aljazeera

در دوم فوریهی ۲۰۱۱، دسته‌ای از مردانِ مسلح به چماق‌های بلند و شلاق، سوار بر اسب و شتر، به صدها هزار معترضی هجوم آوردند که در میدان تحریرِ قاهره جمع شده بودند. شترسواران، جمعیتِ چونان دریای سرخ را پس میزدند و در حال حرکت معترضان را پراکنده میساختند. زینِ اسب‌ها قرمزِ رخشان، سنتی و آذینشده بود، اما آن روز هر چه بود روز جشن و شادی نبود. آن روز ده نفر کشته شدند. بسیاری بر این باورند که مهاجمان از عوامل مخفی رژیم حسنی مبارک بودند، گرچه محاکمه‌های پس از آن نتوانست این موضوع را تأیید کند. مصری‌ها این رویداد را «نبرد شترها» می‌نامند، که اشاره‌ی رندانه‌ای به جنگ جَمَل در میان مسلمانان در قرن هفتم است.

بعدتر یک دگراندیش صاحب‌نام مصری ماجرا را از منظر خود برای من تعریف کرد، و از شرح یکه خوردنش با شنیدن صدای سُم‌ اسبها و شترها ر‌وی آسفالت، دیدن سر حیوانات ورای جمعیت، و تماشای گیجی و خشمِ پراکنده میان امواج جمعیتِ دور میدان آغازید. او گفت: «بهشدت خندیدم، زیرا نخستین بار از ابتدای این اعتراضات بود که یقین داشتم پیروز شدهایم. با اطمینان میپنداشتم که پیروز شدهایم».

فکر کردم که شاید عقلش را از دست داده است. پس از ده روز خشونت، گاز اشکآور، تنش و بیخوابی چنین سخنی می‌توانست قابل درک باشد. اما حق با او بود. آن روز نقطه‌ی عطفی بود.

چنانکه برایم شرح داد، گسیل کردن تبه‌کاران بر پشت شترها نشانی از آن بود که رژیم مبارک چقدر مستأصل و بی‌خبر است. در حالی که شترها به میدان سرازیر شده بودند، فعالانِ میدان تحریر از طریق تلفنهای ماهوارهای قاچاق مشغول مصاحبه‌ی زنده با بیبیسی و سایر رسانه‌های بینالمللی و سرگرم توئیت کردن به میانجیِ اتصالات اینترنتیِ ممنوعه بودند. گرچه مبارک درست پیش از «نبرد شترها» اینترنت ــ بجز یک سیگنال ISP، شبکه‌ی‌ نور ــ و تمام تلفن‌های همراه را قطع کرده بود، اما معترضان طی چند ساعت حصر اینترنت را شکستند و توانستند پیام خود و خبر قطع اینترنت را در سراسر جهان پخش کنند. اقدامات مبارک هم بیهوده بود، زیرا اعتراضات از پیش در جریان بود، و هم نتیجه‌ی معکوس داشت، چون خانواده‌های دلواپس که نمی‌توانستند با جوانان خود تماس بگیرند، به میدان تحریر سرازیر شدند. وحشیگریِ محض و لجامگسیختهی نبرد شترها و ناشیانگیِ قطع تمام شبکه‌های ارتباطیْ، ناتوانیِ حکومت استبدادیِ در حال فروپاشی مبارک را در درک روح زمانه، شور معترضان جوان و محیط اطلاعاتیِ دگرگونشده آشکار میساخت. شتر و چماق در مقابل تلفن‌های ماهواره‌ای و توئیتر قرن هفدهم را به قرن بیست‌ویکم می‌رساند. در واقع، اینترنت در مصر بهزودی آنلاین شد و مبارک که قادر به مهار یا سرکوب دائمیِ جمعیت عظیم نبود، مدت کوتاهی پس از آن ناگزیر به استعفا شد.

با گسترش خیزش‌ها در سراسر منطقه، بسیاری احساس خوشبینی کردند. انقلاب‌ها هنوز به کودتای نظامی (مثل مصر) یا جنگ‌های خونین داخلی (مثل لیبی و سوریه) تبدیل نشده بودند. کنشگران بلندپروازی می‌کردند. فناوریهای دیجیتال بهوضوح چشم‌انداز را دگرگون ساخته بودند، ظاهراً به نفع رقبای سیاسی. کنشگران در مخالفت با رژیم‌های در حال فروپاشی و خفه‌کننده‌ای که سعی در کنترل گفتمان عمومی داشتند، توانستند بر سانسور غلبه کنند، اعتراضات را سازماندهی کنند، تدارکات را سامان دهند، و کنایه و مخالفت را با سهولتی گسترش دهند که به نظر نسل‌های پیشین معجزه‌آسا بود. یک صفحه‌ی پرطرفدار فیسبوک که برای محکوم کردن مرگ مرد جوانی بر اثر ضرب و شتم پلیس مصر ایجاد شده بود، محل سازمان‌دهیِ خیزش اولیه‌ی تحریر بود و صدها هزار هوادار را گرد آورد. یکی از دوستان مصری‌ام بعدتر به شوخی می‌گفت این باید نخستین بار در تاریخ باشد که فردی می‌تواند با کلیک کردن روی «من شرکت می‌کنم»، در پاسخ به یک دعوت فیسبوکی، به انقلاب بپیوندد. اما این سایت‌های رسانه‌های اجتماعی بیش از معترضان برای مخاطبان اهمیت داشت؛ جهان نیز به میانجی پست‌های فیسبوک و توئیترِ معترضان جوان، مصمم، و هوشمند دیجیتالی خیزش را دنبال می‌کرد.

 

هرجومرج سازمانیافته

اعتراضاتِ شبکه‌ای قرن بیستویکم از جنبه‌های مهمی با جنبش‌های گذشته تفاوت دارد و اغلب با منطق متفاوتی عمل می‌کند («شبکه‌ای» را بهعنوان مخفف شبکه‌های دیجیتال به کار می‌برم، برای اشاره به بازپیکربندیِ جنبش‌ها و عموم مردم از طریق پیوند فناوری‌ها و اتصالات دیجیتال). بسیاری از این تحولات ریشه‌های فرهنگی و سیاسی دارند که به دورهی پیشااینترنت می‌رسند، اما در پیوند با قابلیت‌های ارائهشده توسط فناوری جلوهی آشکارتری یافته‌اند. اعتراضات شبکه‌ای نقاط قوت و ضعفی دارند که با شیوه‌های بدیع ترکیب می‌شوند و با درک ما از مسیر جنبش‌های اعتراضیِ پیش از پیدایش فناوری‌های دیجیتال مطابقت ندارند.

