جستارهای ذیل مناظری افوریسمی و گزینه گویانه به مبحث «هیزی یا وویریسم» از منظر روانکاوی و بویژه روانکاوی لکان هستند. از آنجا که قبلا در مقاله ایی به نام «تفاوت سارتر و لکان در بحث «نگاه و هیزی»! یا چرا قانون هیز دچار انحراف جنسی است!» به طور نسبتا جامع و تخصصی این مبحث را بازکرده ام، از آنرو در متون سه گانه ی ذیل به جوانب دیگری از «هیزی و وویریسم می پردازیم. اینکه چرا نگاه و دیدن وقتی هرچه بیشتر اسیر تمتع هیزی و یافتن نکات پنهان و ممنوعه ی دیگری و دیگران می شود، و بی انکه به مرزهای خصوصی آنها توجه بکند، آنگاه هرچه بیشتر اسیر دور باطل رانشی و اسیر کامجویی بی مرز «انجراف جنسی» می شود. خواه موجود هیز انسانی باشد که یواشکی از سوراخ دیواری به زنانی در زیر دوش می نگرد. یا وقتی اخلاقی مقدس و ارشادگرا باشد که حال به همه جا سرک می کشد و هیچ مرزی را رعایت نمی کند تا ادمیان را به راه راست هدایت بکند و نمی بیند که این هیزی و ارشاد جبارانه ی راه راست و مقدسش نشان می دهد که چرا راه پاکش انقدرها پاک نیست که می پندارد. همانطور که در متن نهایی و سوم به این موضوع مهم پرداخته می شود که بهای انسان و جامعه ایی چیست که نمی خواهد با کمبود و کوری خویش روبرو بشود و خیال می کند خیلی می بیند و هیز است. اینکه چرا او محکو می شود که ادیپ کور و بوف کور بشود.

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

جستار اول:

راز هیزی و وویریست چیست؟

فرد هیز و چشم چران می خواهد چه باشد؟ چه دیگری و فیگوری در رابطه ی میان فرد/دیگری باشد؟ فرد هیز می خواهد با هیزی و چشم چرانی به چه دست یابد؟

اینجا نیز باز هم یک «سناریو» در میان است و تلاش فرد برای اینکه به اشتیاق و تمتع یا تمنایی از خویش دست یابد، به آرزویی دست یابد. آرزو و اشتیاق فرد هیز چیست؟ دیدن تن لخت دیگری؟ یا یواشکی دیدن و کشف اسرار پنهان؟ چرا یکایک ما انسانها نیز همیشه در جایی «هیز» هستیم؟

چشم چران تنها به دنبال آن نیست که مثل کودک از سوراخ قفل به «اطاق ممنوعه و سکس پدر و مادر» بنگرد و «چیز ممنوعه» را ببیند. این بخشی از لذت چشم چران و هر انحراف جنسی دیگر است. میل شکستن قانون و بیگناه شدن، بزرگ و قدرتمند بودن، چیرگی بر «کستراسیون و کمبود»، کودک شدن و بازگشت به بهشت مادری بدون قانون و هراس. همانطور که چشم چران یا هیز تنها در پی «یواشکی دیدن» و « از دور دیدن دیگری» و لمس لذت جنسی از راه دور نیست، چرا که هراس از رابطه نزدیک، رودررو و با معضلات انسانی و متقابل دارد، آنطور که «روانشناسی من» و نسل دوم روانکاوی یعنی «روانشناسی خود» می فهیمد و به هیزی می نگریست. در حالت چشم چران یا هیز هراس از ارتباط نزدیک، هراس نارسیستی و ناتوانی نارسیستی از تن دادن به تمناورزیدن و تمناطلبیدن از دیگری وجود دارد. ازینرو از راه دور تنها قادر به ارتباط است و اینگونه احساس بزرگی و «کنترل دیگری» می کند، کمتر ترس دارد و می تواند اینگونه بر عقده حقارتش بهتر چیره شود. اما معضل و سناریوی چشم چران یا هیز حالتی دیگر از رابطه تمنامند و انسانی «فرد/دیگری» است و بایستی حالت پارادوکس و متقابل این دیدار عاشقانه یا تمنامند را دید که در آن هر فردی برای دیگری نمادی از «ابژه گمشده، معشوق یا نیمه گمشده» است یا می تواند باشد. یا هر فردی می خواهد برای دیگری تبلور یا صاحب تمنا و عشق و نماد ابژه گمشده یا فالوس باشد، عشق بدهد یا بگیرد، قدرت بدهد یا بگیرد و همزمان مرتب هراس داشته باشد که آیا دیگری واقعا او را می طلبد، دوست دارد یا ندارد.

