اشاره :

علتِ بی صدا و بی اثر ماندنِ چپ و چپ ِ افراطی که جلبِ جذابیتِ استعمار زدائی شده بودند را میتوان این گونه بر شمرد : پارگی و چند دستگی نیروهای چپ، از نفس افتادگی ی مُدلِ سوسیال دموکراسی، ناباوری و بی ایمانی به مارکسیسم و جامعه ِ آرمانی کمونیسم و میراثِ باقی‌مانده از آن، یعنی ضدِ کاپیتالیسم و ضدِ امپریالیسم . و افزون براین، به ابتذال کشیده شدن ِ نئو فمینیسم گمراه و یا رادیکال. و در این میان، نباید ضدِ نژاد پرستی منحرف و یهودی ستیزی ِ زیر پوشش ِ « ضد ِ صهیونیسم » را از قلم انداخت. با همه ی آنچه را که گفته شد، نباید احساسِ گناه در برابرِ اسلام به عنوانِ « مذهبِ بیچارگان » و «ستمدیده گان» که چپ از آن پشتیبانی میکند را فراموش کرد. و بر این اساس، مبارزه با «اسلام هراسی» نیز در صدر آن قرار میگیرد. و در این رابطه، ناگزیر نباید نقش ِ چپِ هویت جو در آمریکا و فعال در رسانه‌های مجازی را نادیده گرفت. پیر آندره تاگییف

پیرآندره تاگییف pierr -André Taguieff هفتاد و چهار سال ِ پیش از پدری روس و مادری لهستانی به دنیا آمد.فیلسوف، دانشمندِ سیاسی و تاریخ نگار فرانسوی است که مدیریتِ مرکزِ ملی پژوهشِ علمی – CNRS – به عهده ی او گذاشته شده و عضو هیئتِ انجمنِ پژوهش های سیاسی در Sciences Po پاریس است . او نویسنده ی بیش از چهل کتاب در زمینه‌های تاریخِ ِ عقاید و تاریخ سیاسی است.تاگییف آثار گوناگونی روی مسأله ی نژاد پرستی، ایدئولوژی راست افراطی و پوپولیسم نوشته است. او خود را چپ جمهوری خواه میداند و معتقد است که باید با نژاد پرستی در تمامِ ابعادش مبارزه کرد.

در آخرین کتابش شیادی استعمار زُدائی و شِبه ِ ضد ِ راسیسم که به تازگی در پاریس منتشر شده است، نگاهی همه جانبه به مسأله ی استعمار زدایی انداخته که در گفتگو با روزنامه فیگارو به واکاوی آن میپردازد.

« پیدا کردن ِ راهی به سوی عدالت خواهی ِ بی پیرایه، بین ِ هیا هو گرانِ کینه و نفرت از یک سو وهمهمه گرانِ عذاب ِ وجدان از سوی دیگر ، آسان نیست. کامو ۱۹۴۵» این گفته ی کامو، امروزه نیز برای پیر آندره تاگییف معتبر است. آن هنگام که فرقه گرایان، هر گونه نگرش علمی و ارزش‌های جمهوری را به نامِ «استعمار زدائی »لوث میکنند، ذاتی دانستن ِ هویت‌ِ اقلیت ها و روی آوردن به «نژادی کردنِ »این جماعت با تکیه بر رو در روکردنشان با جامعه به عنوانِ شهروند، حاصلی جز نفاق پراکنی ندارد. و افزون بر این،آلت دست کردنِ گستاخانه ی این اقلیت ها، با پیش‌فرض ِ قربانیان ِ «جمهوری سفید پوستان»، ثمره اش حمله به آزادی بیان، آزادی‌های فرهنگی و لائیسیته است.

