این نوشتار فصل ششم مقاله طولانی”نظریه انتگرال چیست؟”  را تشکیل می دهد. در این نوشتار از تکرار برخی اصطلاح ها که در فصول قبلی توضیح داده شده است اجتناب گردیده است. در صورت لزوم توصیه می شود به مقاله اصلی رجوع شود[۱].

قبل از ورود به بحث حقوق بشر ابتداء لازمست یک تعریف جامع و جهانشمول از خود “بشر” ارائه دهیم. زیرا که ارائه چنین تعریفی دسترسی به یک چارچوب منطقی-علمی حقوق بشر را نیز امکان پذیر می کند.

در سلسله مراتب تکامل، “بشر” تکامل یافته ترین موجود زنده بر روی کره زمین است. هستی بشر از سه حوزه فشرده “تن” (body)،  “ذهن” (mind) ، و “معنا”(meaning) تشکیل می گردد. سه حوزه هستی بشرمشترک و جهانشمول است. واقعیت این سه حوزه مخلوق تخیلات و ترسیم های محض ذهنی نیست بلکه حاصل پژوهش های علمی و تجربیات عینی و ذهنی بشر در طول تاریخ درازمدت تکامل( فرگرد) است. علوم فیزیک، شیمی، زیست شناسی، روان شناسی، جامعه شناسی، مردم شناسی، علم تاویل، الهیات و دیگر علوم انسانی جمعا بر وجود این سه حوزه و روابط نا گسستنی بین آن ها شهادت می دهند. صیانت از این سه حوزه، پرورش و هدایت و برقراری تعادل بین آن ها موضوع حقوق بشر است. گو این که این سه حوزه از هم قابل تفکیک اند ولی در رابطه تنگاتنگ با هم قرار دارند. رابطه آن ها نسبت به هم به مانند حجرگان توی در توی است(شکل۱). به گویش دیگر هر حوزه به مانند یک لایه در درون پیاز است. رشد لایه ها به ترتیب از درون به بیرون است. لایه بیرونی لایه درونی خود را می پوشاند و همزمان بوسیله لایه بیرونی تر پوشیده می گردد. بدون تن، ذهن پیدایش نمی یابد، و بدون ذهن معنا به بیراهه کشانده، متلاشی می گردد. وجود لایه تن برای تعالی ذهن و لایه ذهن برای ارتقای معنا ضروری است.

 

شکل ۱ سه حوزه یا لایه هستی های بشر- یکی در درون دیگری واحد منجسم و هم آهنگ وجود انسان را تشکیل می دهند.

 

به گویش دیگر معنا، ذهن را در خود فراگرفته ولی در چارچوب آن محدود نگردیده از آن فرا رفته حوزه نوینی را ایجاد می کند. لایه ذهن، تن را در بر گرفته ولی از آن فرا رفته حوزه جدیدی را ایجاد می کند. تن اساس هستی بشردر سه حوزه، بنابراین بنیادی ترین حوزه یا لایه وجود بشریست. ناگواری و رنجش تن سبب افت، شوربختی و بالاخره تخریب دو لایه دیگرمی گردد. تن در دامن تدابیر ذهن و معنا حفاظت می شود چرا که وجود سالم آن اساس تعالی ذهن و معناست. اگر تن اساسی است ذهن و معنا، حافظ تن و زندگی، از اهمیت ویژه و انکارناپذیری برخوردارند. اگر به پذیریم که هستی بشر ازحوزه های تفکیک شده تن، ذهن و معنا شکل گرفته است، حقوق یا اختیارات بشر نیز متناسب با هر یک از این حوزه ها قابل تصورست. حقوق یا اختیارات، این همانی با خودبودگی، عاملیت و یا منیت شخص دارد که نماد انسجام و سلامت اوست. ولی باید در مد نظر داشته باشیم که حقوق یا اختیارات بشر در حوزه های سه گانه همیشه به همراه تکالیف یا مسئولیت های بشر در محیط زیست جمعی مطرحند(شکل۲). اگر فرد خوراک، پوشاک، مسکن و غیره طلب می کند مجبورست در مناسبات تولید شرکت کند مگر این که از معذوریت قانع کننده ای بر خوردار باشد. اگر مقرر می گردد که کسی نباید مورد اذیت و شکنجه قرار گیرد ، تکلیف دست نزدن به عمل مشابه توسط خود شخص شاکی نیز محفوظ نگاهداشته شده است. تکالیف یا مسئولیت ها این همانی با دیگربودگی شخص دارد که نشانگرانگیزه سازگاری، همکاری و همزیستی او در محیط زندگی است. نه اختیار تام و مطلق داریم و نه تکلیف یا مسئولیت صرف وجود دارد.

