جنایات ناموسی چون قتل هولناک اخیر در اهواز، یا قتلهای ناموسی قبلی و اسیدپاشی ناموسی هولناک بایستی از طریق تولید فرهنگ و اموزش درست جنسی و جنسیتی و با پشتیبانی قانون و سیاست مدرن ریشه کن بشوند و یا بسیار اندک بشوند. اما برای چنین تحول مهم و چندجانبه ایی بایستی از منظر درست و ساختاری به موضوع حرکت کرد و در دام و چرخه ی باطل واکنش احساسی ناموسی/ بی ناموسی نیافتاد. یعنی بایستی ابتدا فهمید که اصولا مفهوم «ناموس» به چه معنای روانکاوانه/اجتماعی یا تاریخی است و چرا انچه در ایران و در کشورهای مشابه رخ می دهد، در واقع نفی «ناموس نمادین و قانون جنسی» است. بشخصه یک عمل بی ناموسانه و منحرفانه است. زیرا قانون جنسی و یا ناموس به معنای دفاع از حریم خانواده و اعضای خانواده و حق زندگی، رشد و فردیت آنهاست، اما وقتی در یک جامعه ساحت نمادین یا بالغانه خوب رشد نکرده باشد، انگاه هر مفهوم و ایده الی تبدیل به «نگاه و ارمانی خشن و مطلق گرا» می شود و در این جوامع روابط مرید/مرادی رشد می کند و یا نقشهای جنسی و جنسیتی مردانه و زنانه گرفتار نقشهایی نابالغانه و خشن می شود. مرد نگهبان ناموس می شود و زن به تبلور ناموس و ابروی جمعی یا قبیله ایی تبدیل می شود.

ازین منظر است که انگاه بایستی به کمپین هایی چون «من بی ناموسم» و یا «من یا بدن من ناموس هیچکس نیست»، با دید انتقادی نگریست. زیرا انها در واقع هنوز اسیر فضا و زبان ناموسی نابالغانه و سیاه/سفیدی هستند و بناچار تحولی عمیق ایجاد نمی کنند. حتی اگر بظاهر خیلی احساسی و تابوشکن بنظر بیایند. یا اینکه بخواهی بجای نفی قتلهای ناموسی آنها را «زن کُشی» بنامی. زیرا در قتلهای ناموسی مسلما اکثرا این زنان و دختران هستند که به بهای بیان خواستها و ارزوهای فردی خویش و به بهای سرزدن از قواعد ناموسی قبیله ایی یا قومی و خانوادگی به قتل می رسند، اما همین موضوع می تواند سراغ هر پسر همجنس خواه یا ترانس جندر نیز بیاید که بظاهر آبروی خانواده را می برد. یا مثل قتل «بابک خرمدین» فرزند خاطی توسط پدر و نماینده ی ناموس خانواده به قتل برسد. یا به اسم ابروی خانواده اکثرا ازارهای فیزیکی و جنسی خانوادگی و به کودکان پنهان و سرپوشیده می ماند. همانطور که مفهوم «زن کُشی» کل صحنه و سناریوی قتل ناموسی را عوض می کند و نادیده می گیرد و بناچار تیرش به خطا می رود. نه قادر می شود معضل هراس از زن و زنانگی و خشونت به زنان در فرهنگ و زبان ایرانی را درست و ساختاری بررسی بکند و نه قادر می شود صحنه ی هولناک ناموس ایرانی را بفهمد که یک فضا و صحنه ی نارسیسیک و خشن است که در آن نقشهای معین و مطلق گرایانه یا سیاه/سفیدی وجود دارد. اینکه پسر یا مرد در نقش «نگهبان ناموس» نقش ایفا بکند و دختر یا زن در نقش« فرشته ی پاک و نماد ناموس پاک و در اندرونی» باشد. زیرا نه آن پسر ایرانی می خواهد عملا چنین نقشی را ایفاء بکند که در ان باید روزی خواهر یا همسر خویش را بکُشد و یا نه هیچ دختر یا زنی می خواهد نماد و تبلور یک پاکی و بکارت دروغین و ناموسی باشد. همانطور که چنین قتلهایی همیشه توسط یک خانواده و جمعی زمینه سازی می شود و انها خنجر را در دست پسر یا مرد می گذارند تا از ناموس خانواده و قبیله دفاع بکند. همیشه پدران و مادرانی نیز هستند که این خنجر را در دست پسران خویش می دهند و از انها می خواهند از ناموس خویش و از ابروی خانواده و قبیله دفاع بکند و حتی به عنوان خانواده ی مقتول بعدا رضایت می دهند. ندیدن این سناریوی هولناک و تبدیل کردن ان به «زن کُشی» چیزی جز واکنشی خشمگینانه و ناموسی و برای ندیدن عمق معضل نیست. حتی اگر بظاهر از حق زندگی زنان دفاع می کند.

