دو جستار ذیل تلاش اولیه ایی برای توضیح یک اصطلاح مهم از لکان در عرصه ی فرهنگ و اندیشه ی ایرانی است. اینکه «سینتهوم» نزد لکان چه معنا یا معانیی در بر دارد و چرا با این حال همیشه بخشا در تعلیق و ایهام می ماند. اینکه چرا لکان از سیمپتوم و عارضه به سینتهوم می رسد و از طرف دیگر چرا از جمله «جیمز جویس» را نمونه ی یک سیمپتوم در معنای مثبت آن و در نهایت یک «سینتهوم» می نامد. در جستار اول پس از توضیحاتی اولیه در باب مفهوم سینتهوم و تفاوتش با سیمپتوم آنگاه تکه ایی از سخنرانی اول لکان در مورد جیمز جویس ترجمه شده است که اینجا برای اولین بار در اختیار خواننده ی ایرانی در سطح وسیع گذاشته می شود. سخنرانی لکان در مورد جویس و با تیتر «جویس، سیمپتوم، یا جویس آن سیمپتوم» در واقع ابتدا یک متن بود اما در تصحیح بعدی لکان انگاه متن دوم در عین پیوند کاملا متفاوت از متن اول می شود و به این خاطر در واقع دو سخنرانی از لکان در مورد جویس وجود دارد. من این سخنرانی ها را به فارسی ترجمه کرده ام و می خواهم پس از ترجمه ی نهایی، همراه ترجمه ام از سخنرانی لکان به نام «سومی» و به همراه ترجمه های در راهم در باب «لیتوراتر» در کتابی الکترونیکی منتشر بکنم. احتمالا اثر دو سه ماه دیگر منتشر می شود. در جستار دوم انگاه بحث گذار از سیمپتوم به سینتهوم در معنای عملی و کاربردیش در روانکاوی و یا در خلاقیت بشری بشکل متنی افوریسمی مطرح و تشریح می شود.

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

جستار اول: از سیمپتوم تا سینتهوم نزد جویس و لکان!

سینتهوم یک واژه ی مهم و محوری دیگر از لکان در سالهای آخر کاریش است و آنگاه که هر چه بیشتر ساحت رئال در سه ساحت لکانی «نمادین/خیالی/رئال» مهمتر می شود و سرانجام در تفکر لکان متاخر «سینتهوم» به گره چهارمی و محوری در گرههای سه گانه برومه ایی «نمادین/خیالی/ رئال» تبدیل می شود. برای درک مفهوم پیچیده ی سینتهوم بایستی اول به مفهوم «سیمپتوم» یا عارضه چون عارضه ی افسردگی در نگاه لکان توجه کرد که بشخصه تحولات مهمی در تفکر لکان داشته است.( برای توضیحات دقیق تر در باب تحول معنای سیمپتوم نزد لکان لطفا به این مقاله ی «مفاهیم سیمپتوم و افسردگی نزد فروید و لکان! یا زخمهای نارسیسیک ما» مراجعه بکنید.)

اما ایا اصولا انسان بودن به معنای لمس این نیست که «چیزی درست کار نمی کند» و اینکه ما بقول هایدگر به «جهان زبانمند پرتاب شده ایم». اینکه انسان یا دازاین یک «طرح پرتاب شده» است؟ در تحول نهایی لکان انگاه سیمپتوم هرچه بیشتر به سینتهوم تبدیل می شود و سینتهوم در واقع نوع کامجویی اولیه و تکینه هر انسانی است که از کودکی مجبور است با این چیز روبرو بشود که «چیزی درست کار نمی کند و باید دنیایش را، کامجوییش در این جهان را سامان بدهد.» سینتهوم شیوه و حالت این سامان دادن به جهان خویش و به تمتع یا کامجویی جهان خویش است. ازینرو سینتهوم عملی زبانمند و نمادین نیست، به عرصه ی رئال تعلق دارد، مثل یک کامجویی ساده لوحانه و بازیگوشی کودکانه و احمقانه است، اما همزمان او اساس تکینگی و ازادی بشری است.

