دو جستار در مورد اظهارات جنجالی فایزه رفسنجانی، توییت های خشمگینانه ی مایک پمپئو و استیضاح ترامپ!

اینکه چرا باید اکنون سرانجام قدرت مدنی و نسل رنسانس وارد عمل بشود و نشان بدهد که روی دیگر و همدست این فاجعه و انسداد، یعنی حرکات خشن و پارانوییک آقای خامنه ایی و حکومت باید کنار برود و رهبر و حاکمیت نیز هرچه بیشتر تن به قانون دموکراتیک و سکولار بدهد. زیرا رهبر و ولی فقیه فراقانونی به معنای حکومت خشن و دیکتاتوری است. زیرا وقتی ما دیگر امت نیستیم، آنگاه رهبر سلطان مانند و فراقانونی نیز نمی تواند باشد و باید قانون اساسی تغییر بکند و مدرن و متناسب با ساختار دموکراتیک و خواسته های ملت و زمانه ی ما بشود. نه انکه مثل فایزه رفسنجانی و بخش افراطی اپوزیسیون در انتظار اسکندری چون ترامپ باشد، چون به خیالش نادری نمی بیند و به تحول دموکراتیک و مدنی باوری ندارد. اینکه باید بفهمند آنچه آنها منتظر ظهورش هستند، فقط می تواند در قالب پدری جبارتر و با کلاه نظامی بیاید و فاجعه ایی بدتر بیافریند. زیرا جایگاه و منظر آنها در ساختار بدور تحول یک جایگاه و ساختار خیالی و سیاه/سفیدی است و جز انتظار پوچ و بیهوده از جنس «در انتظار گودو» از ساموئل بکت و از طرف دیگر جز فاجعه و خشونت نظامی یا بحران بدتر و انسداد بیشتر نمی تواند ببار بیاورد. زیرا جاگیری غلط و از موضع خشم و انتظار نارسیستی و هیستریک دارند و به این خاطر جز وعده های دروغین و فاجعه ی نو چیزی بار نمی اورند. یا هر روز خودشان هر روز بیشتر در عمل و رفتار هیستریکشان شبیه حکومت و دشمنشان می شوند. اینکه از یاد می برند که در چالش مدرن ما رقیب داریم اما دشمن نداریم. حتی و بویژه وقتی با دیکتاتور به شکل مدنی می جنگیم و می خواهیم جهان و زیان و ساختار دیکتاتوری و سیاه/سفیدی انها را ساختارشکنی بکنیم و جایش را به دموکراسی و رنگارنگی در عین وحدت مدرن بدهیم. بنابراین اپوزیسیون ایران و نیروهای مدنی یا افراطیش نیز سرانجام باید بفهمند که چرا تنها راه تغییر ساختارشکنانه و مدرن از مسیر چالش مدنی رادیکال و بازکردن راهها و روابط دوستانه با خارج و تولید برجام نو و روابط اقتصادی و سیاسی نو می گذرد. اینکه به قول لکان بایستی بپذیریم که «پدر خوب پدر مُرده و نمادین شده است.» رهبری است که به قانون مدرن و با وظایف و محدودیتهای مدرن تبدیل شده است و دیگر هیچکس فراقانونی نیست و همه باید جواب پس بدهند، چه در برابر دستگاه سه گانه و چه در برابر نگاه و جامعه ی مدنی. اینکه تحول ساختاری و رنسانس ایران از مسیر بازکردن فضاها و شکاندن انسدادهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی می گذرد و نه آنکه همچنان بدنبال سیاست «هرچه بدتر، بهتر» باشیم و آخر مثل فایزه رفسنجانی به امید نجات کشورمان توسط ترامپی پوپولیست و خشن باشیم که حتی حاضر بود علیه ایران بمب هسته ایی بکار ببرد، اگر امکانش ر ا می یافت و بدان وسیله ریاستش را نجات می داد. یا مثل هراس خنده دار بخشی از نیروهای مدنی خیال بکنی که اگر محاصره و تحریم بشکند و راهها باز بشود، انگاه جمهوری اسلامی تحکیم می یابد. زیرا اگر اینطور می بود، انها تا حالا همه کار کرده بودند که راهها باز بشود و نه اینکه از روز اول انقلاب تا کنون به تاکتیک تولید بحران و ترس و تبلیغ فرهنگ دردکشی و مقاومت دست بزنند و بخواهند انقلاب و زبان سیاه/سفیدیشان را به کشورهای منطقه ارسال بکنند. زیرا تنها راه شکاندن حکومت تمامیت خواه این است که کاری بکنی ساختارها و لحن کلامش از فضای سیاه/سفیدی در بیایند و هرچه بیشتر تمنامند و رنگارنگ بشوند و فضای چالش و دیالوگ در درون گرایشات مختلف حاکمیت و در میان جامعه ی مدنی با دولت اوج بیابد و در کنارش روابط با جهان خارج خوب و مسالمت امیز بشود. تا جامعه و مردم بتوانند از یکسو نفسی بکشند و امنیت داشته باشند و از طرف دیگر بتوانند حال به مسایل مهمتری چون ازادی و دموکراسی بپردازند. چون ملت گرفتار بحران و ترس یا گرفتار روزمرگی می شود، یا در نهایت یا دست به عمل خودانتحاری می زند و یا به دنبال یک مُنجی قدرتمندی می گردد که بشکلی بدتر فردا قربانیش می کند. زیرا امتی مازوخیست مانده است و رهبری سادیست می طلبد. همانطور که تاریخ معاصر ما و بویژه این چهارسال اخیر نشان می دهد.

