در این سال ها، یکی از محبوب ترین کلیپ های طنز برای ما فارسی زبانان ایران، تماشای تصاویر متعلق به یکی از پر سر و صدا ترین قسمت های برنامه ی ورزشی ” نود ” بوده است. در این تصاویر ، جوانانی تبریزی دیده می شوند که برای دفاع از آنچه حق خود می پندارند، مجبورند با زبانی که زبان مادری شان نیست سخن بگویند. استفاده از فعل ها، ضمیر ها و نقش های دستوری اشتباه از جانب کسانی اتفاق می افتد که از اولین سال آموزش رسمی ، می باید به زبانی به جز زبان مادری خود، که بر اساس قانون اساسی زبان رسمی کشور محسوب می شود آموزش ببینند. با این حال چرا این جوانان تسلطی بر زبان رسمی کشور ندارند؟ آیا در این موضوع، ایرادی متوجه آنان است؟ اگر هدف از آموزش به زبان فارسی در جایگاه زبان رسمی کشور، ایجاد پیوند و یکپارچگی احاد ملت با یکدیگر باشد، می توانیم بگوییم که تا کنون، این رویه نتیجه ای وارونه داشته است؟ چه نیرویی ما فارسی زبانان ایران را خشمگین می کند از اینکه در اردبیل، فردی به زبان فارسی، راهنمایی مان نکرده است در حالیکه در موقعیتی دیگر، به هم زبانان او برای استفاده ی اشتباه از ضمیرها و افعال فارسی، می خندیم؟ ظاهراً ما حتی نمی توانیم تشخیص دهیم عدم تسلط یک ایرانیِ ترک، به زبان فارسی باید باعث خنده ی ما شود یا ناراحتی ما ! آیا این نیرو نقشی در عدم حضور زبان ترکی و کردی در علایم و تابلوهای راهنمای شهری یا بروشورها و منو ها در اماکن عمومی اقلیم های فارسی زبان دارد؟ یا بهتر بگوییم، آیا اصلا ما فارسی زبانان، چنین چیزی را ضروری می دانیم؟ آیا نظام آموزش و پرورش ایران ضرورتی در آشنا کردن فارسی زبانان، به زبان های ترکی و کردی می بیند؟

عطف توجه به نظر قانون اساسی

بر اساس قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، آموزش زبان عربی از آغاز دوره ی راهنمایی ضروری است، در حالیکه آموزش به زبان های ترکی و کردی، حتی برای ایرانیان ترک و کُرد، با مشکلات و محدودیت های قانونی و فرا قانونی عدیده ای مواجه است. زبان هایی که بر اساس برآوردها، زبان مادری نزدیک به ۳۵ درصد از ایرانیان است. این مقاله در پی آن است که بفهمد عدم استفاده کافی از زبان های ترکی و کردی، با گویندگان پر شمار آنان، در نظام آموزشی ایران به چه دلیل است؟ و چه آسیب هایی به همراه دارد.

اصل پانزدهم قانون اساسی ایران می گوید: ” زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید به این زبان و خط باشد ولی استفاده از زبان های محلی و قومی در مطبوعات و رسانه های گروهی و تدریس ادبیات آن ها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است. “

