جعبه سیاه سینما رکس آبادان؛روایت نویسنده که خود شاهد یود!
سینما رکس در ۲۸مرداد۵۷ همراه با تماشاگران فیلم گوزن ها سوخت و به قراری تعدادی انسان در آتش حماقت،یا جنایت و خیانت سوختند و تا الان درباره آن هر فردوگروه وجریان سیاسی بر اساس اطلاعات خود_بغض ها و کینه ها و یا استقلال نفس و حُریَّت_حرف هایی زده و نوشته هایی را نوشته اند.اما حرف های زدنی و نوشته های نوشتنی هنوز هم به وفور هست و جعبه سیاه سینما رکس آبادان اسرارش کاملا گشوده نشده و بخش مهم آشکار شدن آن هم منوط می شود به پایان دوره ی نظام ولایت فقیه در ایران.همانطور که با سقوط رژیم پهلوی برخی دروغ های شاخدار انقلابیون علیه نظام پهلوی و شاه برملا شد!
ازآنجاکه خودمتولدشهر آبادان هستم و بلافاصله در اولین دقایق آتش گرفتن سینما رکس(به دلیل نزدیکی منزل به سینما که حدود۵دقیقه بود)خود را به آنجا رساندم و شاهد بودم و ایضا،ازآنجاکه دراین شهرفعالیت مخفی و نیمه علنی انقلابی داشتم و بابرخی ازافرادازدور و نزدیک آشنا هستم،روایت خود را مکتوب می کنم:
اینجاوآنجاروایت هایی خوانده وشنیده ام که تقریبایکسان و صفر و صدی و یا سیاه ویاسفیدهستند!یا به ضرس قاطع باصطلاح طرفداران خمینی سینما را آتش زده اندو یا بدست ساواک انجام گرفته است!
بیشترحرف هاو نوشته هایی که من خوانده ام واطلاعاتی که بدستم رسیده متاثر ازجّوفعلی نظام ولایت فقیه است؛درحالی که آنزمان کسی حدس نمی زد انقلاب در عرض یکسال به پیروزی می رسد؛ولی در هر حال سوژه ی سینما رکس آبادان برای عده ای کسب شهرت حبابی شد!!خصوصا اکنون که با شبکه های اجتماعی وماهواره واینترنت وغیره،درکمترین زمان می توان آگراندیسمان شدودرست و نا درست،دروغ و راست یک روایت ویایک حادثه و تحلیل و خبر را به خورد عوام الناس داد.و اصولا عوام الناس هم دنباله این هستندکه چه مطالبی ویا فیلمی زیاد لایک وفالور دارد،یافردگوینده ونویسنده ی آن کیست؟ اگر از شهرت برخوردار شده باشد، برایش غَش می کنند!!
و از طرفی هم الان به ضرب و پمپاژ رسانه هاو شبکه های اجتماعی،فردی ازهیچ به پیچ می رسد!!وهر بادی هم که از مقعد او هم خارج شود،وحی مُنزل و مقدس می شود!!مثل این است که شما یک پول بادآورده بدست آورده باشی و بواسطه همان پول،پول های بسیاری را به جیب بزنی!!حکایت رسانه های امروزی در عصر پسامدرنیزم!!همین است…ولذامثلامی بینیم که فردی به مدت یک هفته باصطلاح زندان رفته است وبه اندازه چندجلدکتاب خاطره تعریف می کند!!ویامستنددرباره زندان می سازد!!وبه کمک رانت همان رسانه-که باید مطیعش باشد-مثل بادکنک بادمی شودو سپس حلوا حلوا!!
عموما مردم کاری به«مال قال»ها ندارندکه چه گفته است؟مردم عادی زیاد اهل کنکاش و تحقیق،ومورا ازماست کشیدن نیستند.در این میان هم اگر بخواهی آدم مستقلی باشی وجدای ازبُغض هاوکینه هاووابستگی،به زعم خودسخنی درست وحرف صحیحی را بزنی،با بایکوت آنان طرف می شوی.بطور مثال،وقتی خودم در محل انجمن صنفی روزنامه نگاران باچسباندن یک پلاکارددراعتراض به نحوه برخورد حکومت وانجمن صنفی اعتراض کردم و حیّ وحاضرخودم در مقابل خبرنگار بی بی سی بودم ودرهمان حال هم این خبرنگار داشت باهمکارم درروزنامه سلام (انصافعلی هدایت)داشت مصاحبه می کردوایشان ازمن دراین مصاحبه یاد کرد،آن خبرنگارحاضرنشدکه باخودم مصاحبه کند!؟واززبان خودم حرف هایم رابشنود،یعنی اجازه نداشت!!
