علی صدارت: انقلاب، صدمین روز جنبش خودجوش، نگاهی به روشهای خشونتزدا، که اسلحه را در دست سرکوبگر بیاثر میکنند.
غلبه آتنا دایٔمی بر شکنجهگران در شکنجهگاه.
رنجی که آدمی را از پا درنیاورد بیگمان قویترش میسازد. (نیچه)
مستبدان، برای کنترل مردم، نیازمند خشونت و خشونتگستری هستند تا مردم را منفعل مطیع خود سازند. مردم را یارای مقابله قهرآمیز با سلطهگران نیست. بهترین راه برای دفاع از خود این است که با استفاده از روشهای خشونتزدایی، اسلحه را در دست سرکوبگر، بیاثر کنیم.
مشابه همان روشهایی که در داخل زندانها برای رساندن زندانیان سیاسی به حد «بریدن» و «شکستن» و در نتیجه منفعل کردن آنها، توسط بازجوها و شکنجهگران استفاده میشود، در خارج از زندان نیز توسط قدرتمداران حاکم بر کشور، و برای منفعل نمودن مردم، بهکار برده میشوند.
با بررسی تجربیات زندانیان سیاسی و روشهای خشونتزدایی میتوان درسهای مهمی اندوخت. این درسها برای نجات جان و سلامتی زندانیان سیاسی، و نیز ایرانیان خارج از زندانها بسیار موثر هستند.
تا وقتی که این رژیم اصلاحناپذیر بر اریکه قدرت تکیه زده است، واقعیت تلخ این است که هر یک از ایرانیان، میتوانند در شرایط این هموطنان، با تجربه خشونت و زندان و شکنجه، قرار بگیرد. با خواندن تجربیات این هموطنان، دو احساس متفاوت میتواند به انسان دست دهد:
!- یکی ترس و وحشت و فرار، فرار از واقعیتی که اکنون سرنوشت ایرانیان است. فرار و حتی نگاه نکردن به بقیه مطالب جمعاوری شده در این مقاله.
۲- دومی شجاعت و دلیری، و تلاش برای یادگیری از تجربیات این هموطنان. تلاش برای مبدل کردن ترس و وحشت و اضطراب، به دلیری و شجاعت، و نجات دادن جان و سلامتی. به قول مولانا:
ای ملامتگر، سلامت مر ترا—ای سلامتجو، رها کن تو مرا
چون ترا غم شادی افزودن گرفت—روضهٔ جانت گل و سوسن گرفت
میگوید اگر بخواهی روضهٔ جانت پرگل و سوسن شود، باید تلاش کنی که غمها را به شادی، و ترسها را به دلیری، و وحشتها را به شجاعت مبدل کنی. و در آن صورت است که:
آنچ خوف دیگران، آن امن تست—بط قوی از بحر و مرغ خانه سست
تجربه موفق هموطن دلیر، خانم آتنا دائمی را، از قلم خودش در ذیل ببینیم، و چند مطلب مرتبط را هم در پی آن مشاهده بفرمایید:
❊
آدرس مطلب در اینستاگرام خانم آتنا دائمی:
https://www.instagram.com/p/ClTJKezrj1Z/
–
❊
❊
❊
❊
❊
❊
نرگس محمدی: «تعرض جنسی به زنان معترض ابزار سرکوب حکومت است»
https://enghelabe-eslami.com/index.php/component/content/article/13-khabar/siasi/49892-2022-12-24-12-03-49.html?Itemid=0
نرگس محمدی، فعال حقوق بشر سیاسی در نامهای از زندان «تعرض جنسی به زنان معترض را ابزاری برای سرکوب معترضان» دانسته است.
…خانم محمدی در این نامه، جزئیات تازهای از آزار جنسی و فیزیکی زنان را نوشته است: «در روزهای اخیر تعدادی از بازداشت شدگان وقایع اخیر از محل دستگیریشان در خیابان ها و از سلولهای انفرادی بندهای امنیتی اوین و برخی بازداشتگاههای نامعلوم و از زندان قرچک ورامین به بند عمومی زندان اوین منتقل شدهاند که روایتهای تکان دهندهای از شیوه تعرض به زنان دارند.»
خانم محمدی در این نامه تعرض به زنان معترض را «جنایات حکومت» توصیف کرده که «افشا نکردن آن موجب تداوم این شیوه سرکوبگرانه علیه زنان» میشود.
نرگس محمدی یکی از روایات را چنین بازگو میکند: «یکی از این دختران پس از بازداشت در تجمعات اعتراضی توسط دو نیروی امنیتی سوار موتور می شود. یک مامور در جلو مینشیند و یک مامور در عقب مینشیند و دختر در میان راه بارها مورد اذیت و آزار و تعرض جنسی قرار میگیرد.»
در روایتی دیگر: «یکی دیگر از زنان بازداشتی حکایت کرده است که در سلول بازجویی در زندان قرچک مورد تعرض فیزیکی از ناحیه سینههایش توسط بازجو قرار میگیرد که پس از داد و فریاد او، بازجو از سلول بیرون میرود.»
در این نامه خانم محمدی همچنین به نحوه بازداشت یکی از فعالان شناخته شده زن اشاره میکند که «آثار کبودی و زخم بر روی شکم و دور مچ دست و پایش دیده میشد. حین انتقال به زندان با دستبند یک دست و پایش را به گیرههای بالای سرش در ماشین بسته بودند و در حالتی که او آویزان بوده با دست مورد تعرض جنسی قرار گرفته است.»
در این نامه خانم نرگس محمدی به اعزام زنان بازداشتی به اداره آگاهی شاپور اشاره میکند و مینویسد: «آگاهی شاپور یکی از بدنام ترین و مخوفترین بازداشتگاههای تهران است و ضرب و شتم و آویزان کردن و شکنجههای فیزیکی برای اقرار گرفتن و اعتراف در آن امری رایج است و آمار چشمگیری از کشتهشدگان در بازجوییها را دارد.»
این فعال حقوق بشر در ادامه افزوده: «با وجود گزارش کردن این موارد به مسئولان مربوطه، هیچگونه پیگیری از سوی آنها صورت نگرفته است.»
او به دادخواهی زندانیان از حشمتالله حیاتالغیب، رییس سازمان زندانهای تهران، کاظم قریبآبادی مسئول حقوق بشر قوه قضائیه و زهره الهیان نماینده مجلس اشاره میکند که «نه تنها بیتاثیر بوده است، بلکه صدا و سیمای حکومتی حکومت در برنامه ۲۰:۳۰ این اتفاقات را را تکذیب کرده و پس از اعتراض بازداشتیها به این نوع برخورد ویدا ربانی و مژگان اینانلو که از جمله معترضان بودند، از زندان قرچک به اوین متقل کردهاند تا اعتراضشان شنیده نشود.»
خانم محمدی با اشاره به اینکه «کشور من ماهها است که شاهد خیزش عظیم مردمی و اعتراضات گسترده خیابانی است»، حضور زنان در این مبارزات را تاثیرگذار خوانده و نوشته: «حکومت استبدادی زنستیز برای همین برخورد خشونتآمیز با زنان را شدت بخشیده است.»
آزاده دواچی، کنشگر حقوق زنان در گفتگو با بی بی سی می گوید: «استفاده از خشونت جنسی و تعرض به زنان زندانی، یکی از ابزارهای دیرینه جمهوری اسلامی برای تحت فشار قرار دادن زنان و خانوادههایشان است. این مساله از آن جا اهمیت دارد که تعرض جنسی به زنان، همیشه نوعی شرم و تابو در فرد و خانواده و جامعه را به وجود میآورد.»
او در ادامه میگوید: «زنان قربانی و خانوادههایشان تمایل چندانی به بیان آنچه بر آنها گذشته است ندارند و بازگویی آن تابو و شرم چه در خانواده و چه در جامعه محسوب میشود. با آگاهی از این مساله ، بدن زنان به ابزاری برای تحت فشار قرار دادن تبدیل میشود ، ابزاری که کا رآیی خود را در بخش وسیعی از لایههای جامعه نشان میدهد و میتواند سرکوب زنان را برای ادامه اعتراضات تحت تاثیر قرار دهد.»
پیش از این هم شبکه خبری سیانان با انتشار یک گزارش تحقیقی از «تعرض جنسی و تجاوز» به بعضی از بازداشتشدگان اعتراضهای اخیر در زندانهای ایران خبر داده بود.
سیانان این گزارش را با استناد به شهادت تعدادی از بازداشتشدگان آزاد شده یا منابع بیمارستانی منتشر و تایید کرده بود که زنان جوان و دختران و پسران نوجوان در زندانها مورد تجاوز قرار گرفتهاند.
علیرغم محدودیت رسانهها، سیانان از ۱۱ مورد خشونت جنسی علیه معترضان در زندانهای ایران مطلع شده و توانسته بود تقریبا نیمی از آنها را تایید کند.
در این گزارش به نقل از یکی از قربانیان نوشته شده «بازجو آنها را از بازداشتگاه به اتاق کوچکتری منتقل میکرد و آنجا به آنها تعرض جنسی میشد.»
در این گزارش به پرونده آرمیتا عباسی هم اشاره شد که پیشتر قوه قضائیه نیز نام او را برده بود. پس از آغاز اعتراضات آرمیتا عباسی در شبکههای اجتماعی به صراحت از حکومت جمهوری اسلامی انتقاد کرده بود. سیانان از اعمال «وحشیانه جنسی» نیروهای امنیتی در این پرونده گزارش داد.
مولوی عبدالحمید، امام جمعه اهل سنت زاهدان هم در این باره گفته بود بر اساس اخبار و روایت برخی از محبوسین به برخی از زندانیان زن «تعرض» صورت گرفته است.
او در توییتی نوشت «اخباری مبنی بر تعرض جنسی به زندانیان زن به قصد تحقیر، سرکوب و اعتراف اجباری در رسانهها بازتاب یافته و روایت برخی از زندانیان مؤید این امر است.»
نرگس محمدی پیش از این هم در چند مورد از روایتهای ثبت شده در کتاب “شکنجه سفید”، اشاراتی صریح به تلاشهای بازجویان برای آزار جنسی زندانیان زن داشت.
نیلوفر بیانی از متهمین پرونده زندانیان محیط زیستی هم در شرح حالی از خود نوشته بود که «بازجویان اطلاعات سپاه برای گرفتن اعترافات ساختگی او را تهدید به شکنجههای فیزیکی و جنسی کردهاند.»
❊
روایت زنان از زندان
https://www.aasoo.org/fa/articles/4117
سازمانهای حقوق بشری از بازداشت بیش از ده هزار نفر در اعتراضات سراسری اخیر در ایران خبر دادهاند. نام و مشخصات ۱۶۰۰ نفر از آنها تا به امروز توسط «کمیتهی پیگیریِ بازداشتیها» ثبت شده است که ۴۳۱ از آنها زن بودهاند. با وجود این، هنوز تعداد زیادی از دستگیرشدگان احراز هویت نشدهاند و کسی از نهاد دستگیرکننده یا محل نگهداری آنها خبر ندارد. افزون بر این، بسیاری از خانوادههایی که از بازداشت فرزندانشان مطلع شدهاند به علت تهدید از سوی نهادهای امنیتی خبر بازداشت فرزندانشان را منتشر نمیکنند. این در حالی است که تا کنون هیچ آمار رسمی و دقیقی از سوی مقامات مسئول ارائه نشده است.
