صورت و معنی (بخش پایانی)

چون خلیل آمد خیال ِ یار من 

صورتش بت، معنی آن بت شکن ….

در بخش پیشین سخن به آنجا رسید که مولانا راهی دیگر غیر از تفکر و بحث های فلسفی برای اتصال به معشوق سرمدی می گشاید. راه دعا و ذکر و مراقبه و فنا در سرچشمۀ هستی. از بیت ۳۷۵۰ به بعد:

ور* ز غیر ِ صورتت نبوَد فَرِه* 

صورتی کآن بی تو زاید در تو، به ۵۲

صورت ِ شهری که آنجا می روی

ذوق* ِ بی صورت کشیدت، ای رَویّ *! ۵۳

پس به معنی می روی تا لامکان 

که خوشی،غیرِ مکان است و زمان ۵۴

صورت ِ یاری که سوی ِ او شوی

از برای مونسیّ اش می روی ۵۵

پس به معنی ، سوی بی صورت شدی

گرچه زآن مقصود غافل آمدی ۵۶

(تفسیر اجمالی ابیات)

بیت ۵۲ :* ور، مخفف و اگر ؛حرف ربط ــ * فَرِه، کمال و جلال و اگر هم غیر از صورت اندیشی، راهی برای رشد و کمال نداری،{ زیرا بشر بنا بر طبع خویش از راه صور ذهنی محتوای اندیشه را مرور می کند } صورتی که بدون دخالت ِ خاطرات و تجارب و خیالات توترسیم گردد بهتر است. [یعنی صور ملکوتی و فرا زمینی و عشق های روحانی که بدون ارادۀ سالک ، در ضمیر او جلوه می کنند. و در مرتبه ای فروتر،صورت و سکنات معشوق زمینی که بدون ارادۀ عاشق تمام فضای ذهن و ضمیر وی را پر می کند.] پس از آن مولانا برای توضیح روشن تر  چند مثال می آورد:

ابیات ۵۳ و ۵۴ :* ذوق؛ خوشی و لذت ــ * رَویّ ؛ از آخر آینده، دنباله رو مثلا ای پیرو ! اگر [ از روی عشق و علاقه] جانب شهری روانی ،بدان که همان حالت خوشی و لذتی که درون خویش برای دیدن شهر حس می کنی، تو را به آنجا کشانده است. چنان ذوقی البته صورت و فرمی ندارد، اما وجودش غیر قابل انکار است که نشان می دهد از روی معنی { باطنا} جانب جهان معنوی روانی. [زیرا “ذوق” ـــ و مفاهیمی مجرد مانند آن ــ فاقد زمان و مکان اند اما واقعیّت دارند و وهم و خیال نیستند و اینطور نیست که هر کسی از مفاهیم مجرّد، ادراک خاص خود را داشته باشد که دیگری ندارد. ] ابیات ۵۵و۵۶ : همچنین وقتی سوی دوستی برای دیدارش می روی و صورت او را هم در ذهن خود داری، در واقع برای همدلی و مهری که او از خود نسبت به تو نشان می دهد نزد او می روی ــ زیبایی و زشتی روی وی برای تو اصلا اهمیتی ندارد،مونسی او در تو اثر کرده است. ــ بنا بر این مفهوم بی صورت “مونسی” که  مصداقش را در آن دوست می بینی تو را جانب او کشانده است.جمعبندی این واقعیّت در ابیات بعدی ست:

پس حقیقت، حق بوَد معبود ِ کل

کز پیِ ذوق* است سَیران ِ سُبُل* ۵۷

لیک بعضی رو سوی دُم کرده اند 

گرچه سَر اصل است، سَر گم کرده اند  ۵۸

لیک، آن سَر پیش ِ این ضالان* ِ گم

می دهد داد ِ* سری، از راهِ دُم. ۵۹

آن ز سر می یابد آن داد ، این ز دُم 

قوم ِ دیگر، پا و سر کردند گم ۶۰

چون که گم شد جمله، جمله یافتند 

از کم آمد،* سوی کُل بشتافتند ۶۱

(تفسیر اجمالی ابیات)

 بیت ۵۷ :*ذوق، چشیدن؛ حسّ ِ چشایی ، در زبان صوفیه استعداد ِ ادراک ِشهودیِ واردات ِ قلبی . * سَیران ِ سُبُل؛ پیمودن راه ها .  بنا بر این وقتی که افراد و پیروان مذاهب و سلوک متفاوت در پی ادراکات شهودی ِ خویش رفته تا از لذت آنها سیراب و مست گردند، چه بدانند چه ندانند،در حقیقت خداوند است که معبودِ جملگی آنهاست. 