ازینرو در نگرش لکان متاخر یا با بقول ژیژک «لکان رئال» سیمپتوم یا عارضه بایستی با قبول حقیقت درونش تبدیل به قدرتی نو و تاویلی نو بشود و هم از طرف دیگر بایستی تبدیل به سینتهوم بشود، به تمتعی تکینه و خاص که تمتع و کامجویی جهان ما را سامان می دهد. یا شور عاشقانه یا تمنامندانه ی ما در این جهان نمادین را سامان می دهد. بقول لکان واژه ی سیمپتوم که در ریشه ی کلامی آن از دو واژه ی یونانی سیم و پیوم و به معنا «باهم افتادن، با هم سقوط کردن» را می دهد، از قرن هیجدم توسط دیسکورس پزشکی جای کلمه ی اصلی یعنی «سینتهوم» را می گیرد. سینتهوم حکایت از یک کامجویی و ژوئیسانسی احمقانه و ناممکن می کند که همزمان اساس آزادی بشری است و اینکه او همیشه ناممکن را بجوید و ممکن را بیافریند. سینتهوم مثل حماقت نهفته در رویای دن کیشوت است. حماقتی که همزمان پایه گذار فردیت و مدرنیت و جهانهای متفاوت است. ازینرو دن کیشوت و توانایی دیدن اسیاب بادی به عنوان جادوگر شروع رمان مدرن و تغییر واقعیتهاست. یکایک ما «سینتهومهای» خودمان را داریم که به کمک او به جهان و تمتع و کامجویی خودمان در این جهان را سامان می دهیم، مثل میل لم دادن و جوک گفتن ایرانی و خندیدن به هر چیزی و بازیگوشی کردن. یا مثل حالت خراباتی و عارفانه ی یکایک ما و زبان و فرهنگ ما که حال بایستی به گونه ایی نو و رندانه حفظ و بیان بشود و اینگونه جهان فردی یا جمعی بیشتر خندان و چندنحوی بشود.

از طرف دیگر این پیوند میان سیمپتوم و سینتهوم مترادف و همسو با پیوند میان «واژه» و « بخش نامفهوم یا در تعلیق واژه» است که باعث می شود واژه دارای یک کامجویی و تمتع خاص باشد و هیچگاه معنای نهایی نیابد. چیزی که جویس با تفاوت میان «لتر یا نامه» و «لیتر یا زباله» در مورد زبان قائل می شود و لکان به عهده می گیرد . مثلا فعل «کار کردن» دارای معنی نمادین هست و از انجام دادن کاری سخن می گوید اما همزمان در گوشه و کنارش دارای زیرمتنهای جنسی و جنسیتی و تمتع و تعلیق خاص خویش است که می توانند بنا به متن و صحنه بروز بکنند و معانی را تغییر بدهند یا کاری بکنند که کارکردن گیر بیافتد و از کار بیافتد.

همزمان به باور من «سینتهوم» مرز تفکر لکان است و جایی که هم بایستی ارزش و قدرت رادیکال تفکر لکان را یازشناخت و هم سوال کرد که ایا حال می توان جلوتر رفت و بر اخرین ترسها و هراسهای تفکر مدرن و از جمله لکان از «جسم و طبیعت تپنده و اغواگر» چیره شد و پا به جاهای نوینی گذاشت؟ این یکی از بحثهای محوری مقدمه ی کتابچه ا خواهد بود و یک منظر پژوهشی محوری من است و جایی که من با لکان و تفکر متقابلش از دلوز /گواتاری درگیرم و بر بستر تجربه و مسیرم به عنوان مهاجر چندفرهنگی یا یک روانشناس و روان درمانگری که هیچگاه از سوال کردن و زیرسوال بردن سوال خویش و دیگران دست برنداشته است. چون هنوز راضی نیست و می بیند که «چیزی کم است» بی انکه بدنبال دست یابی به کمال نهایی با ببهشت نهایی باشد که به باور من چیزی کسالت اور و خمیازه اور است. اگر کانیبالی بودنش را فراموش بکنیم. زیرا موضوع پاگذاشتن به جهان و خانه ی تنانه و زبانمند و زمینی خویش، بدرون سینتهوم خویش است تا بتوانی حال با شور و رندی خاص و تکینه ی خویش زندگیت و جهان را سامان بدهی و از نو تاویل بکنی و بیافرینی. تاویلی کامجویانه و رندانه که همیشه چندنحوی و قادر به تحول از طریق چالش و گفتگو ی اغواگرانه با دیگران است. زیرا بقول لکان: چگونه می توان بر سیمپتوم و دور باطل و انسدادش چیره شد: اینکه او را چندوجهی و جاری بسازیم.».