برای نمونه، قابلیت استفاده از ابزارهای دیجیتال برای گردهم‌آوردن سریع انبوه معترضان با یک هدف مشترکْ جنبش‌ها را قدرتمند می‌سازد. با این حال، هنگامی که این گروه بزرگ شکل می‌گیرد، به زحمت میافتد، زیرا برخی از وظایف سنتیِ سازمان‌دهی را کنار گذاشته است. کار پرزحمت سامان‌بخشیِ سنتی علاوه بر رسیدگی به وظایف، به ایجاد قابلیت‌های تصمیم‌گیریِ جمعی، گاهی از طریق ساختارهای رهبریِ رسمی و غیررسمی، کمک میکند و ظرفیت جمعی را در میان شرکت‌کنندگانِ جنبش از طریق تجربه و رنجِ مشترک پدید میآورد. سبک رسا و اغلب طنزآمیز اعتراضات شبکه‌ای شرکت‌کنندگان فراوانی را جذب می‌کند و هم به صورت آنلاین و هم به شکل آفلاین رشد می‌کند، اما جنبش‌ها در بلندمدت دچار تزلزل می‌شوند، مگر اینکه ظرفیت عبور از چالش‌های اجتناب‌ناپذیر را فراهم آورند.

این جنبش‌ها برای سامان‌بخشی و تبلیغات شدیداً به پلتفرم‌های آنلاین و ابزارهای دیجیتالی تکیه می‌کنند و خود را بی‌رهبر میدانند، گرچه عملکردشان تقریباً همواره مغشوش است. مشارکت آزادِ فراهم‌شده از سوی رسانه‌های اجتماعی همواره به معنای مشارکت برابر نیست و بیگمان به معنای روندِ هموار هم نیست. هرچند رسانه‌های آنلاین در واقع گشودهتر و مشارکت‌پذیرترند، اما با گذشت زمان افراد کم‌شماری بهعنوان سخنگویان غیررسمی اما ثابت ــ با دنبال‌کنندگان فراوان در رسانه‌های اجتماعی ــ پدیدار می‌شوند. این افراد اغلب نفوذ گستردهای دارند، گرچه فاقد مشروعیت رسمی‌ای هستند که فرایند باز و شناختهشدهی انتخاب رهبران ایجاد می‌کند. نتیجه اغلب کشمکش تعارض‌محور و بلندمدت میان کسانی است که خود را پیش‌برنده‌ی امور می‌دانند (یا بهعنوان رهبران بالفعل با آنها رفتار می‌شود) و دیگرانی در جنبش که می‌توانند به صورت آنلاین نیز ابراز نظر کنند. این دیگران ممکن است سخنگویان بالفعل را به چالش بکشند، اما جنبش‌ها ابزار اندکی برای حل مسائل یا تصمیمگیری دارند. از برخی جهات، فناوری‌های دیجیتال تنشِ همواره موجود میان اراده‌ی جمعی و بیان فردی در جنبش‌ها، و میان لحظات بیانگر طغیان و استراتژی‌های بلندمدتِ محتاج به تغییرات ابزاری و تاکتیکی را عمیق‌تر می‌کنند.

قابلیت‌های اینترنت در دو دهه‌ی گذشته بهشدت دگرگون شده است. برای نمونه، وقتی در دهه‌ی ۱۹۹۰ در یکی از نشستهای تودهای زاپاتیستا «Encuentro» حضور یافتم، بسیاری از افراد با حیرت از اینکه «آقای زینب نیستم» به استقبالم آمدند. ابزار ارتباطیِ اصلیِ ما ایمیل در اتصالات با شمارهگیری کُند مودم بود که امکان تبادل اطلاعات بصریِ چندانی همچون تصاویر را در اختیار ما نمیگذاشت. فرض بر این بود که اکثر کاربران مَرد هستند، و اغلب هم چنین بود. گوشی هوشمند نداشتیم، از این رو وقتی در یک «مکان فیزیکی ثابت» نبودیم، هیچ اتصالی در میان نبود.

اما توانایی اتصال ارزان و آسان در مقیاس جهانی در حال پیدایش بود و جنبش‌های اجتماعی را متحول می‌ساخت. شاید اینترنت کُند و تنها در ادارهها و خانه‌ها در دسترس بود (زیرا آن زمان تلفن‌ها اینترنت نداشتند)، اما فرهنگ اعتراض و جنبش که در دهه‌ی ۱۹۹۰ شکوفا شد، عناصر فرهنگی فراوانی را به نمایش گذاشت که بعدها دوام ‌یافتند. این جنبش‌ها بهشدت بر مشارکت و افقی‌گرایی ــ بدون سلسله‌مراتب یا رهبران رسمی با بهرهگیری از رویکردی خلق‌الساعه و پشتیبانیِ دیجیتال برای سامان‌بخشی زیرساخت‌ها و وظایف ــ متمرکز بودند. نشست توده‌ای زاپاتیستا یک هفته به طول انجامید و طی آن دوستی‌هایی شکل گرفت پیرامون عملکرد خودسازمان‌دهیِ اردوگاهی که در آن برگزار شد. از کثرت، تنوع و تساهل تجلیل شد و در شعار زاپاتیستا «برای همه، همه چیز. برای خودمان هیچ‌چیز» به خوبی بیان شد. بیمیلیِ عمومیای نسبت به مداخله در سیاست‌های سنتی و نهادی وجود داشت، که گمان می‌رفت ناکارآمد ،و بدتر از آن، به گونهی جبرانناپذیری فاسدند. فناوریِ دیجیتال برای حمایت از تشکیلات در غیاب ساختارهای رسمی به کار آمد. فضای اجتماعیِ آلترناتیوی ایجاد شد، و همچون شکل جدیدی از سیاست مورد ستایش قرار گرفت.

