چرا اینقدر بکارت زن در جوامعی مثل ما مهم بنظر می رسد؟ و می دانیم که این تنها در کشور ما یا کشورهای اسلامی نیست، بلکه در کشورهای مدرن کنونی نیز قبلا اینگونه بوده است. در پشت تابوی عدم رابطه ی زن قبل از ازدواج چه هراسها یا خطراتی نهفته است؟ زیرا هر تابویی مثل تابوی عدم رابطه قبل از ازدواج برای مقابله با خطری و هراسهایی جنسی یا جنسیتی است. این خطرها و علل روانی و محوریش چیستند؟ یا چرا در چنین جوامع بشدت اخلاقی مثل ما هراس از دوچرخه سواری زنان وجود دارد و یا پدیده ی «انگولک کردن» به زنان و دختران در اتوبوس و خیابان شیوع دارد؟ می توان گفت که معضل اصلی هراس جنسی و تشنگی جنسگی است. زیرا میل جنسی که از مسیر سالم و طبیعی به خواستش دست نیابد، انگاه مجبور است به حالات بیمارگونه و افراطی دست به این کار بزند. اما این فقط بخشی از معضل است و حتی علت محوری روانی و ساختاری آن نیست. علل روانکاوی آن وقتی شناخته می شود که قادر باشیم «صحنه ی اصلی و نااگاه نمایش را ببینیم» و زیرساختار تمنامندی و فانتسمی که این مباحث را تغذیه و تولید می کنند و به هم پیوند می زنند. بحث این مقاله دقیقا کمک به دیدن این مباحث بنیادین است و اینکه چرا بایستی در عین خواست دموکراسی و حقوق شهروندی و عبور از تبعیض جنسی و جنسیتی، همزمان به قبول هرچه بهتر «کمبود و تمنای» خویش و دیگری، یعنی به قبول کستراسیون نمادین دست یافت، وگرنه هر دموکراسی نوینی نیز محکوم به مسخ شدن است. زیرا ذایقه ها و تن ها و ساختارهای جنسی و جنسیتی همان مانده اند که بودند و ما تایید این موضوع را گاه در حالات افراطی و ولایت فقیه ایی نسل جوان و یا سلبریتهای نوینی می بینیم که از آن جامعه ی بسته و تقدس گرا بیزارند ، اما در این محیط باز و مدرن خارج از کشور گاه دچار همان اعمال افراطی و هیستریکی یا تمامیت خواه می شوند که قبلا به آن اعتراض می کردند. آیا واقعا باید اسمی برد تا این مباحث را دید؟ کافیست حتی به حرکات افراطی و گاه هیستریک سلبریتهایی چون «مسیح علی نژاد» و یا «شادی صدر» نگریست و انجا که حتی کارهای خوبشان را بشخصه خراب می کنند. مثل وقتی که مسیح علی نژاد حتی عنوان می کند که این فیگور ژاندارک ایرانی ساخته شده توسط رسانه های مدرن، گویا از سن هفت سالگی مخالف حجاب اجباری بوده است. اینکه یکدفعه همه شان صاحب «هاله ی نور» می شوند و گویا از ابتدا آزاده و بدون ضعف بوده اند و هستند. این حرکات افراطی و مضحک نشان می دهد که کافی نیست فقط لباس مردانه یا زنانه ات را به میل بپوشی و یا دوست دختر و دوست پسری تحت پوشش شرایط ازاد غرب داشته باشی. زیرا ساختار اصلیت می تواند همزمان همانگونه افراطی و سیاه/سفیدی باقی مانده باشد. زیرا تغییر فکری کافی نیست، موضوع اصلی تغییر احساسی و تغییر در ساختار رابطه ی «فرد/دیگری» است. ازینر بویژه نسل رنسانس که یکایک شما به آن تعلق دارید، باید یاد بگیرد مباحث را «ساختاری و چندوجهی» ببیند و بچشد تا بتواند در وحدت و کثرتی مدرن قادر به تحول دیسکورس و ساختاری و پوست اندازی نهایی این جامعه و فرهنگ و سیاست و فرد و خانواده اش باشد. زیرا همه ی این دیسکورسها دارای گرهگاه ساختاری و روانی مشترکی هستند که همان «جستجوی یک حقیقت پاک و اصل پاک و بهشتی دروغین و خراباتی است.»