تلقیح ِ استعمار زُدائی، آفریننده ی فضائی تازه از یک سیاست ِ تند روانه است. و تولید کننده ی «راسیست زُدائی» علیه سفید ها، چپ گرائی خشونت بار و اسلامیست آفرینی های پنهان وُ آشکار است. و افزون بر این، باعث ِ رشدِ توطئه گران و فمینیست های نوینِ راه گم‌کرده میشود . گروه های بسیار کوچکِ تند رو و هویت طلب که خود را در قالب ِ دادگاهای تفتیش عقاید می‌بینند قادر به ارتکاب ِ سانسور نیز هستند. این طالبان ِ پاک سازی، با کینه‌ ورزی هاشان، مدعی وجود ِ « راسیسمِ سیاسی» اند تا بتوانند فضای ترس و ارعاب را بوجود آورند. در برابرِ اشاعه ی خاطراتِ این قربانیانِ استعمار که با کینه توزی و انتقام جوئی همراه بوده است، پیرآندره تاگییف، بدون پرد پوشی، به شرح ِ وضعیت آن پرداخته و با تجزیه و تحلیلی تبار شناسانه از این پدیده حرف میزند : باز کردنِ راهی نو برای گفتگو ئی جدی و بدون شیاد بازی هائی که در سطح وسیع در این زمینه، دامنگیر ِ جامعه ی فرانسه شده است. ع.ش

***

این گفتگو در شماره ی ۱۲نوامبر ۲۰۲۰ روزنامه فیگارو* منتشر شده است :

فیگارو : شما در آخرین اثرتان،حُقه بازی ضد استثمار گری میگوئید « پسا استعماری(postcolonialisme) میتواند تمامِ خانواده ی چپ را به یک نگرش هویت گرا دچار کند» این هویت چیست که نگرانتان میکند؟

اگر بخواهیم در یک جمله خلاصه کنیم، ضدِ استعمارگری و یا به روایت نرم تر پُست کلونیالیسم ( پسا استعمارگری )، فریبنده بودنش نه به خاطرِ پایدار ماندن در تئوری و دفاع از آن، بلکه به سبب تند روی ایدئولوژیکی و سیاسی‌اش می باشد. نظریه پردازانِ ضدِ استعماری در‌واقع با پافشاری بر گسستنِ از گذشته ی نکبتی و نفرین شده ی آن دورهدر فرانسه و بطور گسترده‌تر در اروپااین برهه از تاریخ را به راسیسم وُ دورانِ برده فروشی وُ امپرالیسم خلاصه میکنند.

آن‌ها باعث وُ بانی ی تحریفِ تاریخ و فرهنگِ فرانسه هستند تا بدین وسیله بتوانند به ساختار شکنی ی بنیاد آن، که همانا جهانشمولی و عصرِ روشنگری ست، نائل آیند. وبا این روش، دیوانه وار تلاش میکنند تا به ویرانی ی این فرهنگ و کوچک نمائی آن کمک کنند. و در این مسیر، لائیسیته را تبهکار پنداشته و در آن تنها و تنها، نابردباری، تعصب، و ناروا داری با غیر ِ خود و رَدِ آئین های مقدسِ گوناگون را می بینند.

علتِ بی صدا و بی اثر ماندنِ چپ و چپ ِ افراطی که جلبِ جذابیتِ استعمار زدائی شده بودند را میتوان این گونه بر شمرد : پارگی و چند دستگی نیروهای چپ، از نفس افتادگی ی مُدلِ سوسیال دموکراسی، ناباوری و بی ایمانی به مارکسیسم و جامعه ِ آرمانی کمونیسم و میراثِ باقی‌مانده از آن، یعنی ضدِ کاپیتالیسم و ضدِ امپریالیسم است . و افزون براین، به ابتذال کشیده شدن ِ نئو فمینیسم گمراه و یا رادیکال. و در این میان نباید ضدِ نژاد پرستی منحرف و یهودی ستیزی ی زیر پوشش ِ « ضد ِ صهیونیست » را از قلم انداخت.

با همه ی آنچه را که گفته شد، نباید احساسِ گناه در برابرِ اسلام به عنوانِ « مذهبِ بیچارگان » و «ستمدیده گان» که چپ از آن پشتیبانی میکند را فراموش کرد. و بر این اساس، مبارزه با «اسلام هراسی» نیز در صدر آن قرار میگیرد. و در این رابطه، ناگزیر نباید نفوذِ چپِ هویت جو در آمریکا و فعال در رسانه‌های مجازی را نادیده گرفت.