ازینرو خواسته و شوق فایزه رفسنجانی بدنبال یک مُنجی خشنی چون ترامپ، همزمان خواسته ی بخشی از اپوزیسیون و ملت عاصی شده ی ایرانی نیز هست که زیر فشار شدید بناچار به خودشان می گویند که «مرگ یکبار، شیون یکبار» و در عمل انگاه «مرگ صدبار و شیون صدها بار» را تولید می کنند و به خودزنی مازوخیستی یا خشم هیستریک دچار می شوند، گرفتار مُنجیان قلابی با وعده های دروغین می شوند و در نهایت باز قربانی می شوند. زیرا نمی بینند که «جایگاهشان در ساختار چالش هنوز جایگاهی خیالی و هیستریک و یا جایگاهی گرفتار و نیمه مدرن» است و به این خاطر ناتوان به دستیابی به قدرت فرزانه یا به ویرتوی نسل رنسانسی است که امثال من و اثار ما نخستزادگان آن هستند و ازینرو لحن کلام و زبان ما متفاوت است. یا ازینرو در جایی که این کورهایی چون اپوزیسیون افراطی یا فایزه رفسنجانی و غیره چیزی جز تاریکی نمی بینند، ما دهها امکان و راه نو برای تحول می بینیم که بخشی از آن را در این دو جستار چالشی و همزمان طنزامیز مطرح می کنم و در اثار دیگر من و امثال من قابل رویت هستند. زیرا اکنون امکان تحول بزرگ و فینال بحران و دگردیسی جامعه و سیاست ایرانی فرارسیده است. به شرطی که مردم و اپوزیسیون مدرنش هرچه بیشتر از جوجه اردک زشت به قوی زیبا از مسیر منظر رنسانس تحول بیابند، از جاگیری و حالات وسواسی یا هیستریک به جاگیری و کُنش مدنی نمادین و رندانه تغییر جا و منظر بدهند. منظر و جاگیری نو و رندانه ایی که قادر است با «قلبی گرم و مغزی سرد» مرتب تغییر جا بدهد و راههای نو و امکانات نو برای بازکردن فضا و روابط و شکاندن انسدادها بیابد. یا بهتر قادر به بدست گرفتن هرچه بیشتر سنگرهای مدنی و هژمونی بر روح جمعی بشود و «اسم دال نو و آقای نو» بگردد. اسم دال و اسم اقای نوین و نظربازی که این بار اسم دال رنسانس و شکوه نو بدور دموکراسی و سکولاریسم و از مسیر بازکردن راهها و فضاها و تولید رنگارنگی و شادی در داخل کشور و همزیستی مسالمت امیز با خارج و دنیا است. چنین دیسکورس و منظر نوینی پایان سیستم دیکتاتوری است و بی انکه بخواهد وقتش را صرف حمله و خشم بیهوده به دیکتاتورها و ولیان فقیه خنزرپنزری بکند، چون از ریشه و اساس تغییر می دهد. چون موضوع تعویض دیکتاتور قبلی با دیکتاتور بعدی و خشن تر نیست، بلکه موضوع پایان ساختار دیکتاتوری و جایگزینی با ساختار دموکراتیک است. اینکه سرانجام گفتمان مدرن ایرانی با سه ضلعش «دولت مدرن و دموکرات و رنگارنگ/ملت مدرن و رنگارنگ/ فرد مدرن و رنگارنگ» تحقق بیابد و پوست اندازی نهایی صورت بگیرد و تریلوژی تحول بحران مدرن ایرانی سرانجام به رنسانسی نو و تحولی بنیادین ختم بشود و شروع بازی نو، اما این بار به سان دولت و ملت و فرد مدرن نو.

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

جستار اول:

فایزه رفسنجانی با انتخاب کردن ترامپ به سان مُنجی خویش و کشورش چه چیزی را لو می دهد!

یکی نیست به این فایزه رفسنجانی بگوید که تو جای خوش و راحت نشسته ایی، لازم نیست در صف غذا و دارو بایستی و بعد هم تز می دهی که ترامپ برای ایران خوب بود و سیاست «فشار حداکثری» و یا سیاست «هرچه بدتر، بهتر» در مورد ایران بهتر جواب می دهد. چون دموکراتها به قول ایشان یک کم شل و ول هستند. اظهارنظر ایشان را درست بخوانی، در واقع می گوید که ایشان ادم جنجالی، خشن و شلاق بدستی دوست دارند که برایش حتی مهم نیست بمب هسته ایی بکار ببرد. به حدی که نانسی پلوسی از فرمانده های نظامی امریکا تقاضا کرده است که در این روزهای اخر کدهای هسته ایی را به او ندهید چون تعادل روحی ندارد. یا پومپئو وزیر امور خارجه اش حتی می اید می گوید که ایران در حمله ی سپتامبر هولناک به امریکا دست داشته است و مرتب فیک نیوز جدید و تنش افرین در این روزهای اخر می دهد، چون می دانند دیسکورس در حال عوض شدن است و خشمگینند. همانطور که فایزه ها خشمگینند و جالب این احساسات مشترک و مشابه است. همانطور که خامنه ایی نیز خشمگین است و به این خاطر سخنان پارانوییک می گوید و اینکه واکسن امریکایی را تحریم باید کرد. چون همه شان خشمگین از دست دادن قدرت هستند اگر واقعا این انسداد بزرگ بشکند و روابط نو برقرار بشود و فضاها باز بشود. چون انموقع جامعه ی ما نه به اصول گرایش و نه به اصلاح طلبش چون فایزه و دیگران نگاهی می اندازد و براحتی از انها رد می شود و بیشتر می خواهد. انها همه می خواهند که ما به کم راضی باشیم و همیشه در دلهره بمانیم تا باقی بمانند، چه به عنوان اصول گرا و یا به سان اصلاح طلب مهربان و ایت الله های شکلاتی. با انکه در اصل و باوجود اختلافاتشان دو روی یک سکه هستند، وقتی موضوع دموکراسی و تغییر قانون اساسی به میان می اید. با انکه باز هم ما میان اصلاح طلبی چون مرحوم آیت الله رفسنجانی و اصول گرایی چون آیت الله خامنه ایی تفاوت قایل می شویم و می دانیم اگر او در حاکمیت می بود، راحت تر از این بحران احتمالا می گذشتیم. اما او نیز دمکرات نبود و نمی توانست باشد، و بشخصه جنایات و ستمهایی فراوانی به عنوان «عالیجناب سرخ پوش» در دوران حکومتش انجام داده بود و از جایی باید کنار می رفت. اگر می خواست به مردمش و به مذهبش کمک بکند وارد جهان و گفتمان دموکراسی و حقوق بشر بشوند.

