“شبحی بر فراز ایران بهپرواز درآمده است، شبح انقلاب، شبح زن، زندگی، آزادی”
خیزش ملی و مردمی کشورمان با شعار زن، زندگی، آزادی، سرفصلی نوین و افتخارآفرین را در دفتر پیکار مردم ایران علیه فساد، استبداد، و ارزشهای پوسیده و خرافی آغاز کرده است.
جامعهٔ ایران در حال زایش و رویش است. ستیز نو با کهنه در گسترهای فراخ و ژرفایی ستایش برانگیز درجریان است. فرهنگی نو بر ویرانهٔ فرهنگی واپسمانده و پوسیده درحال شکلگیری است.
فرهنگی عقبمانده، زنستیز، و خرافی که بیش از همه منبعث از حکومت ارتجاعی ولایت فقیه است، زوال مییابد و بر خرابهٔ آن، فرهنگی نو و پویا با شعار ”زن، زندگی، آزادی“، در برابر ”مردسالاری، سیاهاندیشی، خفقان“ سر برمیکشد. این قاعدهٔ تاریخ است. زمانی که کهنه به سدِ راه پیشرفت و تکامل جامعه بدل میشود، دیر یا زود جامعه آن را از گسترهٔ زندگی میروبد و میزداید.
راست آن است که انقلابهای اجتماعی بهخواست این یا آن شخص و این یا آن حزب و گروه و دسته روی نمیدهند. همانگونه که نمیتوان بهمیل آنها از بروزشان پیشگیری کرد. انقلابها بر پایه دیالکتیک درونی خود رخ میدهند و ساخته و پرداختۀ زمینههای اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی خویشاند. خیزش امروزین سراسری مردم ایران در خلأ متولد و متبلور نشده است، بلکه بر پایه و شانههای خیزشها و پیکارهای چهار دههٔ گذشته شکل گرفته، بنیان شده، و قد برکشیده است. این جنبش بر بسترِ زنستیزیها، خرافهپرستیها، تبعیضها، بیعدالتیها و فسادها، تناقضها، نابرابریها، اعدامها، و کشتارها رشد کرده، بالیده، و به پیش آمده است.
امروز “شبحی بر فراز ایران بهپرواز درآمده است، شبح انقلاب، شبح زن، زندگی، آزادی”[۱] زمینهها و شرایط بروز انقلابیْ بنیادکن در جامعه ایران درحال فراهم گشتن و شکلگیری است. بگذار آن را کوتهفکران و تاریکاندیشانی که از دل سیاهیها، غارهای نمور و گودالهای عقبماندگیِ سدههای گذشته به بیرون جهیدهاند، نبینند و نشنوند.
خیزش ملی و مردمی کشورمان با شعارِ زن، زندگی، آزادی سرفصلی نوین و افتخار آفرین را در دفتر پیکار مردم ایران علیه استبداد و ارزشهای پوسیده و خرافی حاکمان آغاز کرده است.
زنان ایران در این خیزشِ همگانی نقشی بسیار والا و ارزنده را ایفا میکنند، چرا که آنان از بزرگترین زیاندیدگانِ شکستِ انقلابِ بهمن ۵۷ اند. از همان نخستین روزها و ماههای پس از پیروزی انقلابِ بهمن، تعرض گسترده و همهسویه واپسگرایان به دستاوردهای نیمبند جنبش زنان ایران بهگونهای سامانمند آغاز شد. انقلابی که ازجمله با شرکت میلیونها زن ایرانی به پیروزی رسیده بود از همان هفتههای نخست، آماج حملههای برنامهریزی شده از سوی گروههای فشار با شعار “حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله” و سرکوب آزادیهای اجتماعی و خصوصی در ایران قرار گرفت. با سوار شدن کاربدستان قشری و روحانیان خرافی بر اهرمهای قدرت، حمله به تشکلهای صنفی، سیاسی، مدنی، مطبوعات، احزاب، اندیشمندان و دگراندیشان، دانشجویان، کارگران، استادان، فرهنگیان، نویسندگان، شاعران، ترانهسُرایان، خوانندگان، نوازندگان، آهنگسازان، سینماگران، کارگردانان، بازیگران، و همه و همه و هر آن چه بوی زندگی، عشق، سرزندگی، و شعر و شعور داشت، کلید خورد و پیگرفته شد.
