thisiscolossal

از یک جهت، تاریخ بشر را می‌توان فهرستی طولانیِ غم‌انگیزی از سنگدلی و بی‌رحمی دانست: جنگ، برده‌داری، نسل‌کشی، و آزار و اذیت سیاسی. از جهت دیگر، به روشنی می‌توان خطوط اصلیِ پیشرفت اخلاقی را دید. در واقع، تنها در دو قرن گذشته دو انبساط چشمگیر در «دایره‌ی اخلاق» رخ داده است. اولی عبارت بود از جابه‌جایی از «حقوق قبیله‌ای» به حقوق بشرِ جهان‌شمول. دومی عبارت است از تعمیم مستمر حقوق اخلاقی به موجودات غیربشری: حیوانات، گیاهان، محیط زیست، و شاید حتی روبات‌ها و فراورده‌های هوش مصنوعی (البته این آخری همچنان درخور بحثِ بیشتر است.)

آیا تعمیم حقوق اخلاقی به شمار فزاینده‌ای از مردم و دیگر موجودات امری اجتناب‌ناپذیر بود؟ یا اینکه صرفاً تصادفی تاریخی بود؟ و به همین آسانی ممکن بود که به شکل دیگری رخ دهد؟ یا شاید حتی معکوس آن اتفاق بیفتد؟ این پرسش‌ها در کانون بحث درباره‌ی معنای انسان بودن قرار دارند. آیا ذات و سرشت ما به گونه‌ای است که به موجوداتی بیش از پیش اخلاقی تکامل می‌یابیم؟ یا اینکه پیشرفتِ واضحِ ما صرفاً متأثر از عوامل اجتماعی و تاریخی است؟ و اگر این عوامل نباشند پسرفت اجتناب‌ناپذیر است؟ (همان احساسی که اغلب در دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ وجود داشت.)

الن بوکانان، استاد فلسفه در دانشگاه اریزونا و نویسنده‌ی بیش از یک دوجین کتاب، سراسر دوران حرفه‌ای خود را وقف فهم چگونگیِ پیدایش اخلاقیات بشری در بستر تکامل زیست‌شناختی کرده است. جدیدترین کتاب او، «تقدیر اخلاقیِ ما: تکامل و فرار از قبیله‌گرایی»، تأملی درباره‌ی این پرسش است. نتیجه‌گیریِ دلهره‌آورِ او، که در این گفتگو به آن می‌پردازیم، این است: اخلاق بشر می‌تواند باز هم پیشرفت کند اما این امر به هیچ وجه قطعی نیست.

 

فیلیپ لافلین: ممکن است قبیله‌گرایی را تعریف کنید؟ قبیله‌گرایی با اختلاف‌نظرِ محض، یا حتی اختلاف‌نظر عمیق، چه فرقی دارد؟

الن بوکانان: قبیله‌گرایی بسیار بدتر از اختلاف‌نظر، یا حتی اختلاف‌نظر عمیق، است. اگر من با شما اختلاف‌نظر داشته باشم، باز هم ممکن است با احترام با شما رفتار کنم، به حرفتان گوش دهم، و سعی کنم که با چانه‌زنی و مصالحه حد وسط را بگیرم تا سازش کنم. اما در قبیله‌گرایی، کسی را که با شما اختلاف‌نظر دارد صرفاً در اشتباه نمی‌دانید بلکه او را به طور اصلاح‌ناپذیری احمق و ناآگاه یا به طور علاج‌ناپذیری فاسد، ریاکار، و حتی شرور می‌شمارید. در این صورت، نظرات آن فرد را نادیده می‌گیرید چون او را شایسته‌ی بحث و گفتگو نمی‌دانید. در شدیدترین حالت، این امر به انسانیت‌زدایی از «دیگری» می‌انجامد. به نظر ما انسان‌ها عاقل‌اند و می‌توان برای آنها دلیل و برهان آورد؛ بنابراین، وقتی کسی را از دایره‌ی موجودات عاقل طرد می‌کنیم از آنها انسانیت‌زدایی می‌کنیم.