شکل ۲ رابطه گرافیک حقوق و تکالیف بشر با سه حوزه هستی تن، ذهن و معنا.

 

حقوق و تکالیف مربوط به حوزه های تن، ذهن و معنا در جدول ۱ به اختصار در آمده اند. مضمون حقوق(اختیارات) و تکالیف(مسئولیت ها)، هم در زمینه رفتاری(ظاهری) و هم درزمینه شعوری(باطنی) در دوبعد فردی و جمعی در محور افقی قابل تصورند (این چهار بعدی است که برای هر واقعیتی صدق می کند. به جزئیات آن در فصل های پیشین  “نظریه انتگرال چیست؟” مراجعه کنید. در دنباله حقوق جنسیت های مرد و زن را از این منظر می کاویم).

حقوق(اختیارات) و تکالیف(مسئولیت ها) باید در تعادل و هم آهنگی با هم طرح و تحقق بیابند. در حالی که بشر خود یک کل(مختار) است، جزء(مسئول) در یک کل بزرگ ترست. بشر در حقیقت همانند یک هولون [۲] یا کل و جزء کل بزرگترست. حقوق یا اختیارات بشر حکم نیمه بالائی تن او وتکالیف یا مسئولیت ها حکم نیمه پائینی تن او را دارند. تناسب و تعادل بین اختیارات و مسئولیت ها ضامن سلامت، و نا هم آهنگی بین آن ها سبب بیماری شخص می گردند. افزایش تکالیف و مسئولیت های فردی و جمعی همراه با کاهش اختیارات سبب انقباض، ادغام و ذوب فرد و اجتماع، و در مقابل اختیارات مفرط و کاهش مسئولیت ها باعث استبداد و سلطه گری فردی و جمعی خواهد گردید. بی شک تعادل بین

اختیار(حق/آزادی) و مسئولیت(تکلیف/فشار) در بعد فردی و جمعی پیش شرط تعالی بشردر سه حوزه هستی است(شکل ۳).

خواه ناخواه رابطه بین حقوق و تکالیف حکایت از وجود نوعی همبستگی یا تعامل در محیط زندگانی بشر می کند. این همبستگی ممکنست در بعد فرد با خود، فرد با فرد، فرد با اجتماع و بالاخره اجتماع با اجتماع نمایان گردد، که در هر صورت تناسب بین حقوق و تکالیف تعیین کننده چگونگی این همبستگی خواهد بود.

حقوق و تکالیف مفهومات مطلق، ازلی و ابدی نیستند، بلکه آن ها تابعی از شرایط زمان و مکانند که با بازتاب یافتن در ذهن از سوی دیدگاه های ما بواقعیت می پیوندند. این دیدگاه ها ممکنست در سطح فردی، خانواده، قوم، کشورو بالاخره تا درسطح جهانی خودنمائی کنند. ما نیاز داریم تا به تشریح مفهوم بسیار مهم ساختار سطوح دیدگاه(یا چشم انداز[۳]) های فرد و جمع به مقوله حقوق بشرنیز به پردازیم.

     اعتدال                           ادغام/ذوب                       سلطه گری/هژمونی

شکل ۳  سه نوع رابطه بین حق و تکلیف.