یا به این خاطر می بینید که چنین ادمهای خشن، شلاق بدست و پوپولیست یا سیاه/سفیدی چون ترامپ مورد علاقه ی فایزه رفسنجانی هستند. اینکه این سخنان در مورد تمتع ها و امیال پنهان جنسی و جنسیتی فایزه رفسنجانی پابلیک چه چیزهایی ر ابرملا می کند، جای خود بماند. اینکه نمی فهمند چرا ادمی همیشه موقع حرف زدن یا نظردادن بیش از آن لو می دهد که می خواهد. فعلا همین کافیست که ببینیم چرا اصلاح طلب قدیمی روی دیگرش اصول گرای افراطی است. همانطور که ان بخشی از اصلاح طلبانی که به خارج امدند، بخشا به هواداران افراطی فشار حداکثری تبدیل شدند و اینکه می دانند با جمهوری اسلامی فقط با زبان زور می شود حرف زد. اینکه نمی فهمند وقتی فقط با زبان زور با جمهوری اسلامی حرف بزنی، می شود وضعیت کنونی مملکت ما در مرز ورشکستگی و اینکه با بزرگترین فشار اقتصادی و سیاسی باز هم این حکومت بماند، اما مردمش و کشور ما داغان بشود. یا اگر هم حکومت روزی زیر این محاصره و فشار حداکثری فروبریزد، آنگاه بدتر می شود و کشور به وضعیت عراق یا یوگسلاوی تبدیل می شود و فاتحه ی پروسه دموکراسی خواهی ایران خوانده می شود. زیرا وقتی بخواهی با زبان گُرگها با گُرگ بجنگی، آنموقع فقط گرگهای نو و بدتر بوجود می اوری.

ازینرو بایستی هر نیروی دمکرات و مدنی این گزاره ی رونالد بارت را اویزه ی گوشش بکند که «وقتی در گلوگاه گُرگ نشسته ایی و با زبان او سخن می گویی، نمی توانی گُرگ را بکشی»، بلکه فقط به حفظ و یا بازتولیدش به شکلی بدتر کمک می کنی. گُرگهای بدتر و خشن تر بوجود می اوری. چه بخواهی یا نخواهی. چون جایگاهت در ساختار چالش بدور دموکراسی در ایران چیزی جز این نمی طلبد و چیزی جز این ایجاد نمی کند. همانطور که پدرکُشی و پسرکُشی دو روی یک سکه ی باطل هستند. کافیست به سرنوشت گروههای مبارز و افراطی چون مجاهدین و اپوزیسیون افراطی و غیره بنگرید و اینکه چگونه و بنا به منطق قوی زندگی تبدیل به «قرینه ی» پدری خشن شده اند که با او می جنگند. زیرا زندگی و تمنامندی دارای اتیک و منطقی قوی است که بهایش بر تن و روح ما نوشته می شود و اینکه ایا از چاله به چاه بعدی بیافتیم و یا به رنسانسی نو دست بیابیم.

همانطور که الان می بینید ملت ایران و نیروهای مدنیش ناتوان از دیدن این امکان بزرگ هستند که باید در «وحدت در کثرتی بزرگ» حول شعار « واکسن بخرید و برجام و دوستی نو با امریکا ایجاد بکنید» کاری بکنند که روی دیگر این بحران و انسداد یعنی «خامنه ایی و اصول گرایان» هرچه بیشتر منزوی و ایزوله بشوند. رخدادی که انگاه باعث می شود ببینید که چرا اصلاح طلبانی چون فایزه رفسنجانی یکدفعه خشن می شوند. وقتی ببیند که جمهوری اسلامیشان باید جایش را زمانی واقعا به حکومت دموکراسی بدهد و انها نیز باید با پدرشان بروند. زیرا اصلاح طلب امروزی از جنس کشور ما اصول گرا و افراطی بعدی است و بالعکس. همان طور که تاریخ معاصر ما نشان داده و می دهد. زیرا بقول فروید « نویروز فیلم نگاتیو انحراف جنسی» است و در پشت هر خشکه مذهب اخلاقی همیشه یک شهوت ران خشن و بی مرز نهفته است. یا اینکه هر شهوت ران خشن در ته وجودش یک اخلاقی تقدس گرا بوده و هست. به این خاطر بقول نیچه راههای همه ی ارمانهای اخلاقی همیشه «غیر اخلاقی» بوده و هست، مثل این شوق و اشتیاق مازوخیستی فایزه رفسنجانی برای ترامپ سادیست و خودشیفته که حتی حاضر است دموکراسی و کنگره ی امریکا را فدا بکند یا همین حالا در ایران بمب هسته ایی بیافکند، اگر بتواند به این وسیله قدرت را نگه دارد. زیرا او بقول خودش از باخت بدش می اید و حاضر است برای پیروزی همه کاری بکند، مثل بنده و کهتر مشتاقش فایزه رفسنجانی که منتظر شلاق منجی خویش است تا به تمتع و لذتی دست بیابد که به شکل قوی و بالغانه اش نمی تواند دست بیابد. زیرا بقول طنز لکان «مازوخیست برای دست یابی به تمتع و کامجوییش مجبور می شود که مثل گاو هن و هن بکند و زور بزند، عرق بریزد و شلاق بخورد.». زیرا نمی خواهد دروغش را ببیند و اینکه او در ته وجودش عاشق پدری خشن و دیکتاتور و بدون مرز و شلاق بدست است. (صحنه ایی از فیلم «متد خطرناک» و انگاه که زن هیستریک روی دیگرش و گرایشات مازوخیستی خویش را نشان می دهد. یا در نمونه ی مرد هیستریکش نیز اینگونه است.)

