تابلوی ذیل با تیتر « کوری عصاکش کور دیگر» از هنرمند فلاندری «پیتر بروگل» است که در سال ۱۵۶۸ کشیده شده است.

کوری جمعی ما و تولید «فاجعه و دور باطل مشترک» بسان یک پیشگویی خودآفرین!

یا چرا ما معلولی هستیم که علت خویش را بوجود می اورد!

ایا سرانجام حاضری «بینا» بشوی و بهای بینایی و قدرت فرزانه و خندان نسل رنسانس را بپردازی!

داریوش برادری/ کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

تو همیشه چیزی را که می خواهی از آن فرار و یا حذر بکنی و یا به آن دوباره گرفتار نشوی، بناچار تولید و بازتولید می کنی، زیرا دنیایت را بدور این گزاره و محور می افرینی که به «او دچار نشوی و تکرارش نکنی» و بناچار بوجودش می اوری. اینکه معلول در واقع علت را بوجود می اورد. این پدیده در روانشناسی و بنا به نظریه مکتب «کومونیکاسیون تراپی» با اصطلاح «پیشگویی خودآفرین یا پیشگویی خود تحقق بخشنده» نامیده و تعریف می شود. اینکه ما «بدبختی» خویش را بوجود می اوریم، همانطور که زن یا مردی که خیال می کند مردان و زنان فقط یک چیز از او می خواهند، در نهایت گرفتار چنین پارتنرهایی می شوند. زیرا او بر اساس این باورش دقیقا به حالتی در برابر جنس مخالف «موضع گیری» و برخورد می کند که دقیقا چنین پارتنرهایی به سویش جذب می شوند. تئوری «کومونیکاسیون تراپی» از استادانی چون «پاول واتسلاویک» و بر اساس تئوری و فلسفه ی «کونستروکتیویسم رادیکال» به ما نشان می دهند که چگونه ما «واقعیت خویش» را می سازیم. اینکه «واقعیت ما یک واقعیت ساخته شده» است و برای تغییر ساختاریش بایستی اول ببینیم که او را چگونه افریده ایم، چگونه دور باطل و شکست یا افسردگی خویش را بازمی افرینیم. یا از منظری بهتر و قویتر چون مناظر لکان و فوکو این واقعیت بشری یک واقعیت نمادین و دیسکورسیو است و ما همیشه در آن واقعیتی گرفتاریم که بدور «رویا و ترسمان» آفریده ایم. (برای توضیحات بیشتر در مورد این مباحث تئوریک به این مقاله ی متقدم من به نام »چگونه بدبخت بشویم» مراجعه بکنید.)

یعنی اگر بخواهی، ازین منظر «کومونیکاسیون تراپی» و سپس از منظر رادیکالتر لکان، علت تفاوت بنیادین سرنوشت کشورهای مدرن با کشورهای شرقی و جهان سومی مثل ایران را بفهمی، باید ببینی که کشورهای مدرن مرتب می خواهند به جلو بروند و قویتر بشوند و بدور این میل «جلو رفتن و پیشرفت کردن مداوم» آنگاه قدرتهای مدرن به تحول مداوم و همزمان خطراتش چون زیادی تندرفتن و عدم توجه به محیط زیست و غیره را بوجود می اورند. در حالیکه کشورهای جهان سومی یا شرقی تمام مدت می خواهند بر «عقب ماندگیشان» چیره بشوند و بناچار «عقب مانده» می مانند، اسیر حس بازندگی و عقب افتادگی می شوند. اینکه انها نمی بینند که آنها به عنوان معلول در واقع علت را بوجود می اورند. زیرا تمامی فکر و ذکرشان گره ی حقارت ناشی از «عقب ماندگی» است که حال می خواهد یا بازگشت به خویشتن بکند و بگوید او هم بزرگ است و یا می خواهد تقلید از ارباب مدرن بکند و در هر دو حالت محکوم به شکست است. زیرا همیشه از موضع عقب مانده و گره حقارت شرمسارانه یا کین توزانه حرکت می کند.