 

اجازه بدهید اجالتا به چهار سطح دیدگاه، فرد(خود) محور[۴] ، قوم محور[۵] ،جهان محور[۶] و کیهان محور[۷] اشاره کنیم(شکل ۴) هر یک از این چهاردیدگاه مساله حقوق(و تکالیف) بشر را در چارچوب سطح شعور و چشم انداز خود می بیند.

 

شکل ۴ چهار دیدگاه.

 

رابطه سطوح دیدگاه ها نسبت به هم به مانند همان لایه های پوششی پیاز است که در توصیف حوزه های ترکیب کننده ساختار”بشر” ارائه شد. لایه بیرونی با شامل کردن لایه درونی در خود، به فرای آن رشد می کند. این لایه بوسیله لایه بیرونی تر دربرگرفته می شود و الی آخر.

هر کدام از دیدگاه ها در چارچوب خود به نسبتی از حقوق و تکالیف بشری باور داشته و به رفتاری در راستای تحقق آن ها مبادرت می ورزند. البته که تعبیر و باورهای همه آن ها در زمینه حقوق بشردر چارچوب دیدگاه خودشان توجیه پذیرست. آنچه که قابل توجه است تفاوت نسبی در گستردگی میدان فراگیری حقوق بشر در دیدگاهاست. هر چه در محورعمودی سطوح به بالا اوج گیریم، با گشاده نظری و کثرت گرائی بیشتر یا با نسبتی فراگیرتربه حقوق(و تکالیف) افراد بشر برخورد خواهیم کرد. اما هر کدام از سطوح از بیماری بیش خواهی در امان نخواهند بود.

اگر دقت شود حروف درون هر لایه به رنگ لایه بعدی یا فوقانی نگاشته شده است. این نوع ترسیم به قصد تاکید بر وجود گوهر قابلیت اوج گیری به سطح فوقانی در هر لایه است. هر لایه می تواند در صورت نیت و تلاش، خود را به سطح لایه فوقانی ارتقاء داده و از حبس در درون لایه خود آزاد گردد.

فرد محور، حقوق شخصی خود را در مرکزیت مناسبات می بیند و نه تنها به چگونگی وضع حقوق دیگران بی اعتناست چه بسا بسادگی حاضرست تا حقوق دیگران را نیز به نفع خود مصادره کند و به بیماری سلطه گری دچار شود. سلطه بر حقوق دیگران بشکل آزار و اذیت جسمانی، غارت مال و ثروت، تحمیل سلیقه و فکر، باورهای اعتقادی و دینی بر دیگران، بالاخره آن چه که در سه حوزه تن، ذهن و معنا قابل تصورست.

قوم محوری که بی گمان در دنیای امروز پدیده غالبی است حقوق بشررا در چهارچوب منافع قوم، جامعه همگن و هم مسلک و یا حداکثردرون مرزهای کشورخود رعایت می کند و به چگونگی حقوق بشر در فرای مرزهای خود بی اعتناست. بیماری قوم محوری مصادره حقوق اقوام دیگر به نفع قوم خود است. مصادره حقوق گروه و اقوام و یا کشورهای دیگر چه مالی و چه فرهنگی و ایدئولوزیکی و اعتقادی و دینی اشکال پیش روی در روابط غامض دنیای امروزست.

اما زمانی که چشم انداز حقوق بشر از محدوده مرزها فرا رفت و خصلت جهان پیوستگی آن در مد نظر قرار گرفت آن وقت است که میتوان به شوربختی ها و معضلات حقوق(و تکالیف) بشری در سطح جهان پایان بخشید، که البته تا تحقق این آرمان راه درازی در پیش داریم.

باری، محبوس شدن در حجره تنگ دیدگاه خود و امتناع به صعود در سطوح فرازین همیشه با احتمال انحراف از وضع اعتدال و پرتاب به قهقرای سیاه چال بیش خواهی و گریز از بار مسئولیت ها روبرو خواهیم بود.