لذت و تمتع عمیق فرد هیز در لحظه نگریستن یه دیگری، به زن یا مرد لخت، به یک مرد یا زن مشهور، در اصل به قول لکان این نیست که یواشکی تن لخت دیگری را می بیند، تمتع جنسی می برد، کار ممنوعه می کند، اینها تمتع ها و ثمرات ثانوی هیزی است. در اصل فرد هیز می خواهد با «یواشکی دیدن» از «دیگری و قربانیش» «چیزی بدزدد»، از او می خواهد «تمنا و شکوهش و سحرش» را بدزدد و بدست بیاورد. فرد هیز وقتی یواشکی به قربانی بی خبر نگاه می کند، تنها بدن لختش را نمی خواهد و لذت جنسی از آن، بلکه اینکه «سحر و تمنای دیگری، راز دیگری، معشوق گمشده نهفته در تن لخت و بی خبر دیگری» را بدزدد و مال خویش بکند. به زبان دیگر با او بخوابد، با او یکی شود، او را از آن خویش بکند، بی آنکه حتی دیگری پی ببرد و این دیگری فقط «تن لخت قربانی نیست» بلکه همان دیگری و غیر بزرگ و «ابژه گمشده، معشوق گمشده» است که او در پی اوست تا دیگربار خویش را «بزرگ، شکوهمند و بی نیاز» احساس بکند. فرد هیز خیال می کند که او با نگاه هیزش « اصل و راز دیگری» را می دزدد و از آن خویش می کند. یعنی فرد هیز می خواهد با این کار خودش را «کامل و بزرگ و صاحب فالوس یا ابژه تمنا» ببیند و دیگری را « دارای کمبود و زخم پذیر» ببینید. ( بی دلیل نیست که در زبان ما نیز هیزی، چشم زخم و طلسم کردن دیگری با نگاه، متون و مثل هایی همپیوند با یکدیگر هستند).

موضوع دوم و مهمتر در حالت «هیزی» این است که در در واقع «نگاه» و «دیدن» وسیله و ابزاری است و هیز یک « نگاه تشدید یافته» است که می خواهد با یک «نگاه دیگر» پیوند بخورد و به «وحدانیت» و وصال نهایی و نفی قانون و کمبود دست یابد. فرد هیز یک «نگاه مشتاق» است، او بدنی است که به یک «نگاه» تبدیل شده است و مثل هر «نگاه» بدنبال «نگاهی» دیگر می طلبد تا با او پیوند بخورد و یکی شود، اما بدنبال «کدام نگاه و نگاه چه کسی»؟

این «نگاه دیگر» نمی تواند «نگاه قربانی بی خبر» باشد، زیرا در سناریوی هیزی بایستی قربانی یا دیگری اصولا نداند که دیده می شود و فردی در حال نگاه کردن به بدن لخت او یا به کارهای خصوصی اوست. پس این «دیگری» که نگاه هیز در پی اش می جوید یک «دیگری پنهان» در «تن دیگری و حالت دیگری» است. یعنی آن «نگاه دیگری» که نگاه هیز او را می جوید و می خواهد به او خودش را نشان بدهد، همان « ابژه گمشده و سحرآمیز در تن دیگری و قربانی» است که «نگاه هیز» می خواهد با او «تلاقی و یگانگی» یابد و اینگونه بر «کمبود و دلهره بشری» اش چیره شود و دیگر بار احساس بزرگی و وحدت وجود با دیگری بکند. همانطور که با اینکار فرد هیز در واقع می خواهد «نگاه قانون و نام پدر» را کور بکند و از آن بگذرد که در هر رابطه ی بشری به عنوان ضلع سوم و قانون رابطه وجود دارد و او می خواهد نشان دهد که او را کنار می زند و به یگانگی با مادر دست می یابد.

به زبان دیگر اگر در عکس بالا ما در موقعیت و حالت « هیز» قرار بگیریم، تنها موضویمان تمتع جنسی و اروتیکی از یک تن لخت و بی خبر از نگاه ما نیست بلکه این است که نگاه هیزمان در پی یک نگاه دیگر است و می خواهد با «نگاه دیگری» نهفته در تن قربانی پیوند بخورد و به ارتباط «نگاه در نگاه» نارسیستی و وصال و یگانگی نارسیستی و بی مرز دست یابد. ازینرو به قول لکان «فرد هیز» «نمی نگرد» بلکه خودش را برای دیگری نهفته در تن قربانی «قابل رویت» می کند و به زبان بیزبانی او می گوید، ببین که «من تو را، سحر و راز بزرگ تو را، کمال تو را می بینم». من تنها کسی هستم که می توانم تو را ببینم و این دیگری کسی نیست جز «مادر» که هیز می خواهد به زبان بیزبانی بزرگی او و عدم کمبود او را بیان بکند و اینگونه به بهشت گمشده و آغوش مادر برگردد. بنابراین «هیز» و «نگاه هیز» تنها نمی خواهد با نگاهش از تن بی خبر دیگری لذت ببرد و با نگاه با او بخوابد بلکه می خواهد در واقع این تن و ظاهر را کنار بزند و به اعماقش دست یابد، به نگاه دیگری نهفته در زیر این بدن اغواگر و با این «نگاه و سحر» یکی و یگانه شود.