ازینرو ما نسل رنسانس با یک «آری گفتن به تمناها و کمبودهای مدرنمان» شروع می کنیم، با آری گفتن به جلو رفتن و رنسانس شروع می کنیم و سخن می گوییم. زیرا همانطور که نیچه هم بخوبی ذکر می کند، تفاوت بنده گرفتار کین توزی با سرور خندان این است که بنده ی واکنش گرا و کین توز با «نه گفتن به هدفی یا چیزی»، مثل نه گفتن به شاه و امریکا و یا نه گفتن به حکومت کنونی شروع می کند، در حالیکه عنصر و سرور نو با «بله گفتن به هدفی و چیزی» شروع می شود و مثل دیسکورس نسل رنسانس به تمناهای مدرنش و به رنسانس و ضرورت پوست اندازی مدرنش به سان «دولت مدرن و دموکراتیک/ملت مدرن و مدنی و رنگارنگ/فرد مدرن و رنگارنگ» بله می گوید و بنابراین می خواهد از دیکتاتوری و حکومت کنونی نیز به سان سنگی در راه بگذرد. اما نگاه اصلیش روی حکومت باصطلاح دشمن و برای نفی و افشای او متمرکز نیست. اسیر بازی دیکتاتور/قهرمان نمی شود که دو رو یک سکه و پدر و فرزند هستند. زیرا هر دیکتاتوری قبلا قهرمان بوده است. نگاه نسل رنسانس و قادر به تحول رادیکال متوجه تولید و نهادینه ساختن دیسکورس مدرن و شکوه نو بسان «ایرانی واحد و رنگارنگ و دموکراتیک» است و ازینرو می خواهد بر رقیب حاکم و توتالیتر چیره بشود و در او دشمنی خونین و ناموسی نمی بیند. همانطور که می داند چگونه از گسستهای درون رقیب به سود رشد فضای دموکراتیک و به سود شکست انسداد محیط داخلی و روابط خارجی استفاده ببرد. یعنی نسل رنسانس در منظر و دیسکورس نو و رو به جلو می زیید. زیرا زبان و منظر و ذایقه اش متفاوت و مدرن شده است. ازینرو زبان و نگاه ما متفاوت است و می توانیم امکاناتی را مرتب ببینیم که جامعه و انسان شرقی گرفتار کین توزی به دیگری و غیر و گرفتار عقده و گره «عقب ماندگی و استیصالش» نمی بیند. زیرا ما رو به جلو حرکت می کنیم و به زندگی و پیشرفت اری می گوییم.

ازینرو زبان و لحن کلام ما متفاوت و خندان و رند و عاری از کین توزی و رسانتیمو و یا شرمساری و بدهکاری معمولی انسان شرقی و جهان سومی است و می خواهد با قدرت مدرن و بالغانه ساختارها را تغییر بدهد و وادارشان بکند که مجبور بشوند به تمناهای مدرنشان تن بدهند، ساختارهای دیکتاتوری را کنار بزنند و هرچه بیشتر دولت مدرن/ملت مدرن و فرد مدرن بشوند. زیرا ما در زبان و جهان متفاوت و مدرن می زییم و رقیب در صحنه و بازی ما حضور دارد. ما در زبان و جهان رنسانس می زییم و از این منظر به ستایش زندگی و بازی عشق و قدرتش می پردازیم و همزمان از همه چیز تاویلهای نو می سازیم و به ارزیابی همه ارزشها دست می زنیم تا جای فرهنگ کین توزی و نوحه خوانی را فرهنگ و قدرت پارادوکسیکال «عشق با نقد» در برخورد با دیگری و غیر بگیرد، که از جمله در کتاب الکترونیکی « در ستایش زندگی» نمونه ایی از این تاویل نوین و زمینی و آفوریسمی را می یابید، یا در زبان و جهان جذاب و قوی «مهاجر دوفرهنگی یا چندفرهنگی» می زییم و طبیعتا با قدرتها و کمبودهایش. زیرا یکی بدون دیگری نمی شود. همانطور که دستیابی به شادی بزرگ بدون قبول درد بزرگ ممکن نیست. زیرا همانطور که از لودویگ ویتگنشتاین تا لکان بیان می کنند، مرز زبان ما مرز جهان ماست و ازینرو جهان ادم بدبخت متفاوت از جهان ادم خوشبخت است. زیرا زبانشان متفاوت است و اگر برای اولی هر بحران یا شکستی علامت «عقوبتی خدایی» و یا علامت قربانی شدن او است، برای انسان و جامعه ی قوی هر بحران یا شکستی در واقع راهی برای تولید قدرت و موفقیتی نو می شود و یا اینکه دفعه ی دیگر شکستی بهتر و راهگشا بخورد.