و در این چشم انداز، همه ی بدبختی‌های جهان، خود را در چهار چوبِ نابرابری بین ِ « ستمدیده» و «ستمگر» بیان میکند که همانا نژاد پرستان و قربانیان شان می‌باشند : سفید پوستانِ ستمگر و در برابر شان آنهائی که ستمدیده اند. و در پی آن، «نژاد» به عنوانِ دستور روز قرار میگیرد و رنگِ پوست، اولین شاخص شناخته می‌شود و « ساختارِ جامعه» بر پایه ی آن ارزیابی میگردد.

و آن‌ها با آشفتگی وُ پریشانی به هیجان می‌آیند و «هویتِ سیاه پوستان»، «آگاهی سیاه پوستان» و «غرورِ سیاه پوستان» را مطرح میکنند. و آنگاه همین سیاهان به درستی هر گونه برتری‌طلبی سفید ها و « هویتِ سفید پوستان»، آگاهی آن‌ها و غرورشان را نمی پذیرند.در این وضعیت ما خود را در دنیائی تقسیم شده به «سیاه ها» و «سفیدها» و پُر از تفرقه می‌بینیم که ضدِ راسیسم ِ مشکوک و با پوششِ « از جنبه ِ سیاسی درست ، پای ضد ِ راسیسم ِ ضدِ سفید را به این ماجرا باز میکنند . و چنین است که پیش ِ چشم خود شاهدِ وارونگی ارزش‌ها و هنجار ها هستیم.

فیگارو : آیا چپ قابلیتِ اندیشمندانه ای برای مقابله با این وضعیت را دارد؟

تفکر ِ چپ، روی این مسأله، یک‌دست و یکرنگ نیست. تابلوئی ساده از آن را میتوان به سه دسته ازایدئولوژی های تار و مبهم، این‌گونه ترسیم کرد : نخست مدافعان ِ لائیسیته که سازش کاری در زمینه ی سنت‌های جمهوری و برابری در یک چشم اندازِ جهان شمول را مطرح میکنند. این دسته، اردوگاه ِ چپ ِ نا سازشکار و سخت و سفت را میسازند و محکم ایستاده‌ اند تا از لائیسیته دفاع کنند. و سپس کسانی که به یک لائیسیته ی «باز» و چند فرهنگ گرا تمایل دارند که بدینگونه جمعیت زیادی در سر زمینِ این چپ ِ «شُل وُ وِل» جمع شده‌اند، چرا که از گرویدن به «مذهب ِ دیگر» اِباء ندارند. و گروه ِ آخر، دشمنان ِ لائیسیته اند که حتی جمهوری را به «دولتِ پشتیبانِ راسیسم» تعبیر میکنند و آن را مکانیسمی از «اسلام هراسی» میدانند. شعار ِ « به حجابِ من دست نزن» بیانِ گویای موضع گیری ی این «چپِ دیوانه » است که از آن‌ها پشتیبانی میکند. و تلاشش بر این است تا به نوعی اصولِ اولیه ی لائیسیته که مدارا و احترام به گونه گون بودن است را وارونه جلوه دهد. این همان چپی ست که پرچم ِ پسا استعماری و یا استعمارزدائی را به دوش خود کشیده است، و سودائی جز نفرت پراکنی نسبت ِ به غرب ندارد.

این «جریانِ چپ ِ چپ»، خشم گینانه ضد ِ غرب است. و میخواهد فرانسه را به کشوری نژاد پرست و اسلام هراس به پایین‌ترین درجه اش نشان بدهد. همین چپ ِ جنون زده، خوراکِ روانی خود را در محوطه های دانشگاهی آمریکا که طرفدارِ کیشِ تند روی هستند،جستجو میکند. و آن‌ها با پافشاری بر روش ِ ویرانگری و استعمار زدائی، از تِز ِ خطرناک ِ «سیاستِ هویت گرا» شدیداً دفاع میکنند.

و اما چپ ِ «شُل وُ وِل» ( فرصت طلب، وحشت زده، ساده لوح، و کم آگاه) تنها چشم اندازش، راه باز کردن برای تربیت ِ « ابله های مفید» ( و گاهی نا مفید)، است تا بتواند با کشیدن شان به سوی جریان ِ چپ ِ دیوانه و خَرفت، خوش رقصی کند. استعمار زدائی، بیماری پیر سنی ی چپ ِ روشن‌فکر و فرتوتِ معاصر است.