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

فروید در مقاله ی قوی «تابوی بکارت» به این موضوع بخوبی می پردازد و نشان می دهد که این تابو از لحاظ جامعه شناختی برای «ایجاد اطاعت زن و وصل شدنش به مردش» بوجود امده است. برای اینکه زن نزد شوهرش بماند و خانواده حفظ شود. بهای این تلاش اما به قول فروید این است که این رابطه و خانواده دچار معضلات بزرگ جنسی و جنسیتی و عدم کامجویی خوب زناشویی است. زیرا چنین تابو و ممنوعیتی از یکسو بناچار رابطه ی جنسی میان زن و شوهر، زن و مرد را با با احساسات خشم، کینه، احساس گناه و ثمراتی چون «سردمزاجی زنان و ناتوانی یا کم دانشی جنسی مردان» و شکست این روابط دچار می کند. اینکه گاه ابتدا رابطه ی دوم است که واقعا اجازه کامجویی جنسی به زن یا دو طرف می دهد. (نقاشی ذیل با تیتر «باکره ی جوان» از سالوادور دالی است.)

سپس فروید گام بعدی و روانکاوانه را در نقد موضوع برمی دارد تا علل عمیقتر «روانکاوانه و جنسی» آن را بیان بکند و اینجاست که او به سراغ اقوام اولیه ایی می رود که در آنجا برخلاف ما آنچه تابو بود «بکارت و باکره بودن زن قبل از ازدواج» هست و سوال می کند چرا آنها این کار را می کردند و دختران جوان قبل از ازدواج گاه توسط زنی مسن تر یا توسط علامت چوبی فالوسی و یا در یک ریتوال جمعی بکارتشان را از دست می دادند تا مردش نیاز به این کار نداشته باشد؟ آیا علتش «هراس از خون» بود یا «موضوع اولین نفر نبودن»؟

فروید دقیقتر موضوع را نگاه می کند و می گوید نه اینجا قرار است توسط تابوی باکره بودن در واقع « مردان از دست چیزهایی راحت شوند و یا چیزهایی را نچشند» و این چیزها کدام هستند؟ همان اشتیاقات و خشمهای ادیپالی و اولیه زن که در رابطه ی اول جنسی بروز می کند، بقول فروید در رابطه ی اول جنسی زن با ترسها و امیال ادیپالش و میل به پدر، خشم به برادر و غیره روبرو می شود و آن را بیان می کند و مثلا تو گوش مردش پس از اولین سکس می زند یا از او ابتدا متنفر می شود و این تابوی اولیه برای این بود که مردان و در نهایت رابطه دچار این معضلات نشوند . ( همنطور که مرد نیز با امیال ادیپالی خویش بدنبال مادر و احساسات همراه احساس گناه یا خشم یا میل در اولین سکس و رابطه روبرو می شود. به این خاطر اولین ابژه جنسی یا عشقی مردان می تواند شباهت زیادی یا دوری زیادی نسبت به مادرش داشته باشد. به حالت عشق/نفرتی یا خیلی شبیه اش باشد یا نقطه ی مقابل او باشد). تنها در مسیر تجربه ی بیشتر رابطه ی جنسی و عشقی است که هر چه بیشتر این امیال اولیه و دوپهلوی ادیپالی کنار می روند و امکان کامجویی جنسی و عشقی، امکان رها کردن خویش و تن دادن به دیگری ممکن می شود.( با استفاده از جمله ی نیچه «وقتی سد (مثل سد جنسی) می شکند، ابتدا گل و لای می اید و سپس کم کم آب روان و جاری سرازیز می شود»). ازینرو ممکن است زنانی سالها ابتدا ارگاسم نیابند، چه بخاطر این مسائل درونی و چه بخاطر بی تجربگی مرد یا مشکلات مشابه مرد با هراسهای جنسی و ترسهای ادیپالی خویش. همانطور که مردان می توانند بدون تجارب اولیه دچار اشکال مختلف ناتوانی جنسی از ارضای زودرس و غیره و ناتوانی از تن دادن به زن و رابطه باشند. زیرا در این تابوی عدم رابطه قبل از ازدواج همزمان هراس عمیق مرد از زن و زنانگی و این چیز مرموز و خطرناک نیز نهفته است.