همینجا نیز باید سوال کرد که چرا لکان جیمز جویس و کتابهایش «اولیس» و بویژه «رستاخیز فینگان یا بیداری فینگانها» را یک «سیمپتوم یا عارضه» می نامد، اما در معنای مثبت و قوی سیمپتوم. یعنی وقتی سیمپتوم در واقع یک «سینتهوم» است. اینکه در یکایک ما بخشی کامجویانه و در نهایت پرشور و به همان اندازه احمقانه قرار دارد که در واقع سه ساحت را بهم پیوند می دهد و کاری می کند که ما می توانیم جهان را به شکل خویش بیافرینیم، به شکل خویش حضور داشته باشیم، به شکلی یگانه و غیرقابل تقلید. تنها به این شکل می توانیم واقعا حضور داشته باشیم و تکرار نشویم. جاودانه باشیم. این بخش از جهاتی همان فیگوور دن کیشوت است که برای تمنا و کامجوییش، برای جهانی که می چشد و می بیند، قادر می شود به ذائقه ی خویش سرانجام جهان را تغییر بدهد. حتی اگر در پایان شکست می خورد. ازینرو دن کیشوت هنوز زنده است و زنده می ماند. زیرا او به تمنای خویش و به تکینگی خویش، کامجویی خویش وفادار می ماند. زیرا او به چشم خویش به جهان نگریست و جهان تکینه اش را افرید. ازینرو دن کیشوت پایه گذار فیگور مدرن است با انکه بظاهر ضد مدرنیت و واقع گرایی است.

جیمز جویس از جهاتی حتی جلوتر از دن کیشوت است. جیمز جویس بقول خودش می خواهد با نوشتن کتاب «رستاخیز فینگان» کاری بکند که پروفسورهای دانشگاهی تا ابد مشغول و در جستجو باشند که او چه می گوید. یا به قول لکان او می خواهد «چنان انها را مشغول بکند تا سرانجام دانشگاه تعطیل و بی زبان شود». زیرا داستان فینگان به گونه ایی نوشته شده است که برای فهمیدن هر کلمه یا حادثه بایستی انقدر پانویس و چیزهای مربوطه بخوانی و هر موضوع یا فیگور «مثل عکس و طرح ذیل از داستان» چنان با هزار زیر متن یا متن دیگر در پیوند است، که اصولا خواندن و فهمیدن آن غیر ممکن است. ازینرو اکثرا در نیمه راه او را رها می کنند یا با خستگی تمامش می کنند. جیمز جویس در این کتاب در واقع کاری را که با اولیس شروع کرده بود، به اوج نوین و برای خویش نهایی می رساند. زیرا به قول ژیژک جیمز جویس یک عارضه و سیمپتوم در معنای مثبت آن است. زیرا جیمز جویس می تواند نشان دهد که هر واژه یا رخداد، هر اسم دال« در واقع محل تلاقی و انقباض شدن چندین چشم انداز،متن یا اسم دلالت است. مثل نمودار خطی و ریزوماتیک ذیل از «اولیس» که گویی متعلق به ولادیمیر ناباکوف است، هر چیزی به چیزهای دیگر در پیوند است.

اما در داستان « رستاخیز فینگان» جیمز جویس در واقع نشان می دهد که هر «کلمه یا سمبل» در واقع یک «زباله» است. اینکه ان معنایی که ما خیال می کنیم از کلمه و سمبل می فهمیم، در واقع زباله ایی از مجموعه معناها و متونی است که در این کلمه با همدیگر تلاقی می یابند. اینکه کلمه و واژه همان «خری» است که روی دوشش شمال و جنوب و غرب و شرق را با هم حمل می کند. جیمز جویس در این معنا در واقع یک حالت کودکانه را در زبان و کلمه زنده می کند. زیرا در هر کلمه بجز سمبل و نماد و معانیش در واقع یک حاشیه وجود دارد که دارای حالات «تعلیقی» وسرخوشی اور است و باعث می شود ما مثل کودکی و «لالا بازی» کودکی بتوانیم یا بخواهیم با تکرار کلمه و غیره به این کیف و سرخوشی دست یابیم. این حالت تعلیق وار در حاشیه کلمه باعث می شود که ما حس بکنیم کلمات گاه سحرامیزند. یا گاه حالات فتیشیستی پیدا بکنند و این حالات و سرخوشیها جای نماد و معنا را بخواهد بگیرد. ازینرو در حالت بیماریهای روانی چون پسیکوز در واقع ما شاهد تعلیق کلمات یا بهم چسباندن غلط کلمات هستیم که همان تلاش برای نفی کستراسیون و فاصله است.