متن ذیل می خواهد ازینرو به شکل کوتاه و فشرده این مباحث پایه ایی در باب «مفهوم ناموس و قانون جنسی» را توضیح بدهد و اینکه چرا مشکل فرهنگ ما گرفتاری در یک «حالت و زبان نارسیسیک و سیاه/سفیدی و در جستجوی وحدت وجود با محبوبی گمشده و مطلق» است و به این خاطر هم حکومتش دیکتاتورمنش است و هم روابط فرهنگی و خانوادگی و غیره اش تحت تسلط مفاهیم خشن و سیاه/سفیدی چون ناموس و ابرو و پاکی و بکارت و غیره است. یعنی مرتب قانون جنسی و ناموس نمادین را نفی می کند و بناچار به قانون مدرن و به عبور از قتلهای ناموسی دست نمی یابد.

داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

درک غلط از ناموس در واکنشهای ناموسی به قتلهای ناموسی!

۱/ مفهوم ناموس در روانکاوی و قوم شناسی!

وقتی ما از «ناموس» در فرهنگ خویش سخن می‌گوییم، بیش از هر چیز تصاویری چون «قتل‌های ناموسی»، رگ‌های برافروخته وقیافه‌های مالامال از خشم به ذهن‌مان رسوخ می‌کند و آدم‌هایی را می‌بینیم که به نام «غیرت و شرف ایرانی یا قومی» به قتل و سرکوب خواهر، زن، دگراندیش، دگرجنس یا دگرجنسییت دست می‌زنند. یا مثل قتل اخیر و هولناک در اهواز شاهد قتل زنی جوان توسط شوهر سابقش می شویم که همزمان پسرعموی او نیز هست و اینکه چگونه این قاتل جوان از حرکتش به افتخار یاد می کند و با سر بریده ی مقتول در خیابان جولان می دهد. سوالی که اما این وسط فراموش می شود این است که آیا واقعا «ناموس» همین است و موضوع ما رهایی از این فرهنگ خشن ناموسی است و یا نوع نگاه ما به این موضوع غلط است؟ یا چه چیزی به این قاتلان جوان چون این مرد جوان جنوبی اجازه می دهد که عمل هولناکش را افتخار ببیند و با سر مقتول در خیابان جولان بدهد؟ مگر اینکه باور داشته باشد که کل این خیابان و فرهنگ و قوه ی قضایی حاکم عمل او را درست می دانند. بنابراین موضوع فقط یک قتل ناموسی نیست، موضوع دیدن آن چیزی است که گرهگاه اصلی در مباحث جنسی و جنسیتی در حوزه ی سیاست و خانواده و فرهنگ است و زمینه ساز چنین جنایاتی می شود و راه را برایشان هموار می کند. یا چرا فرهنگ و انسان ایرانی مرتب در یک چرخه دائمی ناموس/ضدناموسی، اخلاقی/بی‌اخلاقی بسر می‌برد و گاه به نام ناموس گردن خویش و معشوق را می‌زند و گاه یک‌دفعه می‌خواهد هر مرز و قانون و اخلاقی را بشکند و دمار از روزگار درآورد؟

معنای ناموس در روانکاوی

به قول تئوری ساختارگرایانه لووی استراوس و نگاه روانکاوی فروید/لکان، هر سیستم و جامعه یا خانواده دارای یک نظم درونی است که اساس این نظم بر پایه «قانون جنسی محارم» و یا همان «عدم زنای با محارم» است. از نگاه روانکاوانه «ناموس» در واقع نام دیگر قانون جنسی «عدم زنای با محارم» است که اساس قانون و فردیت و بلوغ بشری است (مبانی روانکاوی فروید از دکتر موللی، ص ۱۰۱). یا به این خاطر موضوع اصلی واکنشهای ناموسی مباحث جنسی و جنسیتی و مرزهای جنسی و جنسیتی و یا تخطی از این مرز و قانون در خانواده و فرهنگ است. یا این واکنشهای ناموسی بالغانه یا افراطی اشکال دیگر بیان «قانون عدم زنای با محارم» و بنا به درجه ی رشد و بلوغ فرهنگ و جامعه و از مسیر قبول این قانون بنیادین است.زیرا این قانون جنسی و ناموس سبب می‌شود که کودک پسر یا دختر، با قبول قانون پدر، یعنی با قبول محرومیت از مادر و یا با قبول تعلق مادر به پدر، به عرصه فردیت خویش و جهان سمبولیک خویش پا بگذارد، به هویت جنسیتی دخترانه و پسرانه، زنانه و مردانه خویش دست ییابد و به دنبال دست‌یابی به عشق و حقیقت فردی از محیط خانوادگی بیرون برود. (منظور از قانون پدر نه قانون پدر واقعی بلکه قانون پدر نمادین یا «نام پدر» است که به ما می گوید دست یابی به وحدانیت و به بهشت گمشده ممکن نیست و از هر چیزی بایستی مرتب تاویلهای نو بیافرینیم، چه از جنس و جنسیت و یا چه از مذهب و فرهنگ و سیاست تا بهتر به بلوغ و کامجویی و رنسانس فردی یا جمعی دست بیابیم).