یا مثلا وقتی در ماجرای افشای مک فارلین(که به همین دلیل در آبان ۱۳۶۵زندانی شدم و اولین کسی بودم که بانام بردن ازمک فارلین،آمدن وی رابه تهران،درقبل از۱۳آبان۶۵(که هاشمی رفسنجانی آن رادر۱۳آبان،درنماز جمعه علنی کرد)،در یک اعلامیه،تحت عنوان:[چرا ملاقات های قائم مقام رهبری قطع شد]که باکمک دوستان منتشروتوزیع شد،آنرا آشکار و افشا کردم ،ولی می بینیم وقتی مستندی ساخته می شودویاجایی مصاحبه ای می شودویانوشته ای منتشر،ازاین رویدادو این اعلامیه وازمن هیچ حرف وسخنی به میان نمی آیدوسعی درپنهان کردن آن را دارند!
و یا همینطور مثلا در قضیه ساخت«مستند قائم مقام» به عمد و با اشاره نهادهای امنیتی مرا ندیدگرفتندوحتی مطالبی راکه خودم درپاسخ آن نوشته بودم را سعی کردندبه نحوی گم وگور کرده وکم رنگ جلوه دهند؛همانطورکه دیگرمطالب و صحبت های اینجانب در یوتیوب؛که به کمک عوامل خودکاری کرده اندکه باصطلاح دیده نشودویا مرعوب وتوجیه وتهدیدوتمهیدکردن افراد،که خودرابه کوچه علی چپ بزنند!وبه سکوت خودهمچنان ادامه دهند!ولی بعد می بینم که یک فردی از همان دست اندرکاران ساخت«مستند قائم مقام»می آیدبه من زنگ می زندو ازمن می خواهدهمینجوری برای تکمیل اطلاعات شخصی خودش در یک جایی-که معلوم نیست کجاست؟-یک بازجویی محترمانه بکندوباصطلاح بامن گفت گو کندونفعش را هم ببرد!!و البته ازمن هم چیزی در نزد افکار عمومی منتشر نشود و کسی هم چیزی نداند!!انگاری من هالو و یا ملانصرالدین هستم!!
و ایضادر قضیه ی دستگیری و زندانی شدن من در زمان تعطیلی روزنامه سلام،(و آن هم به دلیل نوشتن)همه بالاتفاق(هم در داخل و خارج از ایران) ناجوانمردانه و منافقانه و رزیلانه تا الان در باره آن و زندانی شدن من سکوت کرده اند، که وضعیت بدخیم معیشتی وبیکاری فعلی من هم ناشی ازهمین سکوت ادامه دارونا جوانمردانه آن هاست که به نظام ولایت فقیه این اجازه راداده است که تا الان علاوه براینکه مرا ازحقوق شهروندی وشغل خودم محروم کنند،به آزارواذیت شنودی خود هم متداوما ادامه دهند!ومن می دانم چرا؟دلیل آن هم جنایتی است که در زمان آزادی اززندان(در اسفند سال۱۳۶۶) انجام داده اند.و این همه نامردی و سکوت رذیلانه و آزارشنودی و غیره، و محرومیت ازهمه ی حقوق شهروندی هم به خاطرافشانشدن آن جنایت ولاپوشانی آن است.لذا بدلیل گُهی بودن کون برخی وشریک دزد بودن و…و…_که درچاه ویل و باتلاقی که توسط نهادهای امنیتی کَنده اند،فرو رفته ودست وپا می زنند،و اگر بخواهندحرفی هم بزنندو سکوت خودرا بشکنند،ابتدا بایدطهارت بگیرندو دلیل سکوت وحرف نزدن خودرا توجیه کنند_ولی من خوددراین سال ها سعی کردم با همین بضاعت اندک مالی و زندگی در شنود، آرام آرام حقایقی را بنویسم و حرف هایی را بزنم.و زمان هم به نفع من است؛هر چنددر محرومیت و محدودیت شدید هستم.