اما جیمز جویس به قول لکان این خصلت تمتع اور و تعلیقی زبان را در واقع « به قدرت نوین زبان» تبدیل می کند. اینکه او در واقع با غریبه کردن کلمات و جملات به حدی که ما خسته می شویم، در واقع «نام پدر و ضمیر نااگاه» را از کار می اندازد، زبان نمادین را از کار می اندازد و این از کار انداختن پدر و زبان در واقع همان «تمتع و کیف بنیادین جیمزجویس»، آن تکینگی جیمزجویس است که تا ابد می ماند و می توان در کتاب او را حس کرد. بخصوص وقتی بجای فهم کلمات و مباحث فقط مطلب را خواند و تن به این کامجویی و خنده ی او داد و همزمان در نهایت و در پایان کتاب می بینیم که او با برانداختن قانون و نام پدر یا نماد در نهایت زبانی نو افریده است که در آن نام پدر و قانون به شکلی نو حضور دارد. زیرا هر زبان نو به معنای حضور جدید نام پدر و قانون است و اینکه زبان و نماد از نو نوشته شده است. جیمز جویس در این معنا یک سیمپتوم است زیرا نشان می دهد که سیمپتوم یا عوارض ما همان «سینتهوم» هستند، یک گرهگاه دیسکورسها و اسمهای دال مختلف هستند، همانطور که در سیتادی در یکی از عکسها می خوانیم. ازینرو وظیفه روانکاوی نفی سیمپتوم نیست بلکه پذیرش حقایق و تمناهای نهفته در آن است و همزمان تن دادن به تکینگی خویش که در آن نهفته است و به آن شیوه ایی که ما بشکلی خاص و فردی جهان و زندگی را می چشیم و کام می بریم. اینکه «دیسکورس غیر یا نااگاه» را و حقایق او را به شیوه ی تکینه و خاص خویش بچشیم و بیافرینیم. به شیوه دن کیشوت یا کازانوا یا جیمز جویس و یا ناباکوفی. یعنی به قول لکان و ژیژک دقیقا این بخش نهایی یعنی سینتهوم به سان زیربنای ازادی خویش بایستی دوست بداریم و اینکه این تنها چیزی است که از ما می ماند. اینکه آن بخشی از عارضه است که بایستی «مثل خودمان دوستش بداریم»، مثل یک تیک عصبی خاص یا حالت خراباتی یا عاشقانه خاص. جیمز جویس در این معنا تبلور سینتهوم است و انچه گرهگاه و اساس ساحتهای روانی سه گانه است. زیرا ما دقیقا در این چشیدن خاص و کامجویانه ضمیر نااگاه خویش و ضرورتهاست که واقعا حضور داریم و جاودانه هستیم و غیر قابل تقلید، بدون معنای نهایی. جیمز جویس دقیقا در این معنا توانست پایان ادبیات باشد و بنابراین شروع ادبیاتی نو و نامهای پدر نو.

تکه ایی از سخنرانی اول لکان

ژک لکان: «جویس، سمیپتوم»»

امروز من زیاد سرحال نیستم و آنهم به دلایل مختلفی:

من با اجازه از ژک اوبرت، که اصرار و ابرام او باعث شد که اصولا شما مرا اینجا بتوانید ببینید،_ ژک اوبرتی که یک جویس شناس مشهور است و تز دکترایش در مورد زیبایی شناسی جویس یک اثر بشدت قابل توصیه برای خواندن است_، برای سخنرانیم تیتر «جویس، سیمپتوم (عارضه)» را انتخاب کرده ام.

شما به من این موضوع را می بخشید که کمی جویس را دنبال وتقلید بکنم ( فعلی دوپهلو از لکان و یک بازی زبانی لکان، احتمالا با زبان فرانسوی. مترجم )،. این کار مطمئنا زمان زیادی طول نمی کشد_ تا جویس را در «رستاخیز فینگان» را ببینیم. اثری که یک «رویا و خواب» است. رویایی که جویس به جا می گذارد، به عنوان یک نقطه ی پایان، اما یک نقطه ی پایان برای چی؟ این چیزی است که من سعی خواهم کرد توضیح بدهم. این رویا بر اثرهنری یک نقطه ی پایان می گذارد، فین، فینگانز، زیرا نمی شد به شیوه ی بهتری این کار را انجام داد.