اما جهان بینی بشر تا زمانی که به سطح کیهان یا کاینات محور ارتقاء نیابد گریز از انحرافات زیاده خواهی و بیماری دیگرخواهی افراطی ناممکن است. سطح کیهان محور که حتا حقوق اعضای دیگر طبیعت بی مرز از جمله جانوران، گیاهان و کل اکولوژی را نیز در مد نظر می آورد و در پی تحقق یک رقص هم آهنگ و منسجم در سطح کیهان و کاینات است راز نجات بشر را در خود نهفته دارد.

◆به باور قلمزن این سطور، اعلامیه حقوق بشر، به جهت کارآمدتر شدن بهترست به ویژگی های زیر آراسته گردد.

الف. بر پایه آگاهی از سه حوزه ترکیب دهنده نوع “بشر”، حقوق هر یک از این سه حوزه بطور روشن و منظم گنجانده شود. افزون بر تاکید رعایت و تضمین این حقوق برای آحاد مردم، برقراری یک تعادل پویا بین حقوق وتکالیف که ضامن یک رشد فردی، اجتماعی و فرهنگی پایدار خواهد بود ضروری است.

 

ب . بی شک اعلامیه حقوق بشر از متنی جهانشمول یا با دیدگاهی جهان محور تدوین

خواهد شد ولی لازم است در فرآیند تحقق آن سیرنسبی صعودی یا تعالی سطوح دیدگاه ها که ازسطح فردمحور، قوم محور، جهان محور و غیره عبور می کند تشویق و پی گیری گردد.

 

پ.  باید نشان داد که مفهوم حقوق بشر یک شگرد یا دسیسه سیاسی نیست و مفاد آن بر اساس داده های واقعی و علمی در راستای حفاظت، پرورش و تعالی سه حوزه هستی انسان تدوین شده اند. و رابطه رشد و تعالی سالم سه حوزه هستی در شخص را با توسعه فراگیر و متعادل اجتماعی و فرهنگی به اثبات رساند. به عبارتی موضوع حقوق بشر در مورد کشور خاصی باید در رابطه با آمار و شواهد عینی اجتماعی- فرهنگی، اقتصادی، آموزشی و بهداشتی و غیره که در سازمان ملل نیز موجود است مطرح گردیده و از پایه های علمی و منطقی قانع کننده ای نیز برخوردارباشد.

 

ج. برای تحقق نظام حقوق بشرمشترک و جهانی لازم است کشورهای جهان در تمام زمینه ها با هم تشریک مساعی کنند. محدودیت ها و معذورات احتمالی بومی در رعایت حقوق بشر باید در رابطه با ویژگی های اجتماعی – فرهنگی و پتانسیل های عینی و ذهنی موجود در محل موردر نظر مورد توجه قرار گیرد، و جامعه جهانی در رفع این محدودیت ها و کمبودها یاری رساند. البته خصوصیات داخلی یا بومی باید از طریق نظرخواهی و تصمیم جمعی جامعه و سازمان های حقیقت یاب بی طرف، نه بوسیله سیاستمداران و حاکمان محلی، شناسائی شود.

 

◆ در دنباله به طور گذرا به گفتار کوتاهی در باره مساله حقوق جنسیتی می پردازم. در سطور پیش حقوق بشر انتگرال را فارغ از نوع مخاطب و از منظر عمومی مورد بحث قرار دادم. اما در این بخش مروری بر حقوق بشر در دو جنس متفاوت مرد و زن خواهم داشت.

تفاوت های گوناگون در ابعاد هستی اجتماعی زن و مرد بسیاری از اوقات به بدفهمی یا سوء تفاهماتی در زمینه حقوق بشر این دو جنس می انجامد که تهمت و برچسب های متقابل مبنی بر استبداد، تکروی و خودمحوری یکی از دو جنس را به همراه می آورد. بسیار دیده یا شنیده شده است که گفته می شود “اشخاص همه با هم برابرند”، یا “زن و مرد از حقوق مساوی برخوردارند”. اگر در ظاهر تساوی حقوق برقرار نباشد شخص به داشتن منش تبعیض آمیز، ضد زن(مردسالاری) یا ضد مرد(زن سالاری) بودن متهم می شود. حال آن که اغلب تقسیم کار بین آن ها با تبعیض التقات می شود.

