بعد از مدتها یک مقاله ی خوب و تخصصی در مورد افغانستان با تیتر «چرا افغانستان با طالبان معالمه شد» از طرف گروهی به نام «کمیته عمل سازمانده کارگری» خواندم. این مقاله ی قوی از منظر چپ مدرن به ما نشان می دهد که به چه دلایل اقتصادی و سیاسی در واقع حکومت کنونی به طالبان واگذار می شود تا سرانجام طالبان از یک «دولت در سایه» به دولت حاکم تبدیل بشود. تا دولت نوین طالبانی امنیتی را بوجود بیاورد که لازمه ی آن است تا دول مدرن چون آمریکا یا چین و یا کارتلهای جهانی بتوانند از منابع مهم طبیعی افغانستان چون لیتیوم و غیره استفاده ببرند و دوباره زیرساختارهای مهم برای چنین صنایع استخراجی چون جاده ها، امنیت راهها و امنیت داخلی و غیره را بوجود بیاورند که فعلا همه خراب یا نابسامان شده اند. همانطور که این تحلیل خوب همزمان نشان می دهد که چرا تحول «دولت/ملت» افغانستان محکوم به شکست بوده و هست، چون از بالا و یا توسط دست خارجیانی رخ داده است که در نهایت به فکر منافع خویش بوده و هستند. همانطور که مقاله نویس به حق شک می کند که این امنیت نوین در افغانستان توسط طالبان باعث رشد و استحکام ساختار دولت/ ملت مدرن جدید بشود، زیرا نه طالبان تغییر اساسی کرده است و نه فرهنگ شهری مدرن در افغانستان چنان رشد کرده است که حال بتواند با این کنار بیاید که زنان هرچه بیشتر در کارخانه ها کار بکنند و در تلویزیون و در انظار عمومی ظاهر بشوند و نظر بدهند. یعنی این امنیت طالبانی و دولت طالبانی با کمک پشتیبانان در امریکا و پاکستان و غیره در پی حفظ فرهنگ و شرایط «قبیله/روستایی» خواهد ماند و آمریکا و متحدانش حرکات ضد مدرن طالبان را با سکوت همراهی خواهند کرد تا زمانی که منافع خودش به خطر نیافتد. یا تا زمانی که طالبان هوس نکند به سربازان و پایگاههای آنها حمله بکند. یا انها از حکومت طالبان برای تاثیرگذاری بیشتر در منطقه و علیه ایران یا چین و روسیه و غیره استفاده خواهند کرد. همانطور که افغانستان طالبان نمی تواند نیروی کار ارزان و تخصصی را در اختیار این سرمایه های خارجی بگذارد که به آن نیاز دارند و زیرساختارهای مورد نظر سرمایه خارجی را بوجود بیاورد، زیرا نه دانش آن و نه سرمایه کاری و تخصصی آن را دارد. یا نمی تواند به شیوه ی جمهوری اسلامی پروژه ی دولت/ملت افعانستان را جلو ببرد. بقول پاراگراف پایانی مقاله:

«این موضوع از آنجایی اهمیت دارد که در روزهای گذشته تمایل زیادی به مقایسه قدرتگیری طالبانِ ضدزن و خمینیِ ضدزن در انقلاب ۵۷ بوده. اما آنچه در این قیاس‌ها در نظر گرفته نمی‌شود تفاوت‌های ریشه‌ای شرایط اقتصادی-اجتماعی این دو کشور است. علاقۀ جمهوری اسلامی به «خانه‌نشین‌کردن زنان» و حذف آن‌ها از اجتماع، نه با نیازهای اقتصادی شرایط رشد سرمایه‌داری در ایران در تطابق بود و نه امکان حذف میلیون‌ها زنِ نقداً فعال در مدارس و دانشگاه‌ها و بیمارستان‌ها برای حکومت وجود داشت. افغانستانِ امروز متأسفانه فاقد تمام این شرایط مادی است و منافع «سرمایه» اتفاقاً (حداقل تا مدت‌ها) نه فقط نیاز مبرمی به خارج‌کردنِ زنان از خانه‌ها یا جدا کردن کشاورزان از زمین‌هایشان نخواهد داشت، بلکه برای ورود به افغانستان نیازمند فریزکردن این کشور در همین وضعیت قبیله‌ای-روستایی ‌است.»

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

تحولات خونین افغانستان و حقایق پنهانی که برملا می سازند! یک مقاله ی خوب و چند سوال حاد!

مقاله ایی خوب در مورد افغانستان و سوالات و مناظری که باید به آن اضافه بشود تا تصویر قویتری از افغانستان کنونی و راه حلهای اینده اش بوجود بیاید!

مشکل این نقد مارکسیستی در واقع همان مشکل همیشگی نظریه چپ یا مارکسیستی است که نقش محوری دیسکورسهای فرهنگی و زبانی در تحولات جامعه و فرهنگ و در نمونه ی کنونی افغانستان را مورد توجه قرار نمی دهد یا خوب مورد توجه قرار نمی دهد. به این خاطر این نقد خوب بایستی با نکات مهم ذیل پیوند بخورد تا تصویر بهتری از افغانستان و تراژدیش و یا از راه برون رفتش از بحران کنونی نمایان بشود.