واقعه ی سینما رکس آبادان از جمله حوادثی است که خیلی دوست داشتم در باره آن مفصّل ومستندبنویسم.وفعلا هم دارم روی آن کار می کنم. البته یک خاطره ای کوتاه چندسال پیش در وبلاگم نوشتم، ولی به همان دلیل ندید گرفتن و گم و گور کردن، نوشته ام عیان نشد!الان هم درصددآن نیستم که از این واقعه،واقعیتی که خودم می فهمم را کامل بیان کنم.که این نیز دلایل مختلف دارد.امادیدم در این سال ها به قول مولانا«زاغان درباغ رُز،نعره ی زاغان می زنندَ»باخودگفتم:«کی کندازبلبل»؟لذابرای ثبت درتاریخ آنچه راکه می دانم وخاطرم هست(از روی حافظه)مطالبی را منتشر می سازم.
۱-شهرت فیلم گوزن ها-را بدلیل باصطلاح سیاسی بودن آن-شنیده بودم، برای دیدن فیلم،این دست و آن دست و امروز و فردا می کردم که این حادثه اتفاق افتاد!
۲-در زمان آتش گرفتن سینما رکس آبادان،در حالی که در اتاق خود داشتم با رادیویی که با آن اخبار بی بی سی را گوش می کردم و بدلیل خرابی و قطع شدن سیم بلندگویش با آن ور می رفتم و در حال لحیم کردن آن بودم،به من خبر دادند که سینما رکس آتش گرفته است. فورا بدلیل نزدیکی به منزل، به آنجا رفتم.
۳-کم کم جمعیتی زیادی در آن جا جمع شد و من برای شنیدن حرف ها،به میان جمعیت رفتم.
ابتدا بگویم:در سینماهای آبادان افرادی در استخدام سینما بودند که کارشان این است که چراغ قوه دست بگیرندتاهنگام خروج و ورود افراد نور بیاندازند و تماشاگر مسیر را پیدا کند،ما به این افراد می گفتیم:چراغ لیت!
یکی از همان افراد درون جمعیت که مقابل سینما جمع شده بودند،و خود را «چراغ لیت» سینما معرفی کرد، شنیدم که گفت من شغلم در سینما چراغ لیت است الان همه می آیندبیرون.چون خودش از سینما بیرون آمده بود؛ اما کسی بیرون نیامد!
۴-سینما یک در ورودی و خروجی برای تماشاگران داشت. من حدود ۲۰دقیقه آنجا ایستادم تا آتش نشانی آمد-که ابتدا آب هم نداشت-!و از طرف دیگر«بمبو»ها-شیر های فلکه آب که سرچهارراه هابود- آن ها هم آب نداشتندواز سوی دیگر سینما فضای باز برای مهار کردن آتش نداشت،دقایق زیادی برای خراب کردن دیوار و ایجاد سوراخ و منفذ برای ریختن آب و خاموش کردن آتش توسط آتش فشان ها سپری شد!و در این فاصله،بر خلاف سخن آن «چراغ لیت»،کسی ار سینما هم خارج نشده بود و وقتی اجساد را بیرون می آوردند، معلوم شد خیلی ها قبل از سوختن،خفه شده اند. و در همان حالت نشسته، جنازه ی سوخته شده ی این افرادرا ازسینما بیرون آوردند. یعنی اینکه احتمالا توان حرکت از آنان،قبل از سوختن سلب شده است!
همان روزها شنیدم که از قبل،«پودرِ آتش زا»در محوطه تماشاخانه پاشیده اند، و سینما یکهو و یکجا آتش گرفته است.
۵-بواسطه جو انقلاب،همه نگاه ها خودجوش به سمت آن رفت که این جنایت، کار ساواک است.