ازینرو به قول فروید بایستی دید که بهای این قانون و تابوی پاکی جنسی چیست، زیرا بهایش وحشتناک و زیاد هست. بهایش امکان شکست مداوم روابط و ناتوانی از کامجویی جنسی و عشقی است. طبیعی است که این بدان معنا نیست که برای فروید و در کل «علم سکسولوژی» رابطه ی آزاد بدون مشکل است. زیرا رابطه ی عشقی و جنسی همیشه معضل دار و مالامال از سوءتفاهم، مالامال از ترسها و تمناهای متفاوت جنسی و جنسیتی یا ادیپالی است( در. این رابطه به مقاله ی من بنگرید: روانکاوی سکس، انچه درباره ی س ک س باید بدانیدسکس، انچه درباره ی س ک س باید بدانید

موضوع اما این است که تابوی بکارت و ممنوعیت رابطه ی قبل از ازدواج اجازه نمی دهد که هر چه بهتر بتوانی با این جهان پرشور و معضلاتش بالغانه برخورد بکنی، تجربه کسب بکنی و بهتر به عشق و کامجویی دست یابی و راحت تر از شکست و طلاق و غیره بگذری. بهای این پاکی دروغین نوعی گرفتاری عمیق هر دو طرف، چه زن و چه مرد هست. زیرا دروغ و تابوی بکارت قبل از ازدواج جامعه ی ایرانی می خواهد از «ترسهای کستراسیون و ادیپالی» خویش، از فانتزیهای و تمناهای جنسی و مداوم خویش، از ترسها و دلهره هایش از جنس دیگری رهایی یابد و با آنها دیدار نکند و بناچار بیشتر دیدار می کند و گرفتارتر می شود. می خواهد پاک باشد و بناچار با میل پنهان نجسی مداوم و یا با پاک شدن و از دست دادن توانایی عشقی و جنسی اش روبرو می شود.

حال بایستی این نگاه فروید را با قدرت نقد لکانی تلفیق کرد تا بدرجات عمیقتری از درک معضل و علل چسبیدن به این سنت غلط رسید. زیرا در نهایت هر مردی می داند که ممکن است عشقش و یا زنش باکره نباشد، پرده دوخته باشد یا قبلا روابط دیگری یا مقعدی داشته باشد. فقط به میزان و شدت جوکهای جنسی در این زمینه و مسخره کردن دروغ بکارت در زبان فارسی بنگریم تا متوجه این هراس و دانش بشویم. پس موضوع عمیق تر و جالبتر است. یعنی بایستی مفهوم «ترس از کستراسیون نمادین» را به شکل لکانی و پسافرویدی فهمید. یعنی فهمید که یک جامعه و مردانش به «دروغ بکارت» می چسبد زیرا نمی خواهد با این واقعیت و حقیقت روبرو بشود که «هیچ دختر و زنی باکره نیست»، که زندگی و حقیقت باکره نیست. همانطور که هیچ مرد یا پسری باکره نیست. او نمی خواهد با این حقیقت رهایی بخش و خطرناک روبرو بشود که اصولا دختر یا پسرشدن و تفاوت جنسیتی بدون این از دست دادن بکارت روحی و سپس جسمی شکل نمی گیرد، بدون رشد و ایجاد فانتزیهای جنسی و جنسیتی از کودکی و دست زدن به خویش و دیگری، از خودارضایی تا بازیهای دیگری جنسی وجنسیتی رخ نمی دهد. اینکه در معنای لکانی بایستی «خط بخوری، هاشور بخوری» تا دختر و پسر یا ترانس و غیره بشوی. بایستی ختنگی نمادین بشوی. بایستی پی ببری که در این «قبر مُرده ای نیست» و بکارت و پاکی مطلق یک دروغ است. باید قبول بکنی که نه دیگری فرشته ی پاک هست و تو قرار است او را کامل بکنی، زیرا همیشه کمبودی هست و باید باشد. یعنی دروغ بکارت برای فرار از «کمبود» خویش و دیگری است، برای دستیابی به بهشت گمشده و مادری و حس بزرگ بودن و بی نقص بودن مردانه و زنانه هست. دروغی و وهمی است برای کودکانی که دوست دارند گول بخورند و احتیاج به پستانکی دارند و اینکه دیگری را تنها برای خودشان دارند. زیرا نمی بینند که حتی در تختخواب نیز هیچگاه فقط دو نفر نیستند بلکه همیشه نفر سومی حضور دارد که همان حضور قانون و تصورات جنسیتی و امکان فانتزیهای و بازیهای مختلف است.