فقط لازم است عنوان بکنم که اکثر نکات مهم ذیل توسط دوست دانا و توانایی در یکی دوهفته پیش به من انتقال داده شده است که بشخصه افغانستان را از نزدیک می شناسد و حوادث تراژیک کنونی چون بمب گذاری انتحاری درستی نظریات او را برای من هرچه بیشتر نشان داد. در پایان مطلب انگاه برداشت خودم و راه حل پیشنهادی خودم بر اساس این دو منظر متفاوت و همپیوند را بیان می کنم:

۱. یک موضوع اول و مهمی که مقاله ی ذیل در نظر نمی گیرد، به قول دوست خوب من، این است که افغانستان تنها به این دلیل از طرف امریکا و متحدانش به طالبان واگذار نشد، چون انها امنیت و حکومت مستحکم در افغانستان می خواستند، بلکه برای اینکه مردم نیز بدنبال یک «دست قوی» چون طالبان بودند که دوباره امنیت را در افغانستان بازگرداند و به فساد حاکم دولتی یا به رشد شدید مواد مخدر پایان بدهد. طالبان نه تنها به خاطر ریشه ی عمدتا پشتو و سنی خویش در جامعه ی افغان پیشتیبانان فراوان دارد، یا در رسوم و عادت مذهبی مردم ریشه دارد، نه تنها در این سالهای اخیر عملا هفتاد در صد افغانستان را به عهده داشته است، بلکه تنها نیرویی بوده یا هست که بخش عمده ایی از مردم نیز فکر می کردند که می تواند دوباره به انها امنیت بدهد. همانطور که زیرا ساختار دموکراسی وارداتی و حکومت دکتر غنی و دولتهای قبلی چنان شکننده و فاسد بود که از مجموع کمکهای چندتریلیونی به افغانستان بخش عمده اش توسط این نیروهای حاکم به مصرف خودشان می رسید و مردم چیزی بدست نمی اورند. انهم در جامعه ایی که بخش عمده اش در دهات می زیند. یا نکته ی دردناک و به همان اندازه خطرناک رشد یک بحران هویتی و چندپارگی در کشوری است که مثلا زنانی در تلویزیون بدون روسری حاضر می شدند، اما همان زنان وقتی در کابل از محل کارشان بیرون می رفتند تا به خانه بروند، روسری سرشان می کردند یا عمدتا روسری سرشان می کردند. یا جنجال و فتوای مرگ خواننده ی زن افغانی آریانا سعید به خاطر این لباسش در عکس ذیل بر روی صحنه یادتان هست که فقط مشتی نمونه ی خروار است و حکایت جامعه و فرهنگی دچار افراط/تفریط فراوان می کند که انگاه بدنبال راهی برای نجات از دوپارگی و چندپارگی توسط یک دست قوی می گردد. آخر هم مجبور می شود با حجاب اسلامی و با ترس و لرز فراوان بعد از تسحیر کابل توسط طالبان فرار بکند و جایی با نامزدش در یکی از هواپیماها بیابد، همانطور که خودش در این مصاحبه با بی بی سی از آن تعریف می کند. چون اسمش در لیست افراد مورد جستجوی طالبان بود. ( همانطور که در انقلاب بهمن ایران میل عبور از بحران هویت و میل دست یابی به وحدت و قدرت نو باعث شد که خمینی تبدیل به پدر شکوهمند بشود و تصویرش به ماه برود. در حینی که مجسمه های پدر ضعیف و فراری یعنی شاه بزیر کشیده می شد.)

۲. رسانه های جهانی مثل همیشه فقط بخشی از واقعیت افغانستان را به نمایش می گذارند و یا فقط فرار هولناک در کابل به فرودگاه را نشان می دادند. مثلا در این روزها نیز نشان نمی دادند که راستی برخورد مردم شهرها و ایالات مختلف در حین ورود طالبان به آنجا چگونه بود؟ همانطور که هیچکدام ازین رسانه های جهانی یا کمتر در این سالها نشان می دادند که جامعه ی افغانستانی به چه فلاکت و چندپارگی کشیده شده است و چرا انچه امروز رخ می دهد دارای یک منطق هولناک و اجتناب ناپذیر بوده و هست. زیرا فاجعه ی امروز افغانستان در طی دو دهه اخیر توسط عوامل فراوانی زمینه چینی و فراهم شده است.یعنی مشکل ما کمبود رسانه و اخبار انتقادی و چندجانبه نیز هست. در واقع در مسیر رویارویی با فاجعه ی کنونی افغانستان ما بار دیگر با بحث مهم فیلسوف بزرگ فرانسوی «ژان بودریار» در باب «وانمود یا سیمولاسیون» روبرو می شویم و اینکه چگونه رسانه ها واقعیت را تحریف می کنند و به شکلی در می اورند که می خواهند، یا دیسکورس حاکم بر انها می خواهد. دیسکورس حاکمی که عمدتا همان اندیشه ی حاکم یا سیاست حاکم بر دول مدرن است. با انکه خوشبختانه ی رسانه های مستقلتری نیز هست که سعی می کنند این موضوعات را افشا بکنند و نشان بدهند اما اندک هستند. اینکه بقول ژان بودریار وانمودها کُپی‌هایی هستند که چیزهایی را توصیف می‌کنند که یا از اول اصلیتی نداشته‌اند یا اکنون دیگر اصلیتی ندارند.