۶-اینجا و آنجا خوانده ام که چون در آبادان جو انقلاب محسوس نبود، بنابراین برای کشاندن مردم به خیابان ها،این اقدام توسط طرفداران خمینی صورت گرفته است!!؟ چه تحلیل سستی؟
مثلا نقل قولی که از کیاوش هست و هر سال هم افراد مختلف از دست هم آن را دیکته کرده و می نویسند و می گویند که وی گفته است:[جوانان بوشهر تعدادی روسری و کرست فرستاده اندو گفته اند جوانان آبادان مَرد نیستند و هیچ اقدامی نمی کنند ولذا به جوانان های آبادان بَر می خورد و تصمیم می گیرند کاری بکنند] و بعد نتیجه می گیرند که منطور از«کاری بکنند»،یعنی آتش زدن سینما آن هم با آدم هایش بوده است!!و این راهم کیاوش برنامه ریزی کرده است!!
اولا کیاوش را با عقاید پس از انقلابش نباید قضاوت کرد. هر چند که قبل از انقلاب هم همان عقاید را داشت.خاطره ای می گویم:
ما(من و دوستانم) در شهر آبادان یک کتابفروشی در دل حسینیه اصفهانی های آبادان تاسیس کردیم که آشنایی من با افراد مختلف،از همان جا شروع و بعد به فعالیت های انقلابی و مخفی و نیمه مخفی شدن هم انجامید.
کتابی از تهران در چندکارتن از سوی رابط ما به دست ما رسید. این کتاب«توحید» نام داشت که به «توحید آشوری» معروف شد. نویسنده آن کتاب،حبیب الله آشوری بود که پس از انقلاب به دلیل واهی ارتداد و تئوریسین گروه فرقان اعدام شد.
کیاوش به دلیل نفوذی که روی هیات مدیره ی حسینیه(که از متمولین مذهبی و بازاربودند)داشت،فشار آورد که این کتاب ضاله است و باید جمع شود و ما بالاجبار آن را جمع کردیم.
۷-حضور و دخالت امثال رشیدیان(نماینده مرحوم شده ی مجلس که سه سال معلم جغرافیای من بود و به شاگردانش می گفت من شکنجه شوم بهتر از این است که معلم جغرافیا باشم و من باید معلم دینی باشم!ولی درعوض، فردی بنام مباشری که مبلغ و نمایندگی«انجمن حجتبه» در آبادان را داشت وکلاس هایی را هم در منازل افراد دراین رابطه تشکیل می داد، معلم دینی ما بود و پس از انقلاب هم بدون هیچ سابقه ی مبارزاتی و غیره، به معاونت مهدوکنی در دانشگاه امام صادق رسید!!)و ایضا کیاوش،که معلم بودودرقبل انقلاب فعالیت هایش هم محسوس و مهم نبود،(یعنی از نظر من نبود).شاید هم به این دلیل که من و دوستان هم مبارزه ای هیچ ارتباط فیزیکی و رو در رو با وی نداشتیم.و یا خبر نداشتیم!؟ اما به نظر نمی آیدو نمی آمد که مثلا وی فعالیت های مخفی آنچنانی داشته باشد!!به نظرمامعلمی بودباکمی گرایش های سیاسی وانقلابی مذهبی. و مقداری نفوذ به دلیل نزدیکی به روحانیت شهر،وبرای همین شهرت یافته بود.لذا برفرض صحت سخن فوق،دلیلی بر آتش زدن سینما و یا اطلاع وی نمی شود.کدام آدم عاقلی می آید به صراحت بگویدکه سینما را با آدم هایش آتش بزنید!