معضل عمیقتر و ساختاری «بکارت» را وقتی می توانی درک و لمس بکنی که پیوندش را با جستجوی «حقیقت مطلق و اصل مطلق» در تفکر وسواسی و رستگاری طلب مثل جامعه و فرهنگ و حکومت ما ببینید. اینکه ببینید که چرا میان میل اخلاق حاکم به دستیابی به رستگاری و پاکی و اینکه ولیان فقیه خویش را نماینده ی حقیقتی پاک می دانند و از طرف دیگر «بکارت زنانه» و باور به آن پیوند تنگاتنگ است. همانطور که دیسکورس جنسیتی ایرانی با فیگورهای «مرد ناموسی حافظ پاکی و ناموس و زن و دختر پاک و فرشته وار در پشت حجاب» در پیوند تنگاتنگ با یکدیگر هستند. یا بتوانی پیوند این مباحث را با «حجاب اجباری» ببینی. اینکه بتوانی «زیر متن» یا زیرساختار روانی و تمنامندی را ببینی که در واقع «گرهگاه» همه ی این دیسکورسهای سیاسی/فرهنگی/جنسی و جنسیتی فاجعه بار و با حجاب اجباری و نفی تنانگی و روابط جنسی سالم هستند. یا از سوی دیگر به بازتولید سیستم امت/رهبر و تمامیت خواهی مذهبی و سیاسی منتهی می شود. زیرا ساختار مشترک و همپیوند همه ی این دیسکورسها در واقع این باور «نویروتیک» و خودشیفتگانه است که «حقیقت پاک و بهشتی پاک و گمشده وجود دارد که می توان به آن دست یافت.۱» چه بدین وسیله که به سرکوب جنسی و جنسیتی خویش و دیگری با حجاب اجباری و تابوی بکارت بپردازی و چه بدینوسیله که بخواهی صدای هر مخالفی را در درون و برون سرکوب بکنی تا به رستگاری دروغین برسی. معضل جوامعی با اخلاق اجباری مثل ما بقول لکان این است که وقتی حتی از دیکتاتورشان به درد می ایند، در واقع باز هم حاضر به پرداخت بهای بلوغ نیستند و اینکه سرانجام به قبول «کمبود و تمنایشان» تن بدهند و بالغتر بشوند، و در گام اول به دموکراسی و وحدت در کثرت مدرن و شهروندی دست بیابند، بلکه حال خیال می کنند که این «بهشت گمشده در جایی دیگر وجود دارد و یا قابل بدست امدن بود، اگر دیکتاتور نمی بود.» و نمی بینند که بخاطر جستجوی دایمی و خراباتی بدنبال این بهشت گمشده و برای رستگاری نهایی در نهای خویش را محکوم به گرفتاری در دوری باطل می سازند.

معضل عمیقتر بکارت بنابراین در میل دستیابی به «فرشته ی دست نخورده و پاک» از یکسو قرار دارد که همان مادر است و از سوی دیگر اینکه حال به عنوان مرد ناموسی و پاک و وسواسی در واقع بخواهی به« فتیش و کامل کننده ی» این مادر و زن اثیری تبدیل بشوی و او را کامل بسازی و باور بکنی که چیزی مطلق یا عشق و قدرتی مطلق وجود دارد. یا در نوع زنانه اش به حالت هیستریک به میل باکره ماندن برای پدر گرفتار بمانی و اینکه از خودت «تمنایی نداشته باشی» و نتوانی به فردیت جنسی و جنسیتی خویش خوب دست بیابی. موضوع همیشه چگونگی برخورد فردی یا جمعی به «کمبود و تمنای» خویش است که باعث بلوغ و رنسانس و یا باعث گرفتار در دور باطل می شود، وقتی فرد یا جامعه حاضر به قبول فردیت و تمنامندی جنسی و جنسیتی خویش و دیگری نباشد و بخواهد برای دست یابی به یک پاکی و بهشت دروغین خویش و دیگری را در نام اخلاق و خدایی جبار سرکوب بکند. بنابراین موضوع اصلی تابوی بکارت یک دروغ و خودگول زنی است و به بهای آن خوب بایستی گول بخوری و پرده ی دوخته یا ندوخته اما بهرحال غیرباکره را بدست بیاوری. زیرا حاضر نیستی بزرگ بشوی، هاشور و خط بخوری و تفاوت و تمناهای مختلف خویش و دیگری را بپذیری. زیرا این دروغ و بهای سنگینش، از دست دادن توانایی لمس بهتر کامجویی جنسی و جنسیتی از سن چهارده پانزده سالگی، عدم یادگیری برخورد بهتر به شکست و معضلات عشق و رابطه را بدنبال دارد. در نهایت گرفتاری مداوم فکر و تنت، فرهنگ ات به همین یک «واژن و آلت» و موضوع، از بحث حجاب و بدحجابی گرفته تا تهاجم فرهنگی و غیره و صرف هزینه ی فراوان و بدون ثمر را بدنبال دارد. اینها بهای وحشتناک این دروغ به خویش و دیگری، بهای این میل کودک بودن، پاک بودن، بهای این میل بازگشت به بهشت گمشده مادری یا به اغوش پدری خوب و بزرگ هست. زیرا بهشت گمشده همان رانش مرگ است و رو به سوی مرگ و پریشانی دارد. در نهایت این تابوی بکارت نه اجازه می دهد که قانون جنسی و احترام به تن خویش و دیگری خوب رشد بکند و نه اینکه توانایی سعادتهای فردی یا جنسی یا عشقی نو رشد بکند. زیرا یکی بدون دیگری ممکن نیست. ابتدا با حضور دوباره این امکان نمادین و حق انتخاب نمادین هست که اصولا می توان بدلخواه تصمیم به این راه یا آن راه گرفت، باکره تا ازدواج ماند یا نماند، راه فردی کامجویی عشقی و جنسی خویش را در چهارچوب این قانون یافت و بهایش را پرداخت. بحث این است.

