نام «اسفندیار منفردزاده» در یاد و خاطرات همۀ ما بدون شک با موسیقی متن فیلمهایی چون: قیصر، رضا موتوری، داشآکل، بلوچ، خاک و گوزنها پیوند خورده. برای خیلیها با ترانههایی چون: جمعه، و شبانههایی که با صدای فرهاد اجرا شد؛ و عدهای هم او را با آهنگی که زیر صدای احمد شاملو در دکلمۀ اشعار خود شنیدهاند بهیاد دارند.
روزی باید سر فرصت از «منفردزاده» و آثارش، آنچنان که سزاوار و شایستۀ اوست بنویسم. از کارهای سینماییاش، از آهنگ ترانهها و سرودهایی که ساخته، و از تاثیری که او با همدلیها و همراهیاش با جریانهای متفاوت و متنوع فرهنگی، اجتماعی، سیاسی داشته و دارد.
اینجا و دست به نقد اما، به اثری تازه و منتشر نشده از او گوش کنیم که همانا آهنگی از ساختههای اوست بر دکلمۀ شعری بلند از دکتر اسماعیل خویی که سالها پیش در یادمان سعید سلطانپور سرود و با صدای خود خوانده است.
میخواهم از شما که از ما هزار بار بگویید بگویند با قاری بزرگ،
میکاریم عشق بزرگ را، تا گل دهد به دامن بیزاری بزرگ.
شعر و صدای: اسماعیل خویی
موسیقی متن: اسفندیار منفردزاده
* * *
«. . . سعید خانهای در شهرآرا خریده بود که بهقول خودش بتواند با همۀ رفقای بیخانمانش در آنجا زندگی کند. شهرآرا سال ۵۹، بیابانی بیش نبود با چند خانه که بهتازگی ساخته شده بودند و خانههایی که در دست ساخت بودند.
آفتاب فروردینماه گرمایش را بهروی شهر پاشیده بود که به شهرآرا رسیدیم. خیابان برخلاف روزهای قبل پر از ماشین بود. ما ناراحت و پریشان از دیرکرد خود، ماشینمان را در چند متری خانه پارک کردیم.
به چهرههای نا آشنا که لبخندشان زیاد صمیمی نبود برخوردیم. اطراف خانه بوی رفاقت نمیداد. . . «قزل» بهدیدارمان شتافت و توضیح داد که: »حدود ظهر دو نفر پاسدار آمده بودند سعید را دو ساعتی برای سوال و جواب ببرند. . . ولی من راهشان ندادم و در را بستم.» فکر کردیم که حتما چیز مهمی نبود.
مجددا عده دیگری مسلح آمدند و هر ساعت هم بر تعدادشان افزوده میشد. ما فکر میکردیم این نا آشنایان که چندان تلاشی هم در پنهان کردن اسلحهشان ندارند یاران تشکیلاتی سعید هستند. . . پاسداران در حیاط و زیرزمین و حتی خانۀ همسایه اتراق کرده بودند. . . مهرداد (پاکزاد) را دیدم که خودش را بهما رساند و میخواست بداند چرا رفقای تشکیلاتی سعید مسلح هستند. در حالیکه میگریستم، گفتم: «اینها پاسدار هستند.»
مرا نه توان توضیح بود و نه مجال آن. مهرداد دوباره بهمیان جمع رفت. زمزمههای توام با شوخی جای خود را به نگاههای پر از تردید داد که بین ما رد و بدل میشد. به یکباره مهرداد خودش را بهما رساند و گفت: «اینها لیستی در دست دارند که اسم من هم جزو آنها است. گفتم: «او و همه کسانی که نامشان جزو لیست است سعی کنند جشن را ترک کنند.» ولی مهرداد گفت که: «دیر شده، حالا اگر کسی مهمانی راترک کند، شک میکنند. . .»
گروه موسیقی که بهدعوت خانواده سعید بهجشن آمده بودند، مینواختند و عدهای هم میرقصیدند. حتی خود سعید بههمراه آنان میرقصید تا شاید رفاقت و شادی را بهفضای سنگین جمع بازگرداند. پاسدارها موافقت کرده بودند که تا پایان مراسم مزاحمتی ایجاد نکنند و پس از آن فقط دو ساعت سعید را برای سوال و جواب میبرند و خودشان هم او را برمیگردانند. . .
لحظۀ موعود فرا رسید. آنها از سعید خواستند به جمع بگوید که آرامش خود را حفظ کنند و او زود برمیگردد. آنزمان که دژخیمان میخواستند سعید را سوار ماشین کنند. . . همهمهای در گرفت به همراه شلیک تیر هوایی. . .
اگر اشتباه نکنم، سعید دوبار ملاقات داشت و هر بار مادر را به این امید روانه خانه کرده بود که بهزودی آزاد خواهد شد.
فصل بهار را طاقت آن نبود که شاهد خاموشی فریادی باشد که از گلوگاه شاعری آزاده و مبارز برمیخاست. با شتاب بار این غم را که به سنگینی کوهها بود به تابستان سپرد. در سپیده دمان تیرماه گلولههای جهل و نادانی، فریاد شادی برآوردند و قلب شاعری را نشانه رفتند که به عشق و آزادی محرومان میطپید.
و اما خورشید را که در روز خاکسپاری یارای ماندن نبود، جای خود را به ماه سپرد تا دیدگان پرحسرت ما را بدرقه شاعری کند که غزلخوان چکاوکها بود.
مراسم یادبود سعید در همان خانهای که پناهگاه همه یاران او بود برگزار گردید. . .
گذشت سالها، نه خاطره دردناک آنروز را از یاد میبرد و نه نام پر افتخار سعید را.
آنچه جاودانه است، حقیقتی است که سرانجام همانند خورشید از پس ابرها نمایان میگردد. . .»
[روایتی دیگر از دستگیری شاعر مبارز، به نقل از «سرور علیمحمدی»، برگرفته از ماهنامۀ آرش چاپ فرانسه، شماره ۸۴.]
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
یاد و خاطره اش جاوید باد
جمعه, ۳۱ام خرداد, ۱۳۹۲
خرداد پر از حادثه و یاد
جمعه, ۳۱ام خرداد, ۱۳۹۲