درست است که انقلابیون مذهبی سینمارایکی از عوامل تحکیم رژیم پهلوی و به عنوان نمادفحشامی دانستند،وگاهی هم درتظاهرات هایی که همراه با خشونت بود،سینماهاوایضامشروب فروشی هاوبانک هارا هم به آتش می کشیدند،اما این دلیلی نیست که بخاطر آن افکار و رویه،کسی بیایدهسته ای از افرادراتشکیل بدهدکه بروندسینماراباتماشاگرانش آتش بزنندآن هم بخاطر آن که شاید رگ غیرت مردم بجوش آیدوبه خیابان هابریزندوانقلابی شوند!!و قس علیهذا…آن هم با فردی مثل«تکبعلی زاده»که آدمی سابقه دار،متوهم و مشکل دار و بی سواد بود!و نمی شودبه سخنانش استنادقضایی کردویابه حرف هایش اهمیت داد.و مهم تر این که اینکه چطور ایشان ازسینمامی تواندخارچ شودو آن دو نفر همراه وی نه؛ودراتش می سوزنند!!؟
۸-احتمال این که درجمعی،کسی حرفی زده وبعدخودسرانه تصمیمی گرفته شده وبعدهم ساواک هم مطلع شده وازآن خواسته استفاده وبهره ی خودرا ببرد، هست.مخصوصااینکه یکی ازاین افرادشخصی به نام«تکبعلی زاده»باآن خصوصیات است؛که می توانست آلت دست باشد!
لذا سخنان نقل شده ازکیاوش اگر صحت هم داشته باشد،بازهم خلاف حقیقت و واقعیت آن زمان است وسوابق تظاهرات وحضور مردم آبادان اگرازشهر های دیگر بیشترنبود،کمترهم نبود.مضافااینکه شهر آبادان سابقه ی سیاسی و نفتی و چپ هم داشت.من حضور و فعالیت خودرااینجاخلاصه وارمی گویم:
من به همراه سه نفر دیگر یک هسته و به قول آن روزی ها،یک تیم درخانه تیمی برای مبارزه علیه نظام پهلوی تشکیل داده بودیم.زمینه اش هم ازهمان کتاب فروشی وقبل از۱۹دی۵۶ازسال های ۵۴،۵۵ بود.
وقتی قم کشته دادماسه نفر(که اول چهارم نفربودیم ودرهمان ایام یک نفرازماسه نفربه دلیل شلیک یک پاسبان تیرخوردوزخمی شدوسرانجام ازجمع ماکنارکشید) درنیمه های شب اعلامیه ای مبنی بزرگداشت شهدای قم و شرکت درفلان مسجد توزیع کردیم.
شب قبل آن هم درهمان ایام(دی ماه۵۶)درهمان حسینیه،پس ازخاتمه سخنران، ازمحل حسینیه تاخیابان اصلی شهر،به صورت تظاهرات،برخی ازمستمعین شعار هایی به نفع خمینی دادند.می شودگفت این اولین تظاهرات درهمان ابتدای شروع انقلاب در شهرآبادان بود.
در آبادان رسم بودکه هرهفته روحانیت شهردریکی ازمساجد شهر جلسه هفتگی می گذاشت ومردم راهم دعوت می کرد.ما بدون آن که روحانیت بداند اعلامیه ای به این مضمون که مردم درگرامیداشت و هفته شهدای قم در فلان روز به مسجد بهبهانی ها(که درجواریک کلیسابود) بیایند،نوشتیم ودرتمام شهر توزیع و در در و دیوار شهر چسباندیم؛که خُب همان شب هم دوست ما هم تیر خورد!
ماسه نفر در حسینیه ای به نام حسینیه اصفهانی های آبادان-که شبیه حسینیه ارشاد تهران،به جای فرش،در سالن خود ازمیزوصندلی برای مدعوین استفاده می کرد-آشنا شدیم.
هیات موسس این حسینیه برخی از متمولین بازارومیدان ومذهبی بودندوغالبا طرفدارخمینی.ودرایام مختلف،مثل ایام محرم وصفروماه رمضان واعیادو غیره، سخنران های متعددی ازقم و تهران دعوت می کردند؛که بعضابرخی ازآن هاپس ازپیروزی انقلاب،مثل همین موسوی تبریزی که دادستان انقلاب شدویامکارم شیرازی_که آبادان خانه دوم او محسوب می شد!!_جزو سران حکومتی شدند.و به نان و نوای حکومت هم رسیدند.