در چنین شرایطی تنها شخص بازداشتشده است که میتواند تصویر دقیقی از وضعیت بازداشتگاهها را ترسیم کند. به همین دلیل، من به کمک چند نهاد حقوقبشری روایتهای تعدادی از زنانی را که به طور موقت آزاد شدهاند ثبت کردهام، که در ادامه میخوانید.
پشت درهای بستهی بازداشتگاه چه میگذرد
هیچکس نمیداند که اولین روایت از زندان را کدام زندانی از پشت دیوار کدام زندان بیرون آورد و برای دیگران بازگو کرد. با این حال، بهخوبی میدانیم که روایتهای زندان در طول تاریخ بازگوکنندهی حقایق بیشماری از دل بازداشتگاهها، اردوگاهها و شکنجهگاهها بوده و صدای خاموش زندانیان، قربانیان و شکنجهشدگان را به پشت درهای بسته رساندهاند.
روایت اول
«سه تا از انگشتهای دستش شکسته بود و پنج روز تمام بدون هیچ رسیدگی پزشکی در گوشهی سلول رها شد.» این را زن جوانی میگوید که به همراه پنج نفر دیگر در اعتراضات خیابانی در ایران دستگیر شده و بهتازگی و بعد از ۲۸ روز بازداشت موقتاً آزاد شده است. او میافزاید:
«ضرب و شتم ما مربوط به لحظهی بازداشتمان بود. مأمورها قبل از اینکه ما را به بازداشتگاه تحویل بدهند از عمد فقط ما را زدند اما در بازداشتگاه کاری که میکردند این بود که زخمیها را به حال خودشان رها کنند. یک بازداشتی با زخمِ باز یا شکستگی و دررفتگی اعضای بدنش بدون دسترسی به خدمات پزشکی رها میشد. دختری که آن روز با من بازداشت شد، موقع کتک خوردن دستش را جلوی باتون گرفت، همان عکسالعمل ناخودآگاه انسان در هنگام تهدید برخورد چیزی با بدنش. در اثر همین ضربهها سه انگشت این دختر شکست و در بازداشتگاه پنج روز از درد به خودش پیچید و هربار که یکی از ما به این وضعیت اعتراض میکرد و مأمورها را صدا میکرد تا او را به درمانگاه ببرند آنها ما را تهدید میکردند که اگر ساکت نشویم چند دست و انگشت دیگر را هم خواهند شکست. هیچ کارِ دیگری از ما برنمیآمد، دستش ورم کرده و کبود شده بود و ما حتی یک قرص مسکن نداشتیم که به او بدهیم. وضعیت این دختر و چند نفر دیگر که زخمهایشان نیاز به پانسمان داشت جوری بود که کتکهایی را که خورده بودم کاملاً فراموش کرده بودم. این دختر سن و سالی نداشت و خیلی زود بود برای اینکه چنین چیزی را تجربه کند.»
روایت دوم
بسیاری از زنان آزادشده حاضر به بازگو کردن وضعیت خود در دورهی بازداشت نیستند، بعضی هم که تمایل به مصاحبه دارند به علت مخالفت خانواده که ناشی از ترس از بازداشت مجدد است، مجبور به سکوت میشوند. دختر جوان دیگری که در مسیر بازگشت از اعتراضات توسط نیروهای لباس شخصی بازداشت شده بود دربارهی حملههایی که عموماً به شکل آزارهای جنسیِ کلامی و فیزیکی بوده چنین میگوید:
«توی ماشین با الفاظ رکیک من را خطاب میکردند. یکی از مأمورها با باتون مدام به سینههایم ضربه میزد و فحاشی میکرد. آنقدر محکم و پشت سرِ هم باتونش را روی سینهام فشار میداد که تا چند روز احساس میکردم قفسهی سینهام سوراخ شده. دستها و چشمهایم بسته بود، فقط صداها را میشنیدم و نمیدانستم که چه کسی دارد به بدنم ضربه میزند و چه کسی فحش میدهد. در بازداشتگاه هم همین روال ادامه داشت، این تجربه بین چند نفر از ما که در یک اتاق زندانی بودیم مشترک بود. آنها بدن ما را لمس میکردند و میخواستند به ما احساس شرم بدهند. هرکسی را برای بازجویی میبردند با چشم و دستِ بسته میرفت و برمیگشت. بازجوها میخواستند که حرف آنها را تأیید کنی وگرنه با الفاظ رکیک فحاشی میکردند، با باتون یا پشت شوکر قسمتهایی از بدنمان را محکم فشار میدادند یا به آن ضربه میزدند. در اتاق بازجویی مردی پشت سر من نشسته بود و مدام حرف میزد. میخواست به من القا کند که اشتباه کردم که به خیابان آمدم و حالا هم که هیچکس خبر ندارد کجا هستم، زندهام یا مرده، بهتر است که با آنها همکاری کنم وگرنه هر بلایی سرم بیاید تقصیر خودم است. میگفت جایی میفرستمت که این روزها برایت آرزو باشد.
من یک ماه و چهار روز بازداشت بودم و تا سه هفته اجازه ندادند که با خانوادهام تماس بگیرند. بارها به تجاوز تهدید شدم. بارها فیزیکی و کلامی به بدنم حملهی جنسی کردند. به محض اینکه آزاد شدم، نمیخواستم حتی یک ثانیه به آن روزها فکر کنم، اما مدام آن لحظهها برمیگردد. بعضی وقتها که خاطرهی آن لحظهها توی سرم میآید، دلم میخواهد با کسی حرف بزنم. برای خانوادهام نمیتوانم تعریف کنم، آنها چیزی از این اتفاقها نمیدانند، میترسم چیزی بگویم. اما شرح آن را برای شما گفتم چون فکر کردم که شاید همینطور که تعریف میکنم ترسِ خودم از چیزی که دیدم و تجربه کردم بشکند. مردم هم باید بشنوند که آنجا چه اتفاقی دارد میافتد. یک هفته از آزادی موقتم گذشته، نمیدانم که آیا میتوانم فراموش کنم یا در خودم حل کنم آن حرفها و کارها را….».
روایت سوم
تأثیر شکنجه، فارغ از نوع، شدت و ماهیت آن، در افراد مختلف متفاوت است. یکی از عوامل مؤثر این است که هر فردی در چه سن و مرحلهای از زندگی است. روایت زنی ۵۷ ساله از اتاق بازجویی، نوع شکنجه و تکرار آن بهخوبی حاکی از این امر است. این زن که در جریان اعتراضات خیابانی دستگیر شده بعد از تحمل سه هفته بازداشت موقتاً آزاد است. او از روال سیستماتیکی سخن میگوید که در مورد او چند بار تکرار شده:
«اولینبار وقتی با چشم و دست بسته به اتاق بازجویی رفتم، بعد از چند سؤال و جواب دربارهی محل بازداشتم بازجو به شخص دیگری که در اتاق بود گفت دستم را باز کند. بعد هم بدون اینکه سؤالاتش دربارهی اعتراضات یا هدف من را ادامه دهد، شروع کرد به پرسیدن سؤالهای شخصی. در مورد روابط زناشوییام میپرسید، دربارهی اینکه همسرم اصلاً از بدن من راضی است یا نه؟! ضربان قلبم بالا رفته بود ولی بازجو خیلی خونسرد و بدون مکث سؤال میپرسید و از جزئیات بیشتر حرف میزد. دلم میخواست من را برگردانند به سلول، حاضر بودم که صدسال توی آن سلول بمانم ولی دیگر آن حرفها را نشنوم. سرم را پایین انداخته بودم، نمیدانم از ترس بود یا خجالت. سعی میکردم که حواس خودم را پرت کنم که ناگهان سرم داد کشید و گفت: بلند شو! از ترس بیاراده بلند شدم. بعد گفت باید لباست را دربیاوری، آواز بخوانی و برای ما برقصی، من فقط گریه میکردم، اما شخصی که در اتاق بود شوکر را به بدنم نزدیک میکرد، صدای شوکر هنوز توی گوشم است و صدای فریاد زدن بازجو که میگفت برقص و من رقصیدم…».
روایت چهارم
دختر جوانی که چهار هفته در بازداشت بوده توضیح میدهد که در پنج روز اول چشمبندهای او و تعدادی دیگر از زنان بازداشتی را از روی چشم آنها باز نکردند و چند بار او و چند زن دیگر را بین بازداشتگاههای مختلف جابهجا کردند. او در شرح روایتش میگوید که هرچند چشمهایش بسته بود اما میتوانست حدس بزند که در زندانی عمومی یا بازداشتگاهی رسمی نیستند. او میگوید که روزها میتوانسته صدای رفتوآمد مردم و موتور و ماشینها را بشنود و به همین علت حدس میزده که جایی وسط شهر هستند. با این حال، بخش تکاندهندهی روایت این دختر جوان از جایی شروع میشود که میگوید به دلیل ترس از وضعیت موجود، خارج از دورهی طبیعی، عادت ماهیانهاش آغاز میشود. بهرغم درخواستهای مکررش، مأموران نه به او اجازه میدهند که با خانوادهاش تماس بگیرد و تقاضای لباس کند و نه وسایل بهداشتی در اختیار او میگذارند:
«گیج شده بودم، نمیدانستم کجا باید بنشینم. هیچ چیز در کنترلم نبود. هرچند نمیتوانستم جایی را ببینم ولی احساس میکردم که همه به من نگاه میکنند. تمام مدت سعی میکردم پاهایم را توی شکمم جمع کنم. شاید الان مسخره به نظر برسد اما انگار از خجالت میخواستم بدن خودم را قایم کنم. بعد از پنج روز وقتی به بازداشتگاه عمومی فرستاده شدیم و چشمبندهایمان باز شد، نمیتوانستم به بدن خودم نگاه کنم. میخواستم از خودم فرار کنم اما راه فراری نداشتم، هنوز هم خجالت میکشم…».
روایت زندان در فضای زندان شکل میگیرد، از مکانی که شهروند زندانی نمیتواند از آن فاصله بگیرد اما در عین حال میل مداومی به فرار و فراموشی آن دارد. مهم این است که در زمان عدم دسترسی به اطلاعات دربارهی وضعیت بازداشتشدگان، این تنها روایت زندان است که میتواند جزئیات را مستند کند، جزئیاتی که امکان پیگیری و پاسخگو کردن نهاد شکنجهگر در مراجع بینالمللی را فراهم میآورد. به همین دلیل باید فارغ از هر قضاوتی به فرد شکنجهشده اجازه داد تا روایت خود را بیان کند.