ازین منظر است که حال ارتباط دیسکورسیو و بینامتنی میان واژگان «بکارت»، «نجابت»، «حفظ پاکی و تداوم خانواده و سنت» و «حجاب اجباری» بهتر دیده می شود. اینکه چرا اینقدر اخلاق حاکم بر رابطه ی میان «حجاب» و «عفاف» اشاره می کند. یا اینکه چرا نمی توان برای مثال بر حجاب اجباری به کمک «آزادی یواشکی» چیره شد، بی انکه پیوندش را با حفظ بکارت جنسی و جنسیتی و با کل فانتسم عفاف و «جستجوی حقیقت پاک و اصل پاک و بهشت پاک» را ببینی. ازینرو نیز کمپینهایی چون «ازادی یواشکی» و چهارشنبه های سفید، یا آهنگ رقص «جتنلمن» ساسی مانکن مطمئنا برای حکومت دردسر افرین هستند، بویژه که آنها پارانویید هستند اما قادر به تحول ساختاری و اساسی نیستند، تا زمانی که این پیوندها را نبینند و جلوتر نروند. یا ازین جهت حرکت خودبخودی «زنان جوان خیابان انقلاب» یک تحول بزرگ و رادیکال بود، حتی اگر سریع سرکوب شد اما انها با برداشتن روسری در واقع نشان دادند که چرا این دندان خراب بشدت لق شده است و اینکه این روسری و حجاب اجباری انقدر اضافی و مزاحم شده است که با اولین نسیم آزادی و تحول به هوا می رود. با انکه تبدیل حرکت این زن جوان اولی «ویدا موحدی» و زنان جوان بعدی به اسم «دختران خیابان انقلاب» باز نشان می داد که چرا مبلغان خارج از کشور ازادی جنسی و جنسیتی هنوز بشخصه در چهارچوب مباحث بکارت و غیره می زیند و ذایقه هایشان هنوز تغییر جدی نکرده اند. چه بدانند و یا ندانند.