دختر با قبول این محرومیت از بهشت مطلق مادری و قبول قانون یا «نام پدر» به «تبلور فالوس و تمناشدن، به تبلور راز و ناز و عشق» تبدیل می‌شود و پسر با قبول «نام پدر» به «فالوس و تمنا داشتن، به تبلور نیاز بودن، قدرت بودن» تحول می‌یابد و بازی عشق و اروتیک بشری با حالات تراژیک/کمدی وارش شکل می گیرد. اینکه پسر یا مرد می خواهد بگوید صاحب تمنا و عشق است و می تواند دیگری یا زن را خوشبخت بکند و زن یا دختر می خواهد بگوید که او تبلور ارزوهای مرد و تبلور عشق و جذابیت اروتیکی است و هر دو ته دلشان می دانند که هیچگاه این خواست را کامل نمی توانند براورده بسازند. زیرا هیچکس در نهایت نمی تواند بگوید که فالوس نهایی و عشق و قدرت نهایی چیست و چگونه است. بنابراین این حالات عشق زنانه و قدرت مردانه همیشه حالاتی ناکامل هستند و مفاهیم عشق و قدرت و حقیقت آن‌ها مرتب قابل تحول است. زیرا همیشه شکافی میان «دال و مدلول» هست و هیچگاه اینها نمی توانند با هم یکی بشوند و ما انسانها نمی توانیم هیچگاه با تصویر و ایده الی یا با عشقی یکی بشویم و به وحدت وجود دروغین و کانیبالی دست بیابیم. زیرا بهشت مطلق یک توهم است و حتی رابطه مادر/فرزندی نیز مالامال از عشق و نفرت است. از طرف دیگر هر دو می‌توانند به تلفیق خویش و بر بستر حالت عشق زنانه و قدرت مردانه، به «عشق و اغواگری قدرتمند زنانه» و «قدرت عاشقانه و اغواگرانه مردانه» دست یابند. زیرا انسان آرزومندی غیر است و به دنبال این تمنای گمشده و دیگری است.

در این رابطه ناموسی بالغانه، پسر به «حافظ ناموس و نام پدر» تبدیل می‌شود و دختر به «تبلور ناموس و عشق» تبدیل می‌گردد، اما این حالات زنانه و مردانه مطلق نیستند. زیرا ناموس و نام پدر یا تمنای گمشده هیچ‌گاه ذات نهایی و تصویر نهایی ندارند و معانیش می تواند و باید بنا به شرایط تحول بیابد. او اسم دالی است که معانیش می تواند تحول بیابد. این حالات حفظ ناموس مردانه و تبلور ناموس زنانه حالاتی همیشه ناکاملند و زن و مرد می‌توانند مرتب تصویری نو از زنانگی و مردانگی، یا از دیالوگ و روایتی نو از ناموس بسازند. زیرا این ارتباط بر اساس قبول فردیت و دیالوگ و قانون فانی و قابل تحول است. ازینرو در جوامع مدرن نیز شما حضور این «امر ناموسی» را در مباحثی مثل «حریم خانواده و کودک و حریم فردی» می بینید و یا در حضور نقشهای متقابل « جنسیتی به سان چالش عشق و قدرت» در بازیهای عشقی و اروتیکی مدرن می بینید و از طرف دیگر به این شکل که انسان مدرن پی می برد که اولا همیشه در هر مردی زنی است و بالعکس و از طرف دیگر اینکه هر کسی بایستی شکل و حالت خاص خویش از مردبودن یا زن بودن و از مفاهیم عشق و غیره را در چهارچوب دیسکورس حاکم بیافریند. یا مفاهیمی چون «شرافت فرد و غیرت خانوادگی یا ملی» به اشکال نوین در این جوامع حضور دارد اما دیگر به حالت مرید/مرادی و مطلق گرایانه نیست. همانطور که همیشه امکان بازگشتی به اشکال هولناک و نابالغانه ی ناموسی یا غیرت متعصب در این جوامع نیز وجود دارد که ما نمونه هایش را در قتلهای اندک ناموسی در جوامع اروپایی و یا در حالات تعصبات ملی و راست گرایی افراطی می بینیم.