فرد هیز اینگونه می خواهد نگاهش به «نگاه نهفته در دیگری، یعنی با نگاه معشوق گمشده» در تن قربانی بی خبر گره بخورد و او را از آن خود بکند. یا در حالت درستتر با این «دیگری سحرآمیز نهفته در تن قربانی» یکی و یگانه شود، در آن حل شود، در مادر حل شود. ازینرو نیز فرد هیز مثل هر حالت منحرف جنسی دیگر، با اینکه «فعال و اکتیو» است و چشم چرانی می کند، اما عملا در حالت و نقش یک «ابژه» است و می خواهد به «دیگری گمشده، به مادر» خدمت بکند و بزرگی و کمال او را ثابت بکند. فرد هیز می خواهد «قدرت و اغوای نهفته در تن دیگری» را بدزدد و از آن خود بکند و بدینوسیله به دیگری و به مادر بگوید که ببین من بزرگی و سحر تو ر ا دیدم، چیزی که هیچکس جز من ندیده است.فرد هیز می خواهد به «ابژه گمشده اش، به مادرش» دست می یابد و چون این «ابژه گمشده» هیچگاه کامل بدست نمی آید و نمی تواند بدست آید، از آنرو فرد هیز آنقدر مجبور به «تکرار هیزی» است تا گیر بیافتد و یا به دروغ نهفته در خواستش پی ببرد و قادر شود تن به دیدار «چهره با چهره» با دیگری، تن به تمنامندی و قبول تمنا و دلهره ی بشری و عشق و اروتیک بشری بدهد که همیشه تمنایش، تمنای دیگری است و نیازمند دیگری است.

از چنین منظری نیز می توان به این بلوغ دست یافت که یکایک ما انسانها از جهاتی «هیز و چشم چران» هستیم و موضوع «چگونگی چشم چرانی» است و اینکه آیا این چشم چرانی به حالت بالغانه یا نابالغانه صورت می گیرد. زیرا یکایک ما تمنامند هستیم ومی خواهیم به «ابژه گمشده و مطلوب گمشده» دست یابیم و دیگری را ورانداز می کنیم و می طلبیم و همزمان قبول می کنیم که دستیابی نهایی به دیگری و راز دیگری ممکن نیست و اینگونه به توانایی «چشم چرانی و نظربازی خلاق» دست می یابیم. به چشمی و نگاهی که قادر است در دیگری چیزهایی را ببیند که دیگری بشخصه ناتوان از دیدن آن است و همزمان این «چشم چران شوخ چشمی» می داند که هیچگاه به راز نهایی دیگری و خودش، به راز نهایی زندگی دست نمی یابد. زیرا رازی در میان نیست و یا از طرف دیگر همه چیز «راز» است. همانطور که چنین چشم چران خندانی می داند با تغییر جایش و چشم اندازش، نه تنها ابژه و دیگری بلکه خودش و نگاهش نیز تغییر می کند. یعنی به قول لکان همان لحظه که می نگرد، نگریسته می شود و چشم چرانی می شود و این نگاه دیگری حالت و شخصیت او را می سازد. همانطور که یکایک ما موقع دیدن فیلم در واقع در نقش این «چشم چران» هستیم و در جستجوی راز دیگری و تفاوت چشم چران خوب و یا بد را در تفسیر و چشم انداز آنها به اثر می توان بازیافت. یا با این نگاه و ازین چشم انداز می توان به راز «هیزی» قانون پی برد، بخصوص وقتی که قانون افراطی می شود،بشدت هیز می شود و می خواهد از خصوصیترین مسائل شهروندان اطلاع داشته باشد. وقتی اخلاق عمومی می خواهد حتی در توالت خصوصی یا در زیر دوش نیز نگاه پنهانش حضور داشته باشد و ببیند. در آنجا نیز این قانون و اخلاق هیز موضوعش تنها تمتع شهوانی و اروتیکی نیست بلکه به «دیگری بزرگ جبار و نگاه جبار، خدای جبار» حاضر در همه جا نشان دهد که او را می بیند و به خواستش عمل می کند و مواظب است که کسی خطایی نکند و خشم او را برنیانگیزد. یعنی باز قانون جبار و هیز در واقع در موقعیت «ابژه میل دیگری» است.

