از معرفت‌های بشری تنها معرفتی‌که به ایمان تبدیل نمی‌شود، فلسفه است. زیر معرفت فلسفی، اساس خود و هر معرفتی را مورد سوال و چالش قرار می‌دهد. سایر معرفت‌های عقلی و علمی می‌توانند به ایمان تبدیل شوند. علم‌باوری در روزگار معاصر نوعی از ایمان است.

تجربه‌ی علمی بحثی جدا از بحث ایمان و باور به علم است. دانشمندی موردی را تجربه می‌کند، این مورد برای دانشمند یک تجربه است. اما این‌که همه باور پیدا کرده‌ایم زمین کروی است و به دور آفتاب می‌چرخد؛ این باور، ایمان به علم است. ما ایمان پیدا کرده‌ایم زمین کروی است و… زیرا هیچگاه این مورد را تجربه نکرده‌ایم، فقط به ما گفته شده و ما باور کرده‌ایم؛ ممکن با دریافت‌های تازه‌ی علمی، چنین باورهای علمی‌ای اشتباه ثابت شود.

دین نیز نوعی از معرفت اساطیری جامعه‌های بشری است‌که به ایمان تبدیل شده‌است. در فیزیک قوانین طبیعی‌ای وجود دارند که نقض این قوانین مشاهده نشده است. اما در ادیان این قوانین معمولا نقض می‌شود. یک فرد می‌تواند از آتش بگذرد، سوار بر اسب به آسمان برود، عصایش به اژدها تبدیل شود و… .

اما نقض این قوانین طبیعی در بسا موارد ایمان است و در بسا موارد افسانه و… است. مثلا گذر سیاوش از آتش، رفتن کی‌کاوس به آسمان و… افسانه است. درحالی‌که به مانند این رویداد با تفاوت شخصیت رویداد، که شخصیت آن سیاوش و کی‌کاوس نیست، ایمان وجود دارد.

پس نتیجه این است‌که ایمان و باور نمی‌تواند فلسفی و علمی باشد؛ بلکه نوعی از گزاره‌های ایدلوژیک و عقلی است‌که از بحث فلسفی و علمی سرباز می‌زند. انسان‌هایی ایمان داشته و دارند که عیسا به آسمان رفته است. انسان‌هایی ایمان داشته و دارند که زرتشت با اهورامزدا صحبت کرده است و… .

این‌که می‌گویم ایمان ایدیولوژیک و عقلی است، به این معنا است‌که عقلی‌بودن و نبودن بیشتر جنبه‌ی فرهنگی دارد و شامل بدیهیات فرهنگی و ایدیولوژیک یک جامعه است. مثلا اگر یک بانو در جامعه‌ی ما تنبان نپوشد، بیرون شود همه می‌گویند بی‌عقل و دیوانه است. اما اگر یک زن در پاریس با حجاب داعشی بیرون شود از نظر بدیهیات عقلی مردم پاریس می‌تواند بی‌عقل تصور شود.

این پرسش پیش می‌آید “عقل سلیم چیست؟” ما باور و ایمان داریم که انسان‌ها دارای عقل سلیم استند. این عقل سلیم موجب می‌شود درست و نادرست را تفکیک کنند. اما حقیقت این است‌که عقل سلیمی وجود ندارد. منظور از عقل سلیم همان بدیهیات فرهنگی هر جامعه است‌که از یک جامعه تا جامعه‌ی دیگر تفاوت می‌کند.

مثلا عقل سلیم ما می‌گوید که در سرک روی همسرت را نبوس اما عقل سلیم آلمانی‌ها می‌گوید در اماکن عمومی روی همسرت را ببوس. عقل سلیم ما می‌گوید هر گونه رابطه‌ی زن و مرد برون از ازدواج بد است اما عقل سلیم فرانسوی‌ها می‌گوید دوست‌دختر و دوست‌پسر داشتن نشانه‌ای از موفقیت اجتماعی و اخلاقی است. بوریس جانسون نخست‌وزیر انگلیس با بانویی زندگی می‌کند که دوست‌دخترش است.

این‌که گفته می‌شود عقل به ایمان تبدیل می‌شود، به این معنا است‌که معرفت دینی و اساطیری جامعه‌های بشری، معرفت‌هایی استند که شامل عقل بشری می‌شوند. یعنی معرفت دینی و اساطیری خاستگاه بیرون از عقل انسان ندارد. در حقیقت معرفت‌های دینی و اساطیری در یک جامعه، بدیهیات عقلی فرهنگ آن جامعه را شکل داده که ایمان به عقل سلیم آن جامعه شده است.

این‌که گزاره‌های علمی به ایمان تبدیل می‌شوند به این معنا است‌که انسان‌ها همه نمی‌توانند تجربه‌های علمی را تجربه کنند؛ بنابراین به آنچه گزاره‌های علمی گفته می‌شوند ایمان و باور پیدا می‌کنند. مثلا در باره‌ی دارویی، علم پزشکی می‌گوید برای فلان بیماری و برای فلان عضو بدن خوب است؛ همه بنابه ایمان و باوری‌که به علم داریم، قبول می‌کنیم که درست است. اما پس از سال‌ها در پژوهشی ثابت می‌شود که اشتباه بوده است.

شاید پرسیده شود که خاستگاه فلسفه چیست؟ خاستگاه فلسفه نیز عقل است. اما کارکرد نرم‌ابزار عقلی‌ای‌که بنام فلسفه در ذهن شکل می‌گیرد با کارکرد نرم‌ابزار عقلی عقل سلیم، ایمان و دین تفاوت می‌کند. زیرا کارکرد نرم‌ابزار عقل فلسفی تولید باور و ایمان به عقل سلیم، دین، ایمان، علم و حتا به فلسفه نمی‌کند، بلکه در باره‌ی اساس ایمان عقلی، ایمان دینی و ایمان علمی می‌پرسد.

اصولا فلسفه علیهِ ایمان است و اساس ایمان (ایمان به هرچه) را مورد پرسش و چالش قرار می‌دهد. اگر فلسفه اساس ایمان‌ها، خرد جمعی، تولید انبوهی از باورهای رسانه‌ای و… انسان معاصر را مورد پرسش و چالش قرار ندهد، فاقد کارکرد می‌شود.

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)