لکان در تعریف نهایی خویش از «سوژه و سوژگی نمادین» آن را اینگونه تعریف و تببین می کند: « سوژه همان است که هست.». همانطور که نام خدا یا یهوه در انجیل قدیم همینگونه است. زیرا وقتی یهوه خویش را به حضرت موسی معرفی می کند، خویش را اینگونه می نامد:«من هستم آنکه هستم.۱». اینکه سوژگی به معنای «هیچی» یا به معنای «منهای یک» است و بدون معنا و نام نهایی است. همانطور که نام و معنای نهایی هر مفهوم انسانی از خدا تا علم تا عشق بشری و هر واژه و واقعیت بشری غیرقابل درک و بیان است و به این خاطر می تواند نامهای مختلف داشته و بیابد. بقول ویتگنشتاین «همه چیز می تواند از نو تشریح و نامگذاری بشود». در واقع سوژه هر نام و حالتش یک پرفورمانس و تاویل و تمنایی است. همینگونه نیز واقعیت و ساختارهای اجتماعی/سیاسی و فرهنگی او نیز روایات و دیسکورسها و ساختارهایی نمادین و زبانمند هستند و بنابراین معنا و شکل نهایی ندارند و می توانند و باید بنا به تحولات زمانه تغییر بکنند و رشد بیابند و هرچه بیشتر دموکراتیک یا چندنحوی یا چندصدایی بشوند. زیرا همه چیز باید و مرتب از نو و قویتر یا راهگشاتر نوشته بشود و نوشتن و تاویل افرینی هیچگاه پایان نمی یابد. همانطور که تنها سوژه ی زبانمند است که با قدرت تمنامندی خویش می تواند همه چیز را از نو نام و معنا بدهد و روابط و ساختارهای خودشیفتگانه یا سیاه/سفیدی را بشکند، یا روابط هولناک مرید/مرادی و سادومازوخیستی و دور باطل را بشکند و دوباره همه چیز را جاری و تمنامند و چندنحوی بسازد. سوژه ایی که بشخصه نیز یک پرفورمانس یا مجموعه ایی از امکانات و پرفورمانسها و بسان یک «کثرت در وحدت» حول یک «علامت واحده» می باشد که از دیسکورس خانوادگی و فرهنگی خویش گرفته است. مثل کسی که نامش «قهرمان» است و حال اما سنت قهرمانی خانواده اش را به شکلی نو و متفاوت می افریند و همزمان می تواند قهرمان خندان و رند یا ضد قهرمان بشود و هر ایسم و معنای مطلق را بشکند. زیرا تن به قدرت سوژگی خویش و تن به «کستراسیون نمادین» داده است. زیرا پذیرفته است که هر حالت و شور و کامجویی و ماجراجوییش بشخصه چندنحوی و چندمعنایی است و کار او بسان جسم خندان و سوژه ی تمنامند دقیقا همین است که این چندمعنایی و چندلحنی بودن هر صحنه و رخداد را برملا بسازد و اینگونه دیسکورسها و ساختارهای زبانمند سیاسی/اجتماعی و فردی و جمعی را به تحول و تکاپو و به نواوری و به خندیدن به حماقتهای خویش وادارد.

در این نقطه ی تعریف سوژه به سان هیچی و پرفورمانس در واقع لکان همزمان دو فیلسوف بزرگ دیگر چون نیچه و دلوز ( یا دلوز/گواتاری» را ملاقات می کند. در واقع با وجود اختلافات نظری میان انها، هر سه جهان و واقعیت بشری را به «تاویلی تمنامند» یا به ماشین میلی دلوزی تبدیل می کنند و اینکه قدرت سوژه در تولید و بیان این تمنامندی چندوجهی و میل تحول و بهتر شدن مداوم شرایط و ساختارها است. سوژه ی نوین و نسل رنسانسی که نیچه به او «جسم خندان یا ابرانسان، کودک بی تهوع» می گوید و لکان به او «سوژه ی منقسم و تمنامند» می گوید و دلوز/گواتاری او را « جسم بدون اندام» می نامد. این گرهگاه مشترک این سه متفکر متفاوت نیز باعث می شود که نزد یکایک انها سوژگی هیچگاه یک شکل و یک فُرم نیست بلکه در واقع پرفورمانسها و نیمروزهای مختلف و یا به زعم دلوز/گواتاری «یک گله از حالات و بدنها به اضافه ی تفاوتی نو» می باشد.