این عناصر در دهه‌های آینده دوباره در اردوگاه‌های معترضان و اشغال بلند‌مدت فضاهای عمومی در سراسر جهان ظاهر می‌شوند و کاملاً با فناوری‌های دیجیتال درمی‌آمیزند. این فناوری‌ها صرفاً ابزارهایی پایه‌ای نبودهاند. قابلیت‌های نوین آنها به معترضان امکان می‌دهد تا روند اعتراضات و جنبش‌سازی را در مسیری که پیشتر میپیمودند اما سرانجام ‌توانستند متوجهش شوند، بازنگری و دگرگون کنند.

 

افزایش هزینه‌ی سرکوب

پس از پایان پرآشوبترین روزهای سال ۲۰۱۱ در قاهره، از میدان تحریر دیدن کردم، اما اعتراضات همچنان ادامه داشت. ارتش مصر هنوز کودتای دو سال بعد را سازمان نداده بود. زمانی که در بحبوحهی اعتراضات در این میدان ایستاده بودم، وسیع به نظر می‌رسید، اما از هتل مرتفع من در کنار آن، کوچک و ناچیز مینمود، گمشده در گستره‌ی وسیع قاهره، کلان‌شهری که بیش از ۲۰ میلیون نفر را در خود جای داده است. گلوگاه استراتژیکی برای تردد قاهره بود، اما به نظر می‌رسید که تردد مثل همیشه بهدشواری انجام میشود.

با این حال، در سال ۲۰۱۱، میدان تحریر به گلوگاه استراتژیکی برای جلب توجه جهانی تبدیل شد. شبکه‌های دیجیتالی که به معترضان اجازه می‌داد تا صدای خود را به گوش جهان برسانند، هزینه‌های سرکوب را از طریق جلب توجه همدلانهی جامعه‌ی جهانی افزایش داد. اتصال دیجیتالی زمان و مکان را تاب‌دار کرده بود و میدانی بس کوچک و در عین حال بس وسیع را که از فراز بدان مینگریستم، تبدیل کرده بود به تقاطع توجه و دید، هم میان‌فردی و هم تعاملی، نه فقط تصویری فیلترشده از مجرای رسانه‌های جمعی. در ۱۸ روز خیزش نخستین میدان تحریر، تنها یک بار تلویزیون را روشن کردم تا ببینم که شبکه‌ها چگونه لحظه‌ی تاریخی استعفای مبارک را پوشش می‌دهند. سیانان تصویری هوایی از میدان را پخش میکرد. زاویه‌ی دوربین از فراز میدان بسیار تکان‌دهنده بود، چون من تمام آنان را در توئیتر دنبال می‌کردم، فرد به فرد، هر نمایه خواه‌ناخواه ناقص و در عین حال صمیمی بود. تنها چیزی که می‌توانستم در تلویزیون ببینم، توده‌ای نامتمایز از مردم بود، جمعیتی مبهم. احساس سردی و بیگانگی به من می‌داد. تصاویر تلویزیونی چگونگی عمل یا احساس اعتراضات شبکه‌ای را نمی‌رسانند.

پژوهشگران اغلب بر چالش‌های هماهنگی و ارتباطیِ پیش‌ِ روی افراد درگیر در کنش جمعی تمرکز کرده‌اند. اگر مقامات حوزه‌ی عمومی را کنترل کنند، کنشگران چگونه هماهنگ خواهند شد؟ چگونه پیام خود را در مواجهه با کنترل و سانسور رسانه‌های سازمانی یا دولتی بیان خواهند کرد؟ چگونه مانع از آن میشوند که مفتخورها ــ ‌آنانی که خواهان منافعی‌اند که احتمالاً از اعتراضات به دست میآورند اما نمی‌خواهند هزینه‌های اعتراض را بپردازند ــ از زیر بارِ مسئولیت شانه خالی کنند و صرفاً منتظر بمانند تا دیگران به استقبال خطر بروند و مبارزه کنند؟ چگونه با سرکوب نیروهای امنیتیای مواجه شوند که ابزارهای نیرومندتری دارند و می‌توانند رنج، شکنجه و مرگ را بر دیگران تحمیل کنند؟

هیچ یک از این چالش‌ها از بین نرفته اما برخی به طرز چشمگیری دگرگون شده‌اند. فناوری‌های دیجیتال چنان به جزء لاینفک جنبش‌های اجتماعیِ امروزی تبدیل شده‌اند که به بسیاری از اعتراضات با هشتگ‌هایشان ــ عرف رایج در توئیتر برای علامت‌گذاری موضوع ــ اشاره می‌شود. #jan25 برای قیام تحریر در ۲۵ ژانویهی ۲۰۱۱، #VemPraRua (به خیابان‌ها بیا) در تظاهرات برزیل، #direngezi برای پارک گزی در استانبول ترکیه و #occupywallstreet برای والاستریت. کنشگران می‌توانند بهمثابهی رسانه‌ی خود عمل کنند، کمپین‌های تبلیغاتی برگزار کنند، سانسورها را دور بزنند، و زیرکانه هماهنگ‌سازی کنند.

گاهی کنش سیاسی آنلاینِ شبکه‌ای را مبارزه از زیر پتو («slacktivism» یا «clicktivism») میخوانند و مسخره میکنند؛ اصطلاحاتی که بیانگر کنش آسانی است که به تلاش یا تعهد ناچیزی نیاز دارد. گاهی دیگر، مردم میپندارند جنبش‌هایی که از رسانه‌های اجتماعی سوخت می‌گیرند، برخلاف اعتراضات گذشته، توسط افرادی با «روابط ضعیف» ــ افرادی که بهخوبی نمی‌شناسیم ــ سازمان‌دهی می‌شوند. با این حال، این دیدگاه‌ها فرض می‌گیرند که افرادِ مرتبط در فضای آنلاین کارها را تنها به صورت آنلاین پیش میبرند، و دنیای آنلاین نسبت به دنیای آفلاین بهنوعی کمتر واقعی و ارتباطش با آن قطع است. در مقابل، امروزه افرادی با «روابط قوی» ــ خانواده و دوستان نزدیک ــ نیز به تظاهرات می‌پیوندند و به صورت آنلاین با افراد دیگری ارتباط برقرار می‌کنند که مناسبات ضعیف یا قوی با آنها دارند. کنش نمادینِ آنلاین نیز لزوماً بیقدرت نیست، بلکه تأثیرش به زمینه بستگی دارد. هنگامی که دوستان فیسبوکی نمایهی خود را برای اعتراض به تبعیض علیه همجنس‌گرایان تغییر می‌دهند، سیگنال‌هایی فرهنگی را نیز به شبکه‌های اجتماعی خود مخابره می‌کنند و به مرور زمان چنین سیگنال‌هایی بخشی از آن چیزی میشوند که دگرگونی اجتماعی را با تغییر فرهنگ ممکن می‌سازد. بسیاری از معترضانی که با آنها سخن گفتهام، تعاملات سیاسیِ آنلاین خود را آغاز روند سیاسیشدنشان دانستهاند. حتی معلوم نیست که تمام کنش‌های آنلاین واقعاً به آسانیِ «فقط کلیک کردن» باشند. در یک کشور سرکوبگر، توئیت کردن ممکن است عمل بسیار شجاعانه‌ای باشد، در حالی که تظاهرات خیابانی شاید در یک دموکراسی پیشرفتهتر مشکلات اندکی پدید آورد.