البته ما از جنس انها نیستیم و فرق میان انسان پابلیک و انسان خصوصی می گذاریم و منظور اینجا زیرمتنهای روانی و جنسی یا جنسیتی نهفته در تمناها و خواستهای فایزه رفسنجانی پابلیک است و نه فایزه رفسنجانی خصوصی. همیشه تفاوتهایی است. همانطور که ما به شجاعتهای مدنیش احترام می گذاریم و در این زمینه برخی سخنان و اعمالش را تحسین می کنیم و انجا که جلوی دیسکورس قدرت و مردسالارانه تا حدودی می ایستد. زیرا به مرزها و تفکیک حوزه ها واقفیم. زیرا ذایقه مان مدرن شده است و از هرگونه نگاه و زبان سیاه/سفیدی عبور کرده ایم و همزمان خطاها و اشتباهات خویش را داریم. زیرا هر قدرتی بر روی خطا و کمبودهایش پایه ریزی شده است و ازینرو نیازمند به حضور دیگری و نیازمند به دموکراسی و حقوق شهروندی و چالش و دیالوگ مدرن است و اینکه هرچه بیشتر بر فضا و زبان خودشیفتگانه، سیاه/سفیدی بنیادگرایانه و یا از جنس پوپولیستهای مدرن و خشنی چون ترامپ و غیره چیره بشود.

یا حال بایستی اینقدر ذکاوت مدرن و خبرنگاری داشت که از فایزه رفسنجانی پرسید: شما که خواهان تغییر رژیم هستید، خوب پس نه تنها بگویید که حجاب اجباری بد است، بلکه به عنوان اعتراض مدنی مثلا در مصاحبه ایی حجابتان را بردارید یا فقط روسری سرتان بکنید. چون شما بهرحال کمتر زیر ضربه قرار می گیرید تا یک فعال مدنی معمولی که اگر یکی از حرفهای شما را می زد احتمالا اعدام می شد( چون روی دیگر سخنان جنجالی فایزه رفسنجانی این است که ببینید در کشور ما می شود در مصاحبه چنین حرفهایی هم زد و زندانی نشد. در حالیکه چنین اعتراضاتی مخصوص گروه خاصی از خود حکومت است. مردم عادی برای اعتراضشون در خیابان کشته می شوند.). یا بگویید که این آزادیهای مدنی حق مردم است. اینکه حق دارند شادی بکنند، لباس رنگارنگ در خیابان بپوشند و ارامش و امنیت مالی و روحی و آزادی بخواهند و به این خاطر باید راههای بسته در داخل و یا در اتباط با جهان مدرن و با آمریکا باز بشود. باید هر تفکر سیاه/سفیدی و افراطی و ضد امریکایی یا ضد اسراییلی کنار برود و جایش را به دوستی همراه با انتقاد مدرن بدهد و اینکه فضای گفتگو و چالش مدنی در داخل کشور همراه با رشد امنیت و ارامش جانی و اقتصادی باز بشود. یا اینکه پس جرات کنید بگویید که بایستی حکومت دموکراسی و سکولار سر کار بیاید، ولی فقیه کامل کنار برود و خانواده های مذهبی سرمایه دار چون خانواده ی خودتان یا چون سپاه بایستی اموالشان را به جامعه پس بدهند و مافیا و اختاپوس اقتصادی/سیاسی کنونی بایستی برچیده بشود. تا بعد ببینید که ایا فایزه ی رفسنجانی و سخنان اعتراضیش قویتر می شود و مهربانتر می شود یا خواهان بازگشت عالیجناب سرخ پوش و این بار با شلاقی نو می شود و یا بشخصه خودش را قربانی ایده ال پدرش و دیگران می کند تا نقش مازوخیستی را خوب اجرا بکند. چون مازوخیست بقول لکان می خواهد بگوید که:«ببین هیچکس به اندازه ی من خویش را قربانی تو و شکوهت نمی کند، پدر دیکتاتورم، چه پدر واقعی یا پدر خیالی و آرمانیش».

بنابراین فایزه رفسنجانی نیز باید تصمیم بگیرد که اگر واقعا خواهان کنار رفتن حکومت دینی است، پس باید از زبان سیاه/سفیدی دینی و خواهان زور و فشار دست بردارد وگرنه هم به کارها و اعتراضات خوب و مدنی خودش ضربه می زند و هم به تحول دموکراتیک جامعه ی ایران که از مسیر شکاندن انسدادها و رشد فضای باز و نهادینه شدن دموکراسی و عقب نشینی کامل ولایت فقیه و حکومت دینی می گذرد.

زیرا بزعم لکان، و بنا به تجربه ی تاریخ و انسداد چهل و اندی ساله ی معاصر ما، تنها یک راه برای شکاندن انسداد فردی یا جمعی هست: تزریق و ورود رنگارنگی و تمنامندی، شادی و خنده و چندمعنایی به زبان و فضا و به لوله های ارتباطی مسدود و سیاه/سفیدی. تا سد بشکند و اصطبل اوژیاس پاک بشود.

پانویس اول:در این لینک مصاحبه با فایزه رفسنجانی می بینید که او با شجاعت به حجاب و تمرکز قدرت حمله می کند و به ولایت فقیه انتقادات خوبی می کند و با این حال خط اصلیش را حفظ می کند که همان ضرورت فشار حداکثری چون ترامپ بر روی حکومت و در نهایت بر روی مردم است. اینکه باز هم اصل موضوع را نمی بیند. اینکه بزعم لکان « این مهم نیست که چه می گویی بلکه چگونه و از چه منظری در ساختار چالش و بحث سخن می گویی». اینکه بدنبال تولید فشار و سیاست سیاه/سفیدی و حفظ بحران و انسداد هستی یا بدنبال تولید فضای مدرن و چالش مدرن هستی.