ماسه نفر(البته باکمک برخی دیگر که البته جزو تیم سه نفره ما نبودند)کتابخانه وکتابفروشی آن حسینیه رااداره می کردیم.وجرقه ی تاسیس کتابفروشی را هم یک پزشک عمومی(بنام دکترصادقیان که ظاهرادرزمان جنگ شهیدشده است) زد.خرید کتاب از قم و تهران توسط ما صورت می گرفت،و وی بابت۳۰درصد تخفیفی که به مردم می دادیم،مابه التفاوت قیمت خریدرا به ما پس می داد. ولی ما درکنار کتاب های معمولی،کتاب های ممنوعه،ازجمله کتاب های علی شریعتی-که با اسامی مستعار به چاپ می رسید-رابدست می آوردیم ودراختیارمردم قرارمی دادیم وبابت آن هم تامرزدستگیری وزندانی شدن توسط ساواک پیش رفتیم که به کمک موسسین حسینیه وجمع آوری برخی کتاب هاومخفی کردن آن ها،برای مدتی باصطلاح قسر در رفتیم!
مابرای خریدکتاب اجازه ی آن چنانی ازمسئولین حسینیه نمی گرفتیم.مثل همان کتاب توحید آشوری. این صورت ظاهر کار ما بود ولی در کنار آن فعالیت های مخفی تالحظه پیروزی انقلاب راهم انجام می دادیم.ولذااینطورنبودکه فعالیتهای انقلابی در شهرنبوده ویااینکه تظاهراتی تازمان آتش سوری انجام نگرفته است؛واین یک دروغ بزرگ است که البته،هر چه بزرگتر باشد،هضم آن هم سهل تر است!!
۹-دراین حسینیه یک صندوق قرض الحسنه هم تاسیس شده بود.ودرزمان وانفسایی که بانک ها وام هایی بابهره های بالابه افراد خاص می داندند،این صندوق باهمکاری وکمک چندنفروباپول های پس اندازمردم وبرخی متمولین مذهبی_که برخی ازآن هاهم دراداره حسینیه شریک ومعتمد بودند_به مردم عادی وام هایی بدون یک ریال بهره می داد.مرحوم ابوی من نیز یکی ازدست اندر کاران این صندوق قرض الحسنه بود.
هم چنین در آبادان جمعیتی بودبه نام»جمعیت نیکوکاران اسلامی»که باکمک برخی تاسیس شده بودوخدمات رایگان و ارزان پرشکی و بهداشتی در اختیار مردم محروم می گذاشت.و یک جمعیت دیگر هم بود،که کمک های غیرنقدی راانجام می دادوپدرم درهر سه فعال بود.ولذا به همین دلیل،شهرت پیدا کرد. پدرم در ایام جوانی برای کارو زندگی به آبادان مهاجرت کرد،ولی هیچ گاه متمول و باصطلاح امروزی سرمایه دارنشدو نبود،یک کاسب جز بود. عطاری داشت و کارهای آسیاب موادعطاری را انجام می داد.اوائل درفقر و دراین اواخر جزو طبقه متوسط محسوب می شد،شایدبشود گفت خُرده بورژوا!!آنزمان پدرم۴۷ سال و من ۱۷ سال داشتم.
چندسال پیش اززبان یک سرهنگ شهربانی(بیات)در«بی بی سی»شنیدم که وی پدرم و برخی از افراددیگر،مثل آقایان،ابراهیمی،قبادی و زریباف را عامل و بانی آتش زدن سینما رکس آبادان معرفی کردوهمین فایل صوتی و تصویری به عنوان یک سندتاریخی به کمک رسانه های امروزی دائم تکراروبه خورد مردم هم می دهند!!وبااینکه من درذیل آن جواب دادم،امانخواستندکه بامن در این رابطه مصاحبه بکنندو ایضا هکذا الخ.. و مثل آن…
۱۰-درجوانقلابی بعدازانقلاب،تعدادی بی گناه و قاصروایضاشایدمقصر،به دلیل آتش زدن سینما رکس آبادان محکوم و اعدام شدندکه موسوی تبریزی بایدبه صراحت به تاریخ پاسخ شفاف دهد.یکی از این افرادکه گفته شدبه دلیل خصومت شخصی موسوی تبریزی باوی اعدام شد،سرگرد(یاستوان بهمنی)بود.که حُسن شهرت نداشت وبه بدنامی وآزارمعروف بود.واتفاقابه دلیل همین اطلاعاتی که ازاوداشتیم یک روزدر یک مراسم سخنرانی در یک مسجد-که فکر کنم مسجد نو آبادان بود- و وی بالباس شخصی درجمع حضورداشت وافرادراشناسایی می کردوجزوکارهایش بود،بابرخی دوستان تصمیم به تروروی(آن هم با ضربه چاقو)گرفتیم(والان می گویم خوشبختانه)موفق نشدیم!اعدام وی احتمالا به ربطی به سینمانداشت،ولی در دادگاه آن را مدخلیت دادند!
