هاینریش چهارم، امپراطور مقتدر روم در سده یازدهم میلادی، در نتیجه مجادلاتی که با کلیسا پیدا می کند، در سال ۱۰۷۷ میلادی با صدورحکم ارتداد توسط کلیسا از سلطنت خلع می شود. او در پی این موضوع، برای طلب بخشش و کسب مجدد مشروعیت مجبور می شود سه روز تمام با پاهای برهنه و زیر برف در حیاط کلیسا بایستد تا مورد عفو دستگاه پاپ قرار گیرد. این واقعه تاریخی، به درستی می تواند نشان دهد که کلیسای کاتولیک در قرون وسطی تا چه حد اقتدار سیاسی داشته و تا چه حد همبستگی اجتماعی و مناسبات قدرت جامعه اروپای آن روز وابسته و بر پایه فصل مشترکی به نام کلیسای مقدس بوده است. اما با افول قدرت کلیسا، مفهوم و نقطه اتکای جدید برای گرد هم نگاه داشتن نهادهای جامعه مورد نیاز بوده است. مفهوم Nation از این دوران است که مورد توجه قرار می گیرد و با ادبیات بومی و دیوان سالاری متکی به نگارش به زبان های محلی (به جای نگارش به زبان لاتین)  کم کم پایه های خویش را در محدوده هایی که ما امروز به عنوان کشورهای اروپایی می شناسیم مستحکم می کند. از این زاویه می توان گفت که مفهوم Nation  مبتنی بر نوعی هویت مشترک تاریخی-زبانی و فرهنگی است که پس از یک دوران طولانی سرکوب و سال های سیاه تفتیش عقاید و حکومت متولیان ملکوت آسمان ها با گشایش فضای تنفس دوباره سر بر می آورد. اما در خاورمیانه نضج گرفتن مفهوم ملیت روندی متفاوت را طی کرده است که گرچه در ظاهر با روندی که در غرب طی شده یکسان به نظر می رسد اما روندی از بالا به پایین و دستوری را طی کرده است. چیزی که ما امروز به نام مدرنیزاسیون رضا خانی می شناسیم.

شکل گیری مفهوم شبه ملیت در ایران

با مواجهه ایرانیان با غرب، کم کم مفاهیم تازه ای وارد ادبیات فرهنگی و سیاسی ایران شد. رضا شاه می خواست اسلامی که به مدت ۱۳ قرن مسئولیت حاکمیت و ایجاد همبستگی میان مردم را بر عهده داشت را از عرضه های زندگی حذف کند. تلاش برای یک سان سازی قومی، یک جا نشین کردن عشایر، لباس های فرم اجباری نظیر کلاه پهلوی و کشف حجاب، سرکوب قومیت ها، کوچ های اجباری اقلیت ها و جعل ادبی یا تفاسیر نابه جا از ابیات کتب ادبی نظیر شاهنامه در جهت تئوری سازی برای مفهوم ایران و ایرانی نمونه هایی از اقدامات اوست. بدیهی است که در چنین شرایطی، مفهوم ملت، مازاد بر مفهوم دولت و حاکمیت برساخته و امری بیرونی قلمداد و به ساحت واقعی زندگی انسانی تحمیل می شود. این امر گویای این واقعیت است که دولت و حاکمیت نه تنها بخشی از ملت نیست که از آن جداست. پس چندان هم بیراه نیست که حاکمیت در امور خود چندان توجهی به منافع مردم نداشته باشد. همین تعریف از بالا به پایین از مفهوم ملت کم کم میان خود مردم هم رسوخ کرده است. خصوصا در میان ما مردمان تهران نشین و پایتخت که اگر رگ و ریشه مان را بگیری، اجداد اکثریت مان تا ۱۰۰ سال پیش در روستاها، به پشت گاو چوب می زدند تا راه برود و گاو آهن زمین را بشکافد! و البته چنان خودمان را تهرانی می دانیم که گویی تشعشعات فرهنگ و تمدن بشری از تهران برخواسته است.