در سال ۲۰۱۱، دیدم که چگونه چهار جوان که تنها دو نفرشان در قاهره حضور داشتند، به دنبال تدارکات و پشتیبانی برای ده بیمارستان بزرگ صحرایی در بحبوحه‌ی برخی از بدترین درگیری‌ها در مصر بودند. آنها بهلطف خلاقیت و اراده‌ی جوانی کارشان را پیش میبردند، اما این کار بدون توئیتر، صفحات گوگل، پیام‌های متنی و تلفن‌های همراه تقریباً ناممکن بود. در همان بازه‌ی زمانی، چهار دانشجوی دیگر در ترکیه را دیدم که یک شبکه‌ی شهروند-روزنامه‌نگاریِ سراسری پدید آوردند، اخبار را گزارش می‌کردند، سانسور را زیر پا می‌گذاشتند، و از دیگر سو با قطب‌بندیِ عمیق مقابله می‌کردند. آنها این کار را در اوقات فراغت خود، بدون هیچ بودجه‌ای انجام می‌دادند و تنها با سرسختی، خلاقیت و کافئین (ترجیحاً در کافیشاپ‌هایی با وایفای رایگان) تغذیه می‌شدند. من دیدم که کشورهایی با دولت‌های اقتدارگرا کنترل خود را بر حوزه‌ی عمومی از دست دادند، و در همان حال در کشورهای دموکراتیک، موضوعاتی که از کاربرنامه‌ی ملی کنار گذاشته شده بودند، از نابرابری اقتصادی گرفته تا بی‌عدالتی نژادی، تجارت و رفتار نادرست پلیس، به میانجیِ نیروی تعامل رسانه‌های اجتماعی و ایستادگیِ شهروندان به صدر دستورکار آمدند.

همچنین اما دیده‌ام که به دلیل فقدان عمق و تجربه‌ی تشکیلاتی، ابزار یا فرهنگ برای تصمیم‌گیریِ جمعی و اقدام استراتژیک و بلندمدت، جنبش‌ها یکی پس از دیگری متزلزل شده‌اند. قابلیت‌هایی که توان‌مندیِ تشکیلاتی‌شان را تقویت می‌کرد، گاه کمابیش به نحو تناقض‌آمیزی نیز زمینه را برای آنچه بعدتر به اشتباهشان انداخت فراهم می‌ساخت؛ به‌ویژه هنگامی که قادر به اتخاذ تدابیر تاکتیکی و تصمیم‌گیریِ‌ِ ضروری برای بقای جنبش‌ها نبودند. از قرار معلوم، پاسخ به این پرسش ساده نیست که «وقتی جنبش‌ها بتوانند از سانسور سنتی بگریزند و راحتتر تبلیغ و هماهنگی ایجاد کنند چه اتفاقی میافتد؟»

 

سیگنالدهی قدرت و سیگنالدهی به قدرت

در فوریهی ۲۰۰۳، در تظاهرات ضدجنگ در نیویورک، بخشی از موج عظیم جنبش‌های جهانی در مخالفت با جنگ قریبالوقوع در عراق، شرکت کردم. رکورد جهانی گینس آن را بزرگترین تجمع ضدجنگ در تاریخ نامید که در حدود ۶۰۰ شهر در سراسر جهان برگزار شد. من بهعنوان فردی از منطقه، خودکامگیِ هیولاوار و وحشیانه‌ی صدام حسین را میشناختم. اما جنگ‌ها می‌توانند کشورها را به شیوه‌های بدتری در هم بشکنند، و من نگران بودم که این شتاب بی‌قاعده برای گسیل قدرت وسیع نظامی به منطقه‌ای ناآرام دستورالعملی برای فاجعهی عظیمتری باشد.

در نیویورک، چنان که روالم است، تا انتهای تظاهرات پیاده‌روی کردم و از نقطه‌ی مرتفعی بالا رفتم تا کل صف جمعیت را ببینم. تا آنجا که می‌توانستم از خیابان نخست ببینم، جمعیت به خیابان‌های فرعی و حتی خیابان‌های دیگر سرازیر شد. تخمین زدم که دستکم صدها هزار نفر آنجا بودهاند؛ روز جهانیِ اعتراض بود؛ راهپیمایی‌ها در شصت کشور با میلیون‌ها شرکتکننده برگزار شد. با خود اندیشیدم که مطمئناً رهبران جهان نمی‌توانند این فریاد عظیم، رسا و جهانی را نشنوند و ما را به جنگی فاجعهبار بکشانند. اشتباه میکردم.

تنها چند روز بعد، جورج دابلیو. بوش، رئیسجمهور ایالات متحده، با اشاره به جنبش ضدجنگ اعلام کرد که «بنا نیست که بر اساس یک گروه متمرکز تصمیم سیاسی بگیرد». تنها یک ماه بعد، تهاجم را آغاز کرد. جنگ سالها طول کشید.

قدرت جنبش‌های اجتماعی از کجا می‌آید؟ پاسخ ممکن است واضح به نظر برسد؛ و حضور مردم اغلب بر اندازه و مقیاس مشارکت می‌افزاید: جنبش‌های بزرگ و پرتکاپو کامیاب می‌شوند. تاریخ به ما نشان می‌دهد که پاسخ بهندرت بدین سادگی است.