فیگارو : شما روی بُعدِ سلبِ مسئولیتِ تئوریهای «روشمند» تأکید میکنید که بر اساسِ آن، فرد از داشتن ِ مسئولیت شانه خالی میکند. آیا برای شما، یکی از دلایلِ اصلی موفقیت آن‌ها همین است ؟

با گفتنِ «تبعیضِ روشمند» چنین به نظر میرسد که میخواهیم با بی‌غرضی، شکست های اجتماعیاقتصادی افراد را که در طیفِ اقلیت‌های جامعه قرار میگیرند، بیان کنیم. و با این کار، هر گونه مسئولیتی را از دوش آن‌ها بر میداریم : آن‌ها میتوانند «سیستم» را عاملِ بدبختی‌های خود بدانند و همانگونه که میتوانند از « راسیسمِ دولتی» که موجبِ این «تبعیض ِ روشمند» میشود، خود را قربانی آن نشان دهند. ولی نا گفته پیدا ست که، آن بخش از واقعیت یعنی «فرق قائل شدن» برای مثلاً مسکن و یا پیدا کردنِ شغل، میتواند وجود داشته باشد و کسی منکر آن نیست. ولی علل همه ی آن‌ها نمیتواند خاستگاه ِ قومینژادی داشته باشد.

اعلامِ جرمِ شیطانی ی «راسیسمِ روشمند» جزء لفاظی های جنبشِ های ضدِ استعماری و «چپِ اسلام گر»است. و این نیز بر آمده از آخرین نظریه‌های یک فعالِ سیاسی ی آفریقائیآمریکائی به نام اِستوکلی کارمیکائیل و یک دانشگاهی بنامِ شارل .و. هامیلتون است که در کتابشان به نامِ Black Power وبا زیر تیترِ « سیاستِ آزاد سازی آمریکا» که در سالِ ۱۹۶۷ منتشر شده است، از آن حرف میزنند. این برداشت، انگشت روی ساختارِ راسیسم میگذارد و میخواهد این فرضیه را به اثبات برساند که راسیسم ِ ضدِ سیاه جزء هنجار های نهادینه شده در جامعه ی شمال آمریکاست و عمل‌کردی کاملاً طبیعی به شمار می‌رود و باعث به بیراهه رفتنِ این جامعه است. و بدین ترتیب میگوید که بدون اینکه به آن فکر کرده شود، در بطن ِ جامعه ی آمریکا جا افتاده است. و بر این مبنا، تنها نژاد پرست ِ سفید پوست وجود دارد و طبیعتاً چون قدرت دست آنهاست، تنها یک «انقلابِ سیاه پوستان» میتواند تغیرش بدهد. و این دیدگاه از راسیسم را نمیتوانیم کورکورانه واردِ جامعه ی کنونی فرانسه کنیم.

ولی این ساده انگاری در آنجا، برای افراطیون چپ در اینجا، دل پذیر و دل پسند است : نژاد پرستی نامرئی ست که کسب و کار ِ ضدِ راسیست ها برای بر پائی تظاهرات را پر رونق میکند واز آن عطر و بوی انقلابی به مشام میرسد.و با تکرارِ شیطان واره ی، فرانسه جامعه‌ای ذاتاً راسیست است، میخواهیم بگوئیم که تنها با ویران کردش، میتوان دنیای تازه‌ای بنا نمود. و در اینجاست که ریمون بُودَن «۱»، در تعبیر ِ خود از جامعه شناسی، فرد را به مثابه ی عروسک و اسباب‌بازی، آلتِ دستِ نهادها ی موجود در کشور میداند. و تنها یک سئوال را مطرح میکند : « نظام» به نفع ِ چه کسی کار میکند؟ و پاسخ آن همواره همان است که میشناسیم. شِبه ِ ضدِ راسیست ها با نگاه ِ توطئه به آن پاسخ میدهند : این «نژاد ِ» سلطه گر «سفید ها»، بنا کننده و بهره مند شونده ی « راسیسم ِ روش مند» هستند. واین گونه است موعظه علیه ِ «برتری و مزیت سفیدها » که شِبه ِ ضد ِ «نژاد پرستی» از آن بهره برداری میکنند.