راستی آیا تمام مردم باهم برابرند، یا زنان با مردان در تمام زمینه های هستی از حقوق مساوی برخوردارند؟ اما تاریخ جوامع نه در عصر کهن و نه در دوره حاضر هیچ یک از تساوی محض بین زن و مرد گواهی نمی دهد. چرا که نه انسان ها به طور اعم و نه زن و مرد به طور اخص هیچ یک در تمام عرصه های هستی با هم برابر نیستند. چرا باید شخصی که آدم می کشد با کسی که هدف زندگیش را اصلاح و رهائی انسان می داند از حقوق برابر برخوردار باشد؟ برابری حقوق این دو سنخ انسان خود تبعیض و پایمال کردن حقوق بر حق دیگری نیست؟ چرا زنی که حامله است و احتیاج به استراحت قبل و بعد از زایمان دارد باید به مانند مردی تنومند از عهده کار شاغی بر آید تا از دست مزد مساوی برخوردار گردد؟

روان شناسان و پژوهشگران جامعه شناس[۸]، مردان را بیشتر خود متّکی، مستقل و خود رای یا دارای گرایش برتری طلبی می دانند و زنان را بیشتر برخوردار از خصلت وابستگی، دنباله روی، و مسئولیت پذیری و مطیع بودگی ارزیابی می کنند. این تفاوت ها در مرد و زن تحت عوامل گوناگون از جمله آن هائی که در محور عمودی یا ژرفای رشد شعور فردی مطرح هستند و آن هائی که در محور افقی یا رابطه های فضای زندگی عرض اندام می کنند متاثر می شوند. به عبارتی این گرایش ها مطلق نیستند از خصلت نسبی برخوردارند. خود اتکائی مرد تحت شرایطی ممکنست در وجه سالم و رشد طبیعی به فراز یک عارف و روحانی حقیقی اوج بگیرد ولی در وجه ناسالم آن به استبداد و سرکوبگری غیر قابل کنترل تبدیل شود. خاصیت وابستگی زن در وجه سالم آن ممکنست به اوج همدردی و عشق بی دریغ نسبت به دیگری بیانجامد حال آن که در وجه ناسالم آن به ذوب دردرون خود و خود شیفتگی مخرب منتهی شود. به عبارتی گرایش ها هم در زن و هم در مرد می تواند در راستای یک سلسله مراتب سالم متعالی و نوع بیمارگونه و نابودکننده آن طی طریق کند.

ابعاد یا روابط چهارگانه جنسیت که به اجبار حقوق و مسئولیت ها را تحت شعاع قرار می دهد در جدول ۲ خلاصه گردیده است. زمانی که از زن(مونث) و مرد(مذکر) صحبت می کنیم اشاره ما معطوف به ساختار بیولوژیک آن دو است. بر کسی پوشیده نیست که دو جنس زن و مرد از این نظر دارای تفاوت های آشکاری هستند. مردها از توانائی هائی که مربوط به نیمه بالائی تن، زور بازو و تحرّک است برخوردارند. در مقابل زن ها از پتانسیل ارگان های نیمه پائین تن از جمله قابلیت آبستنی، زایمان، شیردهی و پرورش کودک برخوردارند. جای شک نیست همین تفاوت های بیولوژیکی بین زن و مرد سبب توانائی ها و محدویت هائی در موجودیت و نقش آن دو در کانون خصوصی خانواده و اجتماع و مناسبات بینابینی می شود.

