دیدار معنوی مثنوی 

عشق افلاطونی (۴)

 

چه خوشی عشق چه مستی؛ چو سبو بر سر دستی

خنک آنجا که نشستی؛ خنک آن باده به دستت … (مولانا)

در نوشته های پیشین به تقسیم بندی افلاطون از نفس انسانی اشاراتی شد، که در مقام تمثیل آن را

به ارابه رانی با دو اسب سیاه و سپید تشبیه کرده بود . در واقع افلاطون از نخستین حکیمانی ست که

به نهاد دوگانه و متضاد انسان اشاره دارد و این که خرد و اراده سبب برتری وی بر دیگر موجودات زمینی

می باشد .از منظر عشق افلاطونی ارابه ران همراه با دو اسب نیک و بد ، به سوی معشوقی که زیبایی

او تجلی زیبایی خدایان است پیش می رود . نخست اسب سپید این تجلی را می بیند و هم پایی اسب

سیاه تنها برای رسیدن به جسم معشوق است . او تلاش دارد خود را بر معشوق افکنده از او کام بستاند 

اگر ارابه ران چند بار دهنه اش را سخت بکشد و دهانش را خون آلود کند، بالاخره رام می گردد و همچون

اسب سپید در برابر زیبایی معشوق به سجده در خواهد آمد، وگرنه اسب چموش با کام گیری ِ لحظه ای

اسب سپید را هم مانند خود بدون پر و ارابه ران را هزاران سال دیگر زمینگیر می کند. درون معشوق هم

چیزی نظیر همین حال و هوا رخ می دهد . یعنی اگر اسبان الهی هر دو ،بدون مزاحمت اسبان اهریمنی

به یکدیگر برسند، محبت دو طرفه می شود و شادکامی به ارمغان می آورد و آنان با زهد و اعتدال ِ جان،

به دنبال خدایان در آسمان ها سیر خواهند کرد. اما موضوع به همین جا ختم نمی شود . افلاطون تیزبین

تر از واعظان ِ  خشک اندیش دینی ست و به جنبه های  روانشناسانۀ همنشینی عاشق و معشوق هم

عارف است . از دیدگاه افلاطون نفس انسانی جاودانی ست .  تنها آن بخش که آلوده به بدی ست با هر

زندگی زمینی به دنیا آمده و با مرگ ازبین می رود.نقل سخن وی در باب عشق، معنی را بهتر می رساند.

” … از این پس خوشبختی عاشق و معشوق بسته به خویشتن داری آنهاست.///اما اگر از راه خردمندی

بگردند و راه هوس پیش گیرند، شاید بوَد که زمانی پس از باده گساری یا هنگام دیگری که خویشتن داری

آنان توانی ندارد،اسب بد نهاد نفس، غافلگیرشان سازد و خواهش دل خود را بر آورند.///عاشق و معشوق

همینکه این لذت را چشیدند، باز می خواهند از آن بهره گیرند، اما بهرۀ چندانی نمی برند؛ چون نفس شان

با آن سازگار نیست. اینگونه عاشقان هم به یکدیگر محبت دارند،ولی نه چنان محبتی که عاشقان پرهیزگار

دارند.///این دو تن نیز به عهد و پیمان [پیمانی که با خدایان بسته اند ] وفادار خواهند ماند، ولی نفسشان

بی بال و پر می ماند .اما چون کوشش برای پرواز کرده بودند، پاداشی خواهند یافت .// و به حرمت عشقی

که [به یکدیگر] دارند ، روزی بال و پر خواهند یافت . /// پس ای جوان زیبا ! می بینی که عشق و محبت از

فیض آسمانی بهرمندت می کند.اما دوستی نا عاشقان /////که عوام می پسندند، موجب می شود که نُه 

 هزار سال در دور زمین سر گشته و حیران بمانی .” (۱)

بر آیند سخن

در جملات  بالا که قرن ها بر فرهنگ و ادب و هنر عرفانی جهان تاثیر نهاده ، چند نکته قابل تامل است:

نخست آن که افلاطون به زبان ساده می گوید عشق از هر نوعی که باشد، ــ مجازی یا حقیقی ــ از جانب

خدایان مورد پذیرش قرار می گیرد .اگر عاشق و معشوق در پیمان خویش وفادار بمانند، بقول عوام دیر و زود

می شود ولی سوخت و سوز نمی شود . بالاخره راه به حریم الهی پیدا می کنند . 