البته یک سروان دیگرهم بنام«منیرطاهری»افسرشهربانی بودکه درارتباط باسینما رکس آبادان اعدام شد.ولی ازمحتوای پرونده وحرف های وی در این دادگاه اطلاعی دردست نیست(و حداقل من ندیده و نخوانده ام)!اودررودسربه اتهام شهیدکردن ۳جوان رودسری وشرکت درفاجعه آتش سوزی سینمارکس آبادان،دردادگاه انقلابی اسلامی محاکمه و به اعدام محکوم شد.
رونامه اطلاعات مورخه ۵اسفند۱۳۵۷نوشت:[وی درجریان محاکمه خوداعتراف کردکه درمشهدوتهران وشیرازازعوامل موثرساواک ونیزیکی ازماموران آتش زدن سینمارکس آبادان بوده است.سروان منیرطاهری قبلادرآبادان بخدمت رژیم منفور مشغول بودوپس از آتش سوزی سینما رکس آبادان با ارتقاء درجه به رودسر انتقال یافت.برادر وی که ازمجاهدین خلق می باشدبه رودسرآمدوپس ازدیدن سروان طاهری به او گفت که به ملت مبارز ایران خیانت کرده و باید اعدام شود]!
علاوه بر این روزنامه آیندگان در۲۷دی۵۷به نقل ازوزیردادگستری(محمدرضا هاشمی) می نویسد:[محمدرضاهاشمی(وزیردادگستری)درمجلس گفته است: رئیس دادگستری آبادان ضمن بیهوده دانستن اقدامات انجام شده درباره سینما رکس،خواستار تجدید تحقیقات درباره این واقعه شده است]!
و کلام آخر اینکه:
هنوزحعبه سیاه واقعه ی دهشناک سینما رکس آبادان کاملا خوانده نشده و نیاز به یک دولت مستقل و بی طرف و برآمده ازمردم دارد.واحیاناکسانی هنوزهم هستندو شاهدبوده اندوتا الان حرف وسخنی هم نگفته اند.لذا اینکه بیائیم به ضرس قاطع بگوئیم فلان افرادمشهور(که نمی دانستندانقلاب کی به پیروزی می رسدوآن هاهم بعدبه قدرت!)وبه چندنفرآدم گُمنام(که شناختی ازآن ها نداشتند)، اعتمادکرده وبه صراحت به آن هافرمان آتش زدن سینمارکس (آن هم با افرادش؟)را داده اند!!این تحلیل از پایه سُست است و آنوقت به تمامی تحلیل و بررسی های تاریخی افرادی که این چنین می اندیشند،باید شک کرد!
در یک گزاره ی منطقی هم صغرا و هم کبرای قضیه باید درست باشد تا قیاس و نتیجه اش هم مقبول افتد!
درست است که روحانیت سنتی(مخصوصادرآن دوره)باسینمابه عنوان عامل فحشا و فساد مخالف بودند،ولی هرگز نمی آیندبه صراحت دستور اجرای چنین سناریویی را بدهد.آن هم سوزاندن سینما با آدم هایش!؟
تخریب و آتش زدن سینما،مشروب فروشی و بانک درتظاهرات ضدسلطنت امری بدیهی و عادی بود.ولذا هر کس می توانست سرخود و یا با هدایت افراد و مراکزی خاص، می توانست این کار را کرده باشد.
واقعیت های گذشته را براساس نگاه فعلی نباید تحلیل وسپس حکم صادر کرد.