این تفاوت های بیولوژیکی اصولی هستند و ما هم از این جایگاه به حقوق جنس های متفاوت می نگریم .از موارد استثائی، از جمله زنان زورمندی که حاضر به انجام شغل های طاقت فرسای مردانه (مثل رانندگی کامیون یا چاه کندن) هستند یا به عکس مردانی که از توانائی لازم برخوردار نیستند و به کارهای زنانه(مثل خانه داری وبچه داری) مشغول هستند می گذریم. باید این نکته را یاد آوری کرد که با پیشرفت علم و فن آوری، مناسبات تولیدی و اقتصادی و فرا رسیدن عصر اطلاعات، بسیاری از شغل ها که متکی به کارکرد مردانه بوده است برای زنان نیز قابل انجام شده است. کارهای سخت بدنی که زمانی بوسیله مردان انجام می گرفت در ابتدای انقلابات تکنیکی با ماشین بخار، سپس با سوخت های فسیلی و در نهایت در عصر کنونی با رایانه(کامپیوتر) جایگزینی شدند. به عبارتی این فرصت ها دست آورد مبارکی است که همزمان به آزادی بیش از پیش زنان در زمینه شرکت در مناسبات تولیدی-  اقتصادی و اجتماعی انجامیده است. جا دارد از مردانی که در این راه دروازه امید و آزادی و تسهیل فرصت های شغلی را برای زنان گشودند تقدیر بعمل آید. باید توجه داشت که فرصت های شغلی و جایگاه اجتماعی زن و مرد در راستای اقتضای ساختار بیولوژیکی آن ها و شرایط سخت افزاری اجتماعی می تواند یک تقسیم کار باشد، هرگز نباید با مقوله تبعیض خلط شود. چه بسا این تقسیم کار به اجبار در

دوران تاریخی مختلف به اشکال گوناگون رخداده است ولی به تبعیض جنسیتی انگاشته شده است.

در بعد شعور فردی شخص چه مرد چه زن می تواند از هویت “نرینگییا “مادینگی

برخوردار باشد. یک مرد قادر است با وجود بیولوژیک مردانه از سازگاری، لطافت و خاصیت پرستاری زنانه(مادینگی) برخوردار باشد. هویت نرینگی مختص مرد نیست حتی زنان ممکن است از خشن بودگی مردانه(نرینگی) بهره داشته باشند، یا حتی از جهت خشونت ورزی نمونه منحصر بفرد باشند. اگر چه غالبیت زنان بر مردان از نقطه نظر جسمانی و فیزیکی احتمال کمتری دارد ولی زنان با خُلق و خوی نرینگی افراطی می توانند بر مردان غالبیت داشته باشند و گرایش شدیدی به خودشیفتگی پیدا کنند، به گونه ای که وجود مردان را تنها در امتداد خواسته های خود تعبیر کنند. همین گروه از زنان چرا نتوانند مردان را مورد تبعیض و سرکوب قراردهند؟ سرکوب فرصت ها هم می تواند توسط مردان صورت بگیرد و هم بوسیله زنان. به هر جهت هم زن و هم مرد از سلسله مراتب سطوح شعوری خود-  محوری (egocentric) ، اجتماع-  محوری  (sociocentric) و جهان محوری(worldcentric) برخوردارند. این سلسله مراتب ژرفای شعور فرد را در محور عمودی گواهی می کند که بر هستی اجتماعی او تاثیر می گذارد. فرد چه زن و چه مرد بر مبنای سطح شعور و آگاهی خود با مساله حق و تکلیف برخورد خواهد کرد.

در بعد فرهنگی ما با آقاو خانمروبرو هستیم. جایگاه یا تعریف آقا و خانم در فرهنگ مرسوم نه فقط نقش آن ها را در مناسبات بیناذهنی مردم تعیین می کند بلکه بر جایگاه آن ها در مناسبات اجتماعی هم تاثیر می گذارد. نقش باورهای اسطوره ای، دینی و هنجارهای مشترک تاریخی اجتماعی و غیره به عنوان مولفه های فرهنگی در استقرار تعریف شخصیت آقا و خانم قابل توجه است. با نفوذ بعد فرهنگی بر روی بعد بیولوژیکی، حقوق مرد وزن دست خوش تغییر می شود. ممکنست آن را تشدید، تضعیف یا خنثی کند. بعد فرهنگی در محور عمودی یا سلسله مراتب ژرفای این بعد شامل سطوح آرکائیک

(archaic)، جادو جنبلی(magic)، اسطوره ای(mythic)، معقول(rational)، و انسان گرائی( existential)است.  دیدگاه فرهنگی یک اجتماع چه در حوزه خودآگاهانه و چه در حوزه ناخودآگاهانه بر شعور و رفتار عضو اجتماع تاثیر می گذارد.