باری هیزی نه تنها نمادی دیگر از «تمنامندی بشری» و از بحران سوژه در ارتباط با دیگری و تمنایش است بلکه «چشم چرانی» بالغانه نیز هنری و قدرتی است که بایستی او را یاد گرفت و بدینوسیله خلاق شد، نظرباز شد. با نگاه و شوخ چشمی دیگری را ورانداز کرد، اغوا کرد، تغییر داد و تغییر یافت. Weniger anzeigen

جستار دوم:

راز مشترک فرد هیز و اخلاق هیز چیست؟

فرد هیز چه می طلبد؟ تمنای اصلیش چیست؟ اینکه می خواهد دیگری و ابژه ی هیزیش را «یواشکی» و بدون خطر توبیخ دید بزند و لذت ببرد .؟نه. این کامجویی و تمتع ثانوی و ظاهر قضیه است. کامجویی یا درست تر تمتع و ژوییسانس اصلی برای فرد هیز این است که در دیگری چیزی را ببیند که هیچکس ندیده است. خصوصیترین بخش دیگری را ببیند که هم سحرش و هم ضربه پذیریش انجاست. ازینرو باید یواشکی باشد. به زبان دیگر فرد هیز می خواهد از دیگری سحر و کمبودش را با نگاهش بدزدد و بدینوسیله خیال بکند که خودش حال کامل و بدون کمبود است ( مثل کودکی که از سوراخ کلید به چیز ناممکن یعنی همخوابگی پدر و مادر نگاه می کند). اینکه او حال با این دزدی سحر و راز دیگری، صاحب قدرت، سحر و زیبایی، تمنا و فالوس می شود. به اینخاطر می بینید که انجا که قانون و نگاه اخلاق بشدت هیز می شود و می خواهد مرتب به زندگی خصوصی مردم سرک بکشد، در واقع نمی خواهد کمکت بکند بلکه می خواهد ضعف و خطایت را برملا و رسوا بکند تا بشخصه احساس بکند که بزرگ و توانا و بدون کمبود است. او می خواهد شادیت را بدزدد تا بدینوسیله احساس شادی و بزرگی بکند. او می خواهد کمبودت و ترست را ببیند تا کمبود و ترس خویش را بپوشاند و احساس بزرگی بکند و اینکه توانسته است سحر و کمبود تو را از آن خویش بکند. حاصل چنین اخلاق و فرهنگ و خدای هیز و بی مرزی آنگاه این است که هرچه بیشتر فردیت و حقوق فردی و قبول تفاوتها سرکوب می شود و از سوی دیگر اخلاق و فرهنگ و جامعه بشخصه هرچه بیشتر دچار بحران و هیچی و پوچی همه جانبه می گردد. زیرا هیز بودن اخلاقیش بشخصه مالامال از شهوت و تمتع رانشی است. و هرچه بیشتر دروغ و حماقت خنزرپنزری چنین اخلاق خشنی را برملا می سازد و باعث فروپاشی اخلاق و رشد دروغ و کلک در کل جامعه و فرهنگ می شود. زیرا وقتی حتی خدا و دیگری بزرگ بشخصه حقوق افراد و مرز فرزندانش را رعایت نمی کند، آنگاه چگونه فرهنگ اعتماد و احترام متقابل در میان مردمش رشد بکند. (فیلم خوب «اسب حیوان نجیبی است» از عبدالرضا کاهانی تصویری تراژیک/کمدی وار از چنین جامعه و اخلاق و فرد دچار هیزی است.)

دقیقا به این خاطر است که یکایک ما وقتی نگاه چنین اداره ارشاد یا پلیس و قانون هیز را بر خویش حس می کنیم، از یک طرف می ترسیم و خشمگینیم که چرا پا به عرصه ی خضوصی ما گذاشته اند و از طرف دیگر احساس می کنیم که انها دقیقا می خواهند ما را لخت ببینند و لذت هیزانه و بی چشم و رو ببرند. می خواهند با نگاهشان به ما دست درازی بکنند. به این خاطر می خواهیم خودمان را سریع بپوشانیم. احساس می کنیم می خواهد چیزی را از ما بدزدد و اینکه له له زنان با چشم و نگاهش در حال دویدن در زیر لباس ما و دیگران هست تا به خودارضایی دست یابد. ( برای مثال در عکس ذیل و ایرانی می توانید بحث بالا را در تفاوت حالت نگاه تقریبا سنگ وار و هیز و مالامال از سرخوردگی شخصی مامور زن و در حالت پس کشیدن و اکراه نهفته در زن زیبای سرخ پوش را بخوبی ببینید و اینکه دستش را می خواهد از روی ترس و هم اکراه و خشم از دست مامور بیرون بیاورد. اینکه گویی احساس می کنه که قانون و مامور داره به تن لخت و حریم خصوصیش دست و سرک می کشد و می خواهد چیزی ازش بدزدد)