از منظری دیگر امروز مفهوم ملیت بر پایه مرز های جغرافیایی تفسیر می شود. مرزهایی که نه بر پایه هویت، تاریخ و فرهنگ مشترک که بر پایه توافقات و زد و بندهای سیاست مداران کشیده شده و عملا مردمانِ با هویت تاریخی و زبانی یکسان را دو یا چند پاره کرده اند. مرز میان کره شمالی و جنوبی، مرز میان برلین شرقی و غربی تا پیش از فروپاشی بلوک شرق، مرز میان مردمان تاجیک در افغانستان، ایران و تاجیکستان، مرز میان کرد ها در عراق، سوریه، ترکیه و ایران همگی دال بر این کمدی انسانی هستند که هویت را بر پایه امری اعتباری تفسیر و ارزش گذاری می کند. بر کسی پوشیده نیست که هویت مشترک تاریخی-فرهنگی  کرد های ایران و عراق بسیار بیش از هویت تاریخی مشترک میان مردمان بلوچ و ترک است، در حالی که مردمان بلوچ و ترک ذیل ملت ایران طبقه بندی می شوند اما در ادبیات رسمی سیاسی مردمان کرد در ۴ ملیت متفاوت طبقه بندی و به رسمیت شناخته می شوند.

منافع تبعیض قومیتی برای قدرت ها

در چنین شرایطی اقوام و اقلیت های زبانی در ایران شرایط دشوارتری را در زندگی تجربه می کنند و سیاست های مستقیم و غیر مستقیم سرکوب و تضعیف احتماعی و سیاسی دولت مرکزی، آن ها را بیش تر در معرض نابرابری قرار می دهد و کودکان در این میان، بیشتر از سایرین طعم تلخ این نابرابری را می چشند. می توان گفت که عامل اصلی این نابرابری ها در سیاست ادغام فرهنگی و یک پارچه سازی است که قدرت ها به وسیله آن تلاش می کنند تا تمامیت اعمال قدرت خود را مستحکم تر کنند. فروپاشی هویتی اقوام، قومیت ها و ملت ها ممکن نیست مگر با تضعیف روحیه جمعی و اعتماد به نفس آن ها و البته اعمال موذیانه میزان مشخصی از نابرابری. این اعمال تبعیض به شکلی صورت می گیرد که از یک سو نه کار را به جایی برساند که مردم برای از دست دادن چیزی جز زنجیرهایشان نداشته باشند و نه از سوی دیگر باعث شکوفایی و پرورش استعدادهای مردم شود. در این میان بدیهی است که قدرت ها با توجه اصل لزوم تامین پایداری قدرت خود در آینده، بیش از همه کودکان، نوجوانان و جوانان یا به عبارتی سرمایه ها و جامعه آینده را نشانه می روند.