یا حال می توانید از این منظر نیز ببینید که چرا دخترانی مثل عکس بالا که باکرگی خویش را در اینترنت به حراج می گذارند، در واقع کلک می زنند؟ زیرا « آنها چیزی را می فروشند که ندارند». آنها فقط پوسته ایی را می فروشند که محل تبلور وهم و خیالی مردانه است. آنها دروغی را می فروشند. اما به بهای فروش این دروغ و آنچه که ندارد، بناچار هر دوطرف چیزی از دست می دهد، یکی حداقل پولش را و دیگری احترام به تنش و تمنایش را. چه برسد که به این بلوغ عشقی و جنسی دست بیابند که اصولا بازی عشق و اروتیک یک بازی جنسیتی با «شیادی مردانه» و «نمایشگری زنانه» ی خاص خویش است و اینکه اینجا در عشق « یکی چیزی را إعطاء می کند که ندارد و به کسی که این را نمی خواهد.» ازینرو بازی عشق و قدرت انسانی هم جذاب و پُرشور و هم از سوی دیگر دارای رگه های مختلف تراژیک/کمدی وار یا پارودیک است و باید اینگونه باشد تا مرتب تاویلهای نو و حالات نو از آنها افریده بشود. یا ازینرو ما در عشق از یکسو نااگاهانه همیشه بدنبال پرنس و پرنسسی می گردیم، چه در روابط همجنس خواهانه یا دگرجنس خواهانه و ترانس و کوییر، که شباهتی با عشق قدیمی و اولیه ما در دوران کودکی دارد، از سوی دیگر در هر عشقی تفاوتهای نوین پارتنر است که جذبه ی نمادین و خاص خویش را ایجاد می کنند، همانطور که در عشق همیشه بخشی تاریک می ماند و ما نمی دانیم که چرا عاشق می شویم و یا أصلا عشق چیست. موضوع بلوغ جنسی اما این است که بخش نمادین عشق یعنی میل لمس و چشیدن تفاوت دیگری وبا قدرتها وضعفهایش قدرت اصلی رابطه باشد و ان عشق کودکانه در واقع مثل فانتسم «جرقه زن تمنامندی» بشود. همانطور که بقول لکان متأخر در واقع در عشق یک «دانش نااگاه» وجود دارد که باعث می شود دو نفر با دیدن یکدیگر یکدفعه سرخ بشوند و یا دلشان هُری فرو بریزد، یا در مدت زمانی عاشق هم بشوند. ( در این باره به ترجمه ی من به نام «لکان و عشق» از پل ریکور مراجعه بکنید و به بخش آخرش و بحث بازی «سنگ، قیچی، کاغذ».). اینکه «أمور» یا عشق همیشه بقول لکان یک «آـمور» است. یعنی اینکه معشوق تبدیل به تبلور «آ یا ابژه ی کوچک ا و محبوب گمشده» شده است. ازینرو معشوق برای ما دارای جذابیت و درخشندگی خاصی است که دیگران او را نمی فهمند و به این خاطر در زبان عمومی گفته می شود که «عشق کورش کرده است.» یا اینکه «علف به دهن بزی شیرین می اید.». اینکه در حالت عشق ما در معشوق بقول لکان یک «الگما.۲» و چیزی درخشنده را می بینیم و مسحور آن می شویم. همانطور که عشق قوی بدنبال این نیست که به وحدت وجود دست بیابد و با نفی تفاوتها از «دوتا یکی بسازد»، بلکه با دیدن دروغ کانیبالی این عشق خراباتی بپذیرد که در عشق قرار است که «دوتا حداقل سه تا بشوند.»، آنطور که لکان در سمینار «انکور یا بازهم» می گوید. اینکه عاشق و معشوق باهم جزء سوم یعنی عشقشان را تاویلی نو و حالتی نو و تکینه ببخشند و با تغییر زمان قادر به تولید تاویلها و حالات نوین از عشقشان با یکدیگر باشند تا عشقشان زنده بماند و جلو برود.

حال بایستی به علل روانکاوی مباحثی چون «ممنوعیت دوچرخه» و یا عادات زشت انگولک و دست زدن به زنان و دختران در اتوبوس و غیره در فرهنگ و جامعه ی ایرانی بپردازیم.

علت ساختاری و روانکاوی ممنوعیت دوچرخه سواری برای زنان و میل به «انگولک» برخی مردان!