مناسبات بین جنس مرد و زن پیچیده و از ابعاد یا روابط چهاگانه در محور افقی متاثر است. بررسی حقوق و مسئولیت ها در این مناسبات مستلزم نگاهی دقیق و همه جانبه به تمام این روابط یا به عبارتی برخورداری از یک نگرش انتگرال است. پرهیز از خودمحوری و تنگ نظری معطوف به رابطه خاصی، پافشاری روی یک بعد و انکار ابعاد دیگر غلطیدن به دامان تقلیلگرائی است که بی شک سبب سرانجامی فاجعه آمیز و مخرب برای مناسبات بین زن و مرد خواهد شد.

سیاست های خود محور مردانه در حکومت های تمامیت گرا با بی اعتنائی به نقش و نفوذ رابطه های فرهنگی، شعوری و رفتاری زنان همراه است، و ارزش های مربوط به این رابطه ها را به گرایش های خود تقلیل می دهد. به عبارتی این نوع سیاست ها تلاش می کنند فرهنگ جمعی، شعور و رفتار فردی جامعه را آن طوری بسازند که در راستای تحکیم سیاست هایشان باشد. نتیجه این سیاست ها پایمال شدن حقوق بارز اقشار وسیع زنان و چه بسا حتی در مواردی حقوق مردان هم پایمال این نوع سیاست ها می شود.

تقلیل گرائی در نوعی از جنبش های فمینیستی که نقش فرهنگ را در هستی زن و مرد بنیادی می پندارند نیز مشاهده می شود. این گروه از فمنیست ها نقش تفاوت های بیولوژیکی را ناچیز می دانند و منشاً آن ها را فرهنگ جامعه می دانند. هرگونه تقسیم کار را بر مبنای توانائی جسمانی دسیسه مردسالارانه و تبعیض تعبیر می کنند.

از طرفی فمنیست های مارکسیست عامل روابط تولیدی و اقتصادی را برجسته می کنند و ابعاد فرهنگی و شعور فردی را مبتنی بر این روابط می دانند. روابط تولیدی که زیر بنا است موارد ذهنی(شعور فردی و جمعی) را که به روبنا نامگزاری می کنند تعیین می کند. در نتیجه حقوق و مسئولیت های زن ومرد در روابط بینابینی متعیین به روابط زیربنائی جامعه است و در نهایت ابعاد متذکر دیگر به این روابط تقلیل می یابند. تساوی حقوق زن و مرد منوط به کار مساوی آن هاست. اگر مرد در زمین زراعی گاو آهن می کشد تا روزگار بگذارد چاره ای نیستکه  زن هم برای امرار معاش همانند مرد  مجبورست در گاو آهن کشی هم شرکت کند.

 

نگارش دکتر جمشید جمشیدی

 

[۱]  علاقه مندان می توانند مقاله “نظریه انتگرال چیست؟” را در منزلگاه اینترنتی نگارنده مطالعه کنند.
http://shamogoloparvaneh.com/Integral-Theory.pdf

[۲] Holon=hol+on=Whole/parts

[۳] perspective

[۴] Egocentric

[۵] Ethnocentric

[۶] Worldcentic

[۷] Cosmocentric

[۸] Integral Feminism, SEX AND GENDER ON THE MORAL AND SPIRITUAL PATH

inChapter 8 of The Eye of Spirit, by Ken Wilber,Shambhala Pub.,Int ,2001

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)