موسی صدر به دلیل تبدیل کردن شیعیان لبنان از یک گروه مظلوم و حاشیه نشین به یک جماعت با نفوذ که زمینه ساز جنبش اعتراضی شیعیان و جنبش امل – شاخهء شبه نظامی آن-   شد، مشهور است. اما مورد دیگری که صدر به آن شناخته می شود ناپدید شدن اسرار آمیزش در لیبی در سال ۱۹۷۸ است که، در پی آن حکومت اسلامی ایران، با استفاده از ریشه های جنبش صدر در لبنان، «حزب الله» را تشکیل داد. در این رابطه تا به امروز چند سؤال باقی است: چه کسی موسی صدر را از میان برداشت؟ به چه هدفی؟ و چه می شد اگر او ناپدید نمی شد؟

برای بدست آوردن تصویری کامل از ناپدید شدن و مرگ وی، ابتدا باید به روابط صدر با شاه ایران نگاه کنیم. این اولین قطعه از پازل است. شاه ساواک را مسئول تحت نظر گرفتن صدر کرده بود. ساواک هم او را از دوران تحصیلات اش در حوزهء علمیهء قم، در اواخر دهه ۵۰ تا زمان ورودش به لبنان برای جانشینی عبدالحسین شرف الدین که در اواخر سال ۱۹۵۷ درگذشت، و نیز تا ناپدید شدن وی در لیبی در سال ۱۹۷۸ تحت نظر قرار داد. پس از انقلاب، سه جلد ضخیم از اسناد ساواک در مورد صدر در ایران منتشر شد. از این مجلدات می توان به تصویری کاملی از داستان زندگی صدر دست یافت که از آن جمله است روابط پیچیدهء وی با شاه و نیز با مخالفان انقلابی شاه که در دههء ۷۰ میلادی به لبنان پناه برده و از امکانات آنجا برای تحقق شورش در ایران استفاده می کردند.

اسناد ساواک مبنای کتاب اخیر آرش رئیسی نژاد، است، به اسم «شاه ایران، کردهای عراق و شیعیان لبنان” [i]. رئیسی نژاد به طرز ماهرانه ای روند زندگی صدر را از طریق خاطرات، مقالات و مصاحبه های ایرانیانی که قبل از انقلاب در لبنان فعال بودند، و همچنین با استفاده از گزارش های مخفی ساواک، دنبال می کند. برخی ازاین مطالب برای اولین بار در  این کتاب چاپ شده است. از بسیاری جهات، اسناد ساواک دربارهء موسی صدر، بیوگرافی عالی فواد عجمی با نام «امام ناپدید شده: موسی الصدر و شیعه لبنان»[ii] را کامل میکند.  

سیاست شاه در لبنان در راستای خنثی کردن آرمان های پان عربی جمال عبدالناصر، رئیس جمهور مصر، متمرکز شده بود. او به جامعهء شیعیان لبنان به عنوان سنگ بنای سیاست خارجی مخفی ایران می نگریست و برای فعالیت علیه مصر به همکاری آنها با جامعهء مسیحیان مارونی لبنان امید داشت. چون پیچیدگی و حساسیت این موضوع به ابزارهای غیرسیاسی نیاز داشت، شاه مسئولیت عملی این پروژه را به ساواک واگذار کرده بود، نه به وزارت امور خارجه.

همانطور که اسناد مخفی نشان می دهد، ساواک به وضوح صدر را یک شخصیت برجستهء سیاسی در لبنان می دید. در سال ۱۹۶۶، هنگامی که او «شورای عالی تشیع اسلامی» را، که اولین سازمان مذهبی- سیاسی جامعهء شیعیان در لبنان بود، تأسیس کرد، گزارشی از ساواک (به نقل از کتاب رئیسی نژاد) به اهمیت وی اشاره کرد:

 «سید موسی صدر، روحانی شیعه، از موقعیت عجیبی در لبنان برخوردار است؛ به همین دلیل او به قلب بیروت تبدیل شده است. هیچ یک از سیاستمداران لبنانی جرأت نمی کند از دستورات او سرپیچی کند. هر وقت وی از سفرهای خود به لبنان باز می گردد همهء نخبگان بیروت باید از او استقبال کنند. او بسیار قدرتمندتر از رئیس جمهور لبنان است. به راحتی می توانید تصاویر او را در کلیهء روزنامه ها و مجلات لبنان و همچنین در بازارهای بیروت پیدا کنید. صدر بنیادهای مختلفی را در بیروت تأسیس کرده است. او رئیس شورای شیعیان است و از طرف پیروان خود با لقب امام نامیده میشود. رئیس جمهور لبنان از قدرت وی می ترسد و همهء ژنرال ها فرمانبر او هستند. هیچ نیرویی فراتر از قدرت صدر در بیروت نیست و هر زمان که بخواهد طی مراسمی خاص به هر نقطه از جهان سفر می کند. خلاصه اینکه، صدر به معنی لبنان و لبنان به معنای صدر است».

صدر، برای تقویت مواضع خود در میان نخبگان سیاسی بیروت، به متحدی قدرتمند و با نفوذ نیاز داشت. این امر باعث شد که وی به طور طبیعی سوریه را در نظر بگیرد؛ یعنی جایی که رئیس جمهورش، حافظ اسد، با یک بحران سیاسی روبرو شده بود. مشکل این بود که بر طبق قانون اساسی سوریه، رئیس جمهور باید مسلمان باشد و خاستگاه علویِ اسد با قانون اساسی سوریه مطابقت نداشت. زیرا علویان در آن مقطع توسط سایر مسلمانان به عنوان مسلمان شناخته نمی شدند. در سال ۱۹۷۳ وجود ناآرامی شدیدی در سوریه نیاز اسد به داشتن مشروعیت مذهبی افزایش داد. اینجا بود که صدر داوطلب شد تا به اسد کمک کند. او، با استفاده از نقش خود به عنوان رئیس شورای عالی شیعیان، شیخ علی منصور، روحانی محلی علوی را به سمت مفتی جعفری شهر طرابلس و شمال لبنان منصوب کرد و چون خود مرجع تقلید نبود و نمی توانست فتوا صادر کند، به زیرکی و با استفاده از یک تصمیم اداری -سیاسی، علویان را در رسته مسلمانان قرار داد. سپس در اوایل سال ۱۹۷۵ در لاذقیه، با خواندن نماز میت بر جسد احمد بن علی بن سلیمان، برادر بزرگ رئیس جمهور اسد، قدم دیگری در جهت برسمیت شناختن علویان به عنوان شیعیان برداشت.

رئیسی نژاد به درستی به نقش ژنرال منصور قدر، نمایندهء ارشد شاه در لبنان، اشاره می کند. در آگوست ۱۹۷۳، ژنرال قدر علاوه بر نقش خود به عنوان رئیس ایستگاه ساواک در بیروت، به عنوان سفیر ایران در لبنان نیز منصوب شد. بدین ترتیب او در کشوری که برای شاه در خاورمیانه بسیار مهم بود صاحب موقعیت و قدرت زیادی شد. قدر تلاش کرد صدر را به عنوان مأمور استخدام کند اما صدر امتناع کرده ولی قبول کرد که با شاه همکاری کند. برخلاف ادعای مخالفان صدر، هیچ مدرکی مبنی بر همکاری او با ساواک وجود ندارد.

 

صدر در سال ۱۹۵۹ به لبنان فرا خوانده شده بود تا پس از مرگ عبد الحسین شرف الدین، که رهبر شیعیان صور و جنوب لبنان بود، جایگزین او شود. فرزند شرف الدین، ​​جعفر شرف الدین که  ​​شایستگی این مقام را نداشت از رضا صدر، برادر بزرگتر موسی صدر، خواسته بود که موسی را متقاعد کند تا رهبر شیعیان صور شود. همچنین روحانیون ارشد شیعه، ابوالقاسم خوئی و محسن الحکیم در نجف و سید حسین بروجردی در ایران، نیز نقش مهمی در فرستادن صدر به لبنان داشتند. صدر جوان و جویای نام لبنان را عرصهء فعالیت جدیدی می دید که در آن می توانست خود را از محدودیت هایی که روحانیون در ایران داشتند رها کند و هدف خود از مشارکت در سیاست را برآورده سازد. اینها دلایلی بود که صدر را در سال ۱۹۵۹ به صورکشاند.