بسیاری از جنبشهای بزرگ و پویا با شکست مواجه می‌شوند و بدون تأثیرِ متناسب می‌پژمرند. جنبش ضدجنگِ ۲۰۰۲-۲۰۰۳ عظیم و پرشور بود و مشارکت چشمگیری را به همراه داشت. با این حال، بسیاری از جنبش‌ها قدرت دارند، و در بسیاری از مواقع سیاست و تاریخ را دگرگون میکنند.

انتقاد از نگرش جورج بوش آسان است، اما پرسش قابل تأملی هم در میان است: چه چیز یک اعتراض را به چیزی بیش از «گروه متمرکز» تبدیل می‌کند؟ یک جنبش اجتماعی چه ادعایی در مورد نفوذ بر سیاست عمومی دارد؟ جنبش اجتماعی از طریق چه سازوکارهایی به تغییر می‌انجامد و این سازوکارها در نظر صاحبان قدرت چگونه است؟ چه جنبه‌هایی از جنبش‌های اجتماعی تهدیدی برای صاحبان قدرت به حساب می‌آید، و چه زمانی تصمیم میگیرند که آنها را تنها به‌عنوان «گروه‌های متمرکزِ» غیرنماینده نادیده انگارند؟

بهندرت پیش میآید که جنبش اجتماعی نیرو یا شمار لازم برای غلبه بر یک دولت مدرن را داشته باشد، به‌ویژه دولت سرکوبگری که می‌تواند خشونت بی‌رویه‌ای به راه اندازد. کمشمارند جنبش‌های اجتماعی مدرنی که از طریق نیروی خشن به موفقیت برسند، و بیشترشان به دنبال چنین درگیریِ مستقیم یا خشونت‌آمیزی نیستند که به هر حال موفقیتی برایشان به بار نخواهد آورد. پلیس و ارتش دولت‌های مدرن، مجهز به سلاح‌های بسیار کشنده یا ناتوانکننده و قابلیت‌های پیچیده برای نظارت، اطلاعات، ارتباطات و تدارکات، می‌توانند نیروی بیشتری از تقریباً هر جنبش اجتماعی گرد آورند. شمار فراوان شرکتکنندگان نیز به تنهایی معجزه نمیکند، بهویژه از این جهت که همواره تعداد زیادی از مردم نیز در اعتراضات حضور نمییابند. در سال ۱۹۷۲، بهرغم سال‌ها اعتراضات عظیم و گسترده علیه جنگ ویتنام، ریچارد نیکسون با اکثریت تاریخی آرا بار دیگر بهعنوان رئیس‌جمهور ایالات متحده انتخاب شد. پیش از این، او در اشاره به آمریکایی‌هایی که به تظاهرات نپیوستند، خواستار حمایت «اکثریت خاموش» شده بود. معلوم شد که توانسته بسیاری از مردم را متقاعد سازد که به او رأی دهند.

در سال ۲۰۱۱، شاهد موج دیگری از اعتراضات بودم که بسیاری از کشورها را فراگرفت: خیزش‌های عربی. قاهره شهری با جمعیت هفت میلیونی است که بیست میلیون نفر در منطقه‌ی شهری‌اش در رفتوآمدند. چندصدهزار نفر در قاهره تنها به سبب تعدادشان، حسنی مبارک، مستبد دیرینه را به استعفا وانداشتند. آنها از لحاظ فیزیکی نیز بر ارتش غلبه نکردند. در واقع، دو سال بعد، ارتش مصر با کودتا کنترل کشور را به دست گرفت.

حتی جنبش‌های بسیار عظیم، همچون جنبش‌هایی که می‌توانند انقلابی به بار آورند، در مقایسه با کل جمعیت بزرگ نیستند. اکثر انقلاب‌های کامیاب تنها درصد اندکی از مردم را دربرمیگیرند. یکی از عظیم‌ترین انقلاب‌های دوران مدرن در کشوری بزرگ با جمعیت قابل توجه در سال ۱۹۷۹ در ایران به وقوع پیوست. با این حال، احتمالاً تنها حدود ۱۰ درصد از جمعیت در اعتراضات شرکت کردند. و ۱۰ درصد بالاترین حد است، سرحد داده‌ی آماری.

اگر ارقام و نیرو تمام داستان را بیان نمی‌کند، پس چگونه باید قدرت اعتراضات را سنجید؟ چرا برخی از جنبش‌ها تأثیر اندکی دارند در حالی که برخی دیگر عوامل نیرومندی برای تغییرند؟

البته سرکوب و خشونت یکی از بخش‌های اصلی داستان است: جنبش‌ها را می‌توان با خشونت و سایر شیوهها خاموش کرد. نقش سرکوب در مقابله با جنبش‌های اجتماعی برای همهی بحث‌های مربوط به کارآمدی و اثربخشیِ جنبش بسیار مهم است و هرگز نباید آن را نادیده گرفت. اما اکنون بر پویاییِ زیربنایی تمرکز میکنم که (البته با برخی تفاوت‌ها) در محیط‌هایی با سطوح مختلفِ سرکوب عمل می‌کند: چگونه جنبش‌های اجتماعی ظرفیت میآفرینند و آن را به صاحبان قدرت نشان می‌دهند؟ قدرتِ جنبش‌های اجتماعی در ظرفیت‌های آنها نهفته است: ثبت روایت، تأثیرگذاری بر تغییرات انتخاباتی یا نهادی و برهم زدن وضع موجود. این نوعی تعامل پیچیده، متقابل و درهم تنیده میان جنبش‌ها و قدرتمندان است، چنان‌که می‌کوشند تا سیگنال‌های یکدیگر را تفسیر کنند و بدانها پاسخ دهند، بهویژه زمانی که قدرتمندان در پی آناند تا قابلیت‌هایی را برآورد کنند که از طریق کنش‌های جنبشی مخابره می‌شوند ــ و این سیگنال‌ها پیچیدهتر از شاخص‌هایی همچون آمار حضور یا تعداد اعتراضات است.