فکر کنم دختر و زن ایرانی وجود ندارد که در اتوبوس یا در خیابان و کوچه متلکی نخورده باشد، انگولکی و دستی نخورده باشد و یا بیشتر. علل این خشونت جنسی تقریبا مشخص است: جامعه ی تشنه و مردان تشنه تر و بی مرز. اما علت روانکاوی آن است که هر چه بیشتر موضوعی عمیق تر را برملا می سازد. اینکه مرد یا پسری که به زنی انگشتی می زند یا خودش را به او می مالد، در واقع از موضع قدرت این کار را نمی کند، حتی اگر خیال بکند خیلی قوی و پررو است، بلکه از موضع ضعف و دلهره بنیادین اینکار را می کند. انگشتی که می زند، همان حکایت تصور واقعی او از فالوس و تمنای خویش است. یک تمنای کوچک و دزدکی. همانطور که با اینکار او نشان می دهد که چرا جامعه ی ایران عمدتا هنوز یک جامعه پدرسالار/مادرمحوری است و نه یک جامعه مردسالارانه مدرن کلاسیک یا مرد/زن سالارانه درحال پیشرفت کنونی. زیرا مردی که به زنی و مرزش با نگاه و انگشتش تجاوز می کند، در واقع می خواهد بگوید که زن برای او یک «فتیش» است. آن چیز سحرامیزی است که او اگر به او دست نزند، خودش را بدبخت و بیچاره حس می کند. همان مادر و زن اثیری است که او می طلبد. ازینرو در جوامع ما درست دقت بکنیم زن همان فتیش و ابژه گمشده ایی است که باید زیر حجاب زندانی شود تا جامعه و مردان یا پدران احساس بکنند که حقیقت مقدس و فرشته پاکی هست. فقط به بهای اینکار در این جامعه نه مرد مدرن و نه زن مدرن خوب رشد می کند. زیرا انها همپیوندند. زیرا وقتی یک طرف قضیه یعنی زن فرشته پاک و روی دیگرش زن فتنه گر و خطرناک می شود، انگاه حالت همپیوند مرد بنابراین نگهبان اندرونی و ناموس و از سوی دیگر عارف خراباتی، یا تشنه همیشگی و انگشت زن می شود که می خواهد بداند زیر حجاب چیست. می خواهد دستی به فتیش و حقیقت پنهان زیر حجاب بکشد یا بزند تا احساس بزرگی وشکوه یا کامجویی بکند. شکستن این سناریو و دروغ اما دقیقا راه اصلی برای شکستن این خشونتها است، در کنار ساختارهای قانونی خوب. زیرا تا وقتی یک طرف تشنه ی فتیشی سحرامیز و پاک است و دیگری فتیش یا فتنه گر است، آنگاه آش همین آش است و کاسه همین کاسه. حتی اگر فضا باز شود. میگویید نه، پس به ترکیه و بقیه کشورهای شرقی یا اسلامی نگاهی بیاندازید که فضایشان بازتر شده است. ابتدا با شکستن این فضا و سناریوی کودکانه و خشونت امیز است که اصولا هر چه بهتر اغواگری متقابل و همراه با قبول مرزهای یکدیگر توسط دو جنس رشد می کند و جای خشونت را می تواند کم کم بگیرد.

یا همانطور که قبلا نیز گفته ام با شناخت چنین سناریوی در نهایت فتیشیستی است که می توان فهمید چرا در ایران اسلامی اینقدر به دوچرخه سواری زنان حساس هستند. زیرا موضوع اصلی و محوری اغوا شدن مردان توسط حرکات تنانه ی زن دوچرخه سوار نیست. جدا انکه بایستی گفت که این مرد ایرانی چقدر بدبخت و تشنه است که با دیدن زن یا دختری در حال دوچرخه سواری حالی بحالی می شود و دوباره إحساس نجسی می کند. اینکه نمی بیند مشکلش دوچرخه سواری نیست بلکه گرفتاریش در وسواس نجسی و سرکوب تمناها و کمبودهای جنسی و جنسیتی خویش و دیگری است. اما علت روانکاوی «ممنوعیت دوچرخه سواری توسط زنان» برای مرد ایرانی و اخلاق تقدس گرای ایرانی عملا «نااگاه» است و علتش در واقع این است که مرد ایرانی یا باور مذهبی و اخلاقی حاکم بیش از انکه از اغوای زن دوچرخه سوار بترسد، در واقع به «زین دوچرخه» حسادت می کند. برای او «زین دوچرخه» آن «رقیبی خطرناک» است که نزدیک به آن چیزی است که او مرتب تمنایش را دارد و همزمان بایستی مرتب این تمنا را سرکوب بکند. ازینرو می گویم که با انکه بایستی به تبعیض جنسی و جنسیتی و به حجاب اجباری اعتراض کرد و خواهان حقوق شهروندی و برابر جنسیتی شد، اما برای عبور از دیسکورس غلط و همپیوند «مرد ناموسی و زن فرشته وار و فتیش گونه» و حقیقت فرشته وار و پاکی که این جامعه گرفتارش هست، بایستی همزمان دید که چگونه تمامی حواس این جامعه ی بدنبال رستگاری در واقع بدور «زن و جسم زنانه» می گردد. چون مرد ایرانی و اخلاق ایرانی عملا اسیر فتیشی زنانه است و به بهایش یا کودکی اسیر مادر و یا پیرمردی خنزرپنزری می شود. همانطور که زنش بناچار یا زن اثیری و یا زن هیستریک می شود و یا هر دو مجبور هستند با این معضلات و نقشهای جنسی و جنسیتی درگیر بشود اگر می خواهند به بلوغ فردی و یا بلوغ مشترک دست بیابند. اینکه مرد ایرانی نمی تواند بپذیرد که چیزی جز او شاید بتواند به زن لذت جنسی بدهد. زیرا مرد ایرانی به زین دوچرخه حسادت می کند و می خواهد او تنها چیزی باشد که زن بر روی او می نشنید، به هر شیوه.( یا بزبان روانکاوی او می خواهد مثل حالت فتیشیستی فالوس مادر باشد و او را کامل بکند. ).