فرد هیز و قانون هیز اما نمی بینید که او تمام وقت یک «ابزار/ابژه» است که در واقع اسیر فرمان خدایی است. او می خواهددر واقع به خدایش بگوید ببین چگونه خوشی و لذتت را فراهم می کنم و اینکه همه بجز تو دارای ضعف و کمبود باشند. اینکه به همه نشان می دهم تو همه جا حضور داری و از تو فرار ممکن نیست. او می خواهد با نشان دادن «خطاکاری و ضعف بقیه و بندگان»، بزرگی و کمال خدا و ارمانش را نشان بدهد و اینکه او همه چیز را می بیند و همه جا هست، تا بدینوسیله بشخصه دیگر کمتر هراس و دلهره ی انسانی داشته باشد و راحت تر بتواند هم با هیزی تحت فرمان پدر جبارش لذت و تمتع ممنوعه ببرد و هم بهتر خویش را سرکوب بکند. بهای این دروغ و کلک اما این است که او سراپا «نگاهی می شود». در یک رانش نگاهی و لذت هیزی فردیت و توان تحولش را، توان ارتباط گیری تمنامندش را با دیگری از دست می دهد. نگاهی که از یک سو تشنه و از سوی دیگر سنگ واره است. یعنی بهای این خوشی هیزی از دست دادن بیشتر فردیت خویش و خشکیدگی و سنگ شدن قانون است. زیرا فرد و قانون هیز بشخصه تمام وقت زیر زل زدن دائمی دیگری بزرگ و پدری جبار و لذت پرست است که او را سوراخ و بنده خویش می کند و می گوید برای لذت و تمتع مطلقم و بیان قدرت کاملم هیزی بکن و به همه جا سر بکش تا همه جا حضور بیابم و به همه جا دست بکشم. خدایی و آرمان و اخلاقی که حاضر نیست به خدای نمادین و قابل تحول تبدیل شود و اینکه بدینوسیله دیگران به فرزندانش تبدیل بشوند و اینگونه گفتگوی تمنامند و همراه با علاقه و نقد میان پدر و فرزندانش بوجود اید، بلکه می خواهد خدایی جبار باشند و دیگران بندگانش باشند تا کمبودش و نیازش را نبیند، نیازش به دیگری و به فرزندانش را نپذیرد. یعنی خدا یا قانون جبار این موقع هر چه بیشتر در حالت هیز بزرگ و با خوشی سادیستی است و هیز واقعی ابژه و ابزار او.از اینرو در نگاه لکان هر منحرف جنسی و یا هر کس در موقعیت منحرف جنسی بسان سادیست یا مازوخیست و یا بسان هیز و یا تن نما قرار می گیرد، در هر حالت فعال یا پاسیو باز هم یک «بنده و کهتر» و یک «ابزار/ابژه» یک نگاه جبار و مطلق گرا است. ازینرو برای لکان منحرف جنسی با استفاده از زبان فرانسوی یک «پاراورسیون» یا یک «ورسیونی از پدر جبار و اولیه» است، که در واقع همان پدر صاحب حرمسرای فروید در کتاب «توتم و تابو» است. اما انچه فرد هیز و قانون هیز می نگرند و می خواهند به رازش و سحرش دست بیابند، در واقع برایشان همان فتیش است که در خفا می پرستند و تشنه اش هستند.

باری هیزی را نیز باید زیبا و نمادین ساخت. بایستی حتی چشم چرانی و هیزی شما تمنامند و مالامال از میل و دلهره باشد و در را بسوی ارتباط و گفتگو بگشاید، در هر رابطه ایی. اینکه در حینی که می تواند نگاهی تمنامند به محبوب و عزیز بیاندازد و او را بنگرد و از سحرش لذت ببرد، همزمان به مرزهایش احترام بگذارد و قادر به «شرم» و سرخ شدن باشد و اینکه از یاد نبرد که هیچگاه محبوبش و دیگری را کامل نمی تواند ببیند و دید بزند بلکه همیشه با پرفورمانس و صحنه ایی روبروست که خودش نیز جزوی از آن است. زیرا تمنامندیش تمنامندی دیگری و غیر است.

جستار سوم:

راز پیوند متقابل میان میل هیزی و دیدن در فرهنگ ایرانی با کوری مداوم ادیپ و حافظه تاریخیش!