اولین نتیجه ای که از این اصل می توان گرفت این است که معلمین در کلاس درس می باید به زبان فارسی تکلم کنند زیرا منطقی نخواهد بود اگر کتاب درسی به زبان فارسی باشد اما معلم در انتخاب زبان تدریس مختار باشد. حال باید تصویر معلمی ترک یا کرد را در نظر بگیریم که در میان دانش آموزانی قرار دارد که همگی آن ها تا قبل از شروع دوره آموزش، در خانه به زبان مادری تکلم می کرده اند، در مدرسه با همین زبان با هم صحبت می کنند و مطمئناً به طور خودآگاه یا ناخودآگاه، بسیاری از سوألات خود را به همین زبان، از معلم هم زبان خود می پرسند. تحقیقات بسیاری نشان می دهد که اگر آموزش در سال های ابتدایی به زبانی به جز زبان مادری افراد صورت گیرد تأثیر منفی بر روی پیشرفت تحصیلی دانش آموزان می گذارد و آنان را از نظر توانایی های شناختی تحت تأثیر قرار می دهد (۱). پس چرا چنین اجباری مقرر شده است. شاید جواب فرضی قانون اساسی این باشد: وجود زبان رسمی، برای حفظ یکپارچگی کشور و تسهیل در پیشبرد امور اداری لازم است. اما تصویر جوانانی که در تکلم به زبان رسمی کشور توانایی لازم را ندارند، پاسخ فرضی قانون اساسی را بی معنا می کند. آن ها از کودکی در فرهنگی متعلق به زبانی متفاوت با زبان رسمی کشور بزرگ شده اند و وارثان چنین فرهنگی هستند. چرا این جوانان نباید به زبان مادری خود صحبت کنند و تلویزیون تصاویر آن ها را با زیر نویس فارسی پخش کند. آیا عدم تمایل رسانه های جمعی به انجام چنین اموری نیز به رسمی بودن زبان فارسی بر می گردد؟ در بسیاری از کشورهای دنیا قوانین اساسی، جمعیت های زبانی به مراتب کوچک تر از جمعیت های زبانی کردی و ترکی در ایران را به عنوان زبان رسمی پذیرفته است . تنها ۱۹ در صد از مردم سوییس به زبان فرانسه، و در حدود ۸ درصد آن ها به زبان ایتالیایی سخن می گویند (۲). از جمعیت ۳۲ میلیونی کانادا تنها ۷ میلیون نفر فرانسوی زبان اند (۳). در هر دوی این کشورها زبان های اشاره شده رسمی هستند. بسیاری از نویسندگان حقوقی و اجتماعی، رسمی بودن زبان فارسی را مزاحمی برای آموزش زبان های دیگر در مدارس نمی بینند و برای توضیح نظر خود به ذیل اصل ۱۵ اشاره می کنند که بر آزاد بودن آموزش ادبیات زبان های دیگر در مدارس اشاره کرده است (۴). اما نگارنده بر این گمان است که نفس این باور ضمنی قانون اساسی ایران، که تمام امور جاری، اداری و رسمی کشور باید به زبان فارسی انجام شود، اصلی ترین عامل در نادیده گرفتن حق کودکان در آموزش به زبان مادری شان است. همین نگرش به اداره ی عمومی کشور است که فرهنگ ها و زبان های دیگر را نادیده می گیرد و یک زبان رسمی را در رأس امور و به عنوان زبان و فرهنگ غالب قرار می دهد. این ادعا در اشاره ی محض و خالی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به “ادبیات” زبان های دیگر و عدم امکان تدوین کتاب های درسی (حتی به عنوان مکمل کتاب های آموزشی) به آن زبان ها، خود را نمایان می سازد.

بهای از بین رفتن یک فرهنگ

در کنار این موضوع باید گفت در کشور ایران با چنین تنوع اقلیمی و فرهنگی قابل ملاحظه، این حق برای کودکان فارسی زبان نیز به وجود می آید که حداقل تا پایان دوره ی آموزش با یکی از دو زبان ترکی و کردی آشنا شوند و از این طریق بتوانند با نحوه ی اندیشه و زیست سایر هموطنان خود آشنایی پیدا کنند و در صورت حضور در سرزمین آنان بتوانند در صورت نیاز، با زبان آنان گفتگو کنند.

به جز این ها، تحمیل زبان رسمی برای آموزش گروه های زبانی متفاوت، آسیب بزرگ دیگری هم به همراه دارد. آسیبی که به ارزشمند بودن وجود تنوع فرهنگی و زبانی در یک کشور وارد می شود. نظام آموزشی در ایران، تنوع فرهنگی و زبانی را، نه تنها به عنوان یک مزیت و فرصت برای گسترش هر چه بیشتر سطح تعامل افراد جامعه با یکدیگر نمی بیند و آن را زمینه ای برای استفاده از ویژگی های فرهنگی و زبانی متفاوت برای ایجاد شکوفایی فرهنگی و هنری بیشتر و توسعه ی اقتصادی پایدار تر قلمداد نمی کند، که آن را به شکل تهدیدی امنیتی و سیاسی برای اقتدار حاکمیتی می بیند که قرار است از پایداری آن دفاع کند. که البته این پایداری ظاهری، بر روی عدم مشارکت حقیقی و دایمی گروه های مردمی (اعم از اقلیت ها و اکثریت ها ) در سیاست گذاری های عمومی خویش سوار شده است.

شاید همه ی ما درباره ی آسیب هایی که در نتیجه از بین رفتن یک گروه انسانی و یا یک گونه ی جانوری، به زمین و جوامع انسانی وارد می شود اطلاعاتی داشته باشیم، اما هیچ یک از ما قادر به محاسبه ی آسیبی که در نتیجه ی نابود شدن یک زبان و در نتیجه ی آن فرهنگ متصل به آن، به جامعه ی انسانی وارد می شود نخواهیم بود.