۳/ موضوع مهمتر سرپوشی این موضوع توسط رسانه های جهانی و منطقه ایی بود که سالهاست در افغانستان میان طالبان و داعش درگیری وجود دارد، با انکه هر دو ارتجاعی هستند اما طالبان مخالف حضور داعش در افغانستان است و لااقل از خطاهای گذشته اش در این زمین یاد گرفته است و با داعش می جنگد. یا با انکه همان کین توزهای سنتی باقی مانده اند، و راهش را بیابند شیعیان یا هزاره ها را می کُشند و یا به امریکاییها حمله می کنند، اما پی برده اند که باید با اربابان بزرگ نیز کنار بیایند. همینکه چند نفر از اعضای حکومت از زندان گوانتانمو هستند و یا رهبرشان هنوز در لیست سیاه امریکا قرار دارد و با این حال با امریکا معامله و گفتگوی مداوم و هر روزه دارند، حکایت از این تغییرات اولیه و تاکتیکی می کنند. جالب اما اینجاست که در رسانه ها و در نظرات حول افغانستان هیچ سخنی یا کمتر سخنی در مورد داعش و یا در مورد جنگ داعش و طالبان در میان بود. ابتدا وقتی داعش به بمب گذاری انتحاری در فرودگاه دست زد، و در کنار قربانیان فراوانی از مردم افغانستان عده ایی سرباز امریکایی را نیز به کُشتن داد، انگاه ناگهان امریکا و رسانه ها از داعش و خطرش سخن می گویند. در حالیکه درگیری میان طالبان و داعش در این سالها وجود داشته است. علت این سکوت چه بوده است؟ چرا یکدفعه داعش به وسط می اید؟ یا اگر طالبان از طرف پاکستان و غیره عمدتا کمک مالی می شود، انگاه چه کسی داعش را در افغانستان پشتیبانی می کند؟ هند؟

۳/ دولت طالبان مشخص است که می خواهد به یک دولت و شرایط امن دست بیابد و فعلا بدنبال جنگ نیست، به این خاطر نیز سعی می کند که با حفظ رهبری خویش با نیروهای دیگر نیز اتحادی تشکیل بدهد، یا می خواهد با احمد مسعود و پشتیبانانش به نوعی صلح موقتی دست بیابد. سوال مهم این است که پسر مسعود شاه و همراهش امرالله صالح واقعا چقدر توانایی تولید یک مقاومت مدرن در پنچشیر را دارند یا خواهند داشت؟ ایا احمد مسعود توانایی سیاسی/ نظامی خوب برای بیرون آوردن کشورش ازین بحران را دارد و وقتی که باید در کنار تصویر شکوهمند «پدرش» بایستد و نشان بدهد که راه او را ادامه می دهد یا فرزند برحق اوست ؟ ایا با ظهور هولناک داعش و تلاشش برای تولید یک جنگ داخلی نو، یا برای تولید ترس جمعی از طریق عملیات انتحاری، راه درست برای افغانستان جنگیدن در چندجبهه و کشیدن افغانستان به یک جنگ چند گروهی و هولناک است؟ انهم در کشوری که به خاطر رنگارنگی قومیش اصولا این خطر این وجود دارد که به جنگ قومی و برادرکشی مبتلا بشود. یا باید راههای دیگری را یافت.

۴/ دولت طالبان بدنبال چیست: خواست دولت طالبان، همانطور که در همین روزهای اول حکومتش نیز نشان داده است و مثلا می خواهد مانع بازگشت زنان به دانشگاه یا به محلهای کارشان بشود، در واقع این است که یک «دولت اسلامی» مثل ایران بعد از انقلاب بهمن به شیوه ی خویش و با نام «امارت اسلامی» بیافریند. او می خواهد یک «حکومت اسلامی افغانستانی» و با حاکمیت نیروی اکثریت سُنی/پشتو بیافریند و از ایران «کُپی سازی» بکند. اما این تلاش طالبان از ابتدا دچار معضلات مهمی است. زیرا دچار یک ناهمزمانی است و دیر امده است. با انکه نمی خواهد برخی خطاهای جمهوری اسلامی و خودش را تکرار بکند و با امریکا بجنگد، اما از یاد می برد که چرا جمهوری اسلامی از ابتدا نیز محکوم به شکست و تولید انسداد و بحران بوده و هست. یا متوجه تفاوتهای مهم میان امروز افغانستان و دیروز ایران نیست. بویژه که رهبران انها حتی سطح اطلاعات نیروهای اولیه جمهوری اسلامی چون بهشتی و مطهری و طالقانی و خمینی و غیره را ندارند. چه برسد به اینکه به سطح سواد سیاسی جامعه ی کنونی ایران، چه در حکومت و چه در مردمش و یا در میان بخش روشنفکر افغانستان با تمامی کمی و کاستی هایشان برسد. رهبران طالبان چون ملا برادر بیشتر جنگجوی قیبله/ روستایی هستند تا سیاستمدار. یا متوجه نیستند که جامعه و اقتصاد ایران بعد از انقلاب بهمن یک جامعه ی سرمایه داری وابسته و با حضور فراوان زنان در اقتصاد و جامعه بود. به این خاطر حکومت جمهوری اسلامی نمی توانست نقش مهم زنان در اقتصاد و در فرهنگ و در جامعه را حذف بکند. با این حال توانست حجاب اجباری را بوجود بیاورد و بر زنان ستم مضاعف ایجاد بکند.اما جامعه ی کنونی افغانستان این پیش شرطهای مهم را حتی در شهر بزرگی چون کابل ندارد. به این خاطر خطر پس زدن زنان به درون خانه و تلاش قدم به قدم برای حذف هرگونه علایم فرهنگ مدرن در حکومت طالبان فراوان است. همانطور که این تلاشها شروع شده است. زیرا فرهنگ افغانستان یک فرهنگ عمدتا قبیله ایی/روستایی است و هنوز فرهنگ شهری در آن بخوبی رشد نکرده است. یا خمینی و روحانیون توانستند کمبود سواد سیاسی و اقتصادی خویش را در ابتدا به کمک نیروهای مدرنتر یا تحصیل کرده ی این جامعه چون بازرگان و بنی صدر و غیره جبران بکنند و بعد نیز انها را کنار بزنند. در حالیکه این رهبران طالبان این نیروها را هم ندارند که حال برای مدتی به خدمت بگیرند. ایا با این حال طالبان می تواند برای مدتی یک شرایط امن بوجود بیاورد، انطور که خودش و متحدانش می خواهند یا بخشی از مردم و هوادارانش می خواهند؟