تجربه ها و خاطرات شاهدان عینی

یکی از مهم ترین مسائل کودکان اقوام و اقلیت ها، محرومیت از حق تحصیل به زبان مادری است. رحمان،  جوان ۲۶ ساله است، اهل شهرستان تسوج و فارغ التحصیل رشته ادبیات فارسی. او درباره تجربه خود از دوران دبستان می گوید: «اتفاقات آن دوران ممکن است خنده دار باشد، اما من هر چه بیشتر فکر می کنم، بیشتر اذیت می شوم. سال اول ابتدایی خیلی مساله داشتیم. ما در خانه ترکی حرف می زدیم، تلویزیون هم نداشتیم تا وقتی من ۶ ساله شدم. فارسی یک کلمه هم بلد نبودم، یک معلم داشتیم که تازه کار بود، الان با هم رفیقیم، مثل پدرم می ماند. می گفت بابا ما نمی فهمیدیم، بعد می گفت آتا، متوجه می شدیم عکس توی کتاب را می گوید! موقع دیکته گفتن، می گفت بابا، من در دلم می گفتم آتا، بعد شکل کلمه بابا را برای کلمه آتا حفظ کرده بودم، می نوشتم، نه، نمی نوشتم، می کشیدم. بعضی از بچه ها این شکل را برعکس یا سر و ته می کشیدند، مثل این که بنویسی بابا، بعد بگیری جلوی آیینه! دیکته همه مشکل داشتیم، روخوانی مشکلمان کمتر بود اما سال اول برای خیلی از ما مثل جهنم سپری شد، معلم ما با حوصله بود اما دو تا کلاس اول دیگر هم بود، معلمشان کتک می زد.» به او می گویم حالا چرا رقتی ادبیات فارسی خواندی؟ می گوید: «خوب نشد! برای این که زبان و ادبیات ترکی در دانشگاه بخوانی، باید معارف و عربی و ادبیات فارسی امتحان بدی! من ترکی را خیلی خوب می شناسم اما عربی خوب بلد نبودم و همین شد که نتوانستم رتبه خوبی کسب کنم، زبان و ادبیات ترکی ظرفیت بالایی ندارد، چند دانشگاه محدود این رشته را دارند. آن هم زبان ترکی استانبولی و آذربایجانی است»  رحمان معلمش را هم به من معرفی می کند. با او حرف می زنم و از مشکلاتش در تدریس می پرسم لهجه غلیط ترکی دارد: « چه عرض کنم خدمت شما، ما رفتیم فارسی یاد بچه مردم بدیم، دیدیم فایده ندارد، هم خودمان عذاب می کشیم هم بچه ها حوصله نمی کنند، حق دارند. یک سال کلاس سوم درس می دادم بار اول بود، اول سال یک دیکته گفتم، یکی از کلمه ها قاشق بود، ورقه ها را که جمع کردم دیدم همه نوشته اند گاشگ، حتا بچه دکتری که برای دوره خدمت از سمنان آمده و اتفاقا فارس بود! گفتم شماها من را مسخره می کنید! دیدم نه بیچاره ها! خوب من گفته بودم گاشگ، همان را نوشته اند خوب ما صدای ق در ترکی به این طورت که در فارسی هست نداریم. این ها برای کسی که روانشناسی رشد و یادگیری بداند معنی دار است، حالا ما که می دانیم هم کاری نتوانستیم بکنیم، آخرش رفتیم سر زمین پدرمان به گاو چوب زدیم. انشا هم که برایشان واویلا بود، شما فکر کنید در ذهن خودشان ترکی فکر می کردند، بعد همان را به فارسی می نوشتند، خوب دستور زبان مثل جای فعل و فاعل و ضمیر فرق می کند در ترکی و فارسی. من خودم هم اشتباه به کار می برم بعضی وقت ها» او درست می گوید، کودک در سنین ۲ تا ۷ سالگی در مرحله ای قرار دارد که ژان پیاژه و روانشناسان رشد آن را مرحله پیش عملیاتی می دانند. کودک در این دوره آغاز به درک نظام های دال و مدلولی به طور عمومی (نظیر چراغ سبز و قرمز و قرار دادهای ارتباطی) و زبان به عنوان یکی از نظام های دال و مدلول  به طور اخص می کند و مبانی و استفاده معمول و ابتدایی از زبان را می آموزد. گرچه کودک توانایی این که در همین سنین زبان دیگری را یاد بگیرد دارد اما این یادگیری تحت شرایطی بدون ایجاد اختلال خواهد که کودک میزانی از آگاهی نسبی درباره این که با دو نظام زبانی از هم متمایز سروکار دارد داشته باشد و در شرایطی خلاق و بدون اجبار به یادگیری بپردازد و فرایند آموزشی همگام و متناسب با تجربه زیسته او باشد.