مفهوم «ظرفیت» از حوزه‌ی توسعه‌ی انسانی می‌آید. من این اصطلاح را از رویکرد «قابلیتِ» آمارتیا سن، اقتصاددان برنده‌ی جایزه‌ی نوبل، در مورد نظریه‌های توسعه، و همچنین نظریه‌ی قابلیتِ عدالتِ مارتا نوسبام، فیلسوف و دانشور حقوق، اقتباس کرده‌ام. سن از پژوهشگران حوزه‌ی توسعه می‌خواهد تا کمتر بر دستاوردهای قابلاندازه‌گیریای تمرکز کنند که لزوماً منعکسکننده‌ی «هستی‌ها و کردارهای» انسان‌ها نیست. منظورش فرصت‌های آنها برای کسب آموزش و بهرهمندی از زندگی سالم، بهره‌وری، خوب زیستن و انجام کارهای مطلوب است. در زمینه‌ی جنبش‌های اجتماعی، رویکرد ظرفیتمحور به معنای ارزیابی تواناییِ جمعیِ جنبش برای تحقق دگرگونیهای اجتماعی است، نه صرفاً اندازه‌گیری سنجه‌های موجود. به‌جای تمرکز بر خروجی‌ها یا شاخص‌هایی مثل تعداد اعتراضات یا شمار افراد حاضر در اعتراضات، باید ببینیم که اعتراضات از نظر قابلیت‌های جنبش در عرصه‌های خاص چه چیزی را نشان می‌دهند. این ظرفیت‌ها اغلب به واسطهی خودِ اعتراضات نشان داده می‌شوند: چه چیز برای سامان‌بخشی اعتراضات لازم بود؟ سازماندهندگان با چه تهدیدی مواجه بودند؟ آیا این اعتراضات تجمع یکباره‌ای بود یا جلسه‌ی مکرر گروهی از افراد؟ آیا تواناییِ برگزاری آن تظاهرات توانایی برای اقدامات دیگر را هم در پی دارد؟ هرچند اعتراضات بهخودیخود پدیدارشدگی و یگانگی را فراهم می‌کند، اما گام‌های ضروری برای سامان‌بخشی اعتراضات، سیگنال قویتری دربارهی ظرفیت‌های زیربناییِ یک گروه است.

برتریِ تمرکز بر ظرفیت به جای نتیجه، بهویژه در درک تأثیر فناوری دیجیتال بر مسیر جنبش اجتماعی، آشکار است. این بدان دلیل است که برآمدها و سنجه‌های ظاهراً مشابه ــ برای نمونه، تظاهرات اعتراضآمیز با حضور صدهزار نفر ــ زمانی که با کمک فناوریِ دیجیتال سامان‌ مییابند، لزوماً همان ظرفیت زیربنایی را به صاحبان قدرت مخابره نمی‌کند که بدون چنین ابزارهای پشتیبانی سازمان‌دهی شده باشند. من بر سه قابلیت حیاتیِ جنبش‌های اجتماعی از منظر قدرت تمرکز می‌کنم: ظرفیت روایت، ظرفیت اخلال‌گری، و ظرفیت انتخاباتی و/یا نهادی. این مقولات تنها قابلیت‌هایی نیستند که جنبش‌ها توسعه می‌دهند؛ به‌ویژه در مورد نظام‌های انتخاباتی، نظامهای اصلیِ حکمرانی در بسیاری از نقاط جهان شکلهای گوناگونی دارند، اما بیشتر مناسب جایی‌اند که دولت به دنبال مشروعیت و حق نمایندگی است. ظرفیت روایی به توانایی جنبش در تدوین داستان خود بر اساس شرایط خاصش برای گسترش جهانبینی خود اشاره دارد. میتوانیم این را «اقناع» و همچنین «مشروعیت» یعنی ستون‌های ایدئولوژیک اصلیِ هر جنبش اجتماعی در نظر بگیریم. ظرفیت اخلال‌گری توصیف می‌کند که آیا یک جنبش می‌تواند عملیات منظم یک نظام اقتدار را مختل کند یا خیر. سرانجام، ظرفیت انتخاباتی یا نهادی اشاره دارد به توانایی یک جنبش برای جلوگیری از انتخاب، انتخاب مجدد یا نامزد شدن سیاستمداران، مگر اینکه آنها سیاست‌های موافق با برنامهی جنبش اجتماعی را اتخاذ و دنبال کنند، یا توانایی اعمال تغییرات در نهادها از طریق استراتژی‌های داخلی و خارجی. به قول معروف، اگر درختی در جنگل بیفتد و کسی در آن حوالی نباشد که صدای افتادنش را بشنود، آیا صدا پدید می‌آید؟ جنبش‌های اجتماعی نه تنها باید این خبر را به گوش جهان برسانند که درخت افتاده است، بلکه باید توضیح خود را دربارهی چراییِ افتادن درخت و اینکه اکنون در مورد آن چه باید کرد، منتشر کنند. این اهداف ــ جلب توجه و اعتماد مردم به صحت روایات خاص ــ از اقدامات اصلی تمام جنبش‌هاست و هر مرحله از حیات یک جنبش اجتماعی را مشخص می‌کند.

تقریباً همهی جنبش‌ها ــ جنبش محیط ‌زیستی، جنبش زنان، جنبش حقوق مدنیِ آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار ــ باید ابتدا مردم را متقاعد کنند که مسائل آنها مهم و موضع و خواسته‌هاشان مشروع است. متقاعدسازی مردم تنها به معنای هدف قرار دادن افراد خارج از یک گروهِ ذینفع برای پیوستن به جنبش نیست. کنشگران باید افراد درون جنبش را هم نسبت به پذیرش مسئولیتهای اساسی و اغلب پرزحمتِ صفوف اولیهی جنبش متقاعد کنند. برای مثال، در دهه‌ی ۱۹۶۰، زنان گروه‌های «آگاهی‌افزایی» را با زنان دیگر برای گفت‌وگو و تعمیق فهم خود از فمینیسم تشکیل دادند. هر یک از اعضای یک جامعه‌ی مصیبتدیده یا آسیبدیده به طور خودکار به جنبشی که مدعی کنش از جانب اوست، ملحق نمی‌شود یا حتی لزوماً با آن همدردی نمی‌کند. همچنین ممکن است بپندارند که این جنبش بسیار پرمخاطره است، یا اینکه شانس پیروزیِ آن بسیار اندک است. پیش از تحریم اتوبوسها در مونتگومری در آلاباما، بسیاری از اعضای جامعه‌ی آفریقایی-آمریکایی نگران بودند که تحریم شکست بخورد و آنها را به سبب تلاش‌شان در وضعیت وخیم‌تری قرار دهد، زیرا پس از شکست، باید با خشم ساختارِ قدرت سفیدپوستان در شهر مقابله کنند. بعضی از اعضای یک جامعهی آسیبدیده حتی ممکن است فکر کنند که یک جنبش محق نیست. در واقع، آغازگران جنبش‌های اجتماعی گاهی متوجه می‌شوند که به بسیج افرادی دل بستهاند که خودشان حامل برخی یا بخش عمدهای از بخش‌های جهانبینیِ صاحبان قدرتاند. قدرت تسلط بر جامعه ارتباط تنگاتنگی با قدرت تسلط بر دیدگاه‌های پذیرفتهشده (یا جریان اصلی) دارد و میتواند افرادِ رنجدیده را وادارد تا شرایط موجود را نوعی نظم صحیح یا طبیعی بشمارند.