فیگارو : شما در کتابتان به سر دسته ی حزبِ اندیژن های رپوبلیک ( حزب بومی های جمهوری فرانسه)، هوریا بوتلجا ،اشاره میکنید که میگوید : «  من ِ دکارت [من می‌اندیشم، پس هستم. مترجم] تمام ِ پایه‌ و اساس ِ فلسفی ی سفید شده ها [ سفید پوستان. مترجم] را رد میکند. بدون اشاره به عبارتِ به کار برده شده،این سئوال پیش ِ رو ی ماست که جهان شمولی ی عصرِ روشنگری تنها ویژه ی غرب نیست بلکه نتیجه ی عالمگیر شدن ِ مسیحیت است؟

نخست بر گردیم به قاطی کردن ِ ابلهانه ی اظهار نظرِ این فعالِ سیاسی که کاملاً در آن میتوان نگاه ِ چپ ِ اسلامگرا را دید. او با بهم ریختگی و سر در گمی بی حد و حصر میخواهد نیم قرن بحث و جدل درباره ی ساختارشکنی فلسفی( همه چیز برای ویران کردن) در غرب را، که در برابرش ساختار گرایان ِ علمِ جامعه شناختی بودند، به نحو ِ اَلکن بیان کند.

در میان محافل ِفرانسوی که از استعمار زدائی دفاع میکنند، اصطلاح ِ «سفید شده» از واردات ِ جدیدی است که پای مشکلی حل ناشدنی را به میان میکشد : اگر ما به عنوان ِ یک ضد ِ نژاد پرست واقعی و خوب هر آنچه را که اساساً از پیش بیان گر ِ راسیسم باشد، رد میکنیم، چگونه میتوانیم عنوانِ ساختگی ی «سفید شده» را بپذیریم؟ از «ساختار گرائی ی اجتماعی» با حرارت حرف زدن، چیزی جز متوسل شده به کلمه های واهی نیست که زیر پوشش آن به خواهیم بحث ِ بیهوده ی بیولوزیکی را سرِ هم بیاوریم. جالب است که شِبه ِ ضد ِ نژاد پرستی به طرز آمریکائی آن، طرح ِ مسأله ژن را اهریمنی میداند ولی رنگ ِ پوست را مقدس می شمارد. جدل روی ژن و «نژاد» که توسط ِ متخصصان علمی از در به بیرون رانده شده بود، از پنجره به یاری ی ضدِ راسیسم های نوین دوباره ظاهر شده است.

نظریه پردازان ِ استعمار زدائی ضمن ِ انگشت گذاشتن روی «سفید شده» میخواهند به تعبیر خودشان از به کار گیری ی «جامعه ی سفید پوستان» خودداری کنند. و با این کار، سعی دارند از آن‌ها با تحقیر نام برده و بی ارزشان جلوه دهند و بدین ترتیب جزمیت (دُگم) بنیادی خود را تائید کنند : غرب ذاتاً راسیست است.

ولی نباید فراموش کنیم که روشنفکرانِ غربی(سفید)، از نخستین کسانی بودند که این فکر را رواج دادند. نفرت از خود، خود مجرم شناسی و خود مجازات طلبی جزء بیماری محافلِ روشنفکرانِ غربی است. و افزون بر این، در جهانشمولی، آلت ِ دست بودن ِ سیاسی و فساد ِ ایدئولوژیکی می بینند. و اینهمه، یا از نادانی و یا از سوء نیتِ آنها نشأت میگیرد.