این اصطلاح را اغلب برای توصیف مخالفت شدید سیاسی به کار میبرند. اما اگر قبیله‌گرایی را صرفاً سیاسی بدانیم، آن را دستکم گرفته‌ایم. قبیله‌گرایی بسیار فراگیرتر است و همان‌طور که اصطلاح «جنگ‌های فرهنگی» نشان می‌دهد، تا عمق زندگیِ ما نفوذ کرده است. قبیله‌گرایی هم در میان چپ‌گرایان وجود دارد و هم در میان راست‌گرایان ــ اما در بین میانه‌روها دیده نمی‌شود زیرا ماهیت قبیله‌گرایی این است که بین «ما» و «دیگری» اختلافی حل‌نشدنی و شکافی پُرنشدنی ایجاد کند. ذهنیت قبیله‌گرا همه چیز را سیاه و سفید، یا خیر و شر می‌بیند. قبیله‌گرایی اختلاف‌نظر را به نفرت متقابل، و تبخترِ ملایم را به تحقیرِ محض تبدیل می‌کند.

 

لافلین: بسیاری از مردم، به شکل معقولی، فکر می‌کنند که قبیله‌گرایی تهدید مهلکی برای دموکراسی است زیرا احترام متقابل و ارتباط واقعی و صمیمی میان شهروندان را که لازمه‌ی دموکراسی است، تضعیف می‌کند. نظر شما چیست؟

قبیله‌گرایی به دو دلیل دموکراسی را تهدید می‌کند. دلیل اول این است که از گوش سپردن به «دیگری» و گفتگو با او جلوگیری می‌کند، و «دیگری» را نامعقول و خارج از دایره‌ی موجودات عاقل می‌شمارد. بنابراین، امکان چانه‌زنی و مصالحه، که برای دموکراسی اهمیتی حیاتی دارد، از بین می‌رود. دلیل دوم این است که هر اختلافی را شبیه به بازیِ «حاصل‌صفر» می‌داند ــ پیروزی من دقیقاً برابر با شکست شما است، و برعکس ــ و فکر می‌کند که همه‌ی اختلاف‌ها سناریویی آخرالزمانی دارند. به عبارت دیگر، ذهنیت قبیله‌گرا تصور می‌کند که در نوعی وضعیت اضطراریِ تمام‌عیار هستیم ــ نوعی رقابت بی‌امانِ مرگبار بر سرِ مهم‌ترین چیزهای ممکن. اگر چنین طرز فکری داشته باشید و نتیجه‌ی قطعیِ اختلاف را پیروزیِ یک طرف و شکست طرفِ دیگر بدانید، نه تنها در پی چانه‌زنی و مصالحه برنخواهید آمد بلکه به سیمِ آخر خواهید زد. وقتی فکر کنید که پای مرگ و زندگی در میان است، دیگر به هیچ قید‌وبند اخلاقی‌ای پایبند نخواهید بود. عنوان کتاب جدیدِ شان هَنیتی را در نظر بگیرید: «آزاد زندگی کنید یا بمیرید: آمریکا (و دنیا) بر لبِ پرتگاه

 

لافلین: آیا انسان‌ها ذاتاً قبیله‌گرا هستند؟ آیا می‌توانیم از قبیله‌گرایی بگریزیم یا با آن مبارزه کنیم؟

بوکانان: گروه‌گرایی در ژنِ ما است. ما همیشه دنیا را به «ما» و «آنها» تقسیم خواهیم کرد و خود را برتر خواهیم شمرد. اما اگر محیط اجتماعیِ درستی ایجاد کنیم، می‌توانیم از شکل‌های شدیدتر و مضرترِ قبیله‌گرایی اجتناب کنیم.

 

سرشت اخلاقیِ ما صرفاً قبیله‌گرا نیست بلکه به شدت منعطف و هم متمایل به قبیله‌گرایی است و هم متمایل به شمول‌گرایی.

به نظر بسیاری از دانشمندانی که تکامل انسانی را مطالعه می‌کنند، ارتباط نزدیکی میان قبیله‌گرایی و اخلاق وجود دارد. به بیان دقیق‌تر، آنها فکر می‌کنند که انسان‌ها تا جایی که به سرشت اخلاقیِ آنها مربوط می‌شود، قبیله‌گرا هستند. به باور آنها، ذهن اخلاقیِ تکامل‌یافته‌، روان‌شناسیِ اخلاقیِ بنیادین ما، قبیله‌گرایانه است. اگر نظرِ آنها درست باشد، احتمال مبارزه‌ی موفقیت‌آمیز با قبیله‌گرایی بسیار کم یا حتی صفر است. پاسخ علم ناامید‌کننده است. اگر سرشت اخلاقیِ ما انسان‌ها قبیله‌گرایانه باشد، در این صورت تنها به صورتی جزئی می‌توانیم از قبیله‌گرایی بگریزیم ــ هر گونه پیشرفتی در جهت اخلاقیات شمول‌گرا، اخلاقیاتی که سوگیریِ شدیدی نسبت به گروهِ خودمان نداشته باشد، محدود خواهد بود. افزون بر این، چنین پیشرفتی پایدار نخواهد بود زیرا با سرشتِ ما مغایرت دارد.