حتی پس از آن که گروهی بزرگ پایهواساس جنبشی اجتماعی را بنا نهد، باید برای جلب نظر مثبتِ جامعهی بزرگتر هم مبارزه کند. آیا طبق ادعای جنبش فمینیستی، مسئله این است که زنان اعضای برابر جامعه به حساب نمیآیند و با آنها چنین رفتار نمی‌شود؟ یا طبق ادعای برخی در واکنش به پیدایش فمینیسم، زنان کمشماری هستند که نقش مناسب خود را در جامعه نمیپذیرند و میکوشند بیشتر شبیه مردان شوند؟ تغییر ذهنیت نخبگان و مجریان قانون نیز مهم است، بهویژه در جوامع سرکوبگری که جنبش‌ها با اقدامات تلافی‌جویانه‌ی شدید و خشونتآمیز روبه‌رو میشوند. خواست (یا عدم خواست) پلیس و ارتش برای همراهی با دولت در لحظات مهم و حیاتی میتواند تعیینکننده باشد. برای نمونه، خیزش‌های کشورهای اروپای شرقی در سال ۱۹۸۹، در بیشتر موارد، پس از رویگردانیِ آسان و سریع نخبگان و نافرمانیِ نیروهای مسلح و پلیس در استفاده از قدرت شلیکِ مقهورکننده‌، به طور مسالمتآمیز به پایان رسید. چنین نتایجی اغلب به درک حقانیت معترضان بستگی دارد (در آن مورد خاص، نقش تعیینکننده از آنِ میخائیل گورباچف، رئیسجمهور وقتِ اتحاد جماهیر شوروی، بود که نشان داد به احتمال زیاد از مداخله‌ی نظامی حمایت نمی‌کند).

با توجه به اهمیت تغییر ذهنیت و جلب توجه به قدرتِ یک جنبش اجتماعی، شگفت نیست که بسیاری از دولت‌ها به کنترل رسانه‌ها و سانسور روی آورده‌اند. حتی در جوامع سرمایه‌دار دموکراتیک‌تر، جنبش‌های تهدیدکنندهی منافع ابرشرکت‌ها یا تبلیغ‌کنندگان ممکن است از پوشش خبری، که نوع نامحسوس‌تری از سانسور است، محروم شوند. همچنین، «دیدگاه‌های جریان اصلی» میتواند از جلب توجه به یک جنبش جلوگیری کند؛ مثل وقتی که روزنامه‌نگاران برای موضوعی ارزش خبری قائل نیستند و آن را پوشش نمیدهند، صرفاً به این دلیل که آنها نیز چارچوبِ غالب را پذیرفته‌اند. در پاسخ، جنبش‌ها اغلب میکوشند تا پوشش رسانه‌ای مطلوب را به دست آورند و اکنون به لطف ابزارهای دیجیتال، به نحو فزاینده‌ای به ایجاد رسانه‌های خود روی می‌آورند.

بنابراین، ظرفیت روایی عبارت است از ظرفیت یک جنبش برای جلب توجه و توسل، طبق شرایط خاص خود، به مخاطبان گسترده‌تر برای همراهی با خواستههایش. آیا یک جنبش میتواند بسیاری از مردم را از مسائل خود آگاه سازد؟ آیا دیدگاه‌هایش از طریق سانسورِ فعال منکوب می‌شود؟ آیا رسانه‌های جمعی جنبش را بی‌اهمیت، کم‌مایه یا واهی نشان می‌دهند؟ آیا مردم عادی فرصتی برای شنیدن روایت جنبش از رویدادها یا علتِ آنها دارند؟

 

چگونه دولت‌ها ضربهی متقابل می‌زنند؟

اگر سیاست اعتراضی شبیه به سیاست‌های گذشته نیست، پارهای از موانع پیشِ روی معترضان هم چنین نیست. در ایالات متحده، در همان هفته‌ای که اعتراضات گزی آغاز شد، ادوارد اسنودن جزئیات برنامه‌ی نظارتیِ عظیمی در دولت ایالات متحده را فاش ساخت، و بدین ترتیب قدری با توانایی‌های نظارتی دولت آشنا شدیم. کمابیش با اطمینان میتوان گفت که ایالات متحده تنها دولتی نیست که در مقیاس وسیع نظارت می‌کند. در واقع، وقتی در پارک گزی ایستادم و از موبایلی با شماره شناسهی شهروندی قانونی و منحصربه‌فرد خود در ترکیه توئیت می‌کردم، می‌دانستم که دولت مطمئناً فهرستی از همهی معترضانی دارد که با تلفن در پارک حاضر شدهاند. بهرغم این واقعیت، زمانی که اعتراضات در مقیاس گسترده آغاز شد، تهدید نظارت، فقط شمار اندکی از مردم را منصرف کرد، تا حدی به این دلیل که میپنداشتند به علت حجم گستردهی اعتراضات در اماناند.