آموزش به شیوه ی چند فرهنگی

امروزه آموزش به شیوه های چند فرهنگی یکی از روش های آموزشی رایج و موفق در کشورهایی است که نظیر ایران تنوع اقلیمی و فرهنگی زیادی دارند. آموزش کودکان با یک شیوه ی چند فرهنگی، نه تنها آسیبی به آن ها وارد نمی کند، بلکه توانایی درک اجتماعی آنان و زمینه ی مشارکت بیشتر همه ی گروه های اجتماعی را در حل مشکلاتی که برای سایر گروه های اجتماعی به وجود می آورد بالا می برد. از همه مهمتر آموزش چند فرهنگی، فهم افراد را از وجود تفاوت های فرهنگی بالا می برد و باعث پذیرش راحت تر این تفاوت ها می شود. سالیان دراز است که دستگاه های تبلیغاتی و فرهنگ شناسان نزدیک به جمهوری اسلامی ایران تلاش می نمایند این واقعیت تلخ اجتماعی را که گروه های جمعیتی ایران، سایر گروه های جمعیتی را به سبب تفاوت در چگونگی تکلم و رفتار، تمسخر می کنند، با توجیهاتی نظیر وجود نقشه ی شوم بیگانگان در ایجاد تفرقه میان ایرانیان، توجیه کنند. اما سوأل نگارنده این است: مجبور کردن یک گروه زبانی به تکلم به زبانی دیگر تحت عنوان زبان رسمی، به معنی قرار دادن صاحبان زبان رسمی در مقامی بالاتر نیست؟ آیا خود حاکمان ایرانی با نادیده گرفتن سایر زبان ها و فرهنگ های بومی و ملی ایران ، زمینه ی فاصله گرفتن گروه های زبانی و فرهنگی متنوع را از هم دیگر فراهم نکرده اند؟

یادگیری زبان فارسی برای ترک زبانان و کرد زبانان یک امکان و ضرورت فرهنگی است، همانگونه که یادگیری زبان ترکی و کردی برای فارسی زبان چنین است. اما این ضرورت نباید به بهای نابود شدن فرهنگ ها و زبان های بومی ایران و غلبه ی یک فرهنگ بر سایر فرهنگ ها منتهی شود. یک نظام آموزشی پایبند به روش آموزش چند فرهنگی، برای کشور ایران با تنوع اقلیم ها و فرهنگ ها، ضرورتی فرهنگی و حقوقی است و نیز فرصتی است که نباید به راحتی از کنار آن عبور کرد. برای رسیدن به چنین نظام آموزشی منعطف و پر باری توجه به پاره ای توضیحات ضروری به نظر می رسد. نخست باید بدانیم که آموزش در سال های ابتدایی افراد، می باید با زبان مادری آن ها صورت بگیرد. تحقیقات نشان می دهند عدم رعایت این موضوع نه تنها موجب به وجود آمدن اشکال در یادگیری و کند شدن قدرت شناختی دانش آموزان می شود که حتی بر روی سرعت یادگیری زبان رسمی دانش آموزان نیز اثر منفی می گذارد. هم چنین تحقیقات نشان می دهند کودکانی که از لحاظ زبانی در اقلیت قرار دارند، در صورتی که تحصیلات ابتدایی خود را با زبان مادری خویش پشت سر بگذارند در آینده راحت تر می توانند به انطباق مفاهیم موجود در سایر زبان ها با یکدیگر بپردازند تا کودکانی که از ابتدا با زبانی به غیر از زبان مادریشان آموزش دیده اند. دوم باید بدانیم یادگیری سایر زبان ها نباید به اقتدار آن زبان و فرهنگ متصل به آن بر زبان مادری افراد و فرهنگ متصل به آن بیانجامد. سوم اینکه یادگیری تحت نظام آموزشی چند فرهنگی باعث می شود کودکانی که در فرهنگ غالب قرار دارند، بتوانند در بزرگسالی با تعمق بیشتری به جامعه خویش نظر کنند و تفاوت های زبانی و فرهنگی را نه به عنوان موضوعی تمسخر انگیز و بی اهمیت، که به عنوان واقعیت موجود در جامعه ی خویش قلمداد کنند و بدانند که تمام افراد و گروه های جامعه لزوماً از دریچه ی آن ها به جهان نگاه نمی کنند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com