برداشت من از کل صحنه و از امکانات بعدی تحولات افغانستان:

۱/ تفکر ساختاری/پساختاری یا روانکاوی لکان به ما یاد داده است که برای شناخت بحران هر فرد یا هر دیسکورس و جامعه ایی بایستی به ساختار «نوع برخورد فرد یا جامعه با دیگری و غیر یا با تمناهای خویش» توجه بکنیم. یعنی توجه بکنیم که این فرد یا دیسکورس «تمنای اصلی و محوریش» چیست، یا اگاهانه/نااگاهانه بدنبال چه «محبوب گمشده یا بهشت گمشده ایی» می گردد و چقدر حاضر است بهای دست یابی به تمناهای مدرن یا بالغانه خویش را بپردازد. یا کجا اسیر فانتسمها و امتیازات و تمتع های سنتی خویش می شود و محکوم به دور باطل و تولید فاجعه های نوین است.

وقتی از این منظر ساختاری به دولت کنونی طالبان و به تحولات افغانستان بنگریم، انگاه چه می بینیم؟ «تمنای اصلی و محبوب گمشده » یا «ابژه کوچک ای» دولت طالبان چیست؟ یا تمنای اصلی و محبوب گمشده ی ملت و فرهنگ افغانستان در شرایط کنونی چیست و بر این اساس راه برون رفتش از بحران کنونی چه می تواند باشد؟

سوال اول را از جهتی سریع می توان جواب داد و اینکه دولت طالبان چه می خواهد. تمنای اگاهانه/نااگاهانه ی دولت طالبان و هوادارانش در فرهنگ و زبان و در رسوم افغانستان همان خواست دستیابی به یک «دولت اسلامی افغانی» است، یا بقول خودش بدنبال «امارت اسلامی افغانستان» است. دولت طالبان می خواهد مثل نمونه ی ایران پروژه ی مهم دولت/ملت افرینی افغانستان را به شکل یک کُپی و نمونه ی جدید از حکومت اسلامی ایران انجام بدهد و به این شکل از «بحران هویتی و چندپارگی درونی و بیرونی» خویش بگذرد و به ملت مسلمان افعانستان تبدیل بشود. همچنین می خواهد از اشتباهات گذشته ی خویش و جمهوری اسلامی یاد بگیرد، خود را فدای داعش و بقیه نکند و با امریکا مثلا فعلا نجنگد، بلکه متحدشان باشد. به این خاطر نیز برای افغانستان خویش حتی با داعش نیز می جنگد. این تمنای اصلی و محبوب گمشده ی طالبان و هوادارانش برای پاسخ گویی به چندپارگی اسکیزوفرنیک افغانستان و خودشان است. اینکه می خواهند یک فانتسم ورشکسته و فاجعه بار را به شکلی نو و تازه بوجود بیاوند، بی انکه علت ساختاری شکست این فانتسم و علت افرایش چندپارگی و انسدادش را فهمیده باشند، یا بتوانند اصلا بفهمنند. زیرا این ارزوی طالبانی یک «فانتسم و وهم محکوم به شکست» است. نه تنها برای اینکه نمونه ی اولش جمهوری اسلامی نیز محکوم به شکست بود. زیرا می خواست جمهوری مدرن را با بازگشت به خویشتن اسلامی تبدیل به جمهوری اسلامی با ولایت فقیه بکند و بناچار هرچه بیشتر دچار دیکتاتوری و بحران و انسداد همه جانبه شد و کارش به وضعیت اسفناک و خنزرپنزری کنونی کشیده شده است. زیرا نمی توان «مدرنیت» را مثل شاه تقلید کرد، یا مثل جمهوری اسلامی بومی و اسلامی ساخت، بلکه بایستی با قبول تمناهای مدرن خویش بدنبال ازادی و پیشرفت حاضر باشی از سنتها و روابط غلط فرهنگی و زبانی چون سرکوب زنان و تنانگی بگذری و قادر به پذیرش دموکراسی و تقسیم قدرت همراه با ویژگی های فرهنگی خویش باشی. یعنی باید بتوانی دور باطل را به یک رنسانس و نوزایی جدید و مدرن و به تحولی دورانی و روبجلو تبدیل بسازی. وگرنه هر پروژه ی تلفیقی دولت/ملت، با رهبری سنتی همراه با مدرنیزاسیون، از جنس شاه، طالبان و به شکل جمهوری اسلامی یا امارت اسلامی محکوم به شکست فاجعه بار بوده و هست. به این خاطر «امنیت از نوع طالبان» و دست قوی طالبانی که مورد تمنای بخشی از جامعه و فرهنگ افغانستان نیز هست، محکوم است دیر یا زود شکست بخورد. بویژه که در این دو دهه اخیر بهرحال هرچه بیشتر مباحث مدرن در جامعه ی افغانستان از طریق رسانه ها و بویژه میان نوجوانان و جوانان رشد کرده است و جامعه ی افغانستان بشدت جوان است. این بخشی که کمی ازادیهای مدرن را چشیده است و از طریق اینترنت با جهان مدرن در ارتباط هست، طبیعتا هرچه بیشتر در طی زمان دست به سرکشی و مقاومت خواهد زد و تناقض میان شهر و دهات افعانستان بیشتر خواهد شد.