پیش از ژنرال قدر، ژنرال تیمور بختیار، که بنیانگذار و رئیس ساواک از ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۱ بود با صدر ملاقات کرده و تحت تأثیر او قرار گرفته، فعالیت های او را مورد تایید قرار داده بود. بدون این امر فعالیت صدر در کشور جدید دشوار می شد. 

«در سال ۱۹۷۳، صدر دوست ایرانی خود،علی کنی را، که از افراد نزدیک به شاه بود، ملاقات کرد و یک کتابچهء ۲۰ صفحه ای را که به زبان عربی نوشته شده بود به او داد. این کتابچه نسخهء مختصری از اندیشه های روح الله خمینی محسوب می شد، مردی که خواستار سرنگونی سلطنت و تأسیس یک دولت اسلامی بود. صدر به کنی هشدار داد که این اثر تراوشات ذهنی یک بیمار روانی است و خواست که این اثر به دست شاه برسد. کنی به صدر گزارش داد که شاه آن را خوانده است. سپس شاه دستور داد دویست هزار نسخه از این جزوه  چاپ و در دانشگاه های ایران توزیع شود تا روشنفکران بتوانند سخنان خمینی را بخوانند و بدانند که او واقعاً کیست و چه ایده هایی درذهن می پرورد.

روابط صدر با خمینی پیچیده بود. صدر حامی او نبود. وی خمینی را  به عنوان مرجع تقلید قبول نداشت و با مهمترین عنصر دکترین خمینی، یعنی ولایت فقیه  که براساس آن  فقط روحانیون می توانند دولت اسلامی را رهبری کنند، کاملا مخالف بود. هنگامی که صدر در ماه می سال ۱۹۶۹ وارد دفتر خود در شورای عالی تشیع اسلامی در بیروت شد، تصویری از آیت الله محسن الحکیم را که از نظر او مرجع تقلید شیعیان لبنان بود، به دیوار آویخت. شیعیان طرفدار خمینی از این بی اعتنایی صدر بسیار ناراحت شدند.

صدر از هنگام زندگی در ایران خمینی را می شناخت.

رئیسی نژاد خاطر نشان می کند که صدر در پی شورش های خونین علیه شاه که حامیان خمینی در ژوئن سال ۱۹۶۳ در ایران ترتیب دادند، نقشی اساسی در نجات خمینی از اعدام داشت.

مدت کوتاهی پس از تبعید خمینی به بورسا در ترکیه و از آنجا به نجف نیز، صدر به وی کمک کرد تا با یک روزنامهء خارجی مصاحبه کند. لوسیان جورج، خبرنگار لوموند،که از طریق صدر به اسلام گرویده بود، در نجف با خمینی مصاحبه کرد و خمینی ر آن مصاحبه به کمک صدر اذعان کرد. رئیسی نژاد از اسناد ساواک نقل می کند که خمینی با صدر روابط خوبی داشت، به او احترام می گذاشت و حتی در صورت مرگ وی را به عنوان جانشین خود در نظر گرفته بود. اما به نظر می رسد مشاهدات ساواک در این جا اغراق آمیز و بخشی از تلاش های ساواک برای تضعیف جایگاه صدردر نزد شاه بوده است. گزارش های دیگر حاکی از تنش بین صدر و خمینی بود، یا حتی روابط آنها را ضعیف توصیف می کرد. مصطفی، فرزند خمینی که امور او را در نجف اداره می کرد، کینه عمیقی از صدر داشت. او معتقد بود که صدر به مقام دینی خمینی احترام نمی گذارد و روابط نزدیک و حسنه ای با روحانیون بزرگ شیعه ای که مخالف خمینی بودند، دارد.