پانویس ۲: همینطور که باید از این «سیاست یک بام و دو هوای» فایزه رفسنجانی خنده ات بگیرد که می گوید اگر امریکایی بودم، می خواستم او رییس جمهور نشود اما برای ما خوب است. اینکه حق ما به زبان ایشان پوپولیست ضد دمکراسی با جنون خودشیفتگی و خشونت است که مردم خودش بیرونش انداخته اند و حتی می خواهند حال در مجلس استیضایش بکند تا دیگر نتواند کاندید بشود. اینکه ما از نیروهای ضد دموکراتیک و پس مانده ی دیگران استفاده بکنیم و بعد بگوییم بخاطر دموکراسی است. اینو میگن میهن پرستی به شیوه ی فایزه رفسنجانی. اینکه چرا او عاشق پدر پوپولیست و خشن است. اینکه برای ایشان کلاغ همسایه غاز است و نه مرغشان.

جستار دوم!

شاخی برای مایک پمپئو و تایید استیضاح ترامپ توسط مجلس!

یا چرا مُنجی فایزه رفسنجانی باز ورشکسته شد، چون سیاست پدرش!

مایک پمپئو وزیر امور خارجه ی امریکا که انگار در این روزهای اخر کاری جز توئیت کردن پستهای مداوم در مورد ایران و خطر ایران برای اسراییل ندارد و فیک نیوز هم می دهد، در یکی از توئیتهای خشمگینانه و عصبی اش می گوید که « شانس شما برای یافتن یک اسب تک‌شاخ بیشتر از یافتن میانه‌رو در ایران است».

یعنی این مواقع است که می توان معنای نارسیسیک یا خودشیفتگانه ی «عصبانیت» را فهمید. اینکه بقول لکان ادم عصبانی یا خشمگین دلرنجیده است و تف می کند و فحش می دهد، چون «انتظارش براورده نشده است» و دوشاخه اش توی پریز برق نرفته است. ازینرو «عصبانیت» از جنس پمپئو یا از جنس فایزه رفسنجانی یک «حالت شدیدا خودشیفتگانه و نارسیسک دارد» و ازینرو هر دو در سوگ پایان یافتن دوران ترامپ و حکومتشان هستند.

اما جنبه ی دیگر موضوع که همزمان خنده دار و تراژیک است، این است که این جمله ی قصار مایک پمپئو در اکثر سایتها و رسانه های مجازی ایرانی منتشر شده است اما حتی یک جمله ی اندیشمندانه درباره ی خطای درونی این تفکر خشن نمی بینی و انجا که حقیقتشان لو می رود. یعنی اینجا می بینی که چقدر نیروی مدنی و مدرن میان ایرانیان فعال و رسانه ایی کم است که ذایقه اش واقعا تغییر کرده باشد و سریع خطای مدرن حرف مقابل را بگیرد و بفهمد. به این خاطر ما هنوز در جا می زنیم و لنگ در هواییم و نه انکه چون حریف خیلی قوی است. حریف در واقع از یکسو دیکتاتور خنزرپنزری است و از طرف دیگر پوپولیستی مدرن و احمق است. حتی اگر سلطان و ولی فقیه هنوز قادر به خشونت باشند. اما خشونت از روی ترس است. اما مشکل ساختاری سخن مایک پمپئو کجاست؟

اینکه مایک پمپئو نمی خواهد ببیند که سیاست محاصره و فشار حداکثری نه تنها باعث شد که مردم ایران و جنبش مدنی آنها بشدت ضربه بخورد و مردم اسیر جستجوی نان و دارو شدند و اگر عاصی شدند و به خیابان ریختند، راحت تر به اسم خطر حمله سرکوب شدند، بلکه کار آنها باعث شد که گسست درون حکومتی و دعوای قدرت میان جناحهای اصول گرا/میانه و کارگزار یا اصلاح طلبش و میان بخش بالای حکومت با بخشهای میانه و پایینی اش که از این شرایط اسفناک بیشتر زجر می کشند، در واقع پس زده بشود و انها بخاطر حفظ نظامشان بیشتر کنار هم بایستند. یا جناح خامنه ایی و اصول گرا راحت تر قدرتش را تحکیم بکند و بگوید که ببینید ما درست می گفتیم که به امریکا نباید اعتماد کرد. یا نیروی اصلاح طلبش مثل فایزه رفسنجانی منجیش ترامپ می شود چون به نیروی مدنی باور ندارد و خیال می کند که تحول از بالا رخ می دهد و رویای پدری نو در سر دارد. اینکه نفهمیده است که چرا لکان می گوید «پدر خوب پدر مُرده و نمادین شده است.» اینکه جای احتیاج به پدر قوی را قانون مدرن و چالش مدرن و بسان وحدت در کثرتی مدرن باید بگیرد.

یعنی حماقت پوپولیستهایی چون ترامپ و مایک پمپئو این بود که نمی دیدند انها بشخصه سیاه/سفیدی مثل خامنه ایی و طرفدارانش فکر می کنند. یا شاید انقدر به فکر سود بودند و در پی تشویق اسراییلی ها بودند که از یاد بردند دارند ریشه ی خویش را می زنند، در کنار ضربات مهمشان به محیط زیست و به جان مردم امریکا در دوران کرونا. به این خاطر نیز ازین حکومت چهارساله در نهایت اسراییل سود اصلی را برد و حکومت ایران توانست بدبختی اش را به مردمش انتقال بدهد و باوجود بدترین محاصرات سیاسی/اقتصادی یکپارچه بماند و حکومت بکند. زیرا بنیادگرایی نیمه مدرن و پوپولیسم مدرن دارای ساختار مشابهی هستند و به این خاطر حرکاتشان نیز مشابه است، در نهایت پشت یکدیگر هستند و باعث شدند که هم مردم ما و کشورمان ضربات جدی بخورند و با تولید فضای تحریم و حمله از طرف دیگر مردم را گوشت دم توپ بکنند و حکومت دجار وحشت ما نیز هرچه بیشتر بدور سیاست پارانوییک و خشن خامنه ایی و سپاه جمع شد و دیدیم چه اتفاقات وحشتناکی چون زدن هواپیمای خودی یا کشتار ابان صورت گرفت.