بنابراین این تصور که ناموس موضوعی مربوط به جوامع عقب‌مانده و یا سنتی است، یک خطاست. خانواده و جوامع مدرن نیز بر پایه قانون جنسی و ناموس پایه‌ریزی شده‌اند. اما چون در این جوامع حالت ارتباط با ناموس یک رابطه بالغانه و سمبولیک است، در واقع حالت ناموسی به اصل خویش، یعنی زمینه‌سازی رشد فردیت و قانون دست یافته است. طبیعتا جامعه مدرن دارای ضعف‌های خویش در این زمینه و ناتوانی از تلفیق عشق عمیق و دیالوگ عمیق نیز هست که موضوع بحث امروز ما نیست.

با چنین نگاهی می‌توان فهیمد که مشکل «ناموس و یا غیرت» نیست. مشکل نوع رابطه با «ناموس و قانون جنسی محارم» است. در جامعه‌ایی که در آن فردیت و قانون رشد کند، آن‌ گاه این ناموس و قانون جنسی حالت سمبولیک پیدا می‌کند. یعنی فرد می‌بیند که وحدت کامل و بهشت مطلق یک توهم است و همیشه فاصله و حجابی میان او و «غیر» است و او بایستی مرتب برای دست‌یابی به شناخت، عشق، ایمان یا سعادت، تن به دیالوگ و نیازش به «غیر» دهد. در چنین رابطه بالغانه‌ای آن گاه ناموس به یک «ناموس سمبولیک» تبدیل می‌شود و حجاب واقعی به «حجاب سمبولیک» تبدیل می‌شود. زیرا هر کسی دارای حجاب و مرز خویش است. زیرا فردیت به معنای قبول مرز و فاصله با دیگری و قبول ارتباط و دیالوگ با «غیر»، بر بستر قانون یا نام پدر است.

در فرهنگی که این تحول درونی در فرد و جامعه خوب رخ نداده است، آن گاه مانند جوامع سنتی حالت «ناموسی» یک حالت نارسیستی و یا کابوسانه دارد. یعنی در واقع انسان‌های این فرهنگ از یک‌ سو اسیر «نگاه ناموسی» هستند و زنانگی و مردانگی متفاوت خویش را در پای یک تصویر ناموسی «پدرانه/مادرانه» قربانی می‌کنند و به یک کثرت در وحدت و زنان و مردانی با نقش‌های مختلف و توانایی‌های مختلف تبدیل نمی‌شوند. از سوی دیگر در واقع ‌آن‌ها مرتب در حال نفی ناموس و قانون جنسی هستند و اسیر وسوسه هستند. زیرا قبول ناموس و قانون جنسی بایستی به معنای عبور از خانواده و قبول فردیت باشد و نه اسارت در خانواده و فرهنگ خانوادگی.

چنین انسانی آنگاه از یک سو کاهن و عارف اخلاقی است و لحظه‌ای دیگر به کاهن و عارف لجام‌گسیخته و ضداخلاق تبدیل می‌شود. آن‌ گاه این افراد یا اسیر حجاب اجباریند و یا مرتب در حال کشف حجاب و طغیان‌اند. به جای اینکه به فردیت و حجاب زنانه و مردانه سمبولیک و احترام به این حجاب و دیالوگ بر بستر قانون دست یابند.

نوع ناموس در فرهنگ ایرانی

با توضیحات بالا براحتی می‌توان دید که نوع رابطه با «ناموس و محارم» در فرهنگ ایرانی به طور عمده یک رابطه نارسیستی سرکوب کننده فردیت زنانه و مردانه و یا رابطه کابوس‌وار و خشونت‌آمیز قتل‌های ناموسی است و رابطه سمبولیک و بالغانه حامل فردیت، حامل قانون و تمنامندی بالغانه به رابطه اصلی و مرکزی تبدیل نشده است. نمود این حالات ناموسی نارسیستی و کابوس‌وار را در همه روابط ایرانی، از روابط عشقی تا سیاسی، می‌توان بازیافت. ما به اسم ناموس و عشق به خانواده یا مام وطن، مرتب فردیت خویش و دیگری و تمناهای خویش و دیگری را سرکوب می‌کنیم و یا به قتل زنان، دگراندیش و دگرپسند دست می‌زنیم.