در حالیکه شروع رهایی هر دو جنسیت و شروع اغواگری و بازی بهتر و سعادت بیشتر وقتی است که هر دو طرف در عین اینکه به هم تمنا دارند و مرز و تفاوت یکدیگر را قبول می کنند، همزمان می دانند که در نهایت هر دو شیادان و بازیگران بالماسکه ایی بیش نیستند. اما شیادان و بازیگران بالماسکه ایی انسانی و صادقانه و با خوبی و بدیهای انسانی و بس انسانیشان و انچه مقدس و فتیش است، فقط خنده کارناوالی به هر فتیش و تصویر ایده ال هست. شروع بازی پُرشور و تمنامند عشق و قدرت انسانی و همرا ه با چالش و اغوای زمینی جنسی و جنسیتی اش همیشه از این نقطه شروع می شود که دو طرف، یعنی زن و مرد، با قبول تمنا و کمبود خویش تن به دیگری و به تمنایشان بدهند. زیرا می پذیرند که تمنایشان تمنای دیگری و غیر است. اینکه تمنامندیشان تمنامندی دیگری و غیر است. همانطور که انگاه ضلع سوم این صحنه یعنی ساختار و دیسکورس عشق و قانون و سکس مجبور است به تولید محیطی سالم و با مرزهای خویش برای کامجویی سالم جنسی و جنسیتی بوجود بیاورد و همزمان همیشه بیاد بیاورد که راه و تاویل دیگری ممکن است واینکه این ساختارهای جنسی و جنسیتی بایستی در طی زمان و بنا به تحولات زندگی و شرایط تحول بیابند. اینکه با تغییر یک نقش دو نقش دیگر نیز محکوم به تغییرند. زیرا همیشه سه نقش عاشق/معشوق/عشق، فرد/دیگری/قانون وجود دارد که تمنامند و نیازمند به یکدیگرند و هر تغییری در یکی بناچار تغییر در دیگران را بوجود می أورد. اینکه این مثلث سه ضلعی در واقع یک ساختار چهاروجهی است و ضلع چهارم بزعم لکان همان قانون یا «نام پدر» است و اینکه همیشه راه و امکانی دیگر وجود دارد تا قصه ی عشق و اروتیک از تحول و نوافرینی باز نماند. یا همانطور که هر سرکوب تمنا و کمبود خویش و دیگری بهایش این است که چنین فرد و جامعه ایی محکوم به دور باطل و محکوم به گرفتاری در عارضه های فراوان سادومازوخیستی یا خشن و یا وسواسی و هیستریک چون جامعه و فرهنگ امروزی ما باشد و اینکه به زین دوچرخه حسادت بکند و از روی ضعف و تشنگی تا باسنی یا بدن زنی و دختری را در اتوبوس جلوی خودش ببیند، بخواهد به این حرم مقدس انگشتی یا لیسی بزند و نبیند که با این کار هم توهینی به دیگری و به مرز دیگری و خودش می کند و هم از طرف دیگر با هر انگولکی هرچه بیشتر بشخصه کوچک و کودکتر می شود. زیرا در زندگی بشری و نمادین هر چیزی بهایی دارد و ما سریعا جواب اعمالمان را می گیریم. زیرا همانطور که لکان و فروید می گویند، همان لحظه که میل و تمنایی دفع می شود، در لباس و حالتی دیگر و این بار بشکل افراطی یا فاجعه بار و یا بشکل دوری باطل بازمی گردد و اینکه حال روابط مسموم و گرفتار بشوند. زیرا نامه ی ما همیشه به دستمان می رسد و چاه کن همیشه ته چاه می ماند.

ادبیات:

۱. Christoph Baum, Stellung des Subjekts. Kapitel; Neurose.
۲/ دکتر موللی. مبانی روانکاوی فروید/ لکان. بخش توضیحات واژه ها در باب «ابژه ی کوچک غ» و اشاره اش به «الگما» در «ضیافت افلاطون» و در نظریات لکان در سمینار «انتقال قلبی».
۳/ مقاله ی فروید به انگلیسی : «تابوی بکارت».

http://users.clas.ufl.edu/burt/deathsentences/freudtaboo.pdf

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)