باری دست از درگیری با زخمهای چرکین تان و با عقب ماندگی فردی و جمعی تان بردارید و اینکه چرا عقب ماندم و چه کسی مقصر است، بلکه با خنده و رندی به جلو بنگرید و سوال بکنید که چگونه به تمنا و شکوه مدرن فردی و جمعی دست بیابید که آرزویش را دارید و ضرورت شما و فرهنگ و جامعه نان است. تا بتوانید با طرح سوالات درست به جوابهای درست و قوی دست بیابید، به جای اینکه زخمهای چرکین تان مثل خوره به جانتان بیافتد و خشونت به خویش و به رقیب و دیگری بیافریند.

در واقع حتی موضوع عمیقتر از « پیشگویی خودتحقق بخشنده است.». یعنی بایستی این تئوری «کومونیکاسیون تراپی» را با نظرات نیچه و لکان ژرفتر و رادیکالتر ساخت. زیرا وقتی مرتب به ژرفای هولناک «عقب ماندگی خویش و عللش» می نگری، نه تنها به قول نیچه پس از مدتی قهقهرا نیز به تو می نگرد و تو را سنگ می کند، زیرا نه تنها وقتی مرتب با هیولاها می جنگی، شروع به هیولاشدن می کنی، بلکه به زعم لکان «همان لحظه که می نگری، زُل زده می شوی» و این نگاه خشمگین یا مالیخولیایی تو به «عقب ماندگی و بدبختی ات» حال از درون قهقهرای عقب ماندگی به سویت برمی گردد، به تو زُل می زند و از تو می خواهد ببینی چرا عقب مانده و بدبخت هستی و چه کسی بدبختت کرده است. این نگاه زُل زده و بشدت مطلق گرا و جبار در نهایت تو را میخکوب خویش و سنگ می کند و بناچار «عقب مانده» ی کین توز یا افسرده و وسواسی و اسیر دور باطل عقب ماندگی می شوی. زیرا اسیر نگاهت و زخم چرکینت شده ایی که حال مثل خوره به جانت می افتد. اینکه زندگی انسانی ما و واقعیت
نمادین ما بدور یک «هیچی محوری» می گردد. همانطور که بقول هایدگر یک کوزه گر کوزه را بدور یک «میانه ی تهی» می افریند. ما این بخش میانی و خالی زندگی انسانی را که نمی توانیم به آن هیچگاه معنا و گزاره ی نهایی بدهیم، با باورها و رویاهایی پُر می کنیم و دیسکورس واقعیتمان انگاه بدور این «رویا و ترسهای پنهان یا نااگاه» افریده می شود. یعنی زندگی انسانی به حالت یک «نوار مویبیوس» است که روی بالایی و پایینی آن در نقطه ایی به هم وصل و منتهی می شود. در معنای ساده این حالت مویبیوسی زندگی انسانی به این معناست که حقیقت و دروغ ما، بیرون و درون ما در پیوند تنگاتنگ با یکدیگرند و مرتب به هم تبدیل می شوند و ما انسانها محل تلاقی این رخدادهای
درونی/بیرونی هستیم. اینکه ساختار سیاسی دیکتاتورمنشانه نمی توان افرید، مگر اینکه ساختاری مشابه و بشدت خودمدار در درون فرد و در نهان زبان و فرهنگ موجود باشد. اینکه دیکتاتور بیرونی و خودمدار درونی و امت عمومی لازم ملزوم یکدیگرند و مرتب یکدیگر را بازتولید می کنند. همانطور که دولت مدرن و ملت مدرن و فرد مدرن و در چهارچوب دموکراسی و حقوق بشر لازم و ملزوم یکدیگر و اجزای همپیوند یک دیسکورس و ساختارند.

ازینرو تمنامند و رند و خندان به جلو بنگر و به جلو بیافرین، در حینیکه از خطاهای گذشته یاد می گیری، تا دیگر به سان انسان و قوم عقب مانده و به حالت «قیام بردگان نیچه ایی» و یا در نمونه ی ایرانیش به حالت قیام مستضعفین عمل نکنی که در نهایت چیزی جز اربابی خودی و بدتر نمی خواهد و مجبور است وقتی مجسمه ی شاه را پایین می اورد، آنگاه تصویر شکوهمند و دروغین رهبر جبار جدیدش را به ماه ببرد تا احساس بزرگی بکند و به بهایش دوباره بدتر قربانی بشود و عقب بماند. ازینرو بقول لکان «انسان هیستریک و قیام هیستریک چه می خواهد؟ فقط یک ارباب نو و چیزی جز آن هم بدست نمی اورد.». زیرا نمی خواهد به تمناهایش و به تمنامندیش تن بدهد و بیافریند، مسئولیت زندگی فردی و جمعی اش را بدست بگیرد و بدنبال مقصر نجوید.