با وجود این، پیشرفت اخلاقی رخ داده است، و در بعضی از مهم‌ترین موارد شاهد دور شدن از قبیله‌گرایی و حرکت به سوی شمول‌گرایی بوده‌ایم. استیون پینکر دو کتاب خوب نوشته تا به ما یادآوری کند که پیشرفت اخلاقیِ چشمگیری رخ داده است. در بسیاری از جوامع، اکنون وضعیت زنان بهتر است، برده‌داری از بین رفته و اقدامات مهمی برای محو دیگر انواع بیگاری انجام شده است، شمار دولت‌های پایبند به قانون و اصول قانون اساسی بیش از پیش افزایش یافته، قتل و آدم‌کشی تقریباً در همه‌جا از اواخر قرون وسطی به میزان چشمگیری کاهش یافته، گام‌های بلندی در جهت دستیابی به برابریِ حقوق سیاسی و مدنی برای رنگین‌پوستان و اقلیت‌های ملی برداشته شده است، در مقایسه با بخش عمده‌ای از تاریخ بشر، اکنون کشورهای بیشتری حق آزادی دین را به رسمیت می‌شناسند، در بسیاری از جوامع بدرفتاری با حیوانات به حکم قانون ممنوع است، و چیزهایی از این دست.

به یاد آوردن این تغییرات مثبت، مایه‌ی سربلندی و خوش‌بینی است. اما اگر خودتان را به جای من بگذارید، احساس می‌کنید که تنش عمیق و نگران‌کننده‌ای میان پیام الهام‌بخشِ پینکر و عقیده به سرشت اخلاقیِ قبیله‌گرایانه‌ی انسان وجود دارد. در این صورت، نسبت به احتمال پیشرفت اخلاقی مردد خواهید بود و نمی‌توانید تصمیم بگیرید که با توجه به وضعیت فعلی امیدوار باشید یا ناامید. اگر نظر علم را درباره‌ی اخلاق جویا شوید، احتمالاً نتیجه خواهید گرفت که گونه‌ی میمون‌نمای بزرگی که «انسان خردمند» نامیده می‌شود محکوم به قبیله‌گرایی است ــ زیرا ظاهراً علم تکامل به ما می‌گوید که سرشت اخلاقیِ ما قبیله‌گرایانه است.

 

لافلین: آیا شما با این نظر موافق‌اید؟

سرشت اخلاقیِ ما صرفاً قبیله‌گرا نیست و می‌توانیم شمول‌گرا هم باشیم. اکنون با مشکلات مهمی مواجه‌ایم که می‌توان همه‌ی آنها را تحت عنوان «قبیله‌گرایی» طبقه‌بندی کرد اما اگر بخواهیم به حل آنها نزدیک شویم نباید به اشتباه از مشکل «غلبه بر سرشت قبیله‌ای خود» سخن بگوییم. در غیر این صورت، چنین به نظر می‌رسد که مشکل یا مسئله عبارت است از اینکه چطور یک غریزه را مهار کنیم، در حالی که در واقع مسئله عمدتاً عبارت است از اینکه چطور یک ساختار اجتماعی را از میان برداریم و از جنبه‌ی سودمندترِ سرشت اخلاقیِ دوگانه‌ی خود استفاده کنیم.

بسیار مهم است که بفهمیم سرشت اخلاقیِ ما صرفاً قبیله‌گرا نیست بلکه به شدت منعطف و هم متمایل به قبیله‌گرایی است و هم متمایل به شمول‌گرایی. این انعطاف، پیشرفت اخلاقیِ پایدار را ممکن می‌کند. بعضی از محیط‌های اجتماعی به تحقق قوه‌ی قبیله‌گراییِ ما کمک می‌کنند و بعضی دیگر به فعلیت یافتن قوه‌ی شمول‌گراییِ ما یاری می‌رسانند. انسان‌ها می‌توانند هر دو نوع محیط اجتماعی را ایجاد کنند. افزون بر این، مسئله فقط قبیله‌گرایی در برابر شمول‌گرایی نیست؛ محیط‌های اجتماعی مختلف، اخلاقیاتی را به وجود می‌آورند که از جهات دیگری نیز با هم فرق دارند.

منظورم این است که اخلاق سرشت ثابتی ندارد؛ همه چیز وابسته به محیط اجتماعی است، و محیط‌های اجتماعی تغییر می‌کنند. اینکه آیا می‌توانید بهترین نوعِ آدمی شوید که در وسع انسان می‌گنجد فقط به استحکام شخصیت شما، عمق پایبندی‌ به اخلاقی بودن، و القای ارزش‌های اخلاقی توسط پدر و مادرتان بستگی ندارد. این امر به این هم بستگی دارد که آیا بخت یارتان هست که به عنوان عاملی اخلاقی در جامعه‌ای پرورش یابید که شرایط مناسبی را برای تحقق حداکثر قوای اخلاقی شما فراهم می‌کند یا نه.

 

لافلین: شما در کتابتان می‌نویسید که دیگران ــ اقلیت کوچکی که نفوذ و قدرتی بیش از بقیه دارند ــ این شرایط را برای اکثریت بزرگی از ما ایجاد می‌کنند. ممکن است توضیح دهید که منظورتان چیست؟

وقتی بفهمید که اخلاقیات رایج در یک جامعه و در میان اعضای آن به شرایط خاصی بستگی دارد، و وقتی دریابید که انسان‌ها کنترل این شرایط را به طور یکسان در دست ندارند، در این صورت نابرابریِ فزاینده در دنیای کنونی بیش از پیش شما را نگران خواهد کرد. نابرابری شدید در ثروت تنها از منظر عدالت توزیعی یا فرصت برابر یا برابری سیاسی، در خور نکوهش نیست. بی‌تردید همه‌ی اینها هزینه‌های اخلاقیِ مهم نابرابریِ شدید است اما هزینه‌ی دیگری هم وجود دارد که نادیده مانده است. نابرابری سبب می‌شود که بعضی از مردم کنترل چیزی بسیار بنیادی‌تر را به دست گیرند: اینکه چه نوع اخلاقیاتی در جامعه‌ی ما رواج خواهد یافت و آیا ما، به عنوان افراد، از نظر اخلاقی پیشرفت خواهیم کرد یا متوقف خواهیم شد.

اخلاق سرشت ثابتی ندارد؛ همه چیز وابسته به محیط اجتماعی است، و محیط‌های اجتماعی تغییر می‌کنند.

انسان‌ها تا حالا نفهمیده‌اند که سرنوشت اخلاقی آنها چقدر به محیط‌شان بستگی دارد. بنابراین، سعی نکرده‌اند که به این محیط شکل دهند. تا امروز تغییر در محیط اجتماعی نتیجه‌ی فرایندهای انتخاب طبیعی و فرهنگی و کنش‌های افراد و گروه‌هایی بوده که اهداف دیگری داشته‌ و به تأثیر اعمال خود بر احتمالات اخلاقی توجه نکرده‌اند.

هرگاه تغییر در محیط اجتماعی به پیشرفت اخلاقی کمک کرده، این امر حاصل بخت و اقبالِ محض بوده است نه کنش عامدانه و آگاهانه. به‌رغم این اخبار ناگوار، در کتابم از امید سخن می‌گویم نه از ناامیدی، و می‌کوشم نشان دهم که اینکه چه اخلاقیاتی داریم و چه جور عوامل اخلاقی‌ای هستیم به خودمان بستگی دارد. این چیزی نیست که مجبور به پذیرش آن باشیم بلکه چیزی است که می‌توانیم شکل دادن به آن را بیاموزیم.

البته می‌دانم که هر وقت اصطلاح «پیشرفت اخلاقی» را به کار می‌برم، خون بعضی‌ها به جوش می‌آید. این اصطلاح می‌تواند مایه‌ی عصبانیت کسانی شود که فکر می‌کنند مفهوم پیشرفت اخلاقی یکی از سلاح‌های امپریالیسم فرهنگیِ غربی است، یا حداقل آنقدر به استعمار آلوده شده که نباید آن را به کار برد. شاید هم فکر می‌کنند که «پیشرفت اخلاقی» یعنی ترقی اخلاقیِ جهان‌شمول، و بنابراین به نشانه‌ی اعتراض می‌گویند که این مفهوم با این واقعیت ناسازگار است که شاید بیش از یک اخلاقِ درست یا معقول وجود داشته باشد. آنها فکر می‌کنند که ایده‌ی پیشرفت اخلاقی با احترام به تکثر یا تنوع اخلاقی مغایرت دارد. بنابراین باید بگویم که در کتاب به نمونه‌هایی از پیشرفت اخلاقی اشاره می‌کنم که نه فقط از منظر ارزش‌های غربی بلکه بر اساس طیف گسترده‌ای از دیدگاه‌های اخلاقی، پیشرفت به شمار می‌روند.

 

لافلین: برای پرهیز از بدترین شکل‌های قبیله‌گرایی چه می‌توان کرد؟

اینکه یکدیگر را به «رعایت ادب» نصیحت کنیم مشکل را حل نخواهد کرد. باید به دقت به این بیندیشیم که کدام ویژگی‌های محیط‌های اجتماعی به قبیله‌گرایی و کدام یک به شکل‌گیریِ نگرش‌های شمول‌گراتر نسبت به کسانی که با آنها اختلاف‌نظر داریم، کمک می‌کند. به عبارت دیگر، باید نهادها را به گونه‌ای اصلاح کنیم که ما را به گفتگو، چانه‌زنی، مصالحه و سازش ترغیب کنند. بعضی تغییرات مفید عبارت‌اند از وجود بیش از دو حزب؛ تبدیل نظام انتخاباتی به نظام نمایندگی تناسبی؛ و لزوم دستیابی به اکثریت چشمگیر (دوسوم از آرا یا بیشتر) برای قوانین مهم. این سه سازوکار به همکاریِ فراحزبی یاری می‌رسانند و مردم را به چانه‌زنی و مصالحه تشویق می‌کنند.

البته اینجا با مشکل مرغ و تخم‌مرغ مواجه‌ایم: اگر این‌قدر قبیله‌گرا هستیم، چطور می‌توانیم همکاریِ سیاسیِ لازم برای ایجاد این تغییرات را جلب کنیم تا مردم به گوش دادن به حرف یکدیگر، گفتگو، چانه‌زنی و مصالحه ترغیب شوند؟ پاسخی برای این پرسش ندارم. یکی از کارهایی که می‌توان کرد این است که در برابر وسوسه‌ی محصور کردن خود در اتاق‌های پژواک مقاومت کنیم ــ یعنی خود را به تعامل با کسانی که دیدگاه‌های سیاسیِ مشترکی با ما دارند محدود نکنیم. بنا به تحقیقات، آنهایی که فقط با هم‌فکران خود تعامل دارند نظرات‌شان افراطی‌تری است. علاوه بر این، شاید لازم باشد که در درک خود از حد و مرزهای آزادی بیان تجدیدنظر کنیم. اگر یافته‌های علمیِ معتبر نشان دهد که برخی تعابیر یا تصاویر یادآور تهدیداتی است که نیاکانِ دورِ ما را به واکنش قبیله‌گرایانه وامی‌داشت، در این صورت شاید رسانه‌ها باید استفاده از آنها را محدود یا ممنوع کنند.

اگر ما آدم‌ها به اندازه‌ی کافی از ذهن اخلاقی و تعاملات میان آن و ویژگی‌های محیطیِ خاص آگاه شویم، در کل می‌توانیم زمام سرنوشت اخلاقیِ خود را به دست گیریم: می‌توانیم هم بر اخلاقیات رایج در جامعه و هم بر خودمان به عنوان عامل اخلاقی تأثیر چشمگیری بگذاریم. چنین کاری شاید عالی‌ترین شکل استقلال و آزادیِ عملِ انسانی باشد. افزون بر این، چنین کاری اساسی‌ترین نوع خلاقیت خواهد بود: آفرینش «خود» اخلاقی در موجودی که خودِ اخلاقی، کانون وجودش را تشکیل می‌دهد.

 

برگردان: عرفان ثابتی


فیلیپ لافلین از مسئولان انتخاب کتاب در حوزه‌های فلسفه، زبان‌شناسی، اخلاق زیستی و علوم شناختی در انتشارات دانشگاه اِم‌آی‌تی است. الن بوکانان استاد دپارتمان فلسفه در دانشگاه آریزونا، پژوهشگر اخلاق عملی در دانشگاه آکسفورد و نویسنده‌ی کتاب تقدیر اخلاقی ما: تکامل و فرار از قبیله‌گرایی (۲۰۲۰) است. آنچه خواندید برگردان این گفتگو با عنوان اصلیِ زیر است:

Philip Laughlin, ‘Our Moral Fate: Allen Buchanan on Escaping Tribalism’, The MIT Press Reader, ۱۶ February 2021.

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)