فیگارو : ما در کتابتان میخوانیم «به آسانی میتوان در پخت و پز های دلیل تراشانه ی آنها، رگه‌های آرمان شهر ِ کمونیستی را دید». چه چیزی شما را به این فکر وادار کرده که در برابر خود، یک « مارکسیسمِ نژاد زده» به بینید. در حالی که امروزه به دشواری میتوان مارکسیست های خالص و ناب را بازشناخت؟

اگر استثناء ها را به کناری بگذاریم، روشنفکران ِ مارکسیستلینینیست در سال‌های ۱۹۶۰۱۹۹۰ میلادی، پس از سالها لاس زدن با جهان سومی ها و مبارزانِ جهانی شدن سرمایه، به گرایش های پایین تری چون ضدِ استعماری تمایل نشان دادند. و استعمار زدائی در آن دوره، باز نگری ی منتقدانه از تاریخ بود و یک عکس‌العمل ِ انقلابی ی فریبنده محسوب میشد.

دگرگونی در میانِ تروتسکیست ها در این مورد بسیار جالب است:عده ی زیادی از روشنفکران در میان آنها، خود را مدافع ِ تِزِ استعمار زدائی دانسته و «راسیسمِ روشمند»، «راسیسمِ حکومتی»، «اسلام هراسی حکومتی» را بزرگ جلوه دادند. و تا آنجا پیش رفتند که نگرشی راسیستی در جامعه ی فرانسه رانهادینه شده دیدند که به عنوانِ هویتی نژاد پرستانه از آن حمایت میشود. آن‌ها در صدد بودند تا مبارزه ی طبقاتی را فدای مبارزه ی نژادی و نوعِ «جنسیت» کنند. و با یاوه گویی های شِبه ِ دانشمندانه، به جنس وُ نژاد در شکل‌گیری ی تبعیض و یا برتری اهمیت بسیار دهند.

آنچه باعثِ واژگونی مارکسیست ها شد، نخست شکل‌گیری پُرولِتاریا ی بر آمده از مهاجرت و فرهنگِ اسلامی، و نیز پیوستنِ فزاینده ی پرولِتاریای سنتتی به حزب های به اصطلاح توده‌ایpopuliste بود. و سپس تعهدِ بی قید وُ شرطشان به فلسطین که آن را به عنوان ِ نخستین منشاء مسأله ی جهانی مطرح میکردند. و هم زمان، برداشت شان از اسلامِ سیاسی به عنوانِ یک نیروی بالقوه انقلابی که باید با آن‌ متحد شددر سر خطِ مبارزاتی آنها قرار گرفت. و بر این پایه، مسئله ی «نژاد» از اهمیت فزاینده ای برخوردار گردید. ( « نژاد» که بنای ساختاری جامعه به شمار آمد.) و چنین شد که مبارزه علیه راسیسم، مبارزه ی طبقاتی را به عقب راند.

و سر انجام، ابرازِ شور و هیجانشان به انتقاد ِ ازنژداد پرستی در جوامع غربی با ویژه گی ها ی منفی( کاپیتالیسم، امپریالیسم، استعمار گرائی، راسیسم، تبعیضِ جنسیتی و…) – که محکوم ِ به ویران شدن است همراه بود. و بدین گونه آنها در سرشان پُر از خیال‌بافی های واهیبه بر پا کردنِ جامعه‌ای تمام‌عیار و بی عیب و نقص می اندیشند ( پسا کاپیتالیسم، پسا راسیسم، و بدونِ تبعیضِ جنسییتی). و پس از رسیدن به این مرحله، تنها چیزی که باقی میمانَد، پیوستنِ آنها به صفِ طرفدارانِ استعمار زدائی که بر پایه ی «نژاد» استواربوده و زمینه ی تاریخی دارد، می باشد. و این چنین است که مارکسیسم در یک «گوبِنیسم ِ «۲» نوین» با اراده ی انتقام از « جامعه سفید» یا « انسانِ سفید پوست » که نفرت انگیز وُ سود جو وُ مردسالار است، ذوب میشود.