بزرگ علوی در کتاب ورقپارههای زندان ــ که در سالهای ١٣١۶-١٣٢٠ در زندان قصر نوشته ــ دربارهی روایت زندان و اهمیت بازگو کردن آن از سوی زندانی چنین مینویسد:
«…من با علم به این مخاطرات یادداشت میکردم، چون ایمان قطعی داشتم به این که ملت ایران از این جریانات اطلاع کافی ندارد و برای نسلهای آینده لازم است بدانند که در این دورهی سیاه با جوانان باغیرت و آزادیخواهان ایران چه معاملاتی میکردند. اگر یادداشتهای من، یعنی همین ورقپارهها، به دست اولیای زندان میافتاد، من هم دیگر امروز زنده نبودم؛ اما بزرگترین دلخوشیِ من این بود که بالأخره وقایع یادداشتشده و ورقپارههای زندان خواهینخواهی روزی به دست ملت ایران خواهد افتاد.»
❊
❊
واتسلاو هاول و هنر بازخریدِ روح
رنجی که آدمی را از پا درنیاورد بیگمان قویترش میسازد. (نیچه)
بهار ۱۹۷۷ یکی از سختترین و تیرهترین ادوار زندگی واتسلاو هاول بود. هاول در یکی از سلولهای زندان روزینیه (Ruzyne) در پراگ دورهی بازداشت موقت را سپری میکرد. این اولین بار بود که به زندان میافتاد و بهاصطلاح، بازداشتْاولی بود. ماجرا به پنج ماه پیش، به تعطیلات ژانویهی همان سال، بازمیگشت. هاول و دوستانش منشور ۷۷ را تدوین کرده بودند و قرار بود که متن اصلیِ منشور را برای تکتک ۲۴۲ نفری که امضایش کرده بودند بفرستند و سپس هاول نسخهای از آن را به پارلمان تحویل دهد. صبح روز ۶ ژانویه، قرار شد که هاول و یکی از دوستانش با اتومبیل بروند و در هر صندوق پستی ده نسخه از منشور را بیندازند. چند خیابان آن طرفتر ده اتومبیل پلیس انتظارشان را میکشیدند. شب قبل، یکی از مأموران مخفیِ چک در پاریس متوجه شده بود که روزنامهی لوموند در صدد است که یک بیانیهی حقوق بشری به قلم ناراضیان چک را منتشر کند. آخر همان شب نیز رادیو صدای آمریکا خبرِ انتشار منشور را پخش کرد. پاول کوهوت، نمایشنامهنویس چک، به کمک یک دیپلمات، نسخههایی از منشور را پنهانی به خارج فرستاده بود.
هاول و همسلولیاش، سارقی که به یک خواربارفروشی دستبرد زده بود، در یک سلول هفت متری به سر میبردند. هاول کلافه بود؛ عذاب وجدان داشت. اینک کارش به جایی رسیده بود که دزدی خردهپا دلداریاش میداد.
هاول، مانند خیلی از کسانی که برای اولین بار بازداشت میشوند، طی جلسات بازجویی، به سندرم استکهلم دچار شد و تا اندازهای به بازجویش وابسته گشت. بازجو، به دروغ، به او گفت که امضاکنندگان منشور امضاهای خود را پس گرفتهاند. او هنوز نمیدانست که بازجوی خوب، بازجوی مرده است و از همین رو، فریب خورد. در این بین، وی را متهم ساختند که با همدستیِ او، و به کمک یک دیپلمات خارجی، اسنادی را به خارج از کشور منتقل کرده و به دست یکی از مأموران سیآیای رساندهاند. او تعمداً، و به شیوهای کاملاً کافکایی، در تاریکی نگه داشته شده بود. به این معنا که نمیدانست به خاطر قاچاق اسناد بازداشت شده، یا به سبب نوشتن نامه به رئیسجمهور هوساک، و یا برای پیشقدم شدن برای صدور منشور۷۷.
همزمان با تمدید مکررِ دورهی بازداشت موقت، هاول امید به آزادی را کمکم از دست میداد. و سرانجام، در یکی از لحظات ضعف و درهمشکستگی، تصمیم گرفت با بازجویش در مورد آزادی وارد مذاکره شود. در نتیجه، نامهای برای دادستان نوشت و در آنجا ذکر کرد که احتمالاً رسانههای خارجی از «حسن نیت» او سوءاستفاده کردهاند. او متعهد شد که در ازای آزادی از «شرکت در کنشهای سیاسی» خودداری ورزد و صرفاً بر «فعالیتهای هنریاش» تمرکز کند.
بهرغم سپردن تعهد کتبی، هاول را بلافاصله آزاد نکردند؛ او را به سلولش بازگرداندند تا قرار بازداشت موقتش را دوباره تمدید کنند. با این حال، او اینک میدانست که میخواهند آزادش کنند (چون اگر آزاد نمیشد مصالحهاش برای پلیس کمارزش میشد) در عین حال این را نیز میدانست که بعد از اینکه مصالحهاش را علنی سازند بهای سنگینی از خوارشدگی و خفّت را خواهد پرداخت (چون اگر مصالحهاش را علنی نمیکردند آزادیاش توجیهی نداشت.)[۱]
حالا مرد نمایشنامهنویس کلافه و پشیمان بود و خودش را همانند فاوست میدید. فاوست در نمایشنامهی گوته آدمی دانشآموخته است که در ازای دسترسی به دانش نامحدود و لذت دنیوی، روحش را با دانایی و قدرتِ مِفیستوفلس، نمایندهی اهریمن، تاخت میزند و تا ابد ملعون میشود. هاول، به پندار خویش، همانند فاوست با پلیس مخفی معاملهای اهریمنی کرده بود. هاول بعدها گفت که حس کرده بود که ممکن است برایش دام چیده باشند اما چون گمان میکرد که منشور ۷۷ دیگر وجود خارجی ندارد (به او گفته بودند همهی امضاکنندگان منشور امضای خود را پس گرفتهاند) هر تعهدی بیاعتبار بود. افزون بر این، وکیل مدافعش (که پنهانی همدست پلیس بود) به او گفته بود که خانوادهاش اصرار دارند که او تعهد بدهد.[۲]
سرانجام در ۲۰ مه ۱۹۷۷ هاول بهطور موقت آزاد شد. بیرون دروازههای سُرمهایرنگ زندان روزینیه دوست قدیمیاش پاول لاندوفسکی با چهرهای درهم انتظار میکشید. لحن لاندوفسکی بهوضوح تهمتزننده بود. پیشتر روزنامهی حکومتی روده پراوو تلفیقی از سه اقرار مختلف او را، که در سه موقعیت متفاوت بر کاغذ آورده بود، با عنوان «نامهی هاول به دفتر دادستان کل» منتشر کرده بود.
هاول، در حالی که میلرزید، سعی کرد که شرایط را توضیح دهد و سپس از لاندوفسکی درخواستی ساده کرد: «میتونی منو یکراست ببری خونهی هایِک؟»
پسر هایِک (تنها سخنگوی باقیماندهی منشور ۷۷) به یاد میآورَد که آن شب هاول مثل «آدمی که کشتیهایش غرق شده» به نظر میرسید. مردی کوچک، فاقد تأثیر و آکنده از خودتردیدی.
آن شب، حرفهای هایِک او را تا حدی به خود آورد. هاول در نقطهای از سراشیبیِ ضعف، لغزیده بود و با خود عهد کرد که اشتباهش را جبران کند. حس «شرم، تحقیر و سرزنش درونی» ماهها، بلکه سالها در وجودش باقی ماند. او فکر میکرد که باید اشتباهش را بهنحوی جبران کند و حتی اگر شده با بازگشت به زندان، خطایش را بازخرید کند. با این حال، روح هاول به سختی صدمه دیده بود و به آسانی التیام نمییافت.
در یکی از لحظات ضعف و درهمشکستگی، تصمیم گرفت با بازجویش در مورد آزادی وارد مذاکره شود. در نتیجه، نامهای برای دادستان نوشت و در آنجا ذکر کرد که احتمالاً رسانههای خارجی از «حسن نیت» او سوءاستفاده کردهاند. او متعهد شد که در ازای آزادی از «شرکت در کنشهای سیاسی» خودداری ورزد و صرفاً بر «فعالیتهای هنریاش» تمرکز کند.
از میان تمام کسانی که ناکامیِ هاول در دفاع از حیثیتش را در مواجههی با بازجویانش توجیهناپذیر یافتند این خودِ او بود که کمتر از بقیه خطای خویش را میبخشید. آخر وقتی او نامه به هوساک را مینوشت یا وقتی به راهاندازی منشور ۷۷ میپرداخت، خوب میدانست که خودش را گرفتار چه مخمصهای میکند و پیشبینی میکرد که مدتی را در بازداشتگاه سپری خواهد کرد. با این حال، هیچکس نمیتوانست او را به بزدلی متهم کند چون سالهای سال تحت نظارت، افترا و تهدید ادارهی امنیت، پایورزی نشان داده بود. با این همه، هاول نتوانست سر در بیاورد که چرا تن به این اقرارها داده است و از همین رو تفسیرهایی پیچیده از آن به دست داد و عمل خود را نوعی «لذت غلط» یا «هوشمندیِ شرافتمندانه» نامید.[۳] اما چنانچه میخائل ژانتوفسکی، نویسندهی زندگینامهی هاول، مینگارد، احتمالاً توضیح این مسئله سادهتر از این حرفهاست:
هاول، مثل بسیاری از بازداشتْاولیها قربانی شوک محرومیتِ عاطفی شده بود. و روش «نسبتاً ماهرانه»ی بازجویش این شوک را تشدید کرد. سرگرد اسوُبودا، بازجوی هاول، به جای آنکه سعی در فشارآوردن و ارعاب بکند، به تشویش هاول پی برد و به آن پر و بال داد. در همان حال، در فاصلهی ژانویه تا مه ۱۹۷۷، اسوُبودا از ترفند آزمودهشدهی واداشتن متهم به مرورکردنِ بیشمارِ تاریخچهی زندگی و شرح بهاصطلاح «جُرم»هایش استفاده کرد تا شکافها و تعارضهای جزئی را بکاود و بیابد؛ آنگاه با تلقینِ ارتباط میان عناصر بهظاهر نامرتبط، حس گناهکاری و عدم صداقت را در او پرورش داد.[۴]
تا ماه آوریل، این ترفند عوارضی جدی برای هاول به بار آورد. دچار بیخوابی شد، اشتهایش را به طور کامل از دست داد و شروع کرد به وزن کمکردن.[۵] او احتمالاً دچار افسردگی حاد شده بود. هاول در آن لحظه نمیدانست که عقبنشینی از مواضع همیشگیاش، ناشی از ضعف روحی است یا لغزش اخلاقی.
اما حوادث پس از آزادی هاول بهوضوح نشان داد که عقبنشینی او ناشی از نوعی افسردگی بود و نه ناکامی اخلاقی. هرچند هاول موقتاً آزاد شده بود و ممکن بود در دادگاهِ پیش رو به چند سال حبس محکوم شود، بیاعتنا به تعهداتی که داده بود، بلافاصله فعالیتهای معترضانهی خود را از سر گرفت. او کماکان خود را به خاطر سازشهایی که کرده بود، ملامت میکرد اما رفتهرفته دریافت که سازشهایی که تحت فشار از خود نشان داده فاقد وجاهت حقوقی و اخلاقی است.