بسیاری از جنبش‌ها با سرکوب شدید روبه‌رو می‌شوند، درست مانند دوران پیشااینترنت. در مصر، چند سال پس از خیزش اولیه، اوضاع برای انقلابیون خوب پیش نمی‌رفت. بسیاری از دوستانم در آنجا در زندان یا تبعید بودند. گرچه مبارک برکنار شد، اما ارتش کنار نرفت. اخوان‌المسلمین در انتخابات پیروز شده بود، اما نتوانست گارد قدیمی را از دستگاه دولتی خلع کند یا توجه کل جمعیت را جلب سازد؛ بسیاری از مردم نیز بابت فعالیت‌های دولتی‌شان نگران بودند. در فضای قطبی‌شده، حامیان ارتش نیز با پیام‌های خود شبکه‌های اجتماعی را پر کردند. مخالفان اخوان المسلمین، که بعضی آشکارا از ارتش حمایت می‌کردند اما بعضی دیگر تنها نگران وضعیت کشور بودند، در ژوئیه‌ی ۲۰۱۳ تظاهرات عظیمی را در میدان تحریر برگزار کردند. اندکی پس از آن، ارتش مصر با کودتای وحشیانه‌ای کشور را به کنترل خود درآورد و اعتراضات را نشانهی مشروعیت اقدامات خود شمرد. دولت نظامیِ جدید دست به کشتار بیش از ۶۰۰ معترض در میدان رابعه‌ی قاهره زد. به نظر می‌رسد که دولت‌های مستبد خود را چندان برای تحلیل علمیِ شبکه‌ها و ویژگیهای کنش‌گران آنلاینِ تحت نظارتِ مخفیانه به زحمت نمیاندازند. در عوض، اغلب با این فلسفه هدایت می‌شوند: «به همه‌شان شلیک کنید، بگذارید وحشت آنها را سر جایشان بنشاند.»

دولت‌های دیگر، که کمتر مایل یا قادر به درگیر شدن در چنین خشونت‌های انبوه بی‌رویه‌ای هستند، آموخته‌اند که حوزه‌ی عمومیِ شبکه‌ای را از طریق مجموعه‌ای از سیاست‌های مناسب‌تر با دوران جدید کنترل کنند. نظارت و سرکوب اصولاً به سیاقِ پیش‌بینیهای پیشادیجیتالیِ ما عمل نمیکند. لزوماً فضای ۱۹۸۴ جورج اورول نیست. به جای نوعی تمامیتخواهیِ کاملِ مبتنی بر ترس و انسداد اطلاعات، روش‌های جدیدترِ متکی بر اهریمن‌سازی در رسانه‌های آنلاین و بسیج ارتش حامیان یا کارمندان حقوقبگیر است که آب‌های آنلاین را با اطلاعات گمراهکننده، سرریز اطلاعاتی، تردید، سردرگمی، آزار و اذیت و حواسپرتی گل‌آلود می‌کند. این به نوبه‌ی خود ره‌یابی در حوزه‌ی عمومیِ شبکه‌ای و تفکیک واقعیت از مجاز و حقیقت از فریب‌کاری را برای مردم عادی دشوار میکند. بسیاری از دولت‌ها به‌جای اقدام مستقیم در مورد ارتباطات سیاسی مخالفان، می‌کوشند تا با هک کردن و انتشار اطلاعات شخصی و خصوصی کنش‌گران آنها را شرمسار کنند یا آزار دهند. در هر صورت، دنیای قشنگِ نوی آلدوس هاکسلی پیش‌گوتر از ۱۹۸۴ اورول به نظر می‌رسد، که تمامیتخواهی را با کنترل متمرکز اطلاعات ترسیم می‌کرد، و بیشتر در مورد اتحاد جماهیر شوروی مصداق دارد تا حوزه‌ی عمومیِ شبکه‌ای کنونی.

در حالی که جنبش اجتماعی باید مردم را به کنشگری وادارد، دولت یا گروه قدرتمندِ مدافعِ وضع موجود باید تنها به قدر کافی سردرگمی برای فلج ساختن مردم ایجاد کند. ماهیت نسبتاً آشفته‌ی اینترنت، انباشتگیِ اطلاعات و ممیّزان ضعیفش می‌تواند با باز گذاشتن دستِ دولت‌ها برای توسعه‌ی شکلهای جدید سانسور، نه بر اساسِ مسدود کردن دسترسی به اطلاعات بلکه بر مبنای ارائهی اطلاعاتِ بلااستفاده، به طور نامتقارنی آنها را قدرتمند کند.

حوزه‌ی عمومیِ شبکه‌ای چالش‌های فراوان دیگری را پدید میآورد. فعالان اغلب با آزار و اذیت و توهین سازمان‌دهیشده از سوی دولت‌ها یا مخالفان خود در رسانه‌های اجتماعی مواجه می‌شوند. پلتفرم‌های تبلیغات‌محور از الگوریتم‌ها ــ نرم‌افزارهای پیچیده ــ برای کنترل میدان دید بهره می‌برند و گاه پیام‌های فعال را به نفع محتوای تبلیغات‌پسندتر خفه می‌کنند. فیلتر کردن آنها می‌تواند «اتاق‌های پژواکی» را ایجاد کند که در آن افراد هم‌فکر (از جمله کنشگران جنبش اجتماعی) گرد هم آیند، اما سپس منازعات خصمانهی آنلاینِ خود را پی می‌گیرند، بر قطب‌بندی‌ها می‌افزایند و در نتیجه بسیاری از مردم را از سیاست دور می‌کنند.

جنبش‌ها همچنین می‌توانند از همین پلتفرم‌ها برای پیشبرد اهداف خود بهره ببرند، زیرا این فناوری‌ها به افراد فرصت می‌دهد تا یکدیگر را بیابند، روایت خود را بسازند و تقویت کنند، به عموم مردم دسترسی داشته باشند، و سامان‌بخشی و مقاومت کنند. جنبش‌ها در حال ساختن تاریخ خویشاند، اما در شرایط و با ابزارهایی که انتخابِ آنها کاملاً در اختیار خودشان نیست.

و این ابزارها روند رویدادها و جنبش‌های اجتماعی را به شیوه‌های اغلب پیشبینی‌ناپذیری شکل می‌دهند. پویاییِ متناقض و بعضاً خلاف انتظاری که با پیدایش دستگاه چاپ سربرآورد، آشکارا نشان می‌دهد که از پیامدهای فناوریِ ارتباطاتِ انقلابی چیز زیادی نمیدانیم. و وقتی نوبت به درک نقاط قوت، ضعف، چالش‌ها، فرصت‌ها و آینده‌ی جنبش‌های شبکه‌ای می‌رسد، احتمالاً تازه در آغاز فهم معنای آنها هستیم.

 

برگردان: مریم تاوار


زینب توفِکچی متخصص جامعه‌شناسی فناوری و استادیار دانشگاه کارولینای شمالی در آمریکا است. آنچه خواندید برگردانِ بخشی از این کتاب است:

Zeynep Tufekci (2017), Twitter and Tear Gas: The Power and Fragility of Networked Protest, Yale University Press.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)