یا وقتی از گرفتاری در زخم چرکین عقب ماندگی و محکومیت به دور باطل سخن می گوییم، آیا نباید در واقع یاد راوی بوف کور و «زخم چرکینش» بیافتیم؟ آیا نباید یاد تکرار باطل تبدیل راوی بوف کور به پیرمرد خنزرپنزری بیافتیم و اینکه پایان داستان بوف کور شروع بوف کور است و متن دوم در واقع متن اول است؟. زیرا «بوف کور» هدایت داستان و ماتریکسی هنری از کوری فردی و جمعی و ناشی از گرفتاری در زخمهای چرکین و ادیپالی است و چه عجب که دقیقا این «ساختار محوری» کتاب او از چشم اکثر به قریب اتفاق نقادان بوف کور دور مانده است و ازین جهت بوف کور هنوز «نامه ی گمشده ی» فرهنگ ایران است، با انکه بوف کور «پیشگویی» انقلاب بهمن و تمامی حوادث تاریخ معاصر ما و خطرات بعدی چون جنگهای قومی و برادرکُشی بعدی هست اگر درست آن را خوانده باشی و حاضر به دیدار با حقایق هولناکش شده باشی که حقایق هولناک تو و من و تاریخ و فرهنگ ماست.

یا ازینرو ابتدا بایستی کسی چون من از نسل رنسانس بیاید و این منظر متفاوت را بگشاید و ساختار اصلی بوف کور را نمایان بسازد، بی انکه منظور این باشد که او نقد نهایی بوف کور است، بلکه اینکه وقتی تن به این حقیقت هولناک بوف کور ندهی که حقیقت هولناک من و تو و تاریخ معاصرمان هست، مجبوری کور بمانی و داستان را نفهمی و کوریت را در تاریخ معاصر تکرار بکنی. همانطور که به همین دلیل نزدیک به دو دهه هست که سعی می کنند از دیدار با این نقد نو و راه نوین نسل رنسانس و نخستزادگانش چون اثار من در بروند و در موردش با بایکوت و سکوت برخورد بکنند. زیرا می دانند توانایی چالش با ما را ندارند و ما پایان آنها هستیم.

اما چرا ما می توانیم با بوف کور دیدار متفاوت بکنیم و از بحران مدرنیت خویش بگذریم و در حد توان و امکاناتمان به منظری از نسل رنسانس و یا به یک مهاجر چندفرهنگی مدرن تبدیل بشویم؟ زیرا حاضر شده ایم با «بحران و دور باطل فردی و جمعی» روبرو بشویم و از کویر و هفت خوانمان بگذاریم و دگردیسی بیابیم. زیرا توانسته ایم با بوف کور متفاوت دیدار بکنیم و «بینا بشویم». زیرا ما حاضر شده ایم که با «زخمهای چرکین خودمان» و با کوری اجباری فردی و جمعی مان و با ماتریکس شکست اجباریمان روبرو بشویم، از آنها بگذریم و از اری گفتن به زندگی و به تمناهای مدرنمان، از بعله گفتن به دموکراسی و سکولاریسم حرکت بکنیم، به جای اینکه از زخمهایی مالیخولیایی و هیستریک حرکت بکنیم که مثل خوره به جان تمام فیگورهای بوف کور و تمامی فیگورهای تاریخ معاصر ما در سیاست و فرهنگ و هنر افتاده است و به این خاطر انها عمدتا هم سایه یکدیگر و هم تکرار باطل یکدیگرند و حتی فردیت و اسمی خاص ندارند. یا مثل نقشهای «بوف کور» در واقع فقط لقب و فیگوری تراژیک/مضحک در یک بازی و دور باطل تراژیک/مضحک هستند که در آن مرتب مثلث ادیپالی (راوی/لکاته/ پیرمرد خنزرپنزری) با قتل فتنه یا زنانگی و رقیبی به تکرار سترونی و مسخ راوی نو به پیرمرد خنزرپنزری نو منتهی می شود که خنده ایی خشک سر می دهد و «میان تهی» است و باز روز از نو، روزی و حماقت و فاجعه از نو. پایان دادن به این دور باطل و تغییر آن به تحولی دورانی و به نوزایی مدرن ایران همان سرنوشت و وظیفه ی یکایک ما نسل رنسانس است. یعنی سرنوشت و وظیفه ی یکایک شماست، اگر می خواهید بسان معلول یا قربانی دوباره افریننده ی علت بدبختی نوین خویش نباشید.