باید خودمان را در آن زمان و فضا و موقعیت و جغرافیا قرار دهیم.اصولا تاریخ را باید اینگونه بررسی کرد.
الان برای ما معلوم شده است که نظام ولایت فقیه روی رژیم پهلوی را هم سفید کرده است،امااین دلیل نمی شودهرحادثه واتفاق درگذشته بارا این نگاه آنالیزکنیم وبعدبیائیم بگوئیم آن کارها راهم،کار رژیم آخوندی جمهوری اسلامی بوده است!!
دردوران انقلاب هم همین نگاه بود؛ وهرحادثه و اتفاق و واقعه ای را به رژیم شاه منتسب می کردند و به دلیل جو زمان همگان هم قبول می کردند؛که الان برخی از آن ها معلوم شده که ازاساس سست و بی بنیان بوده است.
می توان هم مذهبی هارامقصر دانست وهم ساواک را؛که توامان دراین کار دخالت داشته اند.
به نظرم(و این تحلیل شخصی است)چیزی شبیه قتل شمش آبادی انجام شده است؛که گفته شدگروه هدفیون منتسب به سید مهدی هاشمی آن را انجام داده اند. احتمال اینکه ساواک به دلیل اشراف برسید مهدی هاشمی وکنترل وی در قهدریجان به خاطرسخنرانی هایی که وی می کردوجو آن زمان جو مخالفین کتاب شهیدجاویدو موافقان آن کتاب بودوهرکه مخالف کتاب شهیدجاویدبودمرتجع محسوب می شدوازجمله مرحوم شمس آبادی وهرکه موافق بود،طرفدارخمینی؛ وساواک هم ازآن مطلع بود،لذااحتمال اینکه خبرچین های ساواک درمحافل خصوصی و یاخانگی ویاجلسات،مساله ی هشدار دادن به مرحوم شمس آبادی مطرح شده باشدو ساواک هم بو برده و شنیده باشدهست؛ودر نهایت ضربه آخر را هم ساواک زده و بهره ی آن را برده است.وعده ای دراین میان قربانی شده اند!دلیل مابرای این تحلیل،همین پازل های این حادثه است که وقتی آن ها را در کنارهم می گذاریم،یعنی ازنیامدن راننده مخصوص شمس آبادی برای بردن وی به مسجد برای خواندن نماز صبح به جماعت!وبعدبی گناهی وی ازاین ماجرا.و اینکه متهم اصلی گفته است ماقصدترساندن داشتیم و نه کشتن؛و احتمال اینکه وی از ترس سکته کرده ویابعداتوسط افراددیگربادستمالی-که در عکس هایی آنرا آغشته به خون هم نشان داده اند-در حالی که خونی ریخته نشده و علت مرگ خفگی اعلام شده،کشته شده باشدهست؛و تلفن های ناشناس و ناشناس هایی به مراکز ذی ربط و مطبوعات آن زمان،و دادن اطلاعات ذی قیمت که بخاطر همان اطلاعات،افرادی وازجمله سیدمهدی هاشمی دستگیر و زندانی می شود،و شناخته نشدن تلفن کننده های ناشناس هاکه چه کسانی بوده اندو قس علیهذا…والان هم اگر نظام جمهوری اسلامی-بخاطر بی اهمیت دانستن واقعه سینما رکس آبادان که در رویدادهای انقلابی و رسمی آن را تبلیغ نمی کند-سکوت می کند،واین رابرخی یکی ازدلایل ویکی از متهم بودن افرادرژیم جمهوری اسلامی در این ماجرامی دانند،دلیلش این است که حاکمیت با سینمای آن زمان مخالف بودوتماشاگرانش را درست و صالح نمی دانست!تابخواهدمثلامثل واقعه ی آتش زدن مسجد کرمان،آن را گرامی و پاس بدارد!
هنوز هم گفتنی در باره ی این رویدادبسیاراست.وامیدواریم در آینده هرکه در باره آن می گویدومی نویسدمستند لاتردید باشد!
سی مردادنودونه
محمد شوری(نویسنده و روزنامه نگار)
t.me/shourimohammad

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)