در ۲۶ مه، هایِک، تنها سخنگوی باقیماندهی منشور ۷۷ (هاول استعفا داده و پاتوچکا جان باخته بود) بیانیهای صادر کرد و در آن، به طور بیقیدوشرط از تصمیم هاول برای استعفا از مقام سخنگوییِ منشور حمایت کرد. این بیانیهی قاطع، نقشهی پلیس مخفیِ چکسلواکی برای بیآبرو ساختن «مرد درستکار» را نقش بر آب ساخت.
اینک ظاهراً تنها کسی که هنوز در مورد اتفاقاتِ رویداده دودل بود خود هاول بود. در همین اوان، او بیانیهای نوشت تا روشن کند که صرفاً تعهد داده تا از «فعالیتهایی که ممکن است مجرمانه تلقی شود» امتناع ورزد؛ در حالی که منشور ۷۷ هیچگاه همچون سکویی برای اپوزیسیون سیاسی هدفگذاری نشده است و نمیتوان آن را «مجرمانه» تلقی کرد. تلاش مصرانهی هاول در فصلی از کتاب قدرت بیقدرتان برای خارجگرداندنِ اکثریتِ امضاکنندگان منشور ۷۷ از دایرهی شمولِ اپوزیسیون را باید در پرتو کشمکش روحی او در این برهه درک کرد.[۶]
پنج ماه بعد، در اکتبر ۱۹۷۷، دادگاه تشکیل شد و هاول حبس تعلیقی گرفت. آنها به او حبس تعلیقی دادند تا بیاعتبارش کنند؛ در ضمن، قصدشان این بود که او را در حالتی از ترس دائم نگه دارند بیآنکه زندانیاش کنند و آوازهاش را در جهان بلند سازند. با وجود این، حبس تعلیقی به جای آنکه او را محتاط کند برانگیختهاش کرد. شرمی که از آزادیاش در ماه مه بر ذهن او سنگینی میکرد یکی از عمیقترین زخمهای روحیِ زندگیاش بود و در زمان دادگاه تنها بخت او برای اثبات خویشتن، بازگشت به زندان بود و اینک، حبس تعلیقی نوعی شوخی بیرحمانه به نظر میرسید. او اینک مثل لئوپولد نتلز، قهرمان نمایشنامهی لارگو دسولاتو[۷] (Largo Desolato)، در آتش اشتیاق به زندانیشدن میسوخت!
او بیوقفه و به قول خودش «دیوانهوار» به فعالیتهای سیاسی و مدنی خویش ادامه داد. گل سرسبد این اقدامات، تأسیس کمیتهی دفاع از افرادی که بهطور ناعادلانه اذیت و آزارشدهاند (VONS) در آوریل ۱۹۷۸ بود. این اقدام، بسط و امتدادِ طبیعی منشور ۷۷ بود و قاعدتاً نباید حساسیت ویژهای را برمیانگیخت. با این حال، نکتهای در میان بود: بهکارگیریِ کلمهی «ناعادلانه» در دفاع از گروهی از شهروندان، در ادبیات کمونیستی در حکم فتنهانگیزی (sedition) بود.
به علاوه، هاول و یارانش با اعضای کمیتهی دفاع از کارگران لهستان مرتبط شدند. آنها دو بار در کوهستان کرکونوشه در مرز دو کشور دیدار کردند. در مرتبهی سوم پلیس مخفی به محل ملاقات آنها پی برد و دستگیرشان کرد. تنها دو نفر، هاول و لاندوفسکی که از مسیری جنگلی به میعادگاه میرفتند قسر در رفتند.
در نتیجهی این اتفاقات، پلیس فشارهای خود را تشدید کرد. کلبهی ییلاقی هاول در هرادچک، که اینک در آنجا میزیست، بهشدت تحت مراقبت پلیس قرار گرفت و مأموران امنیتی افراد را از دیدار با هاول بر حذر میداشتند. پلیس یک برج مراقبت کوچک در مقابل خانهی هاول برپا کرد. در نتیجه در تابستان ۱۹۷۸ هاول، در انزوای اجباری، فرصت بیشتری برای نوشتن داشت. اما این بار ماحصل چرخشهای قلمی او نه یک نمایشنامه بلکه جستاری بلند بود مشتمل بر ۲۴هزار کلمه. اثری که به یکی از مهمترین و اثرگذارترین نوشتههای او تبدیل شد: مانیفستی به نام قدرت بیقدرتان.
چند ماه بعد، در ۲۹ مه ۱۹۷۹، هفده عضو کمیتهی دفاع از افراد ناعادلانه اذیت و آزارشده بازداشت شدند. در یکی از داغترین تابستانهای آن سالها، هاول و چند نفر دیگر گرما و کمبود هوای خفهکننده را تحمل میکردند.[۸]
عیار واقعیِ آدمی آنجا معلوم نمیشود که نقشی را که برای خودش نوشته خوب بازی کند، عیار واقعیِ انسان وقتی معلوم میشود که نقشی را که دست سرنوشت برایش نوشته به خوبی ایفا کند.
پنج ماه پس از بازداشت اخیر، رویدادی پیش آمد که عزم هاول را برای استقامت در زندان به بوتهی آزمایش گذاشت. روزی هاول به دفتر نگهبانی زندان روزینیه احضار شد. در پشت صحنه، دوست قدیمیاش میلوش فورمن، کارگردانِ برندهی جایزهی اسکار، نهایت سعیاش را کرده بود تا فشار بینالمللی را برای آزادی هاول فراهم کند. او سرانجام جوزف پاپ، کارگردان تئاتر عمومی نیویورک، را متقاعد کرد تا با مسئولان سفارت چکسلواکی در واشنگتن دیسی تماس بگیرد و پیشنهاد کند که در صورت آزادکردن هاول، به مدت یک سال، جایگاهی در تئاتر نیویورک برای او مهیا خواهد کرد. رژیم، پیشنهاد پاپ را با سوءنیت پذیرفت. وزیر کشور با فنجان قهوهاش در اتاق نگهبانی انتظار میکشید تا مزایای ترک کشور را برای هاول توضیح دهد.
هاول میان دوراهیِ رفتن و ماندن گرفتار شده بود. به کسانی که از کشور کوچیده بودند میاندیشید و در همان حال میدانست که اگر بماند شهرتش تضمینی برای رهایی از زندان نخواهد بود.
در همین گیرودار بود که یکی از آخرین درسهای فیلسوف جانباختهی چک به یادش آمد. یان پاتوچکا، کسی که جانش را طی یکی از جلسات بازجویی از دست داد، آموزگار قدیمیاش بود. پاتوچکا مرتب به محل تئاترهای زیرزمینی هاول میآمد و در پایان نمایش، هاول و بازیگرانش به دور پاتوچکا حلقه میزدند و به درسهای اخلاقی و فلسفیِ او گوش میسپردند. پاتوچکا در واپسین روزهای حیاتش، وقتی هر دو در بازداشتگاه منتظر جلسهی بازجویی بودند، آخرین درسگفتارش را برای هاول ایراد کرد و در ضمن صحبتها گفت:
عیار واقعیِ آدمی آنجا معلوم نمیشود که نقشی را که برای خودش نوشته خوب بازی کند، عیار واقعیِ انسان وقتی معلوم میشود که نقشی را که دست سرنوشت برایش نوشته به خوبی ایفا کند.[۹]
آموزهی پاتوچکا کار خودش را کرد هاول تصمیم سرنوشتساز را گرفت و قید زندگیِ آسوده در ایالات متحده را زد.
سرانجام در ۲۲ اکتبر ۱۹۷۹، دادگاه او را به چهار سالونیم حبس قطعی محکوم کرد. او و یارانش در ۷ ژانویهی ۱۹۸۰ به زندان هِرژمانیتسه منتقل شدند. دقیقاً سه سال پس از انتشار منشور ۷۷ رژیم از آنها انتقام گرفته بود.
در زندان، هاول به کارهای سخت و حقارتباری مثل جوشکاری و رختشویی وادار شد. او را به کارهایی وامیداشتند تا از عهدهاش بر نیاید و آنگاه تنبیه و محرومش کنند. گاه نیز دیگر زندانیان را تطمیع میکردند تا با دزدیدن سیگار یا قرصهای ویتامینش او را به ستوه بیاورند.[۱۰]با این همه، هاول این بار خم به ابرو نیاورد. حتی در نامههای خود به همسرش اولگا بهندرت از تنبیهها، حقارتها و سختگیریهایی که بر او روا داشتهاند یاد میکند. مسئله فقط سانسور نامههای زندان نبود. او بعدها نیز چندان حرفی درینباره نزد و آنچه میدانیم بیشتر مبتنی بر خاطرات همبندیهای اوست. مسئله به گمان من این بود که هاول با ننوشتن از ستمهای وارده در زندان، آنها را به هیچ گرفت. او در یکی از نخستین نامههایش از زندان به اولگا زندان را ــ بهطور کلی ــ «دخمهی وحشتناک» مینامد، از «گرمای طاقتفرسایش» یاد میکند، و مینویسد که روزها پیدرپی زل زدن به دیوارها تفریح ندارد، اما در ادامه مینگارد:
با هر توقیف، تحمل زندان برایم آسانتر میشود. زیرا خیلی چیزها که زمانی پریشانم میکرد، حال دیگر نه موجب تعجبم میشود و نه آشفتهام میکند.[۱۱]
در همین دوره، او با بزرگترین آزمون حبس چهارسالهاش، روبهرو شد. مقامات به او پیشنهاد دادند که تقاضای عفو ریاستجمهوری کند و در عوض، آزاد شود. پیشنهادی که از سوی هاول رد شد.
سرانجام سال ۱۹۸۳، سال آزادی هاول، فرا رسید. بیماریهای مختلفی که در زندان گریبانگیرش شده بود، به خاطر بیتوجهی مسئولین زندان، وخامت یافت و در ۲۳ ژانویهی ۱۹۸۳ تب هاول بهشدت بالا رفت. دو شبانهروز بر خود میلرزید و در آتش تب و بدندرد میسوخت. پیشتر در زندان به ذاتالریه مبتلا شده بود. آنتیبیوتیک جوابگوی عفونت ریهاش نبود. بنابراین، بهسرعت به درمانگاه زندان پانکراس در پراگ منتقلش کردند. حالا شبح مرگِ مشهورترین زندانیِ چک بر سر مقامات حکومت میچرخید. هاول در نامهی ۳۰ ژانویه خود، بیملاحظهی سانسور، تمام علائم بیماریاش را شرح داد. اولگا و ایوان، برادر هاول، بیدرنگ و سراسیمه به بیمارستان شتافتند؛ کادر درمان و مسئولین زندان را به ستوه آوردند؛ و پیامهایی به خارج از کشور فرستادند. پاول کوهوت، با کاردانیِ همیشگیاش کارزاری بینالمللی برای آزادی و نجات جان هاول به راه انداخت.
هاول به لطف معجونی از آنتیبیوتیکها جان به در برد. اما مقامات، که بهشدت هراسیده بودند، باید از خیر چند ماه باقیماندهی حبس او میگذشتند.