یا مگر نمی بینید که ما از همین جمهوری اسلامی از یکسو خشن و از سوی دیگر خنزرپنزری نمی گذریم، چون بخش اعظم مخالفانش اول از تلاش برای «نفی جمهوری اسلامی» حرکت می کنند، به جای اینکه اول به «دموکراسی و سکولاریسم» و به زندگی و رنسانس آری بگویند و از اینجا حرکت بکنند و اینگونه راهها و فضاها را باز و شاد و رنگارنگ بکنند و ریشه ی دیکتاتوری و این زخمهای چرکین را بزنند. به این خاطر آنها آشکارا یا در خفا هوادار سیاست « هرچه بدتر، بهتر» هستند و مثل دشمنشان حالات پارانویید دارند و به تاثیر زور و ترس باور دارند. ازینرو حتی از حمله نظامی و فشار حداکثری اقتصادی تا حد گرسنگی به کشورشان دفاع می کنند و یا تا صحبت از بازکردن راهها می شود، به جای اینکه فکر مردمشان و پروسه ی دموکراسی خواهی باشند، سریع استدلال می کنند که این کار حکومت ملعون را قوی می کند و زنده نگاه می دارد. یعنی این قهرمانان «به شکلی کور و مضحکانه» تمام وقت در حال جنگ خیر/شری با حکومتی هستند که بوجود امدنش ناشی از جنگ خیر/شری و زخمهای چرکین است و از آن تغذیه می کند تا زنده بماند. زخمهای چرکینی که ابتدا به شکل زخم ناسیونالیستی و ایرانی باعت «حرکت چهارنعل و سراسیمه به سوی تمدن» توسط شاه شد و سپس در دور دوم باطلش آنگاه بازگشت به خویشتن مذهبی و در حالت زخمهای چرکین مذهبی را بوجود اورد و وضعیت و فاجعه ی امروزمان را سبب شد و فردا می تواند دور سوم و باطلش را بوجود بیاورد و به حالت زخمهای چرکین قومی و جنگ برادرکُشی به فاجعه ی بدتری منتهی بشود، اگر سرانجام این راه و منظر نسل رنسانس و این اری گویی به «جلورفتن» و به سوی «وحدت در کثرتی مدرن» و رنگارنگ رخ ندهد. زیرا ما انچه را برداشت می کنیم که می کاریم و چاه کن همیشه ته چاه می ماند. این قانون زندگی و اخلاق تمنامندی است.

نباید فراموش بکنیم که صادق هدایت و از طرف دیگر فروغ فرخزاد جسارت دیدار فردی و هنری با این «زخمهای چرکین و دور باطل» را داشتند و اینکه آنها را نمایان بسازند و حضور سرما و انسداد را آشکار بسازند، و اینکه اینجا «کوری عصاکش کوری دیگر است» و در سرزمین «قدکوتاهانی که در آن معیارهای سنجش بر مدار صفر حرکت می کنند»، اما بشخصه و بنا به شرایط زمانه شان نتوانستند از این «بن بست اجباری» در بروند و مجبور بودند صادقانه بمیرند. برای ما آنها نیاکان و پیشگامان ما نسل رنسانس هستند و همزمان ما نسل «پساهدایتی و پسافروغی» هستیم، زیرا توانسته ایم با یادگیری از آنها و تاریخ معاصرمان، با یادگیری از زخمها و دوران طولانی کویر و گذار فردی و جمعی در این چهل و اندی ساله ی اخیر یاد بگیریم که چگونه از دور باطل به «تحول دورانی و نوزایی نسل رنسانس» دست بیابیم و از آری گویی به تمناها و آرزوهای مدرنمان حرکت بکنیم و بهایش را بپردازیم. ازینرو در نگاه و منظر ما آنگاه طنز سیاه «بوف کور» هدایت به خنده و قهقهه سبکبال نسل رنسانس تبدیل می شود و جهان افسرده و چندنحوی فروغ و دفتر آخرش «ایمان بیاوریم به اغاز فصل سرد» در منظر نوین ما به منظر عشق و قدرت خندان و چندنحوی و ورود به جهان داستان در داستان زندگی تبدیل می شود و حالاتی نو چون «عارف و عاشق زمینی، خردمندان شاد و مومنان سبکال» آفریده می شوند که هیچگاه یک تیپ از شخصیت نیستند بلکه وضعیت و حالتی در برخورد با دیگری و هستی است و هرکس تنها به شیوه ی خویش می تواند منظری از او بیافریند. یا منظری از این «منطق الطیر» جدید نسل رنسانس بیافریند که در آن از مسیر تلفات هزار مرغ آنگاه شفایی دروغین و سیمرغ دروغین و ولی فقیه نویی بوجود نمی اید بلکه حال منظر رنسانس و هزار مرغ و هزار تاویلشان ممکن می شود. منظر رنسانس و مدرنیتی نو و «هزار تاویلش» که ابتدا به حالت «وحدت در کثرت» درونی و برونی ما حول «آری گویی به رنسانس و به دموکراسی و سکولاریسم» شکل می گیرد و می تواند تحول نهایی فردی و جمعی را ممکن بسازد و سپس در مراحل بعدی و با تجربه ی دموکراسی ساختاری آنگاه «کثرت در وحدت» درونی و برونی یا ساختاری ما حول ایران و ایرانی مدرن، متفاوت و رنگارنگ را بیافریند و قوی و قویتر بشود. تا هزاره ی نوین ایرانیان اغاز بشود، هزاره ی زرتشت خندان و عارفان و عاشقان زمینی رند و نظرباز.