موضوع مهم شناخت پیوند درونی این حالات نارسیستی و قرینه وار با یکدیگر است. زیرا نوع حالت زنانه/مردانه و حالات دیگر متضاد مانند کودکان سیامی به یکدیگر وابسته‌اند و با هم یک سناریو را تشکیل می‌دهند و بدون تحول در کل سناریو و تغییر صحنه نمی‌توان به تحول واقعی دست یافت. به این دلیل نیز حالات ناموسی ایرانی دارای یک سناریوی درونی است که بدون شناختن این سناریو، تحول در آن ممکن نیست.

یک شکل عمومی این سناریو، سرکوب و قتل زن در لوای دفاع از آبرو و حیثیت خانواده و یا اخلاق عمومی است. در این سناریو همیشه فردی از خانواده و به ویژه دختر یا زن که نماینده ناموس و ناموس حافظ آنهاست، دست به عملی باصطلاح ضدناموسی می‌زند. یعنی به خواست‌های فردی و عشق و تمنای زنانه خویش تن می‌دهند و به بهای این بی‌آبرویی اکنون پسر و یا پدر حامل ناموس بایستی دست به سرکوب یا قتل آن‌ها زند.

در پشت این حاملان خشم ناموس از طرف دیگر نه تنها پدران و برادران، بلکه مادران و دختران، اخلاق عمومی و همسایه، یا قانون و «غیر بزرگ» قرار دارند که دشنه را در دست برادر یا شوهر می‌نهند تا گردن خواهر بی‌گناه خویش را برای حفظ ابروی دروغین ببُرد. در این سناریوی تراژیک در واقع هیچ‌ کس مقصر نیست و هم همه مقصرند، بی انکه قربانی بودن هولناک دختر و زن به قتل رسیده لحظه ایی فراموش بشود. زیرا او قربانی اصلی این سناریوی نارسیستی/هولناک است. اما حتی قاتل نیز زیر فشار جمعی عمدتا دست به این کار می زند و زندگی خویش و خواهر یا عشقش را به باد میدهد. از لحاظ قضایی قاتل مقصر است، ولی از لحاظ ساختاری و برای تغییر رادیکال بایستی دید که همه اسیر این بازی و سناریواند و نقش خویش را در این بازی تراژیک بازی می‌کنند. ازین رو در نهایت هم قاتل و هم مقتول و هم خانواده داغان می‌شوند.

نوع دیگر این سناریو را در رابطه میان زن و مرد ایرانی در عشق و رابطه می‌بینیم. در این سناریوی ناموسی مانند داستان داش‌آکل و مرجان در کتاب هدایت، رابطه زن و مرد به یک فرهنگ اندرونی و بیرونی تبدیل می‌شود و زن به زیر حجاب مطلق فرستاده می‌شود. وظیفه مرد از یک سو دفاع از ناموس و از این حجاب است و از طرف دیگر این زن در پشت حجاب برای او به مظهر عشق پاک و جادویی تبدیل می‌شود و او اسیر نگاه این زن جادویی است. زن برای مرد ایرانی تبدیل به تجسم واقعی بهشت گمشده می‌شود و خیال می‌کند با دست‌یابی به این فرشته پاک به بهشت دست می‌یابد. زن این جامعه نیز، از زیر حجاب ناموس، در مرد از یک سو مرد و پدری ظالم را می‌بیند که او را اسیر خویش کرده است و سرکوب می‌کند و از طرف دیگر مجذوب قدرت این مرد و پدر است و خواهان نجات خویش توسط این پرنس است.