در آوریل ۱۹۶۸، صدر به دیدار خمینی در نجف رفت و احمد، فرزند خمینی،چندین بار به بیروت سفر کرده و با صدر دیدار داشت. رئیسی نژاد خاطر نشان می کند که وقتی فشار رژیم بعث بر روحانیون شیعه در نجف شدت گرفت، صدر از خمینی دعوت کرد تا از نجف به لبنان بیاید. رئیسی نژاد می گوید این دعوت با احترام رد شد. اما در حقیقت هیچ مدرکی وجود ندارد که صدر خمینی را به لبنان دعوت کرده باشد. خاطرات منصور قدر، منبعی که رئیسی نژاد به آن استناد می کند، به هیچ وجه اشاره ای به نامه ای که از جانب صدر به خمینی ارسال شده و توسط ساواک  کشف شده باشد ندارد. محمدحسن الامین، یکی از روحانیون برجستهء شیعه در لبنان، در خاطرات خود می گوید که یاسر عرفات پیشنهاد دعوت خمینی از نجف به لبنان و ترتیب دادن محلی برای زندگی وی در درهء بُقا را داده بود. او خود در نجف با خمینی ملاقات کرده و از وی دعوت نموده بود تا به لبنان برود. او به هیچ وجه در این زمینه از صدر نام نمی برد. در آن دیدار الامین به خمینی قول داد که فلسطینی ها مسوول امنیت و رسیدگی به تمام نیازهای او در لبنان هستند. خمینی پاسخ داد که در این باره فکر خواهد کرد. پس از مدت کوتاهی، علی اکبر محتشمی، مشاور نزدیک خمینی و نمایندهء وی در فلسطین، پاسخ خمینی را برای عرفات آورد. الامین در دیدار محتشمی و عرفات حضور داشت. پس از آن جلسه  مقدمات عملی برای آوردن خمینی به دره بقا در لبنان آغاز شد. مسئلهء مهم این بود که حافظ اسد، رئیس جمهور سوریه، چه موضعی اتخاذ  می کند، چرا که بدون چراغ سبز او انجام چنین کاری در لبنان، و به ویژه در درهء بقا که توسط ارتش سوریه کنترل می شد، غیرممکن بود.

اسد اجازه جابجایی خمینی به لبنان را نداد. الامین در خاطرات خود خاطر نشان کرد که امتناع اسد بر این باور استوار بود که شاه با کمک آمریکا و غرب موفق به از بین بردن انقلاب خواهد شد و اگر خمینی به دره بقا بیاید شاه علیه سوریه جبهه خواهد گرفت. الامین می نویسد: «من نامه ای از عرفات دریافت کردم و در نجف با خمینی ملاقات کردم. من یک پیام کتبی و یک پیام شفاهی برای او داشتم. در این جلسه فهمیدم که خمینی به فکر کشور جایگزین دیگری است اما در مورد آن صحبت نکرد. بعدا معلوم شد که او نجف را به  مقصد فرانسه ترک کرده است».

مخالفان شاه، که از ابتدای دههء ۱۹۷۰ در لبنان فعال بودند، به دو گروه اصلی تقسیم  می شدند. این گروه ها بر سر ماهیت انقلاب در ایران، چگونگی دستیابی به رهبری آن و موقعیت های قدرت در آن رهبری با یکدیگر رقابت می کردند. اختلافات آنها در لبنان بر حول دو مسئلهء مهم به وجود آمده بود: نگرش نسبت به فلسطینی ها در لبنان و نگرش جامعهء شیعیان لبنان به دکترین ولایت فقیه خمینی.

آموزش نظامی انقلابیون ایرانی عمدتاً توسط سازمان فتح عرفات و، به میزان کمتری، توسط  سازمان های رادیکال فلسطینی انجام می گرفت. هنگامی که موسی صدر جنبش امل را در سال ۱۹۷۴ تأسیس کرد، مصطفی چمران را به سمت فرمانده سازمان های شبه نظامی اش برگماشت. چمران صدر را تحسین می کرد و او را جانشین  برحق امام حسین می دانست.