مردم افغانستان در واقع خسته از جنگ و ناامنی هستند و قبل از هر چیز می خواهند به ارامش و امنیت و رفاه اولیه دست بیابند. این تمنای مشترک و همگانی با دیدن ساختار ورشکسته ی حکومت کرزایی و عبدالله و غنی هرچه بیشتر بدنبال دست یابی به «دست قوی» است که او را ازین وضعیت درهم برهم نجات بدهد.به این خاطر است که طالبان قادر می شود در دهات و در شهرهای کوچک و بزرگ هوادارانی بیابد که به شکل اشکار یا در خفا خواهان بازگشت انها بودند. با انکه اکثریت مردم افغانستان جنایات طالبان را دیده اند یا مثل نسل جوانشان از آن شنیده اند و در واقع از بازگشت چنین فجایعی می ترسند، اما رشد گرسنگی و ناامنی و فجایع دهه ی اخیر هرچه بیشتر این حس جمعی را تا حدودی بوجود اورد که از ترس ماران باید به اژدها پناه برد. بویژه که برخی امید داشتند که طالبان به قولش عمل بکند و حال دیگر اعمال خیلی خشن گذشته را انجام ندهد و در عوضش امنیت و ارامش بازگردد و مواد مخدر کمتر بشوند. یعنی اینجا موضوع انتخاب میان «بد و بدتر» است که در نهایت همیشه انتخاب بد و محکوم به شکستی است. همانطور که بحران هویتی و دوپارگی یا چندپارگی فرهنگی و تضاد میان نسلها در این دو دهه رشد بیشتری کرده است. در این شرایط طبیعی است که بویژه در دهات و شهرهای کوچک یا در مناطق اکثزیت پشتو هرچه بیشتر طالبان به قدرت اصلی تبدیل بشود. اما همزمان ملت افغانستان ترس از بازگشت طالبان داشته و دارد و جوانانی که حکومت انها را اصلا نچشیده اند، خوب ترس از بازگشت چیزی دارند که روایات هولناکش را از پدران و مادرانشان چشیده اند. به این خاطر یک هجوم همگانی به فرودگاه کابل رخ می دهد و بخش فراوانی از مردم شهری می خواهند کشور را از ترس ترک بکنند و یا از مرزهای ایران و غیره از افغانستان فرار می کنند. یا مثل ان فوتبالیست تیم نوجوانان یا جوانان افغانستان در اوج ترس و استیصال به بال هواپیما اویزان می شود و سقوط می کند و می میرد.

همانطور که راه ملت افرینی مدرن افغانستان بخاطر ویژگیهای قومی تنها از مسیر دگردیسی به یک «ملت واحد و رنگارنگ» و با شکلی از اشکال فدرالیسم و غیره ممکن است. اما این فدرالیسم زبانی یا منطقه ایی بدون حضور یک پارلمان قوی مرکزی نیز محکوم به شکست و چندپارگی در اینده خواهد بود. زیرا جامعه و فرهنگ فدرالی بدون قبول مبانی جامعه ی شهروندی و بدون قبول قوانین اساسی مدرن چون برابری جنسی و جنسیتی محکوم به این است که چندپارگی و بحران هویت و بحران سیاسی را هرچه بیشتر بکند و به جنگهای قومی نو و چنددولتی هولناک منتهی بشود. بویژه که فدرالیسم گرانترین شکل حکومتی مدرن است و احتیاج به حکومت قانون و مالیاتهای مستقیم و غیرمستقیم دارد.

یعنی در درازمدت پروژه ی حکومت اسلامی طالبان محکوم به شکست است. وقتی منظورمان از درازمدت حتی دو سه سال اینده باشد. یعنی فرض بکنیم که طالبان بتواند با پشتیبانی امریکا و پاکستان و ایران و دیگران در افغانستان امنیت اولیه را بوجود بیاورد. اما بخاطر تناقضات ساختاری و اساسی «تمنای گمشده اش» محکوم است به چندپارگی و تراژدیهای بدتری دچار بشود. بویژه وقتی که مبارزات مدنی از یکسو و یا مبارزات بخشهایی چون پنجشیر نیز ادامه بیابد و طبیعتا در طی زمان ادامه خواهد یافت. حتی اگر اول احمد مسعود با طالبان به اتش بس موقتی دست بیابند. یا نیروهای دیگری این نقش را به عهده خواهند گرفت. زیرا تمنای طالبانی و پروژه امنیت سازی و ملت سازی مدرن برای براه اندازی راه استفاده از منابع طبیعی افغانستان بشخصه دچار معضلات و تناقضات ساختاری است. جدا از انکه انها اصولا فهم و توانایی سیاسی/ فکری چنین گذار و عبور پر پیخ و خمی را ندارند. چون قیبله ایی/روستایی می اندیشند. یا ایا احمد مسعود دارای قدرت سیاسی/ نظامی پدرش هست و همزمان می تواند خطاهای او را تکرار نکند که در نهایت باعث قربانی شدن او در میان سازشهای امریکا با طالبان و القاعده شد؟