در واقع هر دوی آنها اسیر یک مثلث و رابطه ادیپالی زن/مرد/ اخلاق پدرانه یا عشق مادرانه هستند و نمی‌توانند با قبول کامل ناموس سمبولیک و حجاب سمبولیک به دنیای تثلیثی فردیت، قانون و تمنا دست یابند. ازینرو در چنین جامعه ایی همه چیز ناموسی و اسیر اخلاق پاکی و بکارت و ابرو است. یعنی اسیر نگاه این پدر و مادر خیالی است و به اسم ناموس هم در خیابان و هم در خانه، جسم و زنانگی و مردانگی سرکوب می‌شوند. مرد به بهای حفاظت از ناموس و سرکوب زن و خویش به حقوق و امتیاز برتر به عنوان پدر و قدرت حاکم دست ‌می‌یابد، اما قدرت مردانه خویش را در پای نقش پدر سرکوب می‌کند. زیرا با سرکوب زنانگی، مردانگی مدرن نیز رشد نمی‌کند. زیرا چنین مردی یا محکوم به حفظ ناموس است یا اسیر نگاه زن محبوب و فرشته وار خویش است و نمی‌تواند از جایش تکان بخورد و به مارکوپولو و ماجراجویی مردانه، به خردمندی دکارتی و قدرت مردانه دست یابد. همان‌طور که زن اسیر این سناریو است و نمی‌تواند به خرد و قدرت و عشق زنانه خویش دست یابد. زیرا برای تغییر بایستی این سناریو را در کل تغییر داد و هم به فردیت جنسی و جنسیتی و هم به ساختار قانونی برابری‌طلبانه جنسیتی اجازه رشد داد.ازین‌رو نقدهایی که فقط به شکل مکانیکی و یا سنتی یک طرف قضیه را می‌بیند و از ستم مرد و یا مظلومیت زن سخن می‌گویند، نقدهایی مکانیکی، سنتی یا دچار خشم ناموسی هستند. زیرا داش‌آکل بدون مرجان وجود ندارد و مرجان بدون داش‌آکل. زیرا نقش قیصر بدون نقش زنی مظلوم و یا جادویی که نگاه قیصز اسیر اوست، وجود ندارد.

روی دیگر این عشق تراژیک و حالت ناموسی، حالت دورویی و نفی هر حجاب و اخلاق و پوچ‌گرایی ترازیک است که اکنون در میان نسل جوان و عاصی و خسته از سرکوب بروز کرده است. اما این عصیان ضداخلاقی تنها به تکرار فاجعه می‌انجامد.

۲/ چرا کمپین هایی چون «من بی ناموسم»، «من ناموس هیچکس نیستم»، یا کمپین «زن کُشی»، هنوز اسیر زبان و ذایقه ی ناموس سنتی و دور باطلش هستند!

خطای کمپین هایی مثل «من بی ناموسم» یا «من ناموس هیچکس نیستم» و «زن کُشی» در این است که باز آدرس عوضی می دهند و یا در دور باطل ناموس/بی ناموسی باقی می مانند، بی انکه این چرخه ی خطا را بشکنند و راه را برای ظهور «ناموس نمادین» و بالغانه باز بکنند که همان قبول فردیت و استقلال افراد خانواده ی خویش و حمایت از رشد انها و تولید معانی نو از زنانگی و مردانگی است. زیرا علت جنایات هولناکی ناموسی چون جنایت اخیر در اهواز و غیره این نیست که «ناموسی» عمل می کنند، بلکه این است که در واقع «ناموس و قانون جنسی» را می شکنند. یعنی عمل ناموسی آنها بشخصه بشدت بی ناموسانه و خشن و در حال نفی قانون ناموس یا در حال نفی قانون جنسی است. زیرا وقتی خانواده ی دختر مقتول اهوازی او را با کلک از ترکیه به ایران برمی گردانند و به مسلخ گاه می فرستند، در واقع کل خانواده و قبیله در حال عملی بی ناموسانه است. زیرا از ناموس خویش یعنی از جان و مال و از فردیت دختر و عضور خانواده ی خویش دفاع نمی کند بلکه او را بخاطر یک ارمان دروغین جمعی و قبیله ایی، برای وفاداری به یک «پاکی و بکارت دروغین» می کًشد. ازینرو هر قتل ناموسی عملا یک عمل بی ناموسانه و ضد قانون ناموس و یا ضد قانون جنسی یا همان قانون عدم زنای با محارم است. زیرا قانون ناموسی یا عدم زنای با محارم دقیقا برای این بوجود می اید که روابط ادیپالی و نارسیستی درون خانواده شکسته بشود، وحدت اولیه و دروغین شکسته بشود و نگاه اعضای خانواده به سمت بیرون و برای دستیابی به پارتنر خویش در فضای بیرون سوق داده بشود و یا برای جستجوی حقیقت فردی خویش راه خویش را بیرون از فضای خانوادگی بگیرند و قانون ناموس خانوادگی بایستی از انها حمایت بکند و مدافع رشد انها باشد. تا به شکل خویش به فردیت و به زنانگی و مردانگی متفاوت خویش دست بیابند.