و بالاخره شب ۷ فوریه ۱۹۸۳، شبی که به قول خودش «هرگز فراموشش نخواهم کرد»، تازه میخواست بخوابد که ناگهان چند نگهبان، یک پزشک و زنی از مقامات دولتی وارد سلولش شدند. زن مأمور به او اطلاع داد که بنا بر رأی دادگاه بخش چهارم پراگ، محکومیت او موقتاً به حال تعلیق در آمده است. هاول هاجوواج از آنها پرسید «میتوانم شبی دیگر در زندان بمانم؟»[۱۲]
حالا نوبت مسئولان زندان بود که هاجوواج به یکدیگر بنگرند. در بیرون از زندان، آمبولانسی حاضر بود تا او را به یک بیمارستان غیرنظامی ببرد. دیگر برای مسئولین رژیم نمیارزید که هاولِ مریضاحوال را بیش از این در زندان نگه دارند و خود را در معرض رسوایی بینالمللی قرار دهند. چند هفتهی بعد، هاول از بیمارستان مرخص شد و به خانه بازگشت. تقریباً بلافاصله پس از آزادی، در فوریهی ۱۹۸۳، در نخستین مصاحبهاش پس از رهایی از زندان، در کمال صراحت و شجاعت اعلام کرد که «قصد ندارم از دیدگاهها یا مواضعم کوتاه بیایم.»[۱۳]
در نسخهی هاول از نمایشنامهی گوته، عاقبت این فاوست بود که بازی را از اهریمن بُرده و روح خود را بازخریده بود.
[۱] Michael Zantovsky, Havel: A Life, Atlantic Books, London, 2014.
[۲] David Gilberth Barton, Havel: Unfinished Revolution, University of Pittsburgh Press, 2020.
[۳] واتسلاو هاول، نامههایی به اولگا، ترجمهی فروغ پوریاوری، نشر ثالث، ۱۳۹۸، ص۴۳۲.
[۴] Havel: A Life.
[۵] Vaclav Havel, Disturbing the Peace: A Conversation with Karel Hvížďala, trans. Paul Wilson (New York: Vintage Books, 1991).
[۶] بنگرید به: واتسلاو هاول، قدرت بیقدرتان، ترجمهی احسان کیانیخواه، فرهنگ نشر نو، ۱۳۹۸، صص ۷۹ تا ۸۶.
[۷] نام نمایشنامهای (۱۹۸۴) به قلم هاول که حالتی شبهاتوبیوگرافی دارد و شرح حالات یک نویسنده و ناراضی سیاسی به نام لئوپولد نتلز است که به خاطر نوشتههایش در معرض محکومیت به زندان قرار میگیرد. شبی دو مأمور دولت به نزدش میآیند و پیشنهاد میکنند که در ازای پسگرفتن نوشتههایش، اتهاماتش را نادیده بگیرند. لئوپولد اما، پس از مدتی تشویش، تصمیم میگیرد که به زندان برود اما نوشتههایش را حاشا نکند.
[۸] Havel: A Life.
[۹] Unfinished Revolution
[۱۰] واتسلاو هاول، نامههای سرگشاده، ترجمهی احسان کیانیخواه، فرهنگ نشر نو، ۱۳۹۹، ص۲۲۱.
[۱۱] نامههایی به اولگا، ص۴۰.
[۱۲] همان، ص۳۴.
[۱۳] نامههای سرگشاده، ص۲۱۶.
❊
توقع پاسخ تماماً خشونتپرهیز از مردمان تحت ستم و سرکوب، بجاست یا نابجا؟
این متن را فرهاد میثمی در زندان رجائیشهر ترجمه کرده است با این توضیح:
متن حاضر ترجمهای است از صفحات ۷۸ تا ۸۰ کتابِ «ایستادگی مدنی: آنچه هرکس باید بداند.» نوشتهی اریکا چنووِت (استاد حقوق بشر و امور بینالملل در هاروارد)؛ منتشر شده در سال ۲۰۲۱. مترجم افزون بر ارائهی ترجمهی متن، به بررسی و نقد موجزی از آن نیز پرداخته است که در فرصتی دیگر منتشر میشود.
***
آیا منصفانه است که از مردمانی ستمکشیده توقع داشته باشیم در نبردِ متقابلشان علیه سرکوب و ستم، صرفاً ایستادگی مدنی را بهکار گیرند؟ [که عاری از خشونت است]
نه. گاندی [در سال ۱۹۴۶] در روزنامهی هاریجان نوشت: «با وجود اینکه خشونتورزی مشروع نیست، زمانیکه در دفاع از خود یا برای دفاع از بیپناهان بهکار گرفته شود بهمراتب بهتر از تسلیمِ بزدلانه، و در حکم عملی شجاعانه است… هرکسی بایستی این را دربارهی خود قضاوت کند. کس دیگری نمیتواند و حق ندارد که چنین کند.»[۱]یقیناً نمیتواند منصفانه باشد از مردمانی که با سرکوب و ستم مبارزه میکنند بخواهیم مبارزهشان را با استفاده از روشهایی انجام دهند که توسط دیگران تعیین شده؛ حتی اگر ناظران دیگری معتقد باشند که روشهای خودِ آن مردمان نتایجی معکوس بهبار خواهد آورد.
همانطور که ویلمِت براون (فعال حقوق زنان سیاهپوست) نوشته است:
«تا زمانیکه حق تعیین سرنوشت، همپیمانانی قابل اعتماد و امکانات آزادسازی خود، از مردمان سیاهپوست دریغ میشود ما ناگزیریم که بهعنوان تنها قدرتی که داریم و بهعنوان تنها راه برای بهدست آوردن قدرتِ بیشتر، به توانمان در تخریب متوسل شویم. در چنین زمینهای، خشونتِ ما همواره در راستای دفاع از خود است، و مردمان سفیدپوستی که قدرت بیشتری از ما دارند، و ما را علیه خشونت پند و اندرز میدهند، خودشان را در این موقعیتِ توجیهناپذیر قرار میدهند که به خود اجازه دهند سلاحهای ما را برای ما برگزینند.»[۲]
با اینهمه، در این عرصه مسائلی دربارهی حقانیت اخلاقی [از یک سو] و نتیجهبخشیِ سیاسی [از سوی دیگر] غالباً مورد اختلاف و موضوع کشاکشاند. بسیاری از صاحبنظرانِ ایستادگیِ مدنی، وارد کردنِ قضایای اخلاقی در تحلیل را بهکلّی کنار گذاشته و با تمرکز بر راهبردِ نتیجهبخش (و نه بر اخلاقیات)، خود را از این بابت در موضع ندانمگوی (لا اَدری) قرار میدهند. دیگرانی نیز هستند که میگویند دربارهی اینکه مواجهانِ با سرکوب و ستم برای مبارزهشان چه روشهایی باید اتخاذ کنند، «قضاوت» نمیکنند. اما هم آن صاحبنظران و هم این دیگران، کسانی در حاشیهی امرند. درون جنبشها، فعالان ممکن است بر سر اینکه آیا «ایستادگی مدنی» ثمربخش و مناسب هست یا خیر و بر سر آنکه کدام مرجع، حق (یا اجازهی) تعیینِ تکلیف دربارهی روشهای مورد استفاده را دارد، بهشدّت اختلاف داشته باشند. این مباحثاتِ داغ و پرحرارت غالباً موجب شکاف در جنبشها و سردرگمیِ آنها میشود و به محدود شدنِ آن نوع فعالیتهایی میانجامد که ائتلافها میتوانند بر آن توافق کنند.
بهعنوان مثال، کریس راسدِیل که هم صاحبنظر است و هم کنشگر، جنبش ضدّنظامیگری بریتانیا را از جنگ جهانی اول بهاینسو مطالعه کرد. او دریافت که صلحگرایانِ سفت و سخت، با کسانی که اَعمال خشونتبار در دفاع از خود را منتفی نمیدانستهاند، تشریک مساعی نکردهاند. آنان استدلال میکردند که چنان شیوههای خشنی، هم غیراخلاقیاند و هم نتیجهی عکس بهبار میآورند.[۳] در مقابلِ آنها، کسانیکه امکان چنان انتخابهایی را گشوده نگاه میداشتند لزوماً خشونتِ نامحدود یا بیمهار را تجویز یا تأیید نمیکردند؛ اما استدلال میکردند که صلحگرایان، و بیگانهها[یی که بیرون گود ایستادهاند] حق ندارند دستور دهند که دیگران در ایستادنِ محکم جلوی خشونتِ بسیار شدیدترِ حریفانشان، چه کنشهایی را اجازه دارند که اختیار کنند؛ خصوصاً زمانیکه توانمندی و اقتدار آن حریفان در حقیقت برپایهی انحصارشان در عرصهی خشونت باشد. مباحثاتی از این قبیل اغلب خطوط گسلی را پدید میآورند که میتواند کارکردن با یکدیگر و ادامه دادنِ مبارزهای در جریان را برای ائتلافها سخت کند. خط گسل دراینباره نیست که آیا کنشِ مستقیمِ ضدّنظامیگری بایستی خشونتپرهیز باشد یا نه؛ اکثریت با این موافقند که تا جاییکه مقدور است باید چنین باشد. درعوض، شکاف بر سر آن است که چه کسی حقّ دیکتهکردنِ آن کاری را دارد که شخصِ دیگری، زمانیکه با حریفی بسیار قویتر و بالقوّه نامشروع مقابله میکند، قرار است تصمیم به انجامِ آن بگیرد. این رشته مباحثات و دغدغهها، نظرگاه یکی از نمادهای مجسّمِ ایستادگی مدنی ــ یعنی اِلا بِیکِر(Ella Baker)ــ را منعکس میکند که در دههی ۱۹۶۰ گفت، «مردمِ تحت سلطهای که زیر چکمهها پایمال شدهاند بایستی آن کسانی باشند که تصمیم بگیرند چه کنشی را میخواهند اختیار کنند تا خود را از زیر یوغ سرکوب و ستم خلاص کنند.»[۴]
آنان که جنبشها را مطالعه میکنند بایستی فروتنی پیشه کنند و قضاوت را دربارهی اینکه آیا روشهای جنبشها موجّهند یا نه، معلّق سازند ــ خصوصاً زمانیکه آن مشاهدهگران، [خود] در معرض آن انواع سرکوب و ستمی نیستند که جنبش در مبارزه با آنهاست. همانطور که فعال صلحگرای پانآفریقایی، بیل سودرلند بارها گفته، «کار ما این نیست که به مردم بگوییم چگونه خود را آزاد کنند. کار ما این است که فشار چکمههای حکومتهایمان را از روی گردن آنها برداریم.»[۵]
مهمترین کاری که ناظران بایستی انجام دهند این است که بیاموزند چگونه بهنحوی قابل اتکا، [با جنبشها] همبستگی نشان دهند، منابع و امکانات را در میان بگذارند، و فرصتهایی را خلق کنند که بر آن اساس، مردم بتوانند خود را آزاد سازند. بهجای پرسش از اینکه چرا مردمی که در پی عدالتند، دارند به خشونت [هم] متوسل میشوند و بهجای پرسیدنِ اینکه آیا چنین کاری عاقلانه هست یا نه، افراد میتوانند از خودشان بپرسند که خود آنها چه شیوههای بیخشونتی را میتوانند برای حمایت از مردمانی بهکار گیرند که در مقابلِ سرکوب و ستم، پیجویِ عدالتاند.