من دوباره شروع می کنم، چرا ما گندیدگی را می خواهیم که انسان مرتب با امیدهای گندیده اش می افریند ( دوباره بازی زبانی لکان با کلمات امید و گندیدگی و ترکیب آنها که بشخصه مبهم و تفسیربرانگیز است. سینتهوم لکانی؟ مترجم )._ گندیدگی که به حالت «امیدوارانه گندزدن» نیز طنین می افکند_، چرا می خواهیم که روزنامه هایی که ما را با اخبار و خبرچینی هایشان قورت می دهند، تیتر مرا درست ارائه بدهند؟ ژک لکان، آنها نمی دانند که این چی یا کی هست، جول لاکو هم می توانست اسمش باشد_ راستی این تلفط انگلیسی چیزی است که ما در زبانمان، دُم یا آلت، می نامیم ( لاکو/ لا کوو، دُم یا آلت مردانه)_. چرا آنها باید متن «جویس، سیمپتوم» را درج بکنند؟ ژک اوبرت به آنها این تیتر را اطلاع می دهد و آنها ازش «ژک، سمبل» را می آفرینند. برای آنها طبیعتا فرقی نمی کند و ژاکت مثل شلوار هست.

از سیمی (عایی) که پتوم می کند (رضه می کند، سقوط می کند. بازی لکان با دو بخش یونانی کلمه ی سیمپتوم. مترجم)، به سیمی (عایی) که بولت (قفل) می شود ۱، چگونه می توان از آن تاثیری بر « دامان ابراهیم» انتظار داشت ( در ضرب المثلی فرشتگان در دامن ابراهیم فقرا را به بهشت می برند، در حالیکه پولدارها به جهنم می روند. مترجم) ، جاییکه تمامی آن گندیده ها خویش را دوباره در طبیعت شیرینشان به عنوان جماعت «خوب و پولدار» (واژه ایی ترکیبی و احتمالا از لکان «بون به معنای خوب و ریش به معنای پولدار) در همه ی جاودانگی و بی فکریشان بازمی یابند؟( دوباره اینجا لکان بازی با واژه ی جاودانگی می کند که هم معنی دور جاودانه می دهد و هم بیحس شده توسط بی فکری)

من اما این خطا را تصحیح می کنم. پتوم، پتیتوم ( گرفته شده از پتیت هوم، مرد کوچک،مردک. مترجم) پتیت بون هوم ( آدمک. مترجم)، مرد کوچک هنوز در زبان زنده است، زبانی که در کنار زبانهای دیگر، خویش را موظف به این می دانست که موضوع گردهمایی را پتومن (مختل) بکند. زیرا این آن چیزی است که معنا و اهمیت دارد

اگر به کتاب ریشه لغات از بلوخ و وارتونگ ارجاع بکنید که خوب قابل اعتماد است، می توانید آنجا بخوانید که سیمپتوم ابتدا «سینتهوم» نوشته می شد.

جویس ، به عنوان یک سینتهوم یک هم آوایی یا همسویی با واژه «ساینتته، حضرت یا روحانی مقدس» تشکیل می دهد، با تقدسی که در رابطه با آن، شاید برخی از حضار یادشان بیاید مباحثی که تلویزیونی کردم ( بازی لکان با واژه ی تلویزیون و تبدیل کردنش به فعل تلویزیونی کردن موضوع تقدس)

اگر شما این مرجع یا رفرنس را در فرهنگ لغت نامبرده از بلوخ و وارتونگ دنبال بکنید و کمی بیشتر بخوانید، آنگاه متوجه می شوید که در واقع این فرانسوا رابله ( ادیب، پزشک و نویسنده و طنزپرداز بزرگ دوران رنسانس از فرانسه) بود که واژه سینتهوم را به سیمپتوم تغییر داد. این بهیچوجه شگفت انگیز نیست. او یک پزشک بود و در زبان پزشکی بایستی « سیمپتوم» جایش را در آنزمان بدست آورده باشد، با آنکه مطمئن نیستم. اما وقتی من این مسیر را دنبال بکنم، می توانم بگویم که او چیزی را عارضه وار- آسیب زا (سیمپ تراوماتیک) می کند.

