گیرم که نبینی رخ آن دختر چینی / از جنبش او جنبش این پرده نبینی؟ *
در نوشتار پیش خلاصهای از حکایت دژهوش ربا آمد. ماخذ این حکایت درمقالات شمس دیده میشود:
“پادشاهی بود او را سه فرزند بود. فرزندان عزم سفر کردند به مهمی. پدر ایشان را وصیبت میکرد که “.. در این راه قلعهای ست… الله الله زود برگذرید و بر آن قلعه میایید! حکایت معروف است…. در آن قلعه در آمدند.، دیدند بر دیوار آن صورت ِ دختر پادشاه و عاشق شدند. آمدند به ضرورت خواستگاری کردند. پادشاه [ به مشاوران] گفت بروید ایشان را بنمایید آن خندق پر سرِ بریده، که هر که نشان ِدخترنیاورد، حال ِ او چه شد. پسر بزرگین دعوی کرد که من نشان بیاورم. عاجز آمد. اورا نیز کشتند. دوم نیزهمچنین. آن پسر کوچکین آمد، و در طلب ایستاد. دایه را بر صدق او رحم آمد. او را دلالت کردگاوی زرین بسازد و اندرون گاو برورد، تا به حیلهها در کوشک ِ دختر راه یافت… هر شب که خلق آرام گرفتی.. گاو بیرون آمدی… و سر زلف دختر را پژولانیدی… حاصل، تا روبند ِ دختر بستد.. بیامد که نشان آوردم. ” (۱)
اما مولانا حکایت را چنان تغییر داده است تا منظورش را بر آورد. این نمونهای از دخل و تصرف مولانا در شنیده و خوانده هاست. چنانکه دیده میشود اولا آن شاه، پادشاه چین نیست و ثانیا کار پرادر کوچک با آنچه مولانا میآورد متفاوت مینماید. این حکایت مانند گیسویی بافته سه رشته دارد که در یکدیگر تنیده شدهاند. گشودن هرکدام آن، ساختار بافته شده را بر هم میزند. از این سه گانه، یکی روال محتوای قصه است، که آغاز و انجامی دارد، دیگری وجه آفاقی ست که شخصیتهای اصلی ِ حکایت را نمایندۀ قشر و افراد خاصی از مردم میکند و سه دیگر، جنبۀ انفسی یا درونی و ذهنی ست. آنچه اکنون به کار ما میآید توجه به همین وجه میباشد، تا جایگاه عشق در تبیین هستی از نظر مولانا روشن گردد. اما پیش از آن خلاصهای ازتاویل افاقی یا بیرونی استاد جلال الدین همایی را باید خواند، که واسطۀ اتصال دو وجه دیگرست:
“مهاجرت شاهزادگان از دارلملک پدر… اشارت است به آن صنف از سالکان که به عقاید تقلیدی و موروثی قناعت نکرده و خود در صدد تحقیق حقیقت بر آمده باشند…. پدر شاهزادگان یعنی عقل مصلحت بین و دوراندیش که ایشان را از رفتن به “دز هوش ربا” بر حذر داشته بود… سفر پر خطرشان تمثیل احوال آنان که در بادی امر، مجهول مطلق است. “دز هوش ربا” همین جهان صورت است که هر نقشی از آن فریبندۀ عقل و دام راه جماعتی از اصناف بشر است…… اما آن صورت که در قصر ِ قلعه بود، نقش جمال ِ عشق آفرین ست که عشق مجازی از آن تولید میشود… اگر این عشق قنطرۀ (پل) حقیقت شد، نتیجهاش همان سعادت ابدی ست… وگرنه محصولش همان شقاوت (بدبختی) ابدی ست. مملکت چین، کنایه ازعجایب روحانی ست، که رهروان وادی سلوک بدانجا میرسند و سرنوشت آنان را رقم میزند پیری که درایام حیرت و آشفتگی به شاهزادگان بر میخورد و راز آن صورت را بر ایشان کشف میکند پیر دلیل یا شیخ دستگیر است، که از طرف قطب ِ وقت، مامور هدایت ایشان باشد و پادشاه چین تمثیل قطب و غوس اعظم، که استکمال هر سالکی موقوف عنایت باطنی اوست.
از این روست که مولاناگوید:
شاه را مکشوف، یک یک حالشان / اول و آخر غم و زلزلزالشان
اما سه شاهزاده به سه طبقه ازاصناف سالکان اشاره دارد:
برادربزرگین تمثیل آن طایفه است که رسیدن بسرمنزل مقصود را موقوف بر جدّ و جهد خویش میدانند و در انتظارتوفیق و تصادف نمینشینند…. برادر بزرگین لاابالی وار میرود و همه جا به قدم صدق و ارادت وارد میشود، یعنی “سالک مجذوب” میشود. برادر میانین، تمثیل آن دسته از اهل معنی ست که خود بپای طلب پیش نرفتهاند، بل که در اثر برخورد به اولیاء حق موهبتی به ایشان رسیده است. چنانکه برادر میانین را روی داد که تصادفی پیش آمد، تا بر جنازۀ برادر بزرگتر رفت و منظور شاه واقع شد. برادر کوچکین تمثیل آن طبقه از مردم است، که از خود جوش و خروش و جنبش ِ طلب ندارند، فقط منتظر توفیق و عنایت موهوبی حقاند. و چون نسیم لطف وزیدن گرفت، به تمام مقاصد خود میرسند. ” (۳)
البته استاد همایی این حقیقت را از قلم انداخته است که توفیق حق میرسد اما بر دل آگاه میرسد. آن انتظار وکاهلی برادر کوچکین انفعال و بی خبری نبود، بلکه همه از توجه به عالم درون برمی خاست. چنان که در داستان مسابقۀ نقاشان روم و چین، از دفتر نخست مثنوی چینیان همه تلاش و هنر و حرکت بودند و رومیان تنها به زدودن زنگار از لوحی فلزی پرداختند. کار و کردار برادر سوم نیز زدودن آیینۀ دل از زنگار اندیشه بود تا با انعکاس اندیشۀ دیگران در آن، بتواند به خواندن ضمیر آدمیان بپردازد.
(ادامه دارد)
زیر نویسها:
* پردۀ خیال، نمایشی بوده که حکایتی را با حرکت سایۀ هنرمندان از پس پردهای روشن مینمایاندند.
۱: مقالات شمس، به تصحیح و تعلیق دکتر محمدعلی موحدــ ح ۱ ص ۲۴۶ به اختصار
۲: نک، دیدار مثنوی در دز هش ربا، بخش هفتم ــ محمد بینش. و یا دیدن سخنرانی نویسنده:
۳: همایی، جلال الدین ــ تفسیر مثنوی مولوی ــ ص ۳۳
در همین زمینه:
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.