برگردان: فرهاد میثمی
(آبان ۱۴۰۱، زندان رجاییشهر)
[۱] Gandhi, Harijan, October 27, 1946, pp. 369–۷۰.
[۲] Brown, Wilmette. 1984. Black Women and the Peace Movement [زنان سیاهپوست و جنبش صلح] Bristol: Falling Wall Press, pp. 22–۲۳.
[۳] Rossdale, Chris. 2019. Resisting Militarism: Direct Action and the Politics of Subversion [مقاومت دربرابر نظامیگری: کنش مستقیم و سیاست براندازی] Edinburgh: Edinburgh University Press.
[۴] Quoted in Hoyte, Harry. 2016, June 30. “Ella Baker and the Politics of Hope—Lessons from the Civil Rights Movement.” [اِلا بِیکِر و سیاست امید ــ درسهایی از جنبش ایستادگی مدنی] Huffington Post,
https:// www.huffpost.com/entry/ella-baker-and-the-politi_b_7702936.
[۵] از مَت مایر سپاسگزارم که در مکاتبهای در سال ۲۰۱۷ این نکته را به من گوشزد کرد.
❊
❊
ضمیمه کتاب «دموکراسی، کتاب دوم در ارکان دموکراسی» نوشته ابوالحسن بنیصدر:
قواعد خشونت زدائی:
اصل بر خشونت زدائی و مدارهای بسته اکراه را به مدارهای باز لااکراه بدل کردن است که فرمود : « صلح خیر است » و راههای سلام راههای بیرون رفتن از تاریکی به روشنائی است و سلام کرامت افزون کند. قواعد خشونت زدائی را که در « عقل آزاد » آوردهام . از آنجا که خشونت خواری میآورد و بکاربردنش گزارشگر غفلت از کرامت ذاتی است و خشونت زدائی به یاد آوردن کرامت و افزودن بدان است ، در این جا، روشهای خشونت زدائی را به اختصار باز میآورم و خاطرنشان میکنم که تقوی به اکراهها را از میان برداشتن است و کرامت به تقوی تحقق پیدا میکند:
روش عمومى، خشونت زدائى است. وقتى زورپرستان از چهار سو زور در کار مىآورند، جهاد واجب مىشود. اما، این جهاد خشونت زدائى باید باشد و نباید، در پوشش مصلحت، «خشونت شیطانى» صورت «قهر مقدس» بجوید.
پرسشى محل پیدا مىکند: وقتى زورپرستان از چهار سو، انسانهای مستقل و آزاد را در محاصره زور قرار مىدهند، خشونت زدائى چگونه میسر مىشود به ترتیبى که هم این انسانها از استقلال و آزادى خود غافل نشوند و هم زورپرستان، به احتمالى، کرامت خویش را بازیابند؟ پاسخ ایناست :
انسان مستقل و آزاد نباید کرامت خویش را از یاد برد و واکنش شود. زیرا واکنش شدن نیرو را به زور بدل کردن و بدان از استقلال و آزادى خود غافل شدن است. اگر واکنش نشود، نیرو را بکار مىبرد اما به روشى که زور زورپرست خنثى شود. قواعدى را بکار مىبرد که آتش خشونت را فرو مىنشانند. همچون آتشى که بر ابراهیم سرد شد:
٭ قاعده اول نپذیرفتن حکم زور و مرز مشترک پیدا نکردن با زورپرست است: (۱)
اما انسان چگونه بتواند زور متجاوز را با نیرو دفع کند بدون اینکه از آزادى و کرامت خود غافل شود؟ زیرا دیدیم که روش آزادى یکى است. زور را روش کردن، غافل شدن از آزادى است. و نیرو وقتى در تخریب بکار مىافتد که در زور از خود بیگانه شده باشد. پس نیرو وقتى در مقابله با زور پرست، بکار مىرود، زور شدهاست و نیرو خواندن آن، تجویز خشونت، با فریب دادن عقل، مىگردد. براى آنکه خود زبان فریب بکار نبریم و روشى بجوئیم که فریبهاى زورپرستان را باطل کند، گوئیم:
٭ قاعده دوم واکنش نشدن از راه نپذیرفتن روش ناقض استقلال و آزادى و کرامت است:
پندارى مشکل ما لاینحل شد. از سوئى بسا واجب مىشود نیرو بکار بریم که چون بر ضد زورپرست است، زور است و از سوى دیگر، این روش انسان را از استقلال و آزادى و کرامت خویش غافل مىکند. این تناقض اگر واقعى است، کدام راهحل را پیدا مىکند؟ فراموش نکنیم که، بنا بر فرض، عقل آزاد، از چهار سو، با زور رویارو است. عمل به دو قاعده اول و دوم، پیروزى زور پرستان را غیر ممکن مىکند. پس کار بعدى، خشونت زدائى بقصد آزاد کردن زور پرست از زور و امکان فراهم کردن براى او در باز یافتن آزادى و کرامت خویش است. بنابراین،
٭ قاعده سوم جانشین کردن روش قدرت با روش آزادی است:
با رعایت این سه قاعده، بکار بردن نیرو بدون آنکه جهت ویرانگر پیدا کند، میسر مىشود. در حقیقت، جهت ویرانگر را زور پرست متجاوز به نیرو بخشیدهاست. کارى که عقل آزاد مىکند، بازداشتن زور از ویرانگرى است. بنابراین جهت عمومى نیرو را نگاه مىدارد و با خنثى کردن زور، چهار دیوارى فرو مىریزد که زور زور پرست از چهار سو بکار رفته و آدمی و یا جمعی از آدمیان را در آن گرفتار کردهاست. بنابراین،
٭ قاعده چهارم به نیرو جهت ویرانگر ندادن است:
حتى وقتى از چهار سو در محاصره زور هستى، هدف باید بیرون رفتن و بیرون بردن از حلقه محاصره باشد: میباید از روشی پیروی میکرد که ابراهیم در حلقه ﺁتش : بنا بر قرﺁن، ابراهیم ( ع ) در حلقه ﺁتش قرارگرفت و ﺁتش بر او سرد شد . برای ﺁنکه ﺁتشی بر ﺁدمی یا ﺁدمیان سرد شود هدف میباید بی اثر کردن ﺁتش باشد : رویاروئی تمام حق با تمام زورباید باشد . بکاربردن نیرو ، تنها، در خنثى کردن زور متجاوز:
رعایت این چهار قاعده و قواعد دیگر انسان آزاد را از تنگنائى که زور درآن قرارش مىدهد، رها مىکند و به فراخناى لااکراهش مىبرد. در این فراخنا، عقل به ابتکارهائى توانا مىشود که پیروزى شمارى اندک از آزادگان را برشمار بزرگى از زورپرستان میسر مىگرداند.
اما رعایت چهار قاعده بالا، در گرو رعایت قواعد دیگر است:
٭ قاعده پنجم از دست ندادن استقلال قوه رهبرى است:
پذیرفتن حکم زور یک قاعده است، و، از دست ندادن استقلال قوه رهبرى قاعدهاى دیگر است. انسانهاى آزاد، حتى وقتى در محاصره آتش زور هستند، هریک باید نفس خویش را مکلف بدانند. (۲۳۹) اگر در صیر به خدا باشند، آتش بر آنها سرد مىشود. اگر نه، هیزم آتش زور مدارى مىشوند و خاکستر مىشوند. بدینقرار، استقلال قوه رهبرى، خود کامگى نیست، «آزادى از» همه صفتها است که زور را، در شکلى از اشکال آن، در آدمى مؤثر مىکند. علامت بارز استقلال رهبرى، یکى جهت ویرانگر ندادن به نیرو است. و
٭ قاعده ششم ابهام زدائى است. نه تنها نباید گذاشت زورپرست انسان آزاد را گرفتار ابهام کند. بلکه ابهامهایى را هم باید زدود که زور پرست را به بردگى قدرت در آوردهاند:
تجربههایى که هر انسان مىکند و هر جمع انسانها مىکنند و یا در جریان آنها قرار مىگیرند، به عقل تجربهگر و به عقلهاى تجربهگر و به عقلهائى که در جریان تجربه قرارگرفتهاند، مىآموزند که ممکن نیست از چهار سو زور در کار آورد مگر به ایجاد ابهامها، بیان آزادى را نمىتوان در بیان قدرت از خود بیگانه کرد، مگر به ابهام سازیها. و
٭ قاعده هفتم عمل به حق و دفاع از حق تا آنجا که میان حق خویش و حق متجاوز نیز، بسود حق خود، تبعیض قائل نشد:
آن قاعده که، در نزاع، «یکى از دوطرف باید از میان بروند» ترجمان قدرت مدارى و اصل راهنماى آن ثنویت تک محورى است. وجدان به یگانگى حق به انسانى که از چهار سو به محاصره زور در آمدهاست، میدان عمل گستردهاى در فطرت زور پرستان و مأموران آنها مىدهد. بهنگام تجاوز عراق، این قاعده را با موفقیت کامل بکار بردیم. تا این قاعده بکار مىرفت، زمان به زمان، از میل قواى متجاوز، به جنگ، کاسته مىشد. اگر در ششمین ماه جنگ رژیم صدام تن به صلحى داد که پیروزى خشونت زدائى بر خشونت بود، یک علت آن، کاهش روزافزون میل به جنگ در قواى عراق بود. همین روش را با استبدادیان بکار بردهایم و همچنان موفقیتآمیز است. بخصوص اگربا قاعده هشتم همراه شود:
٭ قاعده هشتم اختیار زمان و مکان را، بهیچرو، از دست ندادن است:
اگر آدمى خود این اختیار را از دست ندهد، هیچ قدرتى نمىتواند از دست او بستاند. توضیح اینکه مکان و زمان قدرت (= زور)، هم اینجا و هم اکنون، است. اما زمان عقل آزاد، زمان بىنهایت و مکان عقل آزاد بىکران لااکراه (= هر جاى جهان که با قرارگرفتن در آن بتوان خشونت زدائى را تا انحلال قدرت ادامه داد) است. اگر، در انقلابها، بدون استثناء، به مهاجرت نیاز مىافتد، بدین خاطر است که شرط پیروزى روش آزادى بر روش قدرت، یکى اینست که انسان مستقل و آزاد، زمان و مکان در اختیار زور پرستان را نمىپذیرد. زنهار! تن دادن به زمان و مکان زورپرستان، پیروزى ندارد. بر فرض که کسى بتواند از حصار زور، با غلبه بر زور پرستان، بیرون آید، شکست خوردهاست. زیرا به قدرت اصالت بخشیده و روش او راپذیرفته و بکار بردهاست. و
٭ قاعده نهم غفلت نکردن از واقعیتها و سود جستن از آنها در خشونت زدائى است:
برفرض که آدمى در زندان زورپرستان باشد، هنوز عقل او فضاى بى کران اندیشیدن را دارد و آن را هیچ قدرتى نمىتواند از او بستاند. افزون بر این، در هر مکانى، پدیدههائى وجود دارند که، بکار گرفتن آنها، خشونت زدائى را میسر مىکند. براى مثال، در تجاوز عراق، نزدیک بود که سدهاى خوزستان را منفجر کنند تا قواى عراق زیر آب روند. بدیهى است خوزستان نیز پامال مىشد. مجوز آن عمل، این بود که خوزستان در حال سقوط است وبا سقوط خوزستان، منابع نفت کشور به تصرف عراق در مىآید. کشور از درآمد نفت محروم مىشود و، به فقر و جنگ، از پا در مىآید. با اطلاع بموقع، از این جنایت جلوگیرى شد. بجاى آن، اجراى طرح آبیارى و استفاده از آب براى زمین گیر کردن بخش مهمى از قواى دشمن اجرا شد. دو روش، یکى خشونت بر ضد خشونت و دیگرى خشونت زدائى، دو نتیجه یکى ویرانگرى عمومى و دیگر محدود کردن عرصه متجاوز و کاهش دادن کار برد قواى مسلح دشمن همراه با عمران زمین. تنها از آب نبود که بهره مىجستیم، از پستى و بلندى زمین، از آب و هواى منطقه، از نوع خاک، از شن زار و از هوا نیز استفاده مىکردیم. روش عمومى جانشین اسلحه کردن پدیدههاى طبیعى، هم به قصد صرفه جوئى در مصرف اسلحه و مهمات در شرایط محاصره اقتصادى – نظامى، هم به قصد به حداقل رساندن تلفات از دو سو.