ازینرو هر سه به اشکال مختلف تاکید می کنند که «تکرار می خواهد تفاوت بیافریند» و دور باطل را بشکند و هر سه می دانند که زندگی تمنامند لکانی یا زندگی بسان ماشین میل از نوع تعریف دلوز/گواتاری بایستی مرتب دور باطل را بشکند، بدین وسیله که تن به تفاوتها و لحنهای دیگر خویش بدهد و دوباره جاری و رنگارنگ بشود و همه چیز را جاری و تفاوت برانگیز و رنگارنگ بسازد. با این تفاوت که مثلا لکان می گوید « که ما تکرار می کنیم، چون دانشی رادیکال و تحول افرین را منع کرده ایم و یا اسیر تمتع و لذت درداور یک دور باطل رانشی شده ایم». از مسیر شناخت این گرفتاری حال بایستی سوژه ی نوینی از درون این دور باطل بوجود بیاید که قادر است به تحول دورانی و تفاوت افرین دست بیابد. اینکه هر تحولی از مسیر عبور از دور باطل به تحول دورانی سوژه ی نو و تولید تمناها و تاویلهای نو و چندمسیری رخ می دهد. اینکه زبان و واقعیت مملو از تمنامندی و رنگارنگی در عین وحدت بر سر منافع و خواستهای فردی و جمعی بشود. اینکه بتواند مثل عکس ذیل دور باطل یک «فرمان یا درخواست با د بزرگ» چون قهرمان باش، عاشق باش، مرد یا زنی نجیب یا پاک باش، را با ورود رنگارنگی و تمنامندی به تحول دورانی تبدیل بسازد که در چرخه ی ذیل با « د کوچک» نشان داده می شود و در هر دور دورانیش می تواند معنایی نو و متناسب با شرایطش و یا برای تغییر واقعیت و شرایطش از این فرمانها بیافریند و «مرد متفاوت یا زن متفاوت» بشود، مرتب حالات و پرفورمانسهای متفاوتی از حالات بنیادین « قدرت مردانه و عشق زنانه» یا «فالوس داشتن مردانه و فالوس بودن زنانه» بیافریند. یا در حالیکه دلوز در کتاب «دیفرانس و تکرار» می گوید که «ما سرکوب می کنیم چون تکرار می کنیم.». اینکه راه تحول این است که مرتب راهی نو و متفاوت بر بستر دیسکورس و فرمانهایش بیافرینی و اینگونه شدتها و بدنهای نو و حالات نو از «هزار نوع زن شدن یا مرد شدن» بیافرینی. اینکه لکان در واقع می گوید که ما «جسم تمنامند داریم تا بتوانیم مرتب جسم های نو و پرفورمانسهای نو بشویم». در حالیکه نیچه یا دلوز/گواتاری می گویند که «ما جسم مالامال از میل هستیم تا بتوانیم مرتب جسم ها و بدنهای نو یا بدنه های سیاسی و اجتماعی نو بیافرینیم.» حتی می شود این دو اندیشه را به هم پیوندی رادیکال و قویتر داد، بی انکه تفاوتهایشان را حذف کرد، اینکه بگویی که « ما جسم هستیم و می توانیم مرتب جسم ها و پرفورمانسهای نو داشته باشیم و بالعکس جسم داریم تا بتوانیم مرتب جسم های نو و متفاوت بشویم.». مهم درک و لمس ساختار مشترک مدرن/پسامدرنی در نگاه هر سه فیلسوف و روانکاو بزرگ است که باعث می شود در عین تفاوت و حرکت از مسیرهایی متفاوت همزمان به مباحث مشابهی برسند. اینکه هر سه واقعیت را واقعیتی مالامال از تمنا و میل و بسان دیسکورس و تاویلی نمادین می بینند که می خواهد مرتب بهتر و قویتر یا رنگارنگ از نو نوشته بشود و بر انسداد چیره بگردد. وگرنه محکوم به بی زبانی و خشونت به خویش و دیگری تا حد مرگ می شود. این «قانون بینادین زندگی و روانکاوی» است که هر سه به اشکال مختلف بیان می کنند و تاریخ معاصر ما و منطقه ی ما بهترین شاهد این قانون است. زیرا تا زمانی که تحول مدرن و رنسانس در ایران و درمنطقه رخ ندهد، این دور باطل و خشونت به اشکال نوین و بدتر رخ می دهد و ادامه می یابد. زیرا مرگ و خشونت نیز می تواند هزار نوع مرگ و خشونت بشود و یا چاه ویل در چاه ویلی بشود. زیرا او نیز صحنه و روایتی است که مرتب می خواهد از نو نوشته بشود و چون تحول نمی یابد، مجبور است خشونت و انسداد بدتری بیافریند که در عین هولناک بودن همزمان از طرف دیگر مرتب و بیشتر مُضحک و خنزرپنزری می شود.