و در برابر آن فرهنگ عزاداری، ماتم و گریهزاری، سینهزنی، گل مالیدن به سر و صورت، و مبارزه با ارزشهای فرهنگی و تمدنی کشور و رواج خرافه و جهل و نادانی و نفرتپراکنی نسبت به دگراندیشان بهزور شلاق، زندان، و اعدام تبلیغ شد.
امروز اما برآیند این سیاست خونبار فرهنگی رژیم پس از گذشت چهل و چهار سال چه بوده است؟ آیا نتیجهٔ آن جز “بیزاری مردم از دین حاکمان” و “نفرین به آیین حاکمان” آن گونه که در شعارهای مردم در کوچه و خیابان خوانده میشود، چیزی دیگر بوده است؟ آیا جز این است که ۴۴ سال تلاش، فشار، سرکوب، و هزاران میلیارد تومان هزینه از جیب مردم برای تبلیغ و ترویج فرهنگی واپسمانده، متناسب با “اسلام سیاسی” حاکم بر کشور، به شکستی فاحش و فاجعه بار انجامیده است؟
وضعیت بهگونهای است که بهادری جهرمی، سخنگوی دولت، میگوید: “آشوبهای اخیر کشور بیش از آن که هنجارشکنی سیاسی داشته باشد، واجد هنجارشکنی فرهنگی است.” و از دید او راه حل “افزایش سرعت در بازگشت به ریل فرهنگ ایرانی و اسلامی است.”[۲] اما آن چه جناب سخنگو نمیداند آن است که رژیم، ریلگذاری فرهنگیاش را نُه سال پیش از تولد ایشان آغاز کرده است و آن چه ما امروز شاهدش هستیم درست بهخاطر همان ریلگذاریِ انجام شده است. جناب! دیر رسیدید.
انقلاب و دگرگونی فرهنگی، روندی دوسویه
فرهنگ، آفریدهٔ کار انسانی است و بهمثابه روبنای جامعه، هر آن چه را که انسان در دورههای گوناگون رشد جامعه چه بهگونه مادی (مانند ابزار کار، لباس، اسلحه، خانه، خودرو، سیستمهای اطلاعاتی و ارتباطی، و جزاینها) و چه بهگونه معنوی (مانند دین، اخلاق، سیاست، هنجارهای اجتماعی، و جزاینها) خلق کرده است، در بر میگیرد. فرهنگ در هر دوران از رشد جامعه انسانی، در پیوند با سطح تکامل نیروهای مولده و مناسباتِ حاکمِ تولیدیِ در جامعه فرا میپوید و در همآهنگی با آن آفریده میشود.
بهگفتهٔ کارل مارکس “انقلابها لوکوموتیو تاریخند.“[۳] انقلابهای اجتماعی با پیروزی خود به دگرگونیهای بنیادین در زیربنا و روبنای جامعه میانجامند و ازجمله روبنای فرهنگی حاکم در جامعه را متحول میکنند. در این دگرگونی، ارزشها و هنجارهای نوینِ فرهنگی متناسب و همعرض با دگرگونیهای زیربنایی از پایین و از سوی تودههای مردم در جامعه تعمیم و گسترش مییابند. بهدیگر سخن، انقلابها با رشدِ نیروهای مولده به تغییر مناسبات اجتماعی و به دگرگونی فرهنگی در جامعه میانجامند. اما نباید فراموش کرد که این روندی دوسویه است. از سوی دیگر ریزش، پوسیدگی، و تَرَک برداشتن ارزشهای کهنه و رویش جوانهها، ارزشها و هنجارهای نوین و نیاز به دگرگونی در روبنای فرهنگی جامعه نیز بستر پیروزی انقلابهای اجتماعی را هموار میکنند. و اگر نگوییم که نیاز به دگرگونی در روبنای فرهنگی حاکم بر جامعه شرط لازم برای پیروزی یک انقلاب اجتماعی است، باید بگوییم که این امر از فاکتورهای مهم پیروزی انقلاب اجتماعی بهشمار میرود.
رنسانس و نوزایی فرهنگی مردم ایران
واقعیت آن است که ذهنیت جامعهٔ ایران در گذران سالها بهکلی دگرگون شده است و دیگر پذیرای فرهنگ خرافی و واپسماندهٔ حاکم بر جامعه نیست. دل مردم از دست رژیم و تبهکاریهایش خون است و فریاد همه به آسمان رفته است. خیزش ملی و مردمی کنونی مردم ایران بهروشنی نشان دهندهٔ این امر است.