ازینرو سیاست مدرن بقول «ماکیاولی بزرگ» اینگونه حرکت می کند که با شعارش بهترین اتحاد میان نیروهای خودی و بخشهای مختلفش را ایجاد می کند و بیشترین تفرقه را میان نیروهای رقیب ایجاد می کند و نه انکه نیروهای مدرن و مدنی را ضعیف بکند و یا دم تیغ بدهد و برایشان انگاه عزاداری نمایشی بکند و نوحه خوانی سر بدهد و از طرف دیگر نیروهای رقیب را متحد بکند. چون خوب همه شان می خواهند نظامشان حفظ بشود. اینکه شعار مدرنت باید در خدمت پیشبرد دموکراسی و گرفتن سنگرهای مدنی باشد، بدین وسیله که شعار و سیاست مدرنت به بهترین وجهی نیروهای مدرن و مدنی را متحد می کند و نیروی رقیب و مقابل را دچار تفرقه و تزلزل شدید می سازد.

یا الان می بینید تا ترامپ کنار می رود و تا زمزمه ی برجام نو سر می گیرد، چطور شکاف درون سیستم سرباز می زند. از یک طرف خامنه ایی می خواهد واکسن امریکایی را تحریم بکند و از طرف دیگر ظریف و روحانی مرتب چراغ سبز برای ارتباط نو و ادامه ی برجام می دهند و هنوز هم نمی خواهند با خامنه ایی درگیر بشوند و یا صداهای اعتراضی چون اعتراض فایزه رفسنجانی و غیره بلند می شود. در واقع هرچه این برجام نو و این دیپلماسی صلح و رفع بحران و تحریم و همراه کنترل هسته ایی ایران جلوتر برود انگاه شکاف درون سیستم بیشتر می شود، بشرطی که از طرف دیگر نیروهای مدنی و مدرن نیز هر چه بیشتر به شکل وحدت در کثرتی مدرن دور هم و دور شعار برجام نو و رفع تحریمها و پایان تنش در منطقه و در ایران جلو بروند و خواهان بازشدن فضاها و گفتگو و چالش میان نیروهای مختلف درون نظام و درون جنبش مدنی بشوند. این راه ماست و این راه رشد دموکراسی است که نه مایک پمپئو پوپولیست می فهمد و نمی بیند که «اسب تک شاخش چه دروغ شاخدار و خنده داری» است و چگونه خشم نارسیستی او را لو می دهد. یا انکه ته دلش می داند چندروز دیگر حتی به تلویزیون هم دعوتش نمی کنند. بویژه وقتی که امشب سرانجام مجلس ترامپ و رییس اش را برای اولین بار در تاریخ امریکا برای دومین بار استیضاح کرد. یا حال هرچه بیشتر خنده داری تقاضای فایزه رفسنجانی برملا می شود که در استاتوس قبلی حسابی حرف دلش را رو کرده ام و اینکه از چه جایگاهی سخن می گوید و چرا عصبانی و خشمگین است. یا اینکه چرا بقول دوست گرامی و خبرنگار آقای طاهری ( به بخش کامنت استاتوس قبلی بنگرید) او بدنبال اسکندری می گردد چون یک منجی و نادری نمی بیند. یا شاید «فایزه رفسنجانی پابلیک و نه خصوصی» ته دلش می خواهد پدرش دوباره برگردد. چیزی که خاطره و تمنای یک انسان و زن هیستریکی است که نمی خواهد شکست اجنتاب پذیر پدرش را بپذیرد. زیرا رفسنجانی نیز می خواست از بالا مشکلات را حل بکند و نه اینکه به جنبش مدنی اجازه ی رشد بدهد. (همانطور که زن یا مرد هیستریک روی دیگرش حالت مازوخیستی است. برای اینکه ارتباطش را با بحث قبلی بهتر درک بکنید و یا اشاره اش را به فیلم «متد خطرناک» در عکس بالا بهتر متوجه بشوید.)

اینکه فهمید چرا میان شکست ترامپ، میان دروغ شاخدار مایک پمپئو و ارزوی محال فایزه رفسنجانی و تحریم خامنه ایی پیوندی ساختاری است. هر چهار ناراحتند که جو سیاه/سفیدی در حال شکستن است و حال محل بروز جنبش مدنی از یکسو و از سوی دیگر محل روشدن هرچه بیشتر گسستها و جناحهای درون حکومت و جنگ قدرتشان با یکدیگر است. هر چه برجام و دوستی و تنش زدایی نو پیش برود و قراردادهای اقتصادی و سیاسی نو بسته بشود و پای امریکا و اروپا به ایران باز بشود. این راه تحول است و آنجا که محل قدرت و عمل ما نسل رنسانس است تا این جوی باز شده را به دریایی هزارمسیری تبدیل بکنیم و به رنسانسی هزارفلاتی. زیرا راه شکاندن دیکتاتوری از مسیر شکاندن فضا و زبان سیاه/سفیدی و شکاندن انسداد ساختاری می گذرد، و از مسیر تزریق خنده و تمنامندی و شادی و دیالوگ و بازکردن راههای مختلف به خیابان و مجلس و ساختارهای مدنی، تا گسستها به راهها و مسیرهای نو تبدیل بشوند. این راه ماست و ازینرو ما می خندیم و با خنده اساس دیکتاتوری را خشک می کنیم. اگر موفق بشویم به این وحدت در کثرت مدرن و حول شعار « تحقق دموکراسی و سکولاریسم از مسیر باز کردن راهها و نهادینه کردن جامعه ی مدنی و دموکراسی ساختاری و حکومتی» دست بیابیم و اینکه در منطقه و با امریکا و جهان دوستی نو ایجاد بکنیم. وگرنه مجبوریم به بدتر از آنچه فایزه رفسنجانی ارزو می کند دچار بشویم. زیرا انکه قادر به بلوغ جمعی و رنسانس نیست، محکوم است از چاه کنونی به چاه ویل بعدی و جنگ برادرکشی و غیره بیافتد. این منطق و حکم زندگی است و فرار از آن ممکن نیست. زیرا زندگی سکون نمی شناسد. یا جلوتر میرود و چندنحوی می شود یا عقب تر می رود و گسسته تر و فاجعه بارتر می شود.