تجربههاى فراوان به انسان آزاد مىآموزند که توحید با پدیدههاى محیط زندگى و بىنهایت گرفتن زمان و ، بنا بر این، سنجش دقیق زمان هر کار، به آدمى آن توان را مىبخشد که هیچ قدرتى یارای غلبه بر آن را ندارد. براى مثال، اگر دزد مسلحى به خانهاى وارد شود و صاحب خانه روش عقل آزاد را بکار نبرده و اسباب ناکامى دزد را، پیشاپیش، تدارک نکرده باشد، با حضور دزد و تهدید او، نخست باید عقل را از مدار بسته بد و بدتر (دادن ثروت به دزد یا مرگ) آزاد کند و آنگاه با شناسائى که از خانه خود و نقشه آن و اشیاء گوناگون دارد، قواعدى را که شناختیم بکار برد. بدین قرار،
٭ قاعده دهم بیرون رفتن و بیرون بردن زورمدار (در این مثال، دزد) از مدار بسته است:
در حقیقت عقل آزاد مىداند که تهدید کننده، خود، زندانى مدار بسته است. در مثال ما، دزد مىداند که اگر صاحب خانه را بکشد، دزد مسلح قاتلى است که دیر یا زود، گرفتار و مجازات مىشود. اگر مال راببرد صاحب خانه در پى مال خود خواهد شد. پس احتمال دارد گرفتار مجازات شود. بنابراین، در موقعیت ضعیفى که متجاوز دارد، احتمال بیرون بردنش از مدار بسته بد وبدتر، نه تنها احتمالى به وزن صفر نیست ، بلکه، بسیار هم زیاد است. دو روش تجربه شدهاند: «یکى ستیز را به مدار بسته متجاوز بردن که فراوان تکرار مىشود و دیگرى، آشتى در فضاى باز را جانشین ستیز کردن. این روش را، در قلمرو علم و سیاست، خود، با موفقیت آزمایش کردهام. شرط موفقیت چنین روشى ایناست که به زور تسلیم نشوى و امید متجاوز را، در غلبه به زور، بدل به یأس بگردانى. وارد ستیز و زور آزمائى نیز نگردى و در، برابر زور، در عمل به حق، استقامت و استمرار بورزى. انسان آزاد، اگر هم تجربههاى گذشتگان و معاصران را نپذیرد، خود مىتواند تجربه کند تا مطمئن شود بیرون از حق و حقیقت قرارگرفتن مصلحت، مفسدت و تقدم دادن آن بر حق، زندانى شدن در مدار بسته بد و بدتر است. بنابراین، هر زمان انسان مستقل و آزاد، از هر سو، به محاصره خشونت در آید، قاعده عمومى ایناست: انسان مستقل و آزاد و با کرامت مىباید حق ناطق بگردد. میزان تنزه از ناحق را به صد در صد برساند. و
٭ قاعده یازدهم ایجاد فرصت حر شدن و کرامت باز یافتن است:
بستن باب ویرانگرى با گشودن باب آزاد شدن و کرامت بازیافت ، به یمن دو قاعده دهم و یازدهم، ممکن میشود . این روش را همه آنهائى که اندیشه راهنمایشان بیان آزادى است، با موفقیت بکاربردهاند. در قلمروهاى باور و سیاست و جنگ، این روش بسیار مشکلتراست. اما با بزهکاران نیز این روش با موفقیت بکار رفته است. در انقلاب مشروطه ایران و در انقلابهاى دیگر، بودهاند بزهکارانى که حر شدهاند و الگوهائى ماندگار از کرامت انسانی گشتهاند. جامعهها نیز، بتدریج دریافتهاند با بستن باب ویرانگرى، درب ساختن و رشد را باید گشود. در مثال ما، دزد مسلح، اگر بیمار نباشد، و صاحب خانه اگر ثروتمند باشد، چرانتواند او را به کار بخواند و دستمایه در اختیار او بگذارد؟ فرصت حر شدن و کرامت خویشتن را باز یافتن را ایجاد کردن، سنت همواره متجددى است. بجاى زندانى شدن در مدار بسته ویرانگرى، گشودن افق باز همیارى، سنتى است که نیاز به حسین (ع) دارد. تسلیم نشدن به زور و دعوت به حق:
٭ قاعده دوازدهم بیدار نگاه داشتن وجدان همان آگاهى به ذاتى بودن حقوق و عمل به حقوق و دفاع از حقوق است:
حقوق را هیچ زورى نمىتواند از آدمى بستاند و کرامت را نیز . بنا بر این، وقتی هم آدمی الف – در محاصره آتش زور است، نباید از آزادی ، از حقوق و کرامت خویش غافل بماند و ب – بی آنکه خسته شود، میباید آزادی، کرامت و حقوق زورمدار را به او یادآور شود . در این پهنا است که خشونت بی محل میشود و زورپرستی که خشونت را روش کردهاست، آزادی و کرامت خویش را باز مییابد.
بیدار نگاه داشتن وجدان همگانی که، در واقع، تذکار مداوم حقوق ذاتی انسان به انسان و فراخواندن او به عمل به حقوق و بدیل خویش گشتن است، بهترین خشونت زدائیها است. به اندازه ای که این وجدان همگانی و غنی است و از بند زورمداری رها است، خشونت گری کمتر و فضای جامعه بازتر میشوند.
٭ قاعده سیزدهم بیشتر کردن کاربرد دانش و فن در بسامان آوردن زندگی روزانه و مبارزه جدی با خرافهها و عرف و عادت و سنتهای غیر عقلانی، بخصوص آنها که خشونت را تجویز میکنند.
٭ قاعده چهاردهم کاستن از کاربرد دروغ. بهتر، کوشش در بی محل کردن آن در زندگی. این خشونت زدائی بس مهم، در سپهر جامعه مدنی، در بنیادهای اجتماعی، برای مثال در خانواده، بدون عذر و بهانه و توجیه، شدنی است. مردمی که بتوانند در سطح جامعه مدنی، دروغ را بی محل کنند، جامعه سیاسی را نیز ناگزیر میکنند استقلال و آزادی را هدف فعالیت خود کند و دروغ را بی محل بگرداند. هرگاه مردم نسبت به دروغ در قلمرو دین، حساسیت را به حداکثر برسانند و دروغ مصلحت آمیز (توریه و دروغ مصلحت آمیز و…) بکار نبرند و از دینمداران نپذیرند، فضای اندیشه و عمل خویش را بسیار باز و فضای دروغ دولت جباران را بسیار بسته کردهاند. چنین است روش ناگزیر کردن دولت جباران به تغییر به دولت حقوقمدار.
٭ قاعده پانزدهم از بدآموزیها، رایج ترینش، در کشورهای استبداد زده، نخواستن دلیل از مدعی و خواستن دلیل از مدعیعلیه، است. خشونت سیاسی که ترور شخصیت باشد، در این کشورها، سخت ویرانگر است. چون زورگویان میدانند زور مانع از آنست که کسی از آنها، بابت اتهام و بهتانی که وارد میکنند و یا دروغی که نسبت میدهند، دلیل بخواهد، با خاطری آسوده، ترور شخصیت میکنند. بدین خشونت است که دولت و آن بخش از جامعه سیاسی که محدوده دولت را محل فعالیت خود میکند، مانع از قوت گرفتن بخش دیگر جامعه سیاسی میشود که در جامعه اقامت گزیده و با جامعه مدنی در آمیخته است. حتی در این بخش نیز، ترور شخصیت، عامل انشعاب و تجزیه و از توان افتادن میگردد. از اینرو، مطالبه دلیل و مدرک از مدعی، در تمامی ابعاد زندگی، یکی از مهمترین خشونت زدائیها است و بیشترین اثر در گشودن فضای سیاسی بطور خاص را دارد.
٭ قاعده شانزدهم بکاربردن حق دانستن و نیز حق اطلاع جستن و اطلاع دادن، برای برقرار کردن جریانهای آزاد دانشها و اطلاعها و دانشها و فنها و هنرها است. بحثهای آزادی خشونت را در برخورد آراء و عقاید بی محل میکنند. و چون جامعه از جریانهای آزاد اندیشهها و اطلاعها و دانشها و فنها و هنرها سیراب میشود، خشونت در قلمروهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، بی محل میگردد. برفرض که رﮊیم جباران اندیشهها و اطلاعهای «سیاسی» را سانسور کند، اولاً، با بکار انداختن رادیو بازار میتوان سانسور را شکست و ثانیاً جریانهای آزاد اندیشهها و دانشها و اطلاعها و فنها و هنرهای «غیر سیاسی» را میتوان برقرار کرد. چون بعدهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی از یکدیگر جدائی ناپذیر هستند، جامعه موفق میشود سانسور رﮊیم را بیاثر سازد.
٭ قاعده هفدهم امروز، شهرهای بزرگ ایران در شمار آلوده ترین شهرهای جهان هستند. آلودگی محیط زیست، سلامت از شهروندان میستاند و اینان مردمی عصبی میشوند و هیچ فرصتی را برای بکاربردن خشونت از دست نمیدهند. اما سالم ساختن محیط زیست کاری است که مردم خود میباید بدان بپردازند. ایران دارد بیابان میشود. ایران سبز را ایرانیان خود میباید ایجاد کنند. وقتی هر شهروند خویشتن را مسئول سالم کردن محیط زیست میکند، نخست در خود خشونت زدائی میکند و آنگاه، از رهگذر شرکت در سالم کردن محیط زیست، گسترده ترین همبستگیها را پدید میآورد. خشونتی که بدینسان زدوده میشود، فضای جامعه را باز و فضای رﮊیم جباران را بسته میکند.