موضوع من این نیست که «رستاخیز فینگان» را تقلید بکنم. چنین کاری از عهده هیچکس برنمی اید، بلکه می خواهم بگویم که تا چه حد من با فرمول بندی این عنوان «جویس، سیمپتوم» به جویس چیزی کمتر از «نام خاص و شخصی اش» اش یا نام مناسبش را نمی دهم، نام خاص و مناسبی که او در آن، آنطور که من برداشت می کنم، خویش را دیگربار در ساحت نامیدن (نام دادن) بازمی شناخت (یا به رسمیت می شناخت. مترجم).

این البته یک گمان است: او خویش را در آن بازمی شناخت، اگر که من امروز می توانستم با او صحبت بکنم. اگر زنده بود، او حال یک مرد صد ساله می بود و این سن معمولی یک انسان نیست. این چندان مرسوم نیست که زندگی را تا این حد ادامه بدهی. چنین سنی یک تبصره و اضافگی عجیب می بود.

دیدار و مواجهه

پایان قطعه ی اول

توضیحات:
۱: سیمی که بولت می شود. عایی از عارضه که قفل می شود. احتمالا منظور لکان از این شکستن کلمات و بازی با واژهها این است که چگونه نزد جویس سیمپتوم یا عارضه از چیز ازاردهنده یا سقوط کننده و محکوم به انسداد و دور باطل به «سینتهوم» و به چیزی خلاق و به یک تمتع تکینه و تاثیر گذار تبدیل می شود. مترجم)

پانویس ۱: برای توضیحات بیشتر در باب نگاه لکان به جیمز جویس به این مقاله ی من در تریبون زمانه مراجعه بکنید:
« پیوند ساختاری میان کابوس و رویا! یا چرا جیمز جویس برای لکان سینتهوم است.!»

جستار دو: از سیمپتوم به سینتهوم، از عارضه و سرافکندگی به تاویل افرینی چندوجهی و تکینگی!

«سیمپتوم» یا عارضه ات چون افسردگی یا وسواس و اعتیادت را نباید از بین ببری و یا بخواهی بر آنها چیره بشوی، بلکه آن را باید تبدیل به «سینتهوم» بکنی. این درس مهم و نهایی لکان در مورد بیماریها و بحرانی روانی یا روانی/جسمی فردی و جمعی است.

چون هر بار که بخواهی بر سیمپتوم و عارضه ات چون افسردگی یا اضطرابت با اراده یا شرم و یا تفکر عقلانی چیره بشوی، آنگاه او با شدتی بیشتر و یا به شکلی دیگر بازمی گردد، زیرا جنگ با عارضه و بیماریت چون تف سربالاست. زیرا عارضه ات که به حالت «جسمک غریبه و مزاحم» در تو حضور دارد، به حالت «انومالی یا ناهنجاری» در تو حضور دارد، همزمان «حقیقت و قدرت متفاوت تو را در بردارد و انچه باید تاویل بکنی و بیافرینی»، تا انسدادت بشکند و به «کثرت در وحدتی نو» و به سخن مملو از تمنامندی و رندی و به منظری چندنحوی دست بیابی. بتوانی بجای گرفتاری در پارانوییا حال بتوانی با تمنامندی هشیارانه و رندانه اهداف و ارزوهایت را تعقیب و دنبال بکنی و بی انکه اسیر پارانوییای «تعقیب شدن» باشی.

اما «سینتهوم» چیست؟ سینتهوم همان «تمتع و کامجویی متفاوتی» است که با تولد تو و بسان راه ارتباط تو با هستی و زندگی بدنیا امده است. همان حالت خاص و متفاوت تو در لذت بردن از هستی و زندگی است که با تو متولد شده است و در زبان و شور عشق و قدرتت و یا در زبان جسمت نمایان می شود. کامجویی و تمتعی که دارای حالات ساده لوحانه و احمقانه نیز هست و همزمان اساس فردیت و «تکینگی» تو است. یا سینتهوم در معنای ترافردی و جمعی همان کامجویی متفاوت یک قوم و نوع ارتباط گیری متفاوت و احساسی/فکری او با هستی و دیگری است. مثلا کامجویی متفاوت و عارفانه ی ایرانی در ارتباط با هستی و اینکه اینقدر عشق برای ما ایرانیان رنگارنگ مهم است و از طرف دیگر حس نجابت و رستگاری که در کاهن و مذهبی ایرانی نمایان می شود. اما بشرطی که سیمپتوم و دور باطل عاشق خراباتی و رستگاری هولناک به «سینتهوم» عشق و صداقت نو و جنگجویی نو و خندان تبدیل بشود. اینکه عشق و صداقت و رستگاری رنگارنگ و رندانه و زمینی بشود و مرتب حالات نو بیابد.