آنچنان تلنباری از تباهی، فساد، خرافه، و نامردمی کشور را فراگرفته است که بهراستی تنها یک انقلابِ واقعیِ فرهنگی میتواند این همه را از دامن کشور بروبد و راه پویش فرهنگی نوین جامعه ایران را باز کند. امروز شجاعترین فرزندان این مرز و بوم در اعتراض به وضعیت موجود یا در کف خیابانها و در زیر رگبار گلولهها کشته میشوند، یا به زندان افکنده و شکنجه میشوند و یا در بیدادگاههای رژیم بهاعدام و زندانهای درازمدت محکوم میشوند.
امروز بهترین کارگردانان، سینماگران، بازیگران، نویسندگان، روزنامهنگاران، رَپِرها، تحلیلگران، ورزشکاران، نخبهها، اندیشمندان، هنرمندان، آموزگاران، کنشگران کارگری، دانشجویی، مدنی و زنان، وجزآنان دربندند. حکومت مطلقهٔ ولایت فقیه امروز از کوچکترین مشروعیت و حقانیتی در پیش اکثریت گسترده مردم ایران برخوردار نیست. سرمایهٔ اجتماعی رژیم بهکلی از بین رفته و فروپاشیده است.
آواری که دیکتاتوری با مَلات دین بر سر ایران فروآورده است، فضای تیره و تار سدههای میانهِ اروپا را بهگونهای عینی در یادها زنده میکند. چهلوچهار سال حکومت سیاه “اسلام سیاسی” در ایران بهروشنی نشان داده است که آمیختگی دین با قدرتِ حکومتی میتواند به چنان ترکیبی زهرآلود بدل شود که گوی سبقت را درنامردمی بودن از هر نوع استبدادی برباید.
قوانین ارتجاعی، سنتها، اخلاق و هنجارهای پوسیدهٔ حاکم بر کشور، متناسب با سطح رشد نیروهای مولده در جامعه امروز ایران نیست و بهویژه نسل جوان کشور در حال بازتعریفِ ارزشهای نوین و ازجمله بازتعریف جایگاه دین در سطح جامعه است. شعار پرمفهوم زن، زندگی، آزادی درست بر بستر چنین وضعیتی در جامعه، نمایانگرِ خواستهای انسانگرایانه، پیشرو، امروزین، صلحجویانه، و آزادیخواهانهٔ مردم ایران است. این شعار سرشار از هومانیسم و خردگرایی ایرانی و در تقابل با دگماتیسم و خرافهپنداری است.
امروز جدایی دین از حکومت به خواستی ملی و همگانی بدل شده است و این خود بهتنهایی دستاوردی بسیار ارزنده و والاست. رنسانسی بزرگ در فرهنگ جامعه ایران درحال شکلگیری و زایش است. رنسانسی بزرگ در راه است و این تازه آغاز کار است.
چکیده:
رژیم ولایت فقیه در درازنای چهلوچهار سال حکومت استبدادیِ زنستیز و فرهنگسوز خود با گسترش خرافه و دشمنی با اندیشه و اندیشهورزی، آنچنان آسیبی به فرهنگ این مرز و بوم و رشد و فرگشت آن وارد کرده است که ترمیم آن تنها با یک انقلابِ فرهنگی ممکن و میسر است. چیزی که امروزه، توده مردم به ویژه زنان و مردانِ جوانِ ایران، جان بر کف، در راه برآورده ساختن آن میکوشند. خیزش ملی و مردمی ایران با شعار زن، زندگی، آزادی بههمراه جدایی دین از حکومت، آغازگر فصلی نوین در پیکار مردم ایران علیه استبداد و خرافهپرستی است.
روند رنسانس و نوزاییِ فرهنگی کشور آغاز شده است و چنانچه در این راه از دسیسههای دشمنان داخلی و خارجی در امان بماند و بهبار بنشیند، از چنان پتانسیلی برخوردار است که بیگمان میتواند فراتر از مرزهای ملی کشورمان، الهامبخشِ رنسانس و نوزایی فرهنگی در تمامی پهنه آسیای باختری و شمال آفریقا شود.
به نقل از «به سوی آینده» دورۀ دوم، شمارۀ ۱، دی ماه ۱۴۰۱
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.