٭ قاعده هیژدهم حقوقدانان که حقوق اساسی، موضوع کارشان است، میدانند که هر جامعهای قبرستانی از قانونهای وضع و اجرا نشده دارد. رﮊیمهای استبدادی بخصوص فراوان قانون وضع میکنند. زیرا آنچه امروز مورد نیاز رﮊیم است، فردا مزاحم او میشود و نیاز جدید، قانون و مقررات جدید را ناگزیر میکند. بدینسان، شماری از قانونها را رﮊیم خود به گورستان میسپارد. اما بسیاری دیگر را جامعه، با اجرا نکردن، روانه قبرستان میکند. در جامعههای دارای دموکراسی، هستند قوانینی که اکثریت تصویب میکند اما جمهور مردم آنها را نمیپذیرند و در عمل بلااجرا میشوند و در گورستان قوانین دفن میگردند. بنابراین، مبارزه با قوانینی که با حقوق ذاتی انسان ناسازگارند و ناقض شهروندی و حقوق آن هستند، خشونت زدائی بس کارآمدی است. برای مثال، جامعه میتواند قلمرو ولایت مطلقه فقیه را محدود کند. هم در بعد دینی زندگی خود و هم در بعد اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی زندگی خویش. این کار را با بکاربردن دو حق استقلال و آزادی و با تغییر رابطه خود با بنیادها، بخصوص بنیاد سیاسی و دینی، میتواند انجام دهد. ناگزیر کردن بنیاد دینی به ترک قلمرو دولت جباران و نیز گروه بندیهای سیاسی به ترک آن محدوده و بازگشتن به فراخنای جامعه، خشونت زدائیهائی هستند که ایرانیان، در طول تاریخ، به استمرار، بدانها قیام میکردند. امروز، بیشتر از هر زمان نیازدارند که چنین کنند.
٭ قاعده نوزدهم گسستن پیوندهای همبستگی از بارزترین علامتهای سنگین شدن جو خشونت در جامعه است. هرجامعهای را بخواهند آماده تجزیه کنند، دافعه عناصر تشکیل دهنده آن را نسبت به یکدیگر بیشتر و جاذبه آنها را نسبت به یکدیگر، کمتر میکنند. اوبر ودرین، وزیر خارجه اسبق فرانسه، در ۲۶ فوریه ۲۰۱۳، در تلویزیون
فرانسه، توضیح میداد که بعد از جنگ دوم جهانی ، برای اینکه آلمان ضعیف بماند، سامانه فدرال را به این کشور تحمیل کردند. بنابراین، باید ببینیم که از فدرال و فدرالیسم چه میفهمیم. هرگاه مقصود از آن این باشد که میان قسمتهای مختلف کشور مرز کشیده شود که معلوم نباشد کشور چگونه اداره میشود و دولت مرکزی اسم بی مسمّی باشد، درواقع، قصد از آن تجزیه کشور است.
راستی ایناست که هرگاه هر قسمت از کشور خود خویشتن را اداره کند، با دموکراسی بر اصول استقلال و آزادی سازگار است. بشرط آنکه مرزهائی که زور برقرار میکند، از میان برخیزند. جدائیها از میان برخیزند. رشتههای همبستگی مستحکمتر گردند. بدینقرار، هرگاه در سطح جامعه ملی، جامعههای سیاسی و مدنی مرزهای قومی و غیر آن را درنوردند و روابط کنونی و آینده اقوام ساکن ایران را دوستانه بگردانند، هرگاه همه اقوام چنین کنند، نه تنها فضای سیاسی کشور باز میشود، بلکه چشم انداز آینده نیز روشن و خالی از ترس میگردد.
٭ قاعده بیستم باز کردن مدار انسان و جامعه انسانها است. توضیح اینکه یک عامل مهم بسته شدن فضای زندگی یک جامعه، نبود چشم انداز یا تاریک بودن منظر آینده نزدیک و دور است. نبود چشم انداز، ترس ایجاد میکند و ترس حرکت به پیش را ناممکن و در عوض، فعالیتهای تخریبی را در یک فضای بسته به حداکثر میرساند. اما فضا را با ایجاد ترس بیشتر نمیتوان گشود. چنانکه ایجاد بدیلی وابسته به قدرت خارجی که سبب مضاعف شدن ترس مردم از آینده – بخاطر ترس از گرفتار شدن به سرنوشت لیبی و سوریه -، بگردد، جامعه را فعل پذیرتر و شدت خشونتها را بیشتر میکند.
بهوش باید بود: یک بدیل مردم سالار، نیز، به تنهائی نمیتواند مدار جامعه را باز کند و چشم انداز روشنی را به روی مردم کشور بگشاید. در اصل، مدار را اندیشه راهنما باز میکند و چشم انداز را این اندیشه میگشاید. وقتی این اندیشه بیان استقلال و آزادی است، چشم اندازی که میگشاید، چشم انداز جامعه شهروندان، برخوردار از حقوق سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، معنوی و مادی، جامعه رشد در استقلال و آزادی بر میزان عدالت اجتماعی است. وقتی این اندیشه با بدیلی همراه شد که در وجود خود، آینده را حال میکند، چشم انداز باز و خشونتها کم محل میگردد و جامعه به حرکت در میآید. باشد پردهها از برابر دیدهها کنار روند و انسانهای توانا به ایفای نقش الگو، به اندیشه راهنما، تمام اهمیت بایسته را بدهند. از فکرهای جبری جبار، پیروی نکنند و بدیل بگردند و چشم انداز جامعه را بگشایند و ایران را به حرکت آورند.
٭ قاعده بیست و یکم خشونت را میباید خنثی کرد و نباید عامل انتقال آن شد: باتوجه به زندگی روزمره، در خانه و در بیرون از آن، امر انتقال خشونت به دیگری و دیگران، رایج ترین امرها در جامعه امروز ایران است: رﮊیم زور را روش اصلی حکومت کردهاست. از بداقبالی، قربانیان اول خشونت رﮊیم، به جای خنثی کردن خشونت، آن را به دیگران انتقال میدهند. به سخن دیگر، همان خشونت را، بسا با شدتی بیشتر به دیگران انتقال میدهند. این قربانیان نیز به نوبت خود، به قربانیان دیگر منتقل میکنند. نتیجه ایناست که جامعه انباشته از خشونت میشود.
خشونت زدائی بی اثر کردن خشونت است وقتی زورمداری آن را بکار میبرد. به دو ترتیب میتوان این کار را انجام داد:
● روش اول ایناست که خشونت را فرو خورد و آن را به دیگری منتقل نکرد. در عوض، برآن شد، با ایجاد یک بنیاد و برقرارکردن رابطه دوستی و همکاری، از میل زورگو به زورگوئی و از میزان آسیب پذیری خویشتن، کاست. اینروش تلفیقی از انفعال و فعال شدن است.
● روش دوم واکنش زورگو نشدن و، درجا، ابتکار عمل را از آن خود کردن و خشونت را خنثی نمودن و، در همان حال، بنیاد ساختن و کار خشونت زدائی را جمعی و همگانی کردن است.
اینروش، در رویاروئی با ستون پایههای قدرت مأمور بکاربردن خشونت، سخت بکار میآید: به انزوا در آوردن مأموران سرکوب رژیم، تا ممکن است به قوه قضائی و مأموران خشونت گستری رﮊیم مراجعه نکردن، با بیتفاوتی مبارزه کردن و به جای انتقال خشونت، آن را با شادی و امید جانشین کردن و این شادی و امید را منتقل کردن و جامعه را از شادی و امید پر کردن، ایناست آنروش که سبب میشود، فضا باز شود و ایرانیان به جنبش درآیند.
٭ قاعده بیست و دوم حالت طبیعی خویش را که حالت شادی است از دست ندادن و برای شادی فرصت بر فرصت افزودن، امید بر امید افزودن و دلبستگی به یکدیگر و همبستگی با یکدیگر را روزافزون کردن،ایناست آنروش که شهروند برخوردار از عقل مستقل و آزاد، همه روز و همه لحظههای روز، روش میکند. بدون تردید، شادی، کارسازترین دارو برای سلامت تن و روان از بیماری مهلک خشونت است. در خانه، اگر شادی و امید باشد، اعضای خانواده، در بازگشتن به خانه، شتاب میکنند. در یک جمع، هدف از بوجود آمدنش هرچه باشد، هرگاه جو، جو شادی و امید باشد، اعضا برای شرکت در آن، بر یکدیگر سبقت میگیرند. در محل کار، هرگاه کارکنان آن را محیط شادی و امید کنند، با علاقه به آن محل میروند و چون میدانند زندگی شاد آن زندگی است که آدمی میکند وقتی زوری آن را تباه نمیکند، پس برای از دست ندادن شادی و امید، همکاری داوطلبانه را، برای جلوگیری از محل پیدا کردن خشونت، همگانی میکنند. بدینسان، فضای جامعه باز میشود، ایرانیان شاد و امیدوار به جنبش در میآیند.
قاعده بیست و سوم، مدار بسته مدار قدرت است. چراکه قدرت رابطهقوائی میان دو طرف – از این رو، اصل راهنما ثنویت بمعنای تقابل دو محور میشود – است.در مدار بسته، دوستی و شادی و امید و شجاعت ودیگر صفتهای آزادگی، بیمحل و دشمنی و غم و ترس و یأس بامحل میشوند. بخاطر باید سپرد که امید از ویژگیهای حق است.
در برابر، مدار استقلال و آزادی مدار باز است – موازنه عدمی خود رهاکردن از محدود کنندهای است که زور است. چون این اصل راهنمای عقل بگردد، مدار عقل باز میشود و باز میماند. بدینقرار، هراندازه مدارهای اندیشهها و عملها بازتر باشند، به سخن دیگر، هراندازه جامعه بازتر و تحولپذیرتر، انسانها مستقل و آزادتر و هراندازه انسانها مستقل و آزادتر، خشونت کمتر. بدینسان، موازنه عدمی را اصل راهنمای عقل کردن و اندیشه راهنما را بیان استقلال و آزادی گرداندن، نه هم خشونت را متمایل به صفر میکند، بلکه خودانگیختگی را به حداکثر و جامعه را جامعه انسانهائی میگرداند که از رهگذر ابتکار و ابداع و خلق، رشد میکنند.
قواعد بیست سه گانه تمامی قواعد خشونت زدائی نیستند. بسا قواعد دیگری نیز بتوان یافت. اما وجود این قواعد میگویند که جامعهها، برای ادامه حیات، در صلح درونی و بیرونی، همواره نیازمند بکاربردن این قواعد و یافتن و بکار بردن قواعد دیگرهستند.
❊
گفتگوی آقای ابوالحسن بنیصدر و علی صدارت – یافتههای جدید (در ۳ جلسه) قواعد خشونتزدایی
گفتگوی آقای ابوالحسن بنیصدر و علی صدارت – یافتههای جدید (۱) قواعد خشونتزدایی
❊
https://alisedarat.com/1399/11/06/7190/
گفتگوی آقای ابوالحسن بنیصدر و علی صدارت – یافتههای جدید (۲) قواعد خشونتزدایی
❊
https://alisedarat.com/1399/11/13/7225/
گفتگوی آقای ابوالحسن بنیصدر و علی صدارت – یافتههای جدید (۳) قواعد خشونتزدایی
❊
–
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.