متن آفوریسمی و فراگمنتی ذیل می خواهد شما را وارد این منظر نوع و متفاوت بسازد و در شما این شور را برانگیزد که هر چه بیشتر این قدرت سوژگی و رندانه و خلاق را در خویش و در زندگی روزمره و یا در متون و واکنشهای سیاسی/ اجتماعی تان تجربه و تمرین بکنید. این متن نمی خواهد فقط چیزی به شما یاد بدهد، بلکه می خواهد راهی و امکانی به شما نشان بدهد تا هرچه بیشتر آن بشوید که هستید و باید باشید، یعنی نسل رنسانس و پایان انسداد و دور باطل کنونی. زیرا بقول لکان «ما گفتگو یا مراوده نمی کنیم تا به دیگری اطلاعاتی بدهیم، بلکه برای اینکه در او شور و ذایقه ایی نو برانگیزیم.» روشنگری قوی یک روشنگری اغواگرانه است که شوری به جان دیگران می اندازد تا بچشند انچه را که با تمام وجودشان می جویند. تا به خانه و قدرتی دست بیابند که همگی می جویند و باید بجویند. خانه ایی که اما این باز یک خانه در خانه ی نمادین و تمنامند یا یک نا – خانه ی خندان و چندصدایی و چندنحوی و رنگارنگ است.اینکه روشنگری قوی مثل یک ویروس خندان و انقلابی است که مُسری و همه گیر می شود، زیرا راهی به سوی قدرت و کامجویی نوی فردی و جمعی می گشاید و به آن سو اغوا می کند. راهی به سوی رنسانس مشترک و پایان فاجعه ی کنونی می گشاید و به شما یاد می دهد که چگونه فلاتها و امکانات دیگر این منظر رنسانس و هزار فلاتش باشید و یاران یکدیگر در یک «وحدت در کثرت» مدرن عاشقان و عارفان زمینی و رند و نظرباز، خردمندان شاد و مومنان سبکبال بشوید. یا با هر نام و نشان دیگری. چه تفاوت! رنسانس نیز بایستی چندنحوی و رنگارنگ باشد، وگرنه رنسانس و راهگشا نیست و اینجا هیچکس رهبر نهایی یا دانای کل نیست. تنها «نخستزادگانی» چون من وجود دارند که راه را هرچه بیشتر برای یاران و همبازیان خویش باز می کنند. یاران و همبازیانی که بشخصه راه را تا حدود فراوانی طی کرده و در واقع قدرتهای دیگر این تحول مشترک و رنگارنگ هستند و روابطشان با یکدیگر نه به شکل هیرارشیک و استاد/شاگردی بلکه به شکل روابط زنجیره وار و بینامتنی و به حالت پارادوکس « علاقه همراه با نقد» است. در حینی که در هر حوزه ایی یکی یا برخی از آنها قدرتی بیشتر از دیگران دارند، تا در کنار هم بتوانند مرتب به مباحث چندوجهی بنگرند و به یاد داشته باشند که همیشه راههای دیگری برای حل مشکلات یا برای تاویلهای نو وجود دارد و اینجا هیچ چیز مقدس و نهایی نیست. این همان قانون اصلی یا «نا پدر» لکانی است. اینکه همیشه راه و تاویل دیگری ممکن است و هر ساختاری همیشه تثلیثی است و ضلع چهارمی دارد که همان «نام پدر» یا قانون تفاوت افرینی مداوم است. زیرا حقیقت همیشه خندان و فراری و اغواگر است. زیرا بقول لکان «حقیقت را فقط نصفه نیمه می توان بیان کرد.» یا بزعم گزاره ی مهم دیگری از او «حقیقت ساختاری چون افسانه دارد، تمثیل وار و چندنحوی و قادر به تولید تفاوت و خوانشهای نوین است و از نونوشتن باز نمی ماند.