حال هم که مجلس به استیضاح ترامپ رای داد، مطمئنا مایک پمپئو از خشم می ترکد و مجبور است با دروغ شاخدارش روبرو بشود و اینکه ببینید شاخی که طلب کرده بود به کجای مبارکشان فرورفته است. زیرا هرچیزی بهایی دارد. البته این هشداری به فایزه رفسنجانی و همه اپوزیسیون افراطی نیز هست که هنوز منتظر منجی هستند و نیز هشداری به اصول گرایان افراطی و پارانوییک ایرانی که می خواهند فضا بسته و پارانوییک بماند. اینکه این اینده شماست اگر درها را باز نکنید و تن به تغییر مدرن و از مسیر بازشدن فضا و رشد جنبش مدنی ندهید. زیرا «اسب شاخدار» و زیبا در راه است که همان راه و نسل رنسانس است و از شاخش فرار ممکن نیست. یعنی اگر کور نبودید می دید که شاخش را چشیده اید و اینکه چرا جامعه ی ما از لحاظ تحولات عمیق اجتماعی و جنسی و جنسیتی بسیار جلوتر از همه ی انها است و کمی فضای باز و ارامش می خواهد تا کارهای بعدی مدرنش را انجام بدهد و تحول ساختاری و دیسکورسیو مدرن را با رشد رنگارنگی و شکست انسدادها ممکن بسازد و پوست اندازی نهایی را ممکن بسازد.

سخن نهایی!

در واقع علت کوری و ناتوانی جمعی از دیدن این راههای تحول یک «جاگیری غلط ساختاری» است. ناشی از یک « نقطه کوری» است که بخاطر «جایگاه غلط و خودشیفتگانه جمعی» در ساختار بدور تحول مدرن ایران بوجود امده است و اینکه در موضع و مقام «نمادین و بالغانه» در این ساختار چالش و تحول حضور نداریم بلکه عمدتا در موضع و مقام « خیالی» حضور داریم که یا پارانوییک است و یا بدنبال یک منجی می گردد و خیال می کند تنها یک راه وجود دارد و انهم زور است ( در این باب به توضیحات من در مورد سمینار «نامه ی ربوده شده» از لکان و سه جایگاه نمادین/خیالی/ واقع یا کور در چالش و مراوده ی اجتماعی مراجعه بکنید.). دقیقا این جاگیری غلط ساختاری و کوری ناشی از آإن است که مثلا همین الان هم جامعه ی مدنی ما و نیروهایش در اپوزیسیون نمی توانند این موقعیت و فرصت مهم را ببینند که با هم، مثل پیشنهاد من در مقاله ی قبلی، بدور شعار و هشتگ «واکسن بخرید و برجام نو راه بیاندازید» و بحالت وحدت در کثرتی مهم جمع بشوند و همزمان آقای خامنه ایی و دیسکورس پارانوییکش را ایزوله و کنار بزنند که یک مانع مهم و اصلی در قدرت در برابر تحولات مدرن و مدنی است. این گام و عمل ضروری در این لحظه است و می بینید که جامعه ی مدنی گرفتار استیصال و عدم باور به ارزوهایش یا مثل ادم وسواسی این و پا اون پا می کند و نمی تواند تصمیم بگیرد، زیرا مثل ادم وسواسی باور دارد که ارزویش محال و ناممکن است، یا از طرف دیگر مثل ادم هیستریک در انتظار یک منجی نو است و یا برای امدنش جانفشانی می کند. انطور که اپوزیسیون افراطی برای انتخاب دوباره ی ترامپ جانفشانی می کرد و یا فایزه رفسنجانی جانفشانی می کند و با انکه هر روز خنده دارتر و مضحکتر می شوند و در عمل ناتوانتر.

تفاوت نیروی مدنی قوی و نسل رنسانس با بقیه دقیقا در این تفاوت «جاگیری و جایگاهی» است. یک تفاوت ساختاری است و به این خاطر ذایقه ها و افق دید ما متفاوت است و جایی که دیگران چیزی نمی بینند، آنگاه ما می توانیم فضای ملتهب و حضور امکانات را ببینیم. زیرا همیشه پای منظر و دیسکورسی در میان است که مرتب فضاها و امکاناتی را می بندد یا باز می کند. تفاوت ما و بقیه در این است که ما در جایی می زییم و می چشیم که دیگران به آن می خواهند برسند و هم از آن هراس دارند، یعنی در منظر رنسانس و در «سرزمین موعود نو و نمادین». به این خاطر زبان و لحن ما خندان و چکشی است و راحت مباحث مدرن را حس و لمس و بیان می کند، بی انکه زوری بزند و یا بی انکه خیال بکند دانای کل است. زیرا می داند هر منظر و هر نگارشی به معنای این است که بقول لکان «سوراحی در ساحت رئال ایجاد بکنی» و منظری نو بیافرینی. یا بقول هایدگر کوزه ایی بدور هیچی بیافرینی و گشایشی نو یا راهی نو بسازی. یا از اینرو ما با خنده ی نیچه ایی به دیگران می گوییم که چرا از شکستن می ترسید شما نیم شکستگان. تا نشکنید و از ترسها و خشمهای قدیمی یاسنتی عبور نکنید، نمی توانید پا به منظری بگذارید ک چه به عنوان فرد یا به عنوان جمع می جویید. یعنی منظر رنسانس و سرزمین موعود نو. زیرا هر خروج و اکسودوسی برای رسیدن به سرزمین موعودی است. بشرطی که در این میان «قوم برگزیده و نخستزادی از نسل رنسانس» بشوی و بدانی که سرزمین موعودت منظری و امکانی نو برای تحول مدرن و رنسانس کشور و فرهنگت است و انچه تمنا و ضرورت تو و دورانت هست.