اگر سیمپتوم به معنای افتادن در چیزی است. در تله افتادن است. سینتهوم به معنای تبدیل تله به منظری چندمسیری و چندوجهی است. سینتهوم تبدیل تله به کامجویی مقدس و رند و تکینه است. ازینرو برای لکان جیمز جویس یک سیمپتوم در معنای مثبت و یا یک سینتهوم است. زیرا او می تواند به جای جستجوی بیداری دروغین به این وسیله از کابوس تاریخ بیدار بشود که این کابوس و تله را چندمعنایی و چندمنظری می سازد، همانطور که در نقشه ی ذیل از کتاب «بیداری فینگانهای» او می بینید.

باری سیمپتوم و عارضه ات را به سینتهوم و تکینگی ات تبدیل بکن و بدین وسیله که حقیقت درون او را می پذیری و این حقیقت را به شکل رند و چندوجهی می افرینی. اینکه از افسردگی به توانایی عشق خندان و رند و چندرگه دست می یابی و از اعتیاد به توانایی سبکبال کردن هستی و خویش و روابطت. و راه دست یابی به این قدرت نوین اما این است که به این عبور از انسداد به چندمعنایی و رنگارنگی همان «لحن کامجویانه و خاصی» را بدهی که با تو متولد شده است و شور خاص تو به عنوان فرد یا به عنوان قوم و گروه محسوب می شود، مثل «تکان دادن سر» هندیها در فیلم های بالیوودی و وقتی احساساتی می شوند. تکان دادنی که تکینه و متفاوت است و همزمان بنوعی یک کیچ است. اما بیانگر نوع خاصی از کامجویی و تمتع در ارتباط با هستی و دیگری است. هر انسانی نیز دارای این حالات فردی و خاص خویش است که در پیوند با «لا_زبان مادری» است و انگونه که با عشق و تمنامندی در دوران کودکی و در ارتباط با مادر و لالایی مادری با آن آشنا شده است و در او حک شده است. یکایک ما این حالات متفاوت و خاص کامجویی خویش را می شناسیم و انچه شور زندگی خاص و متفاوت ما را نمایان می کند که همزمان در پیوند با هویت خانوادگی یا قومی است و لکان به آن «علامت واحده» می گوید و فروید «علامت منحصر به فرد». مثل شور عشق و رندی در یکایک ما ایرانیان به درجات مختلف، یا حالات خانوادگی مشابه و به اشکال مختلف در فرزندان یک خانواده. یا وقتی که مثلا «کامجویی متفاوت و خاص جنوبی یا بندری» در آوازهای «شنبه زاده» به سینتهومی متفاوت و جذاب تبدیل می شود.

ازینرو در تفکر نهایی لکان «سینتهوم» به دایره محوری و چهارم دوایر سه گانه ی برومه ایی تبدیل می شود و بیانگر تمتعی تکینه و همزمان احمقانه می شود که از طرف دیگر اساس ازادی و فردیت و تکینه بودن ما است. اساس این است که هیچ نام و نشانی نام و نشان نهایی ما نباشد. زیرا «سوژه آن هست که هست.» همانطور که نام خدا یا یهوه در انجیل این است:«من هستم انکه هست.».

اینکه بقول ژیژک یاد بگیری که «سیمپتومت را مثل خودت دوست بداری» و با قبول حقیقت درونش آن را به قدرتی نو در کثرت در وحدت نوینت تبدیل بکنی و همزمان بخشی از آن را که هیچگاه نمی توانی به آن نام و معنایی بدهی و همان «سینتهوم» توست، به عنوان حالت و لحن خاص خویش بپذیری و با آن گاهی لذت ببری. به عنوان انچه اساس فردیت و تکینگی و آزادی تو هست و اینکه هیچ نام و تعبیر یا ارزشی نمی تواند تو را بنامد یا در نهایت تو را قضاوت و ارزش گذاری بکند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)