تبیین در لغت به معنی آشکار شدن و آشکار کردن است و در فلسفه و علم به مفهوم بیان چرایی پدید آمدن هستی ست . متفکر در چارچوبی کلی اساس تکوین هستی را بیان می کند . مولانا در یکی از غزل های خویش،کوشش کرده است تا هستی را به گونه ای تبیین کند که دین و حکمت و تصوف وعرفان به تکمیل کار یکدیگر بپردازند. اصل غزل شامل پنجاه و پنج بیت است که کوشش مولانا را در بیان خرد پسندانۀ تبیین هستی نشان می دهد . بی گمان بنیاد تعداد بسیاری از حکایات مثنوی بر اساس همین اندیشۀ تلفیقی پایه گذاری شده است.  برای آشنایی خوانندگان با اندیشۀ مولانا به تفسیر اجمالی ابیاتی برگزیده از آن می پردازیم. امیدوارم عشق به گفتار وی کاسۀ صبر خوانندگان را سر ریز نکرده ، این شرح را تا پایان پی گیری کنند .

 

(غزل شماره ۲۵۱۹ دیوان کبیر)

 

غلام پاسبانانم که یارم پاسبانستی

به چستی و به شبخیزی چو ماه و اخترانستی ۱

 

غلام باغبانانم که یارم باغبانستی

به ترّی و به رعنایی چو شاخ ارغوانستی ۲

 

نباشد عاشقی عیبی وگر عیب است تا باشد

که نفسم عیب دان آمد و یارم غیب دانستی ۳

 

چو باغ حسن شه دیدم حقیقت شد بدانستم

که هم شه باغبانستی و هم شه باغ جانستی ۴

 

لباس جسم پوشیده که کمتر کسوه آن است

سخن در حرف آورده که آن دون تر زبانستی ۵

 

زبان ِ وحی یان را او ز ازل، وجه العرب بوده

زبان ِ هندوی گوید که خود از هندوان استی ۶

 

           ****

 

میان بلغم و صفرا و خون و مُرَّه و سودا

نماید روح از تأثیر؛ گویی در میانستی ۷

 

ز تن تا جان بسی راه است و در تن می‌نماند جان

چنین دان جان عالم را کز او عالم جوانستی ۸

 

نه شخص عالم کبری چنین بر کار بی‌جان است

که چرخ ار بی‌روانستی بدین سان کی روانستی ۹

 

زمین و آسمان‌ها را مدد از عالم عقل است

که عقل اقلیم نورانی و پاک دُر فشانستی ۱۰

 

                                *****

 

جهان عقل روشن را مددها از صفات آید

صفات ذات خلاقی که شاه کن فکانستی ۱۱

 

که این تیر عوارض را که می‌پرد به هر سویی

کمان پنهان کند صانع ولی تیر از کمانستی ۱۲

 

اگر چه عقل بیدار است آن از حی قیوم است

اگر چه سگ نگهبان است تأثیر شبانستی ۱۳

 

تو عقل کل چو شهری دان سواد شهر نفس کل

و این اجزا در آمدشد مثال کاروانستی ۱۴

 

خواطر چون سوارانند و زوتر زی وطن آیند

و یا بازان و زاغانند پس در آشیانستی ۱۵

 

گر آن اصلی که زاغ و باز از او تصویر می‌یابد

تجلی سازدی مطلق اصالت را یگانستی ۱۶

 

ور آن نوری کز او زاید غم و شادی به یک اشکم

دمی پهلو تهی کردی همه کس شادمانستی ۱۷

 

همه اجزا همی‌گویند هر یک ای همه تو تو

همین گفت ار نه پرده ستی همه با همگنانستی ۱۸

 

                          ***

 

کتاب حس به دست چپ،کتاب ِ عقل دست ِ راست

تو را نامه به چپ دادند ،که بیرون ز آستانستی ۱۹

 

چو عقلت طبع ِ حس دارد،و دست ِ راست ،خوی چپ

و تبدیل ِ طبیعت هم نه کار ِ داستانستی، ۲۰

 

خداوندا تو کن تبدیل که خود کار تو تبدیل است

که اندر شهر تبدیلت زبان‌ها چون سنانستی ۲۱

 

عدم را در وجود آری از این تبدیل افزونتر

تو نور شمع می‌سازی که اندر شمعدانستی ۲۲

 

تو بستان نامه از چپم به دست راستم درنه

تو تانی کرد چپ را راست بنده ناتوانستی ۲۳

 

ترازوی سبک دارم گرانش کن به فضل خود

تو کَه را کُه کنی، زیرا نه کوه از خود گرانستی ۲۴

 

کمالِ لطف، داند شد کمال ِ نقص را چاره

که قعر ِ دوزخ ار خواهی ، به از صدر ِ جنان استی

 

(تفسیر اجمالی ابیات)

 

ابیات اول ودوم : در این دو بیت وتمام غزل منظور مولانا از یار، اشاره خداوند و یا اولیاء برگزیدۀ او وبطور مشخص شمس تبریزی می باشد . می فرماید من بندۀ بزرگان دین و شریعتم؛ زیرا معشوقم خود پاسدار دین است . ــ منظور آن که بزرگان دینی چون پیامبران سایه و انعکاسی از جلال وعظمت حضرت حق می باشند . ــ او در چابکی و شب زنده داری و ذکر و دعا مانند ماه و ستارگان شب ها در تسبیح است .من بندۀ اولیاء ــ جمع ولیّ به معنی دوستدار ــ هستم ، زیرا یارم خود باغبان است .

 

واقع باغبانان عشق الهی ، سایه وانعکاسی از وی بر روی زمین اند . او خودِ باغ است،زیرا مانند شاخ ارغوان زیبا و پرطراوت است .ــ اشاره دارد به صفات جمالی حق در قالب زیبایی های طبیعت ــ لازم به تذکر است که تأویل پاسبان به شارع دینی و باغبان به ولی حق، به پشتوانۀ عملکرد آنهاست .پاسبان امر و نهی الهی را پاس می دارد و باغبان گل های بوستان معانی را می پروراند.

 

بیت سوم : نباشد عاشقی عیبی، وگر عیب است، تا باشد

              که نفسم عیب دان آمد و یارم غیب دان استی

 

سخنی ست بس باریک و نکته ای ست ظریف که واژۀ عشق نه در قرآن و نه در نوشته های قرون نخستین اسلامی آمده است. به جای آن از کلمۀ حُبّ و وُدّ به مفهوم مهر و دوستی استفاده می شد.

 

پاسداران دین عاشقی را برابر با جنون و شهوت رانی و امثال آن می دانستند و بکار بردن آن را در رابطه با خدای نادیدنی نهی می کردند . در ابتدا این تصوفِ عشق آلودِ امثال رابعۀ عدویه و حلاج و بایزید و امثال آنان بود که راه را برای  به کار گیری واژۀ عاشقی باز کرد.افزون برآن کوشش امثال ِ فارابی و ابن سینا در آشنایی جهان اسلام با فلسفۀ یونان باستان و از جمله مقولۀ عشق در آثار افلاطون و نوافلاطونیان بسیار راه گشابود . و اما شرح بیت سوم .می فرماید عشق و عاشقی عیب ونقصی نیست و اگر هم باشد چه جای دل نگرانی، که نفس انسانی آن را می شناسد و حضرت حق که ازعالم غیب با خبر است خود بهتر می داند چه چیزی آفریده است . انسان دارای هوای نفسانی را آفریده ، تا عشق را تجربه کند .وگرنه بقول خواجۀ شیراز “فرشته عشق نداند که چیست، قصه مخوان”!

ادامه دارد 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)