صباح، نوجوان تبریزی که از کلاس سوم راهنمایی به همراه خانواده اش به تهران آمده، از نزدیک شاهد نابرابری های آموزشی بوده است. او می گوید: « تا وقتی آن جا هستی، فکر می کنی همه چیز عادی و حتی خوب است، خودت و مدرسه ات را با مدرسه های روستایی مقایسه می کنی. من با آن که در شهر تبریز درس خوانده ام، مدرسه خودمان را که با مدرسه های تهران مقایسه می کنم می بینم در تبریر ما به نسبت هیچ نداشتیم. در تهران هم البته می بینم که مدرسه ها خیلی با هم فرق دارند، شمال شهر یک جور است پایین شهر یک جور دیگر» از او می خواهم که برایم توضیح دهد و او می گوید: « ما مثلا در مدرسه آزمایشگاه داریم، معلم ها کم تر بچه ها را می زنند اما پسر عموی خودم تعریف می کند که با آن ها برخورد مناسبی نمی شود.» او البته از رفتاری که با او به خاطر لهجه اش می شود ناراضی است: «بعضی بچه ها مسخره می کنند. معلم ها و ناظممان البته بیشتر. کم شده مستقیم به خودم چیزی بگویند، اما وقتی سر زنگ صبح که به صف می شویم می گوید ترک بازی در نیارید خوب من حس خوبی بهم دست نمی دهد. یا مثلا معلم می گوید «فلانی مگه ترکی یا مگه من به زبان ترکی حرف می زنم که نمی فهمید»، من جلوی بچه ها خجالت می کشم. اول ها البته بیشتر خجالت می کشیدم اما الان عادت کرده ام!»

آرامش روانی، یکی از پیش نیاز های اولیه یک فرایند آموزشی است. فضایی که کودکان و نوجوانان بتوانند با اعتماد به نفس و بدون ترس از تحقیر، تنبیه و انگشت نما شدن، آن گونه که واقعا هستند رفتار کنند و از بیان هویت خود خجالت نکشند. اما شرایطی از این دست که رحمان تصویر می کند، ناقض این اصول است.

احمد، یکی از معلمان شهرستان مهاباد است. برای او توضیح می دهم که در حال تهیه گزارشی درباره نابرابری های آموزشی هستم و به خاطر در اقلیت بودم کرد ها در منطقه جنوبی آذربایجان غربی می خواهم از او چند سوال بپرسم. او می گوید: «خوب ما چند مشکل داریم، اول از همه این که سنی هستیم، کرد هم هستیم، همین دو تا کافی است! اما از طرف دیگر در استانی زندگی می کنیم که همه مسئولین و دست اندرکارانش شیعه  و ترک هستند. به خاطر مسائل امنیتی و تاریخی شهرستان مهاباد، اکثر آن ها افرادی هستند که بیشتر نگاه امنیتی دارند تا نگاه آموزشی. حتا در خود کردها هم با دادان امتیازات و به قول خودمان رشوه سعی می کنند خبرچین داشته باشند. خودشان که به وضعیت مدرسه ها رسیدگی نمی کنند ما هم چیزی بگوییم متهم می شویم که ضد انقلابیم.» او می گوید که مدارس نواحی مرکزی و شمالی استان که ترک نشین است وضعیت مناسبی ندارند اما «نواحی کردنشین اصلا دیده نمی شوند.»

فارغ از مباحث مربوط به تقسیمات سیاسی و کشوری که موضوع این گزارش نیست بد نیست نگاهی به سابقه آموزش و پرورش در آذربایجان بیاندازیم. آذربایجان روزگاری پایتخت دوم ایران بود و جایی که ولیعهد برای طی کردن دوران نوجوانی به آن جا می رفت. مدرسه رشیدیه و پس از آن دانشگاه تبریز که در دوره حکومت فرقه دموکرات تاسیس شد، نشان می دهد که مردمان آذربایجان هم در آموزش پیشگام بوده اند و هم در مبارزات مدنی برای تحقق آزادی و برابری که نمونه آن را می توان در نهضت مشروطیت دید. اما امروز وضعیت به گونه ای رقم خورده است که نابرابری های آموزشی و خدماتی روز به روز بیشتر حقوق این مردم را پایمال می کند. در حقیقت همان طور که گقته شد، قدرت ها برای تحکیم خود، تلاش می کنند، هویت های غیر مشترک را سرکوب کنند. سویه های فاشیسم در چنین مسائلی به گونه ای عیان خود را نشان می دهند: برتری نژادی و فرودستی ژنتیک – همان شبهی که دفعه قبل از گورستان اجداد آریایی برادران آلمانی برخواست و در هیات پیشوا جهان  را به آتش کشید.-

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com