بنابراین وقتی اسم کمپین خویش را « کمپین بی ناموسی» می گذاری، در حال بیان این هستی که تو نیز مثل فرد ناموسی مطلق گرا به «مرز و حریم جنسی و جنسیتی خویش و دیگری و در محیط خانواده» توجه نمی کنی و می خواهی قانون عدم زنای با محارم را بشکنی. فراقانونی و بی مرز باشی. همانطور که فرد ناموسی مطلق گرا به اسم یک رسم و قانون عمومی حریم و مرز جنسی و جنسیتی یا جانی یک عضو خانواده ی خویش و یا یک همسر سابق را می شکند و دست به جنایت می زند. یعنی با انکه می خواهی جلوی این قتلها را بگیری، اما واکنشت در عمل در قالب ناموسی/بی ناموسی می ماند و مرز و حریم جنسی و جنسیتی را می شکند که اصل موضوع هست. زیرا متوجه نیستی که می خواهی با «جای بد بچه، همزمان بچه را هم بدور بیاندازی»، بجای اینکه معنای درست و نمادین ناموس را بیان بکنی و به دیسکورس حاکم تبدیل بسازی. همانطور که هیچ هویت جنسی و جنسیتی ورای مفاهیمی چون ناموس و قانون عدم زنای با محارم یا قانون «نام پدر» از منظر روانکاوی بوجود نمی اید. به این خاطر ما نمی توانیم خیالبافانه بگوییم که این کلمات را بدور می اندازیم. زیرا انها ما را رها نمی کنند، بلکه موضوع عبور از ناموس نارسیستی و هولناک به سوی ناموس بالغانه و قبول حریم جان و فردیت جنسی و جنسیتی خویش و دیگری در محیط خانواده و اجتماع و با حضور قوانین درست و مدرن است.

بنابراین به جای افتادن در دور باطل همان فضای ناموسی و با کمپین من بی ناموسم یا من ناموس هیچکس نیستم، بایستی این را مطرح کرد که ناموس بالغانه به معنای قبول فردیت اعضای خانواده و حمایت خانواده از انهاست و نه سرکوب انها بخاطر یک ایده ال ناموسی و بخاطر روابط نابالغ جنسی و جنسیتی در این فرهنگ که به حالت «مرد نماینده ی ناموس خشن» و زن یا دختر به سان «فرشته ی پاک در اندرونی» است. یا وقتی قبول ناموس و قانون جنسی با پاکی و بکارت و ابروی قبیله و خانواده یکی خوانده می شود، بجای اینکه ناموس به معنای قبول فردیت افراد خانواده و حفظ و حمایت از رشد فردی انها بنام ناموس و عشق خانوادگی باشد. به این خاطر در چنین جوامع و فرهنگهایی که بدنبال وحدت با ایده الی پاک یا جبار هستند، اصولا حکومت قانون یا فردیت خوب رشد نمی کند و دیکتاتورمنشی در همه سطوح سیاسی/اجتماعی و خانوادگی یا فردی به اشکال مختلف حضور می یابد و به همراهش روابط مرید/مرادی و ناتوانی از فاصله گیری نقادانه و بر اساس منافع فردی یا جمعی. زیرا در حالت بالغانه ی قبول ناموس نمادین یا قبول قانون جنسی، انگاه پسر به «نماد فالوس داشتن، صاحب قدرت بودن» تبدیل می شود و دختر به «نماد فالوس بودن، تبلور عشق و راز بودن» تبدیل می شود و در حینی که هیچکدام کامل نمی توانند به فالوس کامل دست بیابند و یا کامل تبلور آن باشند تا مرتب معانی نو از فردیت جنسی و جنسی بوجود بیاید و حالات نو از بازی عشق و اروتیک بشری. زیرا فالوس نهایی یا ناموس نهایی غیر قابل دست یابی است. زیرا قبول ناموس و قانون جنسی به معنای قبول رنگارنگی و هزار نوع زن بودن یا مرد شدن است و اینکه قانون جنسی عدم زنای با محارم اساس تولید خانواده و روابط انسانی می شود. ( در این باب به نظریات لووی استراوس و فروید/لکان مراجعه بکنید که در متونی مختلف آنها را باز کرده ام. یا به متون در بخش پانویس ۱ مراجعه بکنید. )

