درباره شاعر: نیلوفر فولادی متولد ۱۳۶۹ در تهران است. از او  کتاب کال بر زمین می‌افتد توسط انتشارات نگاه در سال ۱۳۹۵منتشر شده است. 


این شعر در فاصله  آبان ۹۸ تا آبان۹۹ نوشته شده است.

 

باور نمی‌کند، از سرش از کفِ پاهایش آتش از آشیانه چشمش از شانه‌هاش ریزریز می‌شود تکه‌تکه می‌ریزد باور نمی‌کند.
ناخن‌هاش کبود لای انگشتانش کبود خطوط نرم گونه‌هاش کبود گونه‌هاش کبود خون از شریانش فرار می‌کند اما باور نمی‌کند.
در زخمِ لثه، تبِ چهل درجه، تنی سرخ و داغ آن‌سوی میله‌ها
در جنونِ ته کشیده‌ی لب‌ها به لب ها باور به شرم
بعد
مست در گلشهر روی مرز دو محله‌ی متضاد.

آبان باورش می‌شد پاییز به بانک‌ها سرایت کند و اعداد بسوزند جای برگ‌های زرد سطل‌های زباله بسوزند در میدان ناکجا.
شرم از تمام پستان‌ها به دهان کودکی او می‌ریخت باور نمی‌کرد.
تا از جا بلند شود بدود سمت خروج به یاد بیاورد حرفی را در کلمه‌ کلمه را در شعر و زبان را زبان را که گیر کرده لای دندان‌هایش و گریزی خون‌آلود در گلو، گلوی شکافته‌ی بی‌شعر، شکافِ کوچکِ مرگ در زهدانِ زبان
تو آن‌سوی و من این‌سوی زمان

بکُش
به خون بکشانش گیسش را شب به شب در شاهراهای شهر به رسوایی بگردان بزرگتر می‌شود بویش همه جا را بویش برمی‌دارد
در شریانِ شیشه‌ای حیات می‌دود در شکوه سلولها
با شرمساری دیوارهای بلند شهادتش می‌دهند دهن به دهن زندانها فراموشش نمی‌کنند
چارپایه را بِکش از زیر پا پاهایش بی‌شمار می‌دوند تسخیر می‌کنند، جنونِ بویناکِ زهدان، بویی مشکوک لای پاهای دردیده‌اش خونِ نجس
شیرابه‌ی حقیقت از او سریز می‌کند شهر را برمی‌دارد
موهایش موهایشان گیس گیس شکافته هر تار دار می‌شود دور هزاران گردن تو سرهایت فرو می‌ریزند شهر را آبان شهریور دی مرداد برمی‌دارد
تقویم‌هایت دقیقه‌دقیقه پوچ، در دالان گود و بی‌ته زمان شناور بی‌فردا بی‌دیروز بی‌ساعت شوم اعدام در هیچ شناور می‌شوی
شهر را ساعتهای دیگری دقایق رقص هلهل هلهله در گلوی خیابان هلهله‌ای بی‌پایان.

می‌شنوی؟
نزدیک می‌شود خفه‌اش کن!
تکرار هر بار به ناله‌ی بلندتری منفجر می‌شود زمین جور دیگری می‌گردد
تو آنجایی در مرکز زمین به شعله‌های سرد جنون می‌سوزی
زهدانها مرگ تو را می‌نامند ماهیچه‌های منقبضش دور گردنت خِرخِر مرگ است می‌شنوی؟
-خدا ابدی‌ست. ماشه را غضروفی بیشکل می‌چکاند فرداها در تسخیر اویند خدا حکمرانی ابدی-
محکوم به مرگی! لحظه در لحظه‌ای دیگر به مرگ می‌پیوندد تا باز آفریده شوی و سر فرود آری.
محکوم به شکستی مردان شکست می‌خورند تا قویتر شوند در سراشیبی قبری می‌روی تا خوراک مارها شوی.
برمی‌گردی به لباس دیگری اما او اینجاست خیابان زیر دندانهایش تاب می‌خورَد همدست موشهای زیرزمینی.

آبان۹۸-۹۹
نیلوفر فولادی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)