چمران به عنوان یک فرمانده نظامی پیشینهء نامشخصی داشت. او مدرک دکترای مهندسی برق و فیزیک پلاسما را در ایالات متحده اخذ کرده بود و از همین رو برای مدیریت دانشکدهء فنی صدر در برج الشمالی، در نزدیکی شهر صور، دعوت شده بود. چمران با آیت الله محمود طالقانی، روحانی ارشد شیعه و نیز با مهدی بازرگان، متفکر و سیاستمدار ایرانی (ه اولین نخست وزیر ایران پس از انقلاب ۱۹۷۹ شد) و نیز با «نهضت آزادیبخش ایران» روابط بسیار نزدیکی داشت (و سرانجام به عنوان نخستین وزیر دفاع حکومت اسلامی ایران منصوب شد). انقلابیون ایرانی از طریق سوریه و به طور مستقیم از اروپا به لبنان می آمدند، آموزش نظامی می دیدند و خود را برای انقلاب آماده می کردند. ادعای هانی الحسن، نخستین سفیر فلسطین در تهران پس از انقلاب، مبنی بر اینکه حدود ده هزار ایرانی در لبنان آموزش دیده بودند اغراق آمیز است. مصطفی چمران در دههء ۷۰ این تعداد را ده ها نفر عنوان کرده بود.

اختلاف عقیدتی بین دو گروه ایرانی فعال در لبنان باعث مشکلاتی بین آنها شد. این اختلاف شدیداً بر نگرش گروه های رادیکال اسلامی، که مخالف چمران و صدر و نهضت آزادیبخش ایران بودند، تأثیر گذاشت. چهره های برجسته این گروه عبارتند از: محمد منتظری، جلال الدین فارسی، علی اکبر محتشمی، و احمد نفری. محمد صلاح حسینی نیز از عراق آمد و به این افراد پیوست. او تبدیل به شخصیتی برجسته در روابط انقلابیون ایرانی و فتح شد. به رسمیت شناختن آیت الله محسن الحکیم و، پس ازدرگذشت وی، آیت الله ابوالقاسم خوئی به عنوان عالی ترین مقام دینی، و نادیده گرفتن خمینی به عنوان مرجع تقلید، در میان هواداران خمینی ضدیت و عصبانیت ایجاد کرد. علی اکبر محتشمی نیز شیعیان نجف و لبنان را علیه صدر تحریک می کرد. مخالفان صدر همچنین می دانستند که او دکترین ولایت فقیه را قبول ندارد. در واقع این خود صدر بود که از طریق یک دوست مشترک، کتاب خمینی را که در آن «ولایت فقیه» به عنوان نوعی حکومت ارائه می کرد، به دست شاه رسانده بود.

همچنین، مسئلهء چگونگی توجه به فلسطینی ها باعث اختلاف بین گروه های ایرانی در لبنان بود. مخالفان صدر، بویژه محتشمی و فارسی، با نگرانی شاهد درگیری های گاه خشونت آمیز بین صدر و چمران از یک سو و فلسطینی های لبنان، از سوی دیگر، بودند. پس از اشغال یک محلهء شیعه نشین در بیروت توسط شبه نظامیان مسیحی، چمران نامه ای از لبنان به مهدی بازرگان فرستاد. در این نامهء ۴۲ صفحه ای که در سال ۱۹۷۷ نوشته شده، او از جنبش فلسطین بخاطر فقر عقیدتی و ناکامی اخلاقی انتقاد کرد. وی همچنین رهبران جنبش فلسطین، از جمله عرفات، را متهم کرد که نتوانسته اند سازمان و زیردستان خود را کنترل کنند و این افراد به مسلمانان شیعه آسیب رسانده اند.

محتشمی در خاطرات خود دردسرهایی را که برای شیعیان لبنان ایجاد شد توصیف کرده است، اما آنچه که او را نگران کرده بود اظهارات صدر علیه فلسطینی ها در خطبه نماز جمعه در شهر صور بود. محتشمی می گوید:

«احساس کردم این اظهارات، که تا آن زمان به صورت زمزمه و پنهان در بین روحانیون و واعظان جنوب لبنان جاری بود، دلالت بر این دارد که دلیل حمله اسرائیل به مناطق جنوبی لبنان حضور فلسطینی ها و پایگاه هایی است که در آنجا مستقر بودند و اگر فلسطینی ها جنوب لبنان را ترک کنند و به اسرائیل حمله نکنند اسرائیل نیز به جنوب لبنان حمله نمی کند. این اظهارات من را نگران کرد و من خطری برای آیندهء فلسطینی ها احساس کردم. زیرا اظهاراتی در این راستا بر افکار عمومی ساکنان جنوب لبنان علیه فلسطینی ها تأثیر می گذاشت و فضایی ایجاد می کرد که مانع از ادامهء حمله آنها به اسرائیل می شد. بنابراین تصمیم گرفتم بلافاصله به عراق برگردم و به امام گزارش دهم و جنبه های مختلف این خطر را برای او توضیح دهم».

محتشمی وقایع جنوب لبنان را با جزئیات به خمینی گزارش داد و به وضوح علیه صدر حرف زد. محتشمی به خمینی گفت که:

«تبلیغات و شایعاتی که آقایان صدر و چمران نسبت به پناهندگان فلسطینی ابراز کرده اند می توانند باعث بروز درگیری بین شیعیان  جنوب لبنان و فلسطینی ها شوند. امام گزارش من را شنید و بسیار آشفته شد. غم و اندوهی  که در چهرهء او مشهود بود را فراموش نخواهم کرد. امام گفت همهء فجایع از ابتدای اسلام تا به حال توسط این آقایان ایجاد شده است». محتشمی در جمع بندی گفته است که امام از مسیر سیاسی و برخورد ضد انقلابی آقای صدرناامید شده بود.

حملهء اسرائیل در مارس ۱۹۷۸ [iii] خصومت بین شیعه و فلسطینی ها در جنوب لبنان را تشدید کرد. شکاف بین صدر و جناح رادیکال ایرانی، چه در لبنان و چه در خارج از آن، ترمیم ناپذیر شد. گروه تندرو – شامل جلال الدین فارسی، علی اکبر محتشمی، محمد منتظری، محمد بهشتی و محمد صلاح حسینی –  پروندهء صدر را مختومه کردند چرا که او از خط قرمز عبور کرده بود.

صدر دو اشتباه مرگبار مرتکب شده بود:

نخست اینکه انقلاب فلسطین و توانایی فلسطینی ها برای اقدام علیه اسرائیل از لبنان را به خطر انداخته بود. فارسی، محتشمی، منتظری و حسینی همچنین می ترسیدند که درگیری مداوم بین فلسطینی ها و شیعیان باعث تضعیف حضور نظامی فلسطین در لبنان و مشروعیت مبارزه علیه اسرائیل شود. منتظری  به رهبران جنبش امل به چشم جاسوس های مارونی نگاه می کرد و ارتباط شیعیان لبنان را محدود کنندهء آزادی عمل ایران و در راستای توسعهء روابط خود با لیبی و فلسطینیان می دانست. به نظر او این دو کشور در خط مقدم جهاد اسلامی علیه اسرائیل قرار داشتند. منتظری می گفت «ما پیرو خط امام هستیم و در راستای تشکیل “محور ایران، فلسطین و لیبی” گام های عملی برداشته ایم؛ در حالی که رهبران نهضت آزادیبخش لبنان با بی شرمی تمام سعی دارند تا ما را از فلسطین و لیبی دور کنند». در مارس ۱۹۷۹، منتظری در جشنی که بمناسبت سالگرد تخلیهء نیروهای نظامی انگلیس از لیبی در ۱۹۷۰[iv]  برگذار شد، مهمان افتخاری قذافی بود و در اواخر سال ۱۹۷۹ مسوول آوردن هزاران داوطلب ایرانی برای دفاع از جنوب لبنان شده بود.

اشتباه مرگبار دوم آن بود که صدر خمینی را به عنوان مرجع تقلید به رسمیت نمیشناخت و با دکترین ولایت فقیه خمینی مخالف بود. مخالفین صدر دلیل این امر را حمایت صدر از شاه می دانستند. سال ها بعد، هنگامی که خمینی درگذشت و خامنه ای به جای وی منصوب شد، محمد حسین فضل الله نیز با اصل ولایت فقیه مخالفت کرد و به همین دلیل توسط محافظ سابق خو، عماد مغنیه، تهدید به مرگ شد. دیگرانی مانند محمد بهشتی نگران آینده بودند و صدر را نه تنها به عنوان رقیب و مخالف انقلاب بلکه به عنوان جانشین احتمالی خمینی می دیدند. بهشتی به خوبی می دانست که صدر هواداران زیادی در نهضت آزادیبخش ایران و همچنین در میان برخی از روحانیون بزرگی که مخالف مرجعیت و ولایت فقیه خمینی بودند، دارد.

«کای برد» در کتاب خود به نام «جاسوس خوب: زندگی و مرگ رابرت ایمس»[v]، اولین کسی است که بهشتی را در مرگ صدر شریک می داند. ایمس، یک افسر سازمان سیا بود که در بمب گذاری سال ۱۹۸۳ در سفارت آمریکا در بیروت کشته شد. او روابط نزدیکی با علی حسن سلامه، رئیس وقت اطلاعات سازمان آزادی بخش فلسطین، داشت. سلامه، به درخواست ایمس، شرح مفصلی از سرنوشت صدر به وی داد. طبق گفتهء سلامه، قذافی موافقت کرده بود که جلسه‌ای بین موسی صدر و یکی از رقبای مذهبی وی، محمد بهشتی، برگزار شود. بهشتی متحد سیاسی خمینی و از نزدیکان او بود. دیکتاتور لیبی می خواست که این دو نفر اختلافات خود را کنار بگذارند و با هم علیه غرب فعالیت کنند. قرار بود موسی صدر و بهشتی در طرابلس دیدار کنند. بهشتی تلفنی به قذافی  گفت که به هر نحو ممکن موسی صدر را بازداشت کند. او به قذافی اطمینان داد که  صدر جاسوس غربی هاست. همچنین او به قذافی گفت که موسی صدر موقعیت خمینی را تهدید می کند. به همین خاطر قذافی دستور داد تا موسی صدر و همراهان اش سریعاً اعدام و دفن شوند.

مهدی فیروزان، داماد صدر،ادعا می کند که جلال الدین فارسی، که از نزدیکان قذافی بود، مسئول مرگ صدر است و اضافه کرده که هدف از کشتن صدر از بین بردن جانشین احتمالی خمینی بود.

صادق طباطبایی، یکی از چهره های برجسته در بین انقلابیون ایرانی در لبنان، و از خویشاوندان صدر، در خاطرات خود نوشت که فارسی هیچ فرصتی را برای تضعیف صدر تلف نمی کرد. طباطبایی می گوید که فارسی حقیقت را جور دیگری جلوه می داد و می گفت صدردر تلاش است تا برخی از انقلابیون ایرانی، از جمله خود فارسی را، از لبنان اخراج کند. در حقیقت بر عکس این جریان درست بود. طباطبایی خاطر نشان کرده که فارسی، به منظور تحریک خمینی علیه صدر، به طور مرتب گزارش هایی دروغین به خمینی در نجف می داد. فارسی همین اطلاعات غلط  را به رؤسای نهضت آزادیبخش ایران، که در خارج از ایران زندگی می کردند، منتقل می کرد. او صدر را شخصیتی حامی شاه و علیه فلسطینیان به تصویر می کشید. چمران مدعی بود که فارسی و محمد صلاح حسینی در حال پخش شایعات و دروغ علیه آنها هستند و آنها را به عنوان جاسوس معرفی می کنند.

 همچنین فارسی شخصیت های مهمی را که در ایران زندگی می کردند علیه صدر شستشوی مغزی داده بود. یکی از آنها به نام حاج محمود مانیان متقاعد شده بود که امل با شبه نظامیان فالانژیست علیه فلسطینی ها همکاری می کند. در این راستا از وی دعوت شده بود تا  به لبنان بیاید و ببیند که چگونه شیعیان نهضت امل در حال نبرد با فالانژیست های مسیحی هستند. طباطبایی در خاطرات خود می نویسد که مانیان با چشم خود دید که چگونه اعضای جوان امل در خط مقدم علیه مسیحیان می جنگند و اعضای “فتح” صرفا نقش پشتیبان شان را بازی می کنند. مانیان با دیدن این وقایع  شگفت زده شد و فهمید که فارسی صرفاً مشغول تبلیغات منفی علیه صدر و جبههء ملی