رک و پوست کنده بگویم تا پا به این منظر نگذاری و نخستراد نشوی، هنوز لنگ در هوا و مستاصلی و هیچگاه نمی توانی بر دیکتاتور خنزرپنزر چیره بشوی بلکه در نهایت ابزار حفظش می شوی. چون نتوانسته ایی انچه بشوی که او مثل مرگ ازش می ترسد. یعنی نسل رنسانس و جهان و منظری زمینی و خندان و همیشه رنگارنگ و چندنحوی و نظربازانه، اغواگرانه. این چیزی است که دیکتاتور خنزرپنزری و جهان در بحران خنزرپنزری تو و با اپوزیسیون خنزرپنزریش ازش می ترسد و نمی تواند پا به آن بگذارد با انکه تشنه ی این ارامش و قدرت نوست. اما اینجا نمی توانی پا بگذاری، بی انکه بهایش را بپردازی و نخستزادی از نسل رنسانس بشوی و فلاتی از منطق الطیر خندان ما و هزار مرغش از مسیر چیرگی بر سیمرغ دروغین و سلطان دروغین و دانای کل خنزرپنزری.

حال وقتش است هرچه بیشتر این فضا و قدرت نو را بچشید و خودتان نقد و انتخاب بکنید. حال وقتش است که لااقل این کتابچه ی قدیمی را بخوانید که بیش از ده سال پیش منتشر شده است و هنوز خوانندگانش در راهند و باید برسند و هنوز از آن می ترسند و بایکوتش می کنند، نه تنها در ایران بلکه در همین فضای رسانه ایی خارج از کشور. به این خاطر هنوز جرات نکرده اند با ان مواجه بشوند و وارد چالش نظری با او بشوند. زیرا می دانند این عرصه جایگاه این کوتاه قدهای حاکم بر فضای اندیشه و سیاست در خارج از کشور نیست و در این فضای بالا دچار تنگی نفس و ترس از بلندی می شوند. به این خاطر آنها هنوز از عارف زمینی و عاشق زمینی رند و نظرباز می ترسند و از خردمند شاد و مومن سبکبالش و از وحدت در کثرت انها بدور دموکراسی و سکولاریسم ایرانی واحد و رنگارنگ. در حالیکه این راه تحول عمیق و همپیوند سیاسی/اجتماعی و فرهنگی و برای تولید رنسانس فردی و جمعی است. تا بتوانی دیگر بار به این قدرت دست بیابی که همه چیز را از نو بسرایی و بیافرینی و بدانی که همیشه راهها و امکانات دیگری نیز هست. زیرا زبان بقول لکان کارش این است که سوراخ و حفره ایی در ساحت رئال می افریند و منظری که بهایش بر تن و جهانش نوشته می شود و اینکه ایا پشت در می مانی و سماق می مکی و یا اجازه داری پا به منظر رنسانس بگذاری و از دور باطل به تحول دورانی دست بیابی. موضوع این است. موضوع دست یابی به این قدرت فرزانه و یا به ویرتوی نسل رنسانس است تا بتوانی آنگاه به فورتونا و الهه ی نیک بختی خویش نیز دست بیابی و با «قلبی گرم و مغزی سرد و رندانه» از فرصتها استفاده بکنی تا انسدادها و گسستها را به محل گشایشی به سوی رنگارنگی و به سوی وحدت در کثرتی مدرن و حول دموکراسیی و قدرت نو بیافرینی. زیرا دانشی که به تو این قدرت فرحبخش و خندان را ندهد، شبه دانش است. پس ببین که این همه سال چرا هنوز گرفتار بوده و هستیم و بهایش را بپرداز و بشو آنچه که هستی و باید باشی: نخستزادی از نسل رنسانس و پایان گذشته و حال خنزرپنزری و مضحک همعصران و نیاکان و گذشته ات. پایان نیم شکستگانی که نه می توانند بمیرند و نه می توانند زندگی بکنند و بخندند و بیافرینند. زیرا وقتی سکته هم می کنند، سکته ی ناقص می کنند و هیچ کاری را کامل و تمام انجام نمی دهند.

باری انکه گوشی برای شنیدن دارد، بشنود و اگر هم نشنید که چه باک. زیرا یا همراه ما می شوید و قدرتی دیگر از نسل رنسانس و یا پشت در می مانید و کهتری و بنده ایی باقی می مانید که یا مستاصل است و یا منتظر منجی و شلاقی نو است. در نهایت مطلب به همین سادگی است و با رنگها و رگه های مختلف این سادگی رند و خندان و اغوابرانگیز.

پانویس اول: لینک کتابچه « سیستمی نو، قدرتی نو برای آفرینش رنسانس ایرانیان»

پانویس دوم: لینک استاتوسی در باب اصطلاحات محوری ماکیاولی بزرگ چون اصطلاح ویرتو و فورتونا و غیره در کتاب «شهریار».

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)