{ منظور مولانا اشاره به مراتب عشق است که جملگی در یک حد و ارزش نیستند و احتمال غفلت و عصیان هم می رود. باید امید داشت آن گمراه نیز دیر یا زود راه خویش را بیابد.} چنانکه در ادامه گوید:

بیت۵۸ : ولی بعضی مردم به جای آنکه به اصل هستی توجه کرده ،حضرت حق را بپرستند، صور دنیایی را معبود خود گرفته، از معنی و اصل ِ آن  غافلند .

بیت ۵۹ : * ضالّ ؛گمراه . جمع آن ضالّین . در فارسی تشدید آن را حذف کرده با ان جمع می بندند.ــ *داد؛ معانی متفاوتب دارد. در این بیت یعنی بهره و حق  اما آن سَر،ــ خداوند ــ بهره و حق این گمراهان را از طریق همان دُم،یعنی عشق مجازی شان می دهد.

بیت۶۰ : [ آری این چنین است که در نظام دنیای مادی ِ متعادل شده توسط حضرت حق] یکی عطای او را از راه گرویدن به معنویات دریافت می کند و دیگری از راه مجازی . در این میانه گروهی نیز بر اثر واردات  قلبی ِ الهی، چنان مجذوب ِ  حق گشته اند که سر از پا نمی شناسند. [سَر در مصراع دوم در مقابل پا]  بیت ۶۱ : * کم آمد؛ نقصان ؛ کم آوردن؛ فهم و سعی خود را هیچ دیدن؛ کاهلی کردنآنان که از شدت عشق حق سر ازپا نمی شناسند و همه چیز را و حتی وجود خود را از یاد برده اند،ــ و  در زبان خاص مولانا کاهلی ورزیده اند ــ همه چیز را یافته و به خداوند رسیده اند . انقروی بنا بر داده های عرفان نظری معتقد است که آنان به”مرتبۀ کل” رسیدند و به حق واصل گشتند.” مراد از مرتبۀ کل،مرتبۀ الوهیّت[ربوبیّت] است که مجمع اسماء و صفات است” (۱) مراد مولانا از معنای کاهلی را درابیات آینده خواهیم یافت و به جای خود می آید .آنجا که برادر کوچکین را کاهل ترین برادران می بیند و موفق ترین.

باری،لازم است که این فصل شریف را با برگزیده ای از ابیات دفتر دوم به پایان می رسانیم تا منظور مولانا در باب”صورت ومعنی” به تمامی نشان داده شود. زیرا در ابیات پیشین نظر بر نفی صورت و تایید معنی بوده است؛اما همواره چنین نیست . وقتی  پیری راهدان به راهنمایی رهروان سر می رسد و نشان ازحق دارد ــ چنانکه در حکایت شاه و کنیزک اتفاق افتاد ــ پیروی از کار و کردار او عین راه بردن به معنی وعشق بر صورت وی که تجلی حق است، نشان ِ معیّت ِ اوست : از دیباچۀ دفتر دوم ، برگزیدۀ ابیات رَو ، بجو یار ِ خدایی را تو زود

چون چنان کردی، خدا یار ِتو بود 

چون خلیل آمد خیال ِ یار ِ من 

صورتش بت، معنی ِ او بت شکن 

آینۀ جان نیست الّا روی یار

روی ِ آن یاری که باشد زآن دیار 

دیدۀ تو،چون دلم را دیده شد،

شد دل ِ نا دیده، غرق ِ دیده شد

(می فرماید،وقتی بینش ِتو به درونم راه یافت، کوری ِ دلم از بین رفت و بینا شدم )

آینۀ کلّی، تو را دیدم ابد 

دیدم اندر چشم ِ تو، من نقش ِ خود

نقش ِ من از چشم ِ تو آواز داد،

که منم تو ،تو منی در اتّحاد ..

بر آیند ِ سخن آنکه در دیدگاه مولانا حضرت حق از راه تجلی صفات در معشوقی الهی، جست و جو کنندگان عشق را به کعبۀ مقصود می رساند،چنانکه مولانا را نیز بواسطۀ حضور شمس تبریزی به دریای حقیقت کشاند . 

ادامه دارد 

زیر نویس:

۱:انقروی،اسماعیل ــ شرح کبیر، ج۱۵، ص۱۱۵۲. ــ ترجمه دکتر عصمت ستار زاده

کتاب گفتاری دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۱۵)

https://t.me/didarmasnavi/2475

نوشته شده توسط محمد بینش (م ــ زیبا روز) 

دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۹)

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)