دیگر آن که افلاطون به نوعی تناسخ هم باور داشت . سرگردانی نه هزار سالۀ نفوس عاشقان زمینی میان

زمین و آسمان و عروج سریع نفس عاشقان الهی به هنگامۀ خدایان نشان این اعتقاد است که تاثیرش را

در ادب عرفانی ما هم برجا گذاشته است و ما در نوشته های اینده به تفصیل در باره اش خواهیم نوشت .

سه دیگر آن که سخن از خویشتن داری همیشگی عاشق و معشوق کرده است که اسب نفس اماره را

باید مهار کرد، مبادا که بند پاره کند. بعضی از صوفیه در ادبیات خویش از چنین عشقی با صفت “عذرا” یاد

کرده اند . “عشق عذراء” به معنی دست نخورده . “ابن داوود، متوفی به سال ۲۹۷ هجری ــ فقیه مشهور

ظاهری مذهب که به قتل حلاج رای داده بود ــ نخستین کسی ست در اسلام که در کتاب “الزهره” از این

نوع عشق افلاطونی خبر می دهد. وی در این کتاب از فبیله ای خیالی سخن بمیان می آورد که در نهایت

پاکدامنی زندگی می کردند و چون عاشق می شدند بر اثر رنج ناشی از کتمان راز جان می سپردند.” (۲)

به هر حال همانطور که از سخنان افلاطون بر می آید منظور وی از خویشتن داری عاشق و معشوق هیچ

سختگیری امثال داوود اصفهانی که عاشق را به کشتن دهد نیوده است  . قضایای پر سوز و گداز نظر بازی

صوفیه و  یا بر عکس، شاهد بازی اباحیه ــ که انجام هر عمل حرامی را مباح شمرده انجام می دادند،ــ  و

قلندران آنچنانی که در عزبخانه ها با نوجوانان ماجراها داشتند ، تاویلاتی خود ساخته و پرداخته بوده که در

شرایط تاریخی و اجتماعی خاصی  ــ مثلا بر اثر حملۀ مغول ــ در جوامع اسلامی اوج گرفته، پیشینۀ خود را

در عشق افلاطونی می جستند . میان این دو حدافراط و تفریط هم  نظراتی بینابینی در عشق پدید آمد که

آثارش را در ادبیات عرفانی می توان مشاهده کرد . 

از مهمترین این دیدگاه ها “جمال پرستی” بود که در فرهنگ جوامع اسلامی شامل زنان و مردان هر دو

می شد . به این معنی که عارفان جمال پسند، تجلی زیبایی الهی را در هر دو جنس می دیدند .اما بنا

بر سنت فلسفی که از اندیشۀ افلاطونی و نوافلاطونی آموخته بودند،عشقبازی عارفانه را با معشوق و

جنسی را با معشوقه روا می داشتند :”بعضی از صوفیان پرستش زیبایی را موجب تلطیف احساس

و سرانجام کمال انسانیت می شمرده اند وگاهی آن را ظهور حق در صورجمیله می دانسته اند.

و سردستۀ این گروه ابوحُلمان دمشقی ست که اصلا از مردم فارس و ایرانی نژادبوده، و پیروانش

را “حُلمانیه” می خوانده اند .//// اینان هر جا زیبا رویی می دیده اند ، به آشکار پیش وی به خاک

افتاده سجده می کرده اند. ابوحلمان در قرن سوم هجری می زیسته و پیروانش تا قرن پنجم وجود

داشته اند ، اگرچه /// هجویری ابوحُلمان را از این عقیده مبرّا می داند ” (۳)

شاعران و ادیبان هم اکثرا این تفکیک جنسیتی را در آثار خود رعایت می کردند ؛ هر چند در عمل، عشق

افلاطونی با عشق زمینی مرز یندی مشخصی نداشته است . برای تصور روشن تر، می توان دو رنگ کنار

یکدیگر در رنگین کمان را مثال زد که در عین تشخص از یکدیگر مرز مشخصی هم با یکدیگر ندارند .

 

ادامه دارد

زیر نویس

۱ : چهار رسالۀ افلاطون ، ترجمه دکتر محمود صناعی ، صص ۱۴۴ الی ۱۴۶ به اختصار

۲ : نک ، ستاری، جلال ــ عشق صوفیانه ، ص ۲۷۷

۳: فروزانفر،بدیع الزمان ـ شرح مثنوی شریف ج اول، ص ۳۰، به اختصار

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)