Print

پانویس: لینک اول و در پایین یک نقد متاخر من بر کوری نقادان بوف کور با مثالهایی از نقدهای مطرح اجودانی/ کاظم زاده/ صنعتی بر بوف کور است و اینکه تا کجا جرات دیدار با این ساختار محوری بوف کور و خویش را داشته اند و کجا در پی نفی و سرکوب آن شده اند که بویژه نقد آجودانی مالامال از این تلاش ناآگاهانه/آگاهانه است و بناچار او به مسخ مضحک بوف کور دست می زند و نقدش عاری از هر گونه قدرت نقادانه ی قوی و راهگشا است.. اولین نقدهای من بر بوف کور با این برداشت نو و ساختاری حدود هجده سال پیش منتشر شد. همانطور که در تنها کتاب چاپیم به نام « از بحران مدرنیت تا رقص عاشقان و عارفان زمینی» این ساختار و ماتریکس بیمارگونه ی سیاسی/اجتماعی/فردی در اثری جامع و نزدیک به ششصد صحفه حدود شانزده و هفده سال پیش ابتدا به شکل مقالات سریالی و سپس به شکل کتاب چاپی منتشر شده است. فقط لینک فهرست کتاب را در لینک ذوم می زنم تا ببینید تفاوت از کجاست تا به کجا و اینکه چگونه در ان همه بحرانهای فردی و جمعی و سیاسی در پیوند با «گرهگاههای مشترک و بیماریهای مشترکشان» از منظر ساختاری و لکانی باز و مطرح شده اند. اثری که هنوز منتظر رسیدن خوانندگان و نقادان خویش از نسل رنسانس است تا این راه نو و قدرتها و کمبودهایش هر چه بیشتر باز و چندمسیری بشوند. همانطور که تا وقتی این ماتریکس و ساختار مشترک سیاسی/اجتماعی/فردی را نبینی، تا این ضمیر نااگاه مشترک را نبینی، تا با قبول «کوری» خویش به «ادیپ بینا» و انسان رنسانس تبدیل نشوی، نمی توانی نه به عنوان فرد یا به عنوان گروه به قدرت خویش و یا به ویرتو و قدرت فرزانه ی نسل رنسانس دست بیابی و تغییری واقعا نو در حوزه ی کاری خویش ایجاد بکنی. تغییری و تاویلی نو که برای تولیدش بوجود امده ایی و اینکه منظری دیگر از این هزارفلات نسل رنسانس و ما باشی. زیرا تمنامندی ما برای تحول تمنامندی و ارزوی همین فرهنگ و تاریخ معاصر ماست. زیرا فرد و جامعه دو روی یک نوار مویبیوس هستند و در واقع «فرد همان دیگری و غیر» است. پس بشو آنچه که هستی، انسان رنسانس بشو و جرات بکن وارد این فضا و زبان نو بشوی تا به قدرت خویش دست بیابی و همزمان قدرت نسل رنسانس را افزایش بدهی.

روانکاوی کوری ساختاری نقادان «بوف کور»! یا چرا نقادان به کوری بوف دچار می شوند!

http://www.sateer.de/1980/04/blog-post_11.html?fbclid=IwAR2tU-jIulimFENmfXYNkipWoEqoI89EpHTTGUcJbLrMN2nYz5juTHO9BhE

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)