[ توضیح : پیش از آنکه آخرین پرسش ِ روزنامه فیگارو ازپیر آندره تاگییف را بخوانیم، چند اشاره ی ِ کوتاه برای روشن شدن ِ هر چه بیشتر ِنام های ذکر شده در آن، شاید برای خوانندگان، خالی از لطف نباشد : روکایا دیالو Rokhaya Diallo فعال سیاسی ی مسلمان که در ۲۰۱۱ علیه ی هفته نامه شارلی اِبدو بیانیه ای را به همراه ِ تنی چند امضاء کرد و همزمان با آن، دفتر این روزنامه در پاریس هدفِ کوکتل مولوتف قرار گرفت. او از چهره‌های شناخته شده در رسانه های فرانسوی ست و به نفرت پراکنی علیه ی سفید پوستان، شهرت دارد. وی معتقد است که در فرانسه « راسیسمِ دولتی» وجود دارد. تی تانیا مَک گراث Titania MCGrath کتابی دارد به نامِ ووک Woke که آنرا در آمریکا و شبکه‌های اجتماعی، راهنمای عدالتِ اجتماعی می خوانند. این کتاب در مارس ۲۰۱۹ منتشر شده و رسالتِ دفاع از اقلیت‌ها را وظیفه خود میداند. و پس از ماجرای قتلِ جورج فلوید، سیاه پوست آمریکا ئی، بار دیگر از جنبشِ ووک که بر گرفته از کلمه ی انگلیسی Wake ( بیدار شدن) است زیاد حرف می زنند. مترجم]

فیگارو : شما یاد آور می‌شوید که روکیا دیالو، فعال سیاسی، در توییتر آنچه را که تیتانیا مَک گراث در کتابِ ووک مطرح میکند به مسخره میگیرد وحتی گاهی میخواهد از گفتمان های پیشرو تأسی جوید. فکر نمی‌کنید که مرز ِ بینِ یک شوخی و تقلید شوخی آمیز و آنچه را که خیلی جدی گرفته می شود، بهم ریخته است؟

این نشانه ی نادانی و خرفتی خود پسندان است. نباید آنرا دست کم گرفت زیرا همراه با پر مدعائی ی خودخواهانه و سفسطه گرانه است. و به طور جدی سرشتی ایدئولوژی زده ، حُقه بازانه و هوشیارانه دارد. و البته گذشته از این، یاوه گویی های ِ نخبگان ِ اکادمیک که کارشان پشتیبانی از «تند روی ها» و حضور مداوم در برنامه‌های رادیو وُ تلویزیون است. و از میانِ آنها میتوان تنی چند از جمله روکایا دیالو را نام برد که به طرز خنده آوری فضل فروشی میکنند

ریمون آرون «۳» می‌نویسد : «ما در طی تاریخ، بسیار در برابرِ این بیهوده گویی ها کوتاه آمده ایم». آنچه که مسلم است، رفتارِ روشنفکرانی که با لفاظی ایدئولوژیکی مرتکبِ این اعمال میشوند، کمتر به چشم میخورد. و افزون بر این، آن‌ها شیفته ِ خشونت از جانبِ به اصطلاح « لعنت شدگان ِ زمین» هستند و مدام فکر میکنند که « حق با آنهاست».

هیچ چیز ترحم بر انگیز تر از آن نیست که کسانی در کمال ِ آگاهی و با پَستی بی دغدغه، به روایتِ کامو، جایگاه و بلند گوشان را تنها در مکانی میگذارند که به گمان شان در راستای تاریخ است.

پی یرآندره تاگییف ( روزنامه فیگارو) ترجمه ی علی شبان

پانویس ها :

[۱] Raymon Baudin سیاست مدار فرانسوی (۱۸۹۸۱۹۸۲) و عضوِ حزبِ کمونیست فرانسه بود.

[۲] Arttur de Gobineau نویسنده، سیاست مدار(۱۸۱۶۱۸۸۲) که رساله ی نابرابری‌های نژاد های انسانی او امروزه نیز مورد بحث و جدل است که در آن نژاد ژرمن را برتر میدانست. او روی تاریخ ایرانِ باستان نیز صاحبِ رساله است.

[۳] Raymon Aron فیاسوف، جامعه شناس و روزنامه نگارِ فرانسوی ( ۱۹۰۵۱۹۸۳) که از اندیشه‌های ماکس وبر و ژان پُل سارتر تأثیر‌پذیری داشته است .

*https://www.lefigaro.fr/vox/politique/taguieff-le-decolonialisme-est-la-maladie-senile-de-la-gauche-intellectuelle-contemporaine-20201110

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)