باری حال که می خواهید این فرهنگ هولناک قربانی کردن فردیت و زنانگی در پای ایده الی خشن به نام پاکی و ابرو و ناموس را ریشه کن بکنید، لااقل راه درستش را بروید و دور باطل ناموس/بی ناموسی را بشکنید، که خطای اصلی است. یا لااقل دست روی اصل موضوع بگذارید و نشان بدهید که چرا حالت کنونی ناموس در فرهنگ ایرانی بشخصه بی ناموس و منحرف و خشن است. زیرا در پی حفظ ناموس و سلامت افراد خانواده اش و در پی حفظ و رشد فردیت انها نیست بلکه انها را فدای ایده الی به عنوان ابروی خانوادگی یا قبیله ایی می کند تا فردیت از بین برود و همه بنده و مطیع ارمان و ایده الی جبار و دیکتاتور باشند، چه در سیاست و چه در فرهنگ و چه در خانواده و روابط. وگرنه نه تنها چیزی را تغییر نمی دهید بلکه در حین حمله ی کلامی پرشور به ناموس مجبور می شوی به همان شکل ناموسی و با رگهای برافروخته و نگاه خشن شروع به فحش دادن به ناموس بکنی و یا در همان فضا و زبان ناموس/ بی ناموسی و دور باطلش بمانی. همانطور که نمی توان زن را از اندرونی ناموس نجات داد و جلوی قتلهای ناموسی را گرفت تا وقتی که مردان و پسران را نیز از نقش «نگهبان ناموس خانواده و قبیله» بودن رها نکنی و هر دو بپذیرند که چه ناموس و چه حجاب و چه حالات زنانه و مردانه اموری نمادین و قابل تحولند و با رگه های تراژیک/کمدی و انسانی آنها. زیرا قتل ناموسی هیچگاه توسط یک نفر انجام نمی شود بلکه همیشه در پشتش خانواده و قوم و قبیله ایی است و یا فرهنگی جمعی و در پی وحدت وجود با بکارت و رستگاری قرار دارد و بناچار حکایت جنسی و جنسیتی اش تبدیل به داش اکل و مرجان یا از طرف دیگر تبدیل به قتل ناموسی و هولناک می شود.

زیرا ناموس خانوادگی به معنای قانون جنسی عدم زنای با محارم است و اینکه خانواده و جامع بایستی از جان و مال و فردیت اعضایش دفاع بکند و از طرف دیگر زمینه برای رشد و تحقق فردیت زنانه و مردانه یا ترانس جندر اعضایش را فراهم بکند. یا از جان و مال و فردیت انها در برابر هر فرهنگ خشن بکارت و ابرو و پاکی دفاع بکند و منحرف بودن این فرهنگ و ایده الهای خشن و جمعی را برملا بکند. اینکه هیچ ایده ال ناموسی مطلق گرا و هیچ رسم خشن اخلاقی یا قومی ارزش این را ندارد که دخترش بخاطر او به قتل برسد و پسرش قاتل خواهرش یا همسرش بشود. تا همه ببینند که چرا ادمهای ناموسی همیشه در واقع ترسو و از سوی دیگر مالامال از شهوات خشن و بی ناموسانه هستند و می خواهند مرتب قانون جنسی و قبول مرز خویش و دیگری را بشکنند. ازینرو هر عمل ناموسی عملا مالامال از شهوات بیی ناموسانه و خشن است. همانطور که هر اخلاق خشن راه تحققش همیشه ضد اخلاقی است و راه تحول بنیادین شکاندن دور باطل نارسیستی انها و تولید صحنه ی ناموس نمادین و قبول قانون جنسی و فردیت توسط فرد، خانواده و جامعه از طریق قانون مدنی و اموزش جمعی است. اینکه همه ی ما بگوییم ناموس برای ما یعنی دفاع از جان و مال خواهر و برادر و زنان و مردان جامعه مان و اینکه هیچ ایده ال و رسمی حق ندارد انها و فردیت و ارزوهای فردیشان را فدای ایده الهای کور و خشن خویش بکند. زیرا انگاه بی ناموسانه و ضدقانونی عمل می کند و باید برچیده بشود. زیرا ناموس نمادین یعنی حفظ جان و احترام اعضای خانواده و دفاع از رشد فردیت اعضای خانواده ی خویش و دیگری و قبول مرزها و تفاوت یکدیگر.

پانویس: دو مقاله برای توضیحات بیشتر و تکمیلی در باب معضل ناموس ایرانی

۱. راز روانکاوانه ی تقدس بکارت، ممنوعیت دوچرخه سواری زنان و انگولک مردانه

۲. رابطه ی حجاب اجباری با بی مرزی ایرانی

۳. نقدی روانکاوانه بر مباحث فمینیستی، جنسییتی و فمینیسم ایرانی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)