اما شاید یک امنیت اولیه و برای مدتی می توانست در کنار ضررهایش به جامعه ی مدنی افغانستان و به نیروهای مدرن اندکش کمک بکند، راه را برای رشد تحول بهتر «دولت/ملت» مدرن افغانستان باز بکند و اینکه این نیروها بهتر با هم برای دولت اینده به تفاهم برسند. اینکه چگونه «دولت دموکراتیک و ملت واحد و رنگارنگ» افغانستان را به شکل ساختاری و فرهنگی بوجود بیاورند، یا شکل اولیه اش را زمینه سازی بکنند. این یک سوال مهم است که مردم افغانستان بایستی با آن روبرو بشوند. مگر اینکه واقعا حس بکنند که مبارزه ی مدنی داخلی و جنبش پنجشیر در کوتاه مدت دارای چنان پتاتسیل و همپیوندی قوی است که می تواند سریع به حرکت و مقاومت دوشاخه ایی دست بزند و از یک طرف با حمله ی نظامی شهرها و ولایات را پس بگیرد و از طرف دیگر با مقاومت مدنی یا عدالت خواهانه در کابل و شهرهای بزرگ هرچه بیشتر طالبان را وادار بکند ناتوانیی هایش را نشان بدهد و میان خودشان دچار تفرقه و درگیری بشوند. اینکه از طالبان بخواهند حال قولش را عملی بکند و مردم را از گرسنگی و بیکاری و غیره نجات بدهد و جلوی تحصیل و کار زنان را نگیرد. همزمان باید بتوانند اقوام مختلف و نیروهای هزاره و تاجیک و پشتو و فارس و ازبکش را به نزدیک و همکاری با یکدیگر و قبول رنگارنگی متقابل بکشانند یا تشویق بکنند. زیرا این وحدت در رنگارنگی و بر اساس قبول حقوق شهروندی و همراه با قبول ویژگیهای فرهنگی مرگ طالبان و داعش را ممکن می سازد. زیرا پروسه ی تحول مدرن دولت/ملت افغانستان را هرچه بیشتر جلو می برد. زیرا انجا که رنگارنگی و دوستی متقابل وارد می شود، از در دیگر بنیادگرایی و فانتاسیم محکوم به فرار می شود.

مشکل اما این است که با اعلام حضور خونین داعش در صحنه ی افغانستان، اکنون شرایط بس بغرنجتر شده است. زیرا مطمئنا داعش به کارهایش ادامه خواهد داد. یعنی طالبان اکنون حتی امکان تولید یک امنیت چندماهه را از دست می دهد اگر بخواهد در چندجبهه بجنگد و همزمان بخواهد جامعه را هرچه بیشتر اسلامی یا سُنی بکند و نارضایتی های بیشتری بوجود بیاورد. سوال این است که ایا اصولا طالبان توانایی سیاسی لازم برای دیدن بغرنجی صحنه و یافتن راههای کم ضررتر را دارد؟ یا نیروهای مخالف او چون احمد مسعود در این شرایط چه می کنند؟ ایا می گویند که دشمن دشمن من دوست من است و با داعشیها اتحاد موقتی می کنند؟ عملی که یک خطای بزرگ و فاجعه بار خواهد بود. یا اینکه به اتش بس موقت با دولت طالبان تن می دهند تا اول این خطر برطرف بشود و در حینی که انها ازین فرصت استفاده می کنند تا متحدان بیشتری برای تحول مدرن «دولت/ملت افغانستان» در درون و برون بیابند.