داریوش برادری کارشناس ارشد روشناسی/ روان درمانگر

سوژگی و رنسانس به معنای تولید رنگارنگی، چندمعنایی در جهان، واقعیت و روایات مسدود یا سیاه/سفیدی است!

می دانید وظیفه ی شما در زندگی فردی و جمعی چیست، انهم وقتی که دیگر هیچ اخلاق مقدس یا متاروایتی نمی تواند به شما بگوید که خوب چیست یا بد چیست؟ اینکه به عنوان فرد و سوژه ی تمنامند هر لحظه و رخداد یگانه را چندگانه و چندلحنی یا چون داستان در داستانی بسازی. اینکه برملا بسازی که چرا همه چیز روایات و دیسکورسهایی بظاهر تک روایتی و در واقع چندروایتی و رنگارنگ است که در هر تکراری چیزی نو می افریند و می خواهد. زیرا تو سوژه ی رند و خندانی هستی که همانطور که راه می رود، می گوید و می نویسد، در حینی که جوک می گوید یا گفتگو و اغوا می کند، در حینی که سربسر خویش و دیگران می گذارد، در واقع حوادث و روابط را چندرگه و تودرتو و با حالات تراژیک/کمدی یا پارودیک می سازد. زیرا می داند که هر گرفتاری و دور باطلی به معنای افتادن در دام یک حالت و نگاه «سیاه/سفیدی» و دوالیستی است، به معنای افتادان در دام ایده الی تمامیت خواه یا یک واقعیت عینی دروغین و محو شدن است. زیرا همه چیز در واقع یک چیز و داستان زنده و چندرنگی و نمادین است. همه چیز نامه ایی است که مرتب میتواند دیگرگونه و بهتر نوشته بشود، می خواهد به وصالی قویتر و پُرشورتر و رندتر دست بیابد. اگر تو به شورهای زمینی و به جسمت و به لحظه احتیاج داری تا حس بکنی و بچشی، انگاه تو باید بتوانی حال این شورها و تمناهای زمینی خویش را رنگارنگ و چندنحوی بسازی. تمامی تاریخ بشریت تاریخ تکامل یک استعداد نوی جسم یعنی استعداد خوداگاهی و تاویل افرینی به قول نیچه است. تا بشر و زندگی از «انسان شرمگین» و گرفتار در دستور زبان«فاعل/مفعولی» یا سیاه/سفیدی به «جسم خندان و قادر به تولید تاویلهای نو و رنگارنگ» دگردیسی بیابد. زیرا با ورود تو به هر صحنه و لحظه و حالتی انگاه او باید زنده و چندنحوی و شوخ چشم بشود. تو ان کسی هستی که می تواند همه چیز را متفاوت و از نو بنویسد. تو می توانی «همه چیز را بنامی و ارزیابی بکنی». این قدرت سوژگی رادیکال و خندان و قدرت فرزانه ی نسل رنسانس است. اینکه تو می دانی تنها راه بازگشت به خانه و به بهشت این است که خانه و بهشت و لحظه را به یک خانه در خانه، بهشت در بهشت و داستان در داستان تبدیل بکنی که در آن تو هم راوی و هم روایت هستی و بهای روایتت بر تن و روان خودت و دورانت نوشته می شود. اینکه خانه ی نوینت یک نا – خانه رند و پلورالیستی باشد. اینکه جهان و روابطت رنگارنگ و پرشور و رند بشود،

یا اینکه اسیر دور باطل سیاه سفیدی و اسیر جستجوی وحدانیتی دروغین با دیگری و غیر بمانی. چون از یاد برده ایی که تو راوی و «نام دهنده ایی» هستی که همه چیز را چندگانه و تودرتو می سازد. اینکه تو همان «هیچی بزرگ و خندان زمینی» است. ازینرو نام سوژه نزد لکان همان نام خدا یا یهوه در انجیل قدیم است. «سوژه آن هست که هست.» اینکه تو باید مدوزای خندان باشی که دور باطل را می شکند و آن را به تحول دورانی و مارپیچی رنسانس و نوزایی تبدیل می کند و به هزارویکشب شهرزادهای نو و اغواگر و خندان ۲.