دو گروه و طایفه خودشان را کور و اخته می کنند. انکه می ترسد ببیند، چون دیدن وسوسه و اغوا ایجاد می کند و آن گروه که می خواهد همه چیز را ببینید، پشت پرده را ببینند و هیز می شود. زیرا انها جز هیزی خویش چیزی نمی بینند. بوف هدایت یک تاریخ و اکنون کور است چون از دیدن و لمس کردن تمناها و اشتیاقاتش می ترسد و به اینخاطر پیرمرد خنزرپنزری می شود. راوی هدایت کور است چون از سوراخ به اطاق ممنوعه پدر و مادر می نگرد و هیز است. اسیر نگاهی می شود. ازینرو پدر عاشق پاکی است و به اینخاطر وسواسی است و پسر هیز است و چه عجب که پدر و پسر مرتب به هم منتهی میشوند در یک دور باطل. زیرا در پشت هر وسواس پاکی و دوری از چشم ناپاک یک هیزی نهفته است که می خواهد تا ته دیگری و محبوب گمشده را ببیند و هیزی انتهایش به وسواس می رسد، به وسواس اینکه نکند همه چیز را نبینم و مچ دیگری، راز و سحر دیگری را نتوانم بدزدم. به اینخاطر راوی نو، قدرت و معترض نو در بوف کور و در فرهنگ ما مرتب به پیرمرد خنزرپنزری تبدیل می شود و پیرمرد خنزرپنزری همان راوی است. ازینرو نقطه ی مشترک انها یک چیز محوری است: « خنده ی خشکی که از یک میان تهی می اید». یعنی مشکل ساختاری و بنیادین بوف کور و انچه باعث کوریش می شود، این است که او تمام وقت در پی جستجو و دیدن تصویر و آرمانی چون تصویر زنی بر قلمدان است و دقیقا این هیزی او را کور و گرفتار دور باطلش می کند و نمی گذارد کوریش را ببیند و سناریوی تراژدی و دور باطلش را. یعنی هدایت بخوبی بن بست خویش و ما را می بینید و اینکه گرفتار دور باطلی هستیم. ازینرو فیگورهای او گرفتار یک حالت «رانشی» است و اسیر نگاهی است که بدنبالش می جوید. همانطور که انسان کور بقول لکان تنها کسی است که بشکل رانشی تمام وقت خیال می کند که می بیند یا بدنبال دیدن است و به اینخاطر نمی بیند. کوری بوف کور و راوی و دور باطل این اثر و جامعه بنابراین ناشی از گرفتاری در وهم و نگاهی است که می گوید بیا همه چیز را ببین و بهشتی که منتظر توست و او نمی تواند از او چشم بردارد و از مناظر دیگر به او بنگرد تا قدرتها و ضعفهایش را ببیند. نگاهی که هم اشتیاق او را بدنبال جستجوی جاودانه و خراباتی آرمانی اثیری یا زن اثیری بر روی قلمدان بوجود می اورد و همزمان او را می ترساند و سنگ میکند. زیرا همانطور که در عکس روی جلد متن المانی بوف کور می بینیم، در واقع این راوی نیست که به خانه و زن می نگرد بلکه خانه و زن است که به او می نگرد، یا درستتر به او زُل می زند و او را اسیر می کند ( به تفاوت مهم چشم و نگاه، دیدن و نگاه نزد لکان بنگرید که در متن در مورد سارتر و لکان به آن اشاره می کنم.).

مثل حالت فرد هیز که نمی بیند او نمی نگرد بلکه نگریسته می شود و آنهم توسط نگاهی مسحورانگیز و جبار که ا و را برده ی خویش می کند تا آن زمان که گیر بیافتد و دستگیر بشود. ( این اسیر نگاه و فانتسمی بودن، مبحثی مهم و محوری در بوف کور است. مبحثی مهم که هیچ کدام از نقاشیهای روی جلد ایرانی متن بازنشرشده ی بوف کور نشان و طرح نکرده اند چون بوف کور را بد فهمیده اند. چون کوری که عصاکش کور دیگر بود). ازینرو راوی که همان پیرمرد خنزرپنزری بعدی است، هیپنوتیزم می شود، آن هم توسط نگاه و ارمان اغواگری دوسودایی و با چشمانی ترکمنی . یا ازینرو زن بر روی قلمدان یا واقعی در قالب زن اثیری یا لکاته، هم او (و هم پیرمرد را) حال می ترساند و همزمان وسوسه می کند. پس راوی گاه وسواسی می شوند و جز او نمی خواهد و نمی تواند چیزی را بطلبد و ببیند و همزمان نمی تواند از جایش بلند بشود و به او دست بیابد، این پا و اون پا می کند و دمی دیگر هیز می شود و در هر دو حالت کور و محکوم به تکرار است. ( این دور باطل مسخ راوی به پیرمرد خنززپنزری و شروع دوباره داستان و محکومیت به تکراری فرسایشی، سناریو ساختار محوری و بنیادین بوف کور است که بدون دیدن آن هر نقد بوف کور محکوم به کور شدن است. بویژه وقتی بجای انکه بخواهی به بوف کور تن بدهی و با کوری و بن بست فردی و جمعی خویش روبرو بشوی، بخواهی او را رمزگشایی بکنی و چیزی را در او بیابی که می جویی، مثل خطای دکتر اجودانی و تحریف بوف کور توسط او. تا آنزمان که این کوری بتواند با قبول کوریش دوباره چشم بگشاید و برای مثال تن به «گشایشی» چون نقد من بر بوف کور بدهد که یک نمونه ی متاخر آن این نقد در مورد «علت کوری نقادان بوف کور» است.)

زیرا دیدن وقتی ممکن می شود که ابتدا بتوانی چشمت را ببندی، کوری را بچشی و دوباره چشمت را از بکنی و از منظری نو به دیگری و رخداد بنگری. هر دیدنی احتیاج به کوری و پذیرش کوری خویش دارد. ازینرو انکه کوری خویش را بپذیرد و کمبودش را، حال می تواند دیگری را ببیند و بچشد و همزمان بداند که دیگری همیشه متفاوت است. اینکه همیشه راهی دیگر برای چشیدن و گفتگو و لمس خویش و دیگری ممکن است. باقی همان تکرار دور باطلند، هر اسم مدرن یا پسامدرن هم که بخواهند روی خویش بگذارند، اما تغییری در« ساختار محوری برخوردشان با دیگری و غیر» نمی دهند که موضوع اصلی است. ازینرو نیز جامعه و سیاست ما، اندیشه ما عمدتا محکوم به کوری و دور باطل است، زیرا پسر و دختر نمی توانند از پدر و مادر بگذرند و راهی نو ایجاد بکنند. انها تکرار پدر می شوند در یک دور باطل تراژیک/کمدی. این راز و حقیقت همان ساختار و بحث محوری بوف کور است که تا انرا نفهمی، هر دیدارت با بوف کور و با خودت یک دیدار از مدل بوف کور و یا هیز است و چیزی دستت را نمی گیرد. یا ازینرو اگر دقیق بنگرید در برابر هر عضو معروف درون حکومتی نمونه ایی متقابل را در اپوزیسیون می بینید، یا انجا که نسل نو با نسل گذشته به جنگ ناموسی می پردازد، می بینی که چقدر شبیه یکدیگرند. اینکه چگونه این پدر ناموسی و آن پسر و دختر بظاهر تابوشکن پیوند تنگاتنگ با یکدیگر دارند و دومی حالت تعویق یافته اولی است بی انکه تفاوتی جدی بیافریند. اینکه پدر و پسر خویشاوندند چون راوی و پیرمرد که پدر و پسر هستند و اینده و گذشته یکدیگر در یک دور باطل. همانطور که لکاته و مادر اینده و گذشته یکدیگر هستند در یک دور باطل. بهای این دور باطل اما تنها سترونی و اختگی نیست بلکه مضحکی کورانی است که تازه هر کدام خیال می کند دانای کل یا تافته جدابافته است.

بنابراین هر اندیشه و یا نگرش قوی و راهگشا همیشه «شکست و کمبود» خویش را نیز دربردارد که راه را بسوی افقها و امکانات متفاوتی می گشاید و انجا که او به دیگری نیازمند است تا بهتر ببیند. اینکه باید چون ادیپ مسئولیت و گناهت را بدوش بکشی تا بتوانی حال سوژه و فرد بشوی و بینا. چون ادیپ کور می شود تا «بینا» گردد و از هیزی نجات یابد. زیرا هیز خیال می کند دید می زند. او دید و زل زده می شود، اما توسط نگاهی که او را سنگ و در نهایت اخته می کند. ازینرو هر گاه با نگاهی روبرو شدید که می خواهد حقیقت نهایی یا راز نهایی دیگری و زندگی را به شما نشان بدهد، بدانید که با هیزی روبرو هستید که اسیر و ابزار نگاه و فرمانی است. زیرا او فرزند همان پدر اخلاقی است که مرتب باید خویش را بشوید تا افکار ناپاکش را فراموش بکند و نمی بیند مشکل جای دیگریست. مشکل در میل و تمتع او بدنبال هیزی است که شسته نمی شود، مگر اینکه کوری و کمبودش را بپذیرد و همراه با آنها تمناهایش بدنبال کامجویی و اغوا و گفتگو و اینگونه وارد گفتگوی زمینی و تمنامند با دیگری و غیر، از گفتگو با یار و رقیب تا با زندگی و گفتمان یا خدا بشود.

باری من مدتهاست که از پدران مقدس و پسران و دختران هیز دوری گزیده ام چون هر دو بر خلاق مذاق و ذایقه زمینی من هستند که یک ذایقه و مذاق رنسانس و رندانه است و از هر افراط گرایی بدش می اید. زیرا در افراط گرایی همیشه چیزی افراطی و منحرف است که سرباز می زند و برای خوشی خویش از روی تن و لاشه ی دیگران حاضر به عبور است. ازینرو من در نزدیکی افراطیون از هر نوعش یا احساس «دل به هم خوردن و تهوع» می کنم و در می روم، یا طنزم گل می کند و صخنه را با نقد و کلام «ملتهب و خندان » می کنم تا انچه افراطی است با جوانب مختلف کمدی و تراژیکش نمایان بشود و با خنده به قتل برسد. زیرا خنده رهایبخش است. ازینرو دیکتاتورها از خنده و طنز هراس دارند و همینگونه همه کسانی که هیز یا منحرفند، از اغوا می ترسند. همینکه به هیزیشان بخندی، یا بگویی ان دختری که یواشکی دبد می زند اصلا خوشگل هم نیست، یا از همه بدتر اگر بهشان نشان بدهی که او فقط تصویر خویش را از درون سوراخ هیز می بیند و نه دیگری را، انگاه کل لذتشان به هم می ریزد و عصبانی می شوند. زیرا طنز و اغوا گفتمانها را در سطح و گره گاهها بهم میریزد که همان عمق اصلی انهاست.ازینرو هر جا افراطی یا صحنه ی پرورزی بروز می کند، چه در قالب دانای کل اخلاقی یا هیز ضد اخلاق و همه چیز دان، انگاه خنده و طنز و اغوا و گفتگو از در دیگر خارج می شود و در می رود، مگر اینکه دوباره بازگردد تا با خنده و چشمکی افراط را وارد به افراط بازی بیشتر و توجیهات نو بکند و هر چه بیشتر مسخره و بی اثر بشود. ( نقاشی سنگ شدن ساد بخاطر اسارتش در فتیش سیاه یک حالت انحراف جنسی سادیستی یا مازوخیستی و یا وویریستی)

یا ازینرو بقول لکان در آثار ساد هیچ طنز و شوخی یا اغوایی نیست، با انکه ساد از جهاتی صادقتر و تمنامندتر از بسیاری از دیگران بود و به این خاطر حاضر بود بهای راه خویش را بپردازد و ادیپ بشود. بی انکه بتواند کامل به دنیای تمنامندی و اخلاق تمنا دست یابد. اخلاق تمنایی که در عین وفاداری به تمنا و راهش مخالف افراط گرایی است . او دقیقا به این خاطر قادر به تغییر گفتمانهاست، چون افراطی نیست و در پی «پدرکُشی یا پسرکُشی» نیست. ازینرو حتی وقتی انسان تمنامند برای تمنایش زیر هر پلی می زند و راهش را می رود، یا مجبور است تنهایی را تحمل بکند، اما بدون هیچ گرایشی به افراط گرایی، قهرمان گرایی یا جنجال این را انجام می دهد. موضوع او ذست یابی به تمنا و عشق خویش است و به اینخاطر دست به تغییر موانع و گفتمانها می زند و یا خطراتی را بجان می خرد و همزمان می داند برای چنین تغییری باید او نیز تغییر بکند تا راه باز بشود و سد بشکند، آنهم بی هیاهویی. زیرا بقول نیچه « اندیشه های بزرگ با گامهای کبوتر می ایند. یا بقول لائوتسه « رود جاری سرانجام بر سنگ مانع چیره میشود، بدون هیچ زورزدنی». ازینرو نیز می بینید که من این همه مباحث نو و متفاوت را در فیس بوک و برای گروهی اندک می نویسم، زیرا می دانم که تحول اجتناب ناپذیر است و دقیقا انچه برای این گروه اندک می نویسم، کاری را می کند که باید بکند و آن چیز «تغییر دائقه ها» و تولید ذائقه رنسانس یا رنسانسهاست و میل زیستن در جهانی هزارفلات. جهانی هزارفلات که که نوشته های امثال من «گشایشی» به سوی آن و از نخست زادگان آن هستند، بی هیچ هیاهویی و در حرکتی دائمی و تمنامند، و یکایک شمایی که حاضر بوده اید پا به عرصه ی رنسانس از مسیر خویش بگذارید. یا اگر بخواهیم با سخنی از دلوز بحث را به پایان برسانیم، انگاه باید به یاد این سخن او بیافتیم که می گوید در نهایت دو نوع تحول و حرکت« نسبی و مطلق» است. حرکت نسبی حداکثر رفرمی در یک گفتمان ایجاد می کند. حرکت مطلق اما این گفتمان را به حد و مرز خویش می رساند و از آن عبور می کند و پا به سرزمینهای نو می گذارد، در حرکتی ریزوم وار و بدون هیچ اجبار و فرمانی اخلاقی.

این همان کار یکایک ما و راه نخست زادگان نسل رنسانس است و برای آن بایستی از خطای همعصران و نیاکان خویش عبور بکنند که در دور باطل اخلاق/وسوسه، وسواس/هیزی گرفتارند و همیشه به نوعی افراطی و سراسیمه. زیرا حرکت رادیکال ما بر روی رودی ارام و سبکبال در جریان است و ازینرو از هرگونه افراط گری حالش بهم می خورد و از آن دوری می کند، مگر اینکه بخواهد با خنده و طنز و اغوایی یا نقدی خندان او را وادار بکند که یا از خشم منفجر بشود و یا از خودباوری ان چنان باد بکند که بترکد. تا حقیقت اصلی و گفتمان شکن برملا بشود بی هیچ زور و افراطی.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)