پروژه ی طولانی مدت طالبان برای تولید جمهوری اسلامی دوم محکوم به شکست است. زیرا شترسواری دولا دولا نمی شود. انکه دولت/ملت مدرن می خواهد، مجبور است بهایش را بپردازد. همین الان هم طالبان بشخصه دارای سه جناح مختلف هست که با یکدیگر بر سر قدرت در چالش درونی هستند و از طرف دیگر درگیری با نیروهای مخالف دیگر در جامعه و میان اقوام مختلف افغانستان دارد . همانطور که با داعش نیز در جنگ بوده و هست. بنابراین امکان فجایع و جنگهای نو توسط این بحرانهای درونی یا بیرونی فراوان هست. با انکه احتمالا جناحهای مختلف طالبان در برابر خطر حمله ی خارجی و رقیبان دوباره کنار هم قرارر می گیرند و موقتا با هم به جنگ انها می روند. یا طالبان می تواند پنجشیر و جنبش مقاومت احمد مسعود را زیر حمله ی شدید از چندجناح قرار دهد اما فروپاشی درونی و ساختاری حکومت اسلامی طالبان مدت زمان زیادی نمی کشد. زیرا انها باوجود عقب ماندگی جامعه و فرهنگ افغانستان باز هم دیر امده اند و در حال تکرار خطای فاجعه باری هستند و سعی خواهند کرد که به تنهایی حکومت بکنند و بقیه مخالغان را در نهایت سرکوب بکنند و همین آنها را هر چه بیشتر دچار گسست درونی و بیرونی می کند. و نمی توانند شرایط لازم و ساختاری برای ورود سرمایه خارجی را بوجود بیاورند. مگر اینکه هم طالبان از روی سایه ی خویش بپرد و هم نیروی مقابلش چون جنبش مدنی و جنبش پنچشیر هرچه بیشتر قوی تر بشوند. تا این تحولات به شکل اولیه مدرن رخ بدهد و به فاجعه ی نو مبتلا نشود. زیرا قانون زندگی این است که یا جلو می روی یا عقب تر می روی. زیرا سکون وجود ندارد. این حکم مهم تاریخ معاصر ما و درس مهم فاجعه های در ایران و افغانستان و عراق و غیره است. زیرا بقول مارکس «حوادث مهم تاریخی دوبار تکرار می شوند، یک بار به شکل تراژیک و بار دیگر به شکل مسخره» و حکومت امارت اسلامی طالبان تکرار جوکروار و مضحک ترژادی جمهوری اسلامی خواهد بود و محکوم به شکست است.. حتی اگر کوتاه مدت با زور و کمک خارجی موفق باشد. اما این پیروزی کوتاه مدت با حضور جدید داعش و با رشد اعتراضات داخلی یا در پنجشیر به شدت به خطر افتاده است و کشور افغانستان در خطر این است که دچار جنگی در چندجبهه بشود و هرچه بیشتر ناامن و محل فجایع نوین برای مردم خوب افغانستان بشود که چیزی جز سعادت و امنیت نمی خواهند و حال باید حاضر باشند بهای آن را نیز بپردازند. همانطور که نیروهای مدنی افغانستان یا نیروهای مقاومت مخالف طالبان در پنجشیر و غیره بایستی دچار این خطا نشوند که «هدف وسیله را توجیه می کند» و با داعش همراهی بکنند، بلکه بایستی بهترین راهها با کمترین هزینه را برای عقب نشینی همزمان داعش از خاک افغانستان و طالبان از حکومت افغانستان را بیابند. یا اینگونه سرانجام پروژه ی دولت/ملت مدرن افغانستان و رنسانس نوین افغانستان واحد و رنگارنگ را پیش ببرند و تحقق بسازند که در نهایت تنها راه نجات افغانستان از دور باطل و فاجعه بارش و یا از بحران تراژیک کنونیش هست.

همانطور که پشتیبانی پشت پرده ی امریکا و متحدانش از روی کار امدن طالبان و یا واکنشهای احساسی دولتمندان امریکایی و اسراییلی یا جمهوری خواه پس از فاجعه ی تراژیک در فرودگاه کابل و اینکه فقط برای دوازده سرباز کُشته شده ی خودشان و متحدانشان ناراحت و عصبانی بودند و هستند و از یاد می برند که در ان حادثه ی هولناک نزدیک به یا بیش از صد افغانی قربانی و کُشته شدند، باید به مردم و نیروهای مدرن افغانستان و ایران یاد بدهد که چرا انها برای جهان اولیها همیشه جهان سومی و شهروند و بشر دست دوم بوده و هستند. یا اینکه چرا امریکا می تواند دو دهه طالبان را بکوبد و بعد با او دوست بشود، زیرا همانطور که در مقاله ی دیگری نیز تشریح کرده ام، «عمو سام» متحد همیشگی ندارد و فقط علایق سیاسی و اقتصادی همیشگی دارد. یعنی یک «بیزنس من» است و برایش اول منابع لیتیوم افغانستان مهم است تا مردم افغانستان یا حقوق بشر در افغانستان و ایران. بی انکه بخواهیم گرفتار کین توزی یا خشم به دولت امریکا و متحدان مدرنمان بشویم. زیرا باید قادر به سیاست مدرن و بر اساس منافع ملی خویش باشیم. همانطور که انها ابتدا از منافع خویش حرکت می کنند. زیرا باید مدرن باشی تا بتوانی در برابر سودجویی مدرن طرف مقابل راهی را بروی تا حداقل یک سود متقابل و به حالت «وین/وین» برای دو کشور یا برای دو فرهنگ بوجود بیاید. نه انکه در هرصورت به شکل مُرغی باشی که چه در عروسی و چه در عزا سرش بریده می شود و قربانی بازیهای دیگری و اربابان بزرگ می شود. خواه ملت افغانستان و ایران نامش باشد و یا خواه نیروهای ارتجاعی چون حکومت دیکتاتورمنش اسلامی ایرانی یا حکومت ارتجاعی طالبان باشد که یک روز به عنوان مترسک و دشمن در خدمت منافع امریکا و متحدانش بود و امروز یا فردا می توانند چون عربستان نو بندگان و یاران نوین موقتیش در منطقه باشند. یا حتما فراموش نکرده ایم که چه کسانی داعش را بوجود اوردند؟ زیرا داعش از یکسو « خواب و ارزوی پنهان وهابیونی» بود که روزها به عنوان دول عربی و عربستان با ارباب بزرگ یا «بیگ برادر» امریکا همسویی داشتند و شبها خواب بازگشت خلافت اسلامی را می دیدند. از طرف دیگر داعش با پشتیبانی مستقیم و غیرمستقیم امریکا و اسراییل بوجود امدند، تا انزمان که به دشمن تبدیل شدند. همانطور که در واکنش امریکاییها برای روی کاراوردن طالبان و یا در واکنشهای احساسی و نظامی کنونی آنها می توانیم بخوبی ببینیم که چرا «بیگ برادر» هم دچار حماقتهای درازمدت و یا موقتی می شود، با انهمه تحلیل گران فراوان سیاس/نظامی که دارد. زیرا قبل از همه از سود خویش حرکت می کند و وقتی سود زیاد بوسط می اید، انگاه حتی عقلانیت سیاسی را بدور می اندازند و احساسی عمل می کنند. همانطور که در دولت پوپولیست ترامپ دیدیم و یا در برخی واکنشهای دولت بایدن می بینیم.. بی دلیل نبود که مارکس می گفت که سرمایه دار برای صددرصد سود هر اخلاقی را زی پا می گذارد و برای سیصد درصد سود از روی لاشه ی دیگران رد می شود. یا باید خوشحال بود که امریکا و متحدانش برخی افغانیها را با هواپیماهایشان به خارج منتقل کردند. اما این عمل انسان دوستانه ی انها نمی تواند به فراموشی بسپارد که انها بشخصه وضعیت کنونی افغانستان را بوجود اوردند. زیرا دو دهه انجا بودند. زیرا بدون پشتیبانی انها اصلا انتقال قدرت کنونی به طالبان رخ نمی داد. یا به این سرعت رخ نمی داد.

بنابراین ما در این تحولات هولناک کنونی در افعانستان یا در دوران کنونی در منطقه، نه تنها با معضل جوامع نیمه مدرنی چون افغانستان و ایران روبرو می شویم که نمی خواهند بهای مدرن بودن را بپردازند و بناچار قربانی و بنده می شوند، یا چون می خواهند مدرنیت را مسخ و ایرانی یا افغانی بسازند، بناچار انسداد و دور باطل و فاجعه های نو برای مردم و کشورشان می افرینند، بلکه با معضلات ساختار جهان مدرن و گلوبالیسم همراه با سرمایه داری روبرو می شویم و وقتی سرمایه داری برای دست یابی به سود حداکثری هرچه بیشتر به «وانموده ی رسانه ایی» و به فیک نیوز و یا به حرکات تهاجمی و غیره دست می زند زیرا مشکل دنیای مدرن و دول مدرن کنونی این است که تبدیل به «دولت خطر» شده اند و به اسم خطر ترور و یا خطر کرونا مرتب حقوق مدنی بیشتری از مردم کشورهایشان را حذف می کنند و یا به خودشان حق می دهند که در کشورهایی چون عراق و افغانستان و ایران دست به عملیات بزنند. یا ما در این مباحث با معضلات نوین و ساختاری مفاهیم مدرنی چون «حقوق بشر» روبرو می شویم. اینکه کافیست که امریکا بگوید که این ادم یا این قوم بشر نیست تا حقوق بشر در موردش صدق نکند، انطور که در زندان گوانتامو دیدیم. یا در واکنشهای احساسی شان به فاجعه ی فرودگاه می بینیم. تا ان حد که حتی یکی از انها می گوید که به بهای قتل هر سربازی بایستی یکی از شهرهای افغانستان را بمباران کرد.

اینکه سقوط هولناک جوانان افغانستان از هواپیمای امریکایی در کاریکاتور سیاسی بالا را باید در چند معنای متفاوت و همپیوندش فهمید. اول اینکه چرا جان افغانی ها و ایرانی ها کمتر از جان همعصران مدرنشان ارزش دارند و ما اینجا با شکل هولناک و راسیستی دیسکورس «اورینتالیسم» روبرو می شویم. دوم انکه این سقوط هولناک نشان می دهد که چرا دموکراسی وارداتی محکوم به شکست است و انجا باز مردم عادی قربانی می شوند. سوم اینکه چرا امید بستن به چنین مُنجیانی حاصلش همیشه این است که قربانی منافع آنها بشوی و انها براحتی ترا ترک بکنند و سراغ سود. بعدی بروند. مگر که اینکه یاد بگیری از منظر مدرن و بر اساس منافع مدرن مردم و کشورت با دول مدرن وارد دیپلماسی مدرن و گفتگوی مدرن بگردی و به رنسانس خویش به وسیله ی تحول مدنی داخلی و با کمک و پشتیبانی به موقع خارجی دست بیابی. زیرا حاضر بوده و هستی که بهای مدرنیت و بهای پروسه ی دولت/ملت/فرد مدرن را بپردازی و دگردیسی بیابی. تا به دولت واحد و رنگارنگ افغانی یا ایرانی تبدیل بشوی و با دموکراسی و تقسیم قدرت روبجلو و برای حفظ و رشد رنگارنگی دست بیابی. وگرنه محکومی مرتب از مسیر تحولت سقوط بکنی و گوشت دم توپ منافع اربابان داخلی و خارجی بشوی. زیرا حاضر نیستی کوری و کمبودت را ببینی و بهای تمنا و ارزویت بدنبال مدرن بودن و پیشرفت را بپردازی و خیال می کنی که می توانی به زندگی کلک بزنی و طوری مدرن بشوی که نه سیخ بسوزد و نه کباب. اینکه بخواهی هم مدرن باشی و هم بازگشت به خویشتن سنتی بکنی. زیرا انگاه طالبان یا جمهوری اسلامی می شوی که ذاتا و ساختاری محکوم به شکست و تولید فاجعه ی مداوم است. تا آنزمان که زندگی با تکرار این فاجعه ها به یاد ما می اندازد که زندگی و تحول دارای منطق و اتیک است. اینکه «چاه کن ته چاه می ماند» و نامه ی ما به دستمان می رسد. زیرا هیچکس نمی تواند به زندگی و به ساحت نمادین کلک بزند و از پرداخت بهای بلوغ در برود.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)