اینکه تو مثل تصویر ذیل «پرسئوس» یا قهرمان اسطوره ایی یونانی می شوی که این بار با نگاه مدوزای شرور و خندانش هر چیز سیاه/سفید و دور باطلی را سنگ می کنی. زیرا مدوزا چیزی جز خود تو و قدرت اصلی سوژگی نیست. زیرا سوژه یک هیچی و یا یک «منهای یک» است که همه چیز را رنگارنگ و راویت گونه می افریند. زیرا حال می توانی مثل قهرمان فیلم ماتریکس در همه لحظه ماتریکسها و ساختارها را ببینی و با تغییر جا و لحنت در ساختار آن را متفاوت بیافرینی. موضوع همیشه توانایی تغییر جا در زبان و ساختار لحظه و رخداد و تولید چالش و گفتگوهایی رند و چندنحوی است و اینکه اینگونه به ضرورت لحظه و روابط تن بدهی و کامجویی و قدرت نو بیافرینی. زیرا می دانی که همه چیز روایتی تودرتو و تاویلهایی زنده و اغواگر و تمنامند است و انچه روایت است، می خواهد مرتب از نو و بهتر و قویتر نوشته بشود. زیرا عاشق ماجراجویی و رنگارنگی و اغواگری است و از تکرار باطل بدش می اید.

اینکه تو دور باطل فرهنگ و دورانت را وقتی می توانی بشکنی که در حوزه ی فعالیتت و به عنوان فعال مدنی نماد حضور این رنگارنگی و چندلحنی در هر رخداد و صحنه باشی و اینگونه فضای مسدود و سیاه/سفیدی و سادومازوخیستی کنونی را بشکنی. تا بتوانی به قدرت رند رنسانس تبدیل بشوی که در تو نهفته است و تمنا و ضرورت لحظه و نماد سوژگی تو می باشد. این قدرتی است که باید یاد بگیری و آن بشوی و این راهی است که تمامی آثار من سعی در گشودن آن بر روی خودم و شما کرده و می کنند. قدرتی رند و هنر زندگی کردنی که هیچگاه پایان نمی دهد، از نو نوشته و یاد گرفته بشود. ازینرو زندگی یک پژوهشگر اصیل و یا زندگی نخستزادگان نسل رنسانس همیشه یک « ماجراجویی و اکسپریمنت» بوده و هست. ازینرو به قول نیچه ما فراگمنتی و افوریسمی می نویسیم، زیرا با خون می نویسیم. ما راه و روایتی هستیم که رفته ایم و می رویم و می افرینیم. همانطور که با این توانایی به تولید روایت در روایت در واقع «بازگشت جاودانه ایی می شوی که مرتب تفاوت می افریند.» اینکه بدین وسیله همه چیز از گذشته تا حال و اینده مرتب قابل تغییر می شود و پیروزی بر کین توزی و وجدان معذاب و نهیلیسم ممکن می شود که بقول نیچه و دلوز سه بیماری اصلی بشری هستند. ازینرو بقول نیچه «انسان چیزی است که باید بر او چیره شد» تا به ابرانسانی تبدیل شد که در واقع یک جسم خندان و رند و دست و پاچلفتی و یک «ضدر قهرمان» است، یک فرا _ قهرمان است. یک کودک بی تهوع است که با خود بلوغ نو را می اورد. اینکه دوباره به جدیت کودک در حین بازی دست بیابد و «بازیگر بزرگ و رند و خندان» بشود. آنکه با گفتن و راه رفتن لحظه را چندنحوی و رنگارنگ و جاری می سازد و انسدادها را می شکند.

زیرا بقول لکان تنها راه چیرگی بر «سیمپتوم و عارضه»، بر انسداد و دور باطل فردی یا جمعی، تنها راه دست یابی به دگردیسی و رنسانس فردی و جمعی یک چیز است: اینکه انسداد را چندنحوی و رنگارنگ بسازیم و اینگونه او را جاری و تمنامند و قادر به نوزایی و رنسانس بسازیم. اینکه مثل نقاشی ذیل از سالوادر دالی بتوانی پوسته و حایل تخم مرغی دروغینی را بشکنی که بسان «فرمانها و تو بایدهای جمعی» تو را و تحول ساختارهای سیاسی/اجتماعیت را مسدود و اسیر روابطی سیاه/سفیدی و خودشیفتگانه یا نارسیستی کرده است. نارسیستی که مثل تصویر بالا از «کاراواجو» اسیر تصویر یا ایده الی در اب است و بناچار اخر برای دستیابی به وحدت دروغین خود را به آب می اندازد و می میرد. تصویر و ایده ایی در آب که حتی تصویر او نیست بلکه وهم و تمنای دیگری یا پدرومادر و نیاکان و دیسکورس اخلاقی یا اجتماعی حاکم است و تا زمانی که این را نبیند و حال این «تو بایدها» را به شکلی نو و چندنحوی و رند و زمینی بازنیافریند، تا زمانی که به دگردیسی و پوست اندازی نو دست نیابد، محکوم است که مرتب خویش را در آب برای وحدت وجودی ناممکن بیانداز و دست به خودکُشی فرد یا خودکُشی جمعی بزند. ( برای توضیحات بیشتر در این مورد به این مقاله ی من به نام «از سیمپتوم به سینتهوم نزد لکان» مراجعه بکنید.)

ازینرو زندگی تمنامند و ساحت نمادین بزعم لکان یک دور باطل رانشی و فاجعه بار فردی یا جمعی را آنقدر تکرار می کند تا از درون آن سوژه و تحولی نو بوجود بیاید و دور باطل به تحول دورانی و مارپیچی تبدیل بشود که دوباره رنگارنگی و چندمسیری بودن را حس و لمس می کند و راههای نوین برای دست یابی به عشق و قدرت می رود، به جای اینکه مرتب در چاه تکرار بیافتد. مگر انکه ناتوان از دست یابی به این قدرت سوژگی و بلوغ فردی و جمعی باشد و انگه محکوم است تا حد مرگ مرتب به فاجعه و دور باطل نو دچار بشود. اینکه فالوس نمادین و رنگارنگ در مورد او تبدیل به فالوس قتال و سترون کننده بشود. زیرا زندگی و ساحت نمادین دارای اخلاق و اتیک است و انکه نمی تواند بالغ بشود، باید هرچه بیشتر کودک یا پیر بشود و محو بشود، بمیرد. زیرا هر چیزی بهایی دارد و بهای انتخاب ما بر تن و روان فردی و جمعی ما حک می شود و اینکه یا در جهان و زبانی بزییم که شادی افرین و قدرت افرین و روایت افرین و بسان وحدت در کثرتی مدرن یا سپس «کثرت در وحدتی پسامدرنی» بشود و یا اینکه در جهان و زبانی مسدود بمانیم و هرچه بیشتر خشن به خویش و به یکدیگر وبه دروغ و فریب خویش و دیگری تا حد خودکشی فردی یا خودکشی جمعی دچار بشویم. کافی است به تاریخ معاصر کشور خویش و یا به تاریخ معاصر عراق و افعانستان و سوریه بنگریم، تا قدرت و تاثیر این «قانون و اتیک پایه ایی اخلاق تمنامندی» را ببینیم و هرچه بیشتر درک و لمس بکنیم. زیرا «نامه ی ما همیشه به دست مان می رسد» و کلوخ انداز را پاداش سنگ و بدتر از سنگ است. زیرا انکه چاه می کند، در چاه می ماند.

ادبیات:

۱. در باب بحث یهوه و گزاره ی مهم «من هستم آنکه هست» به تعبیر و تاویل لکان در سمینار مهم و ناتمام «نام های پدر» مراجعه بکنید.

برای توضیحات تکمیلی و دقیق تر در باب چگونگی گذار از دور باط به تحول دورانی و رنسانس به این مقاله ی من بنام «سه جستار در باب روانکاوی تکرار، از دور باطل به رنسانس دورانی» مراجعه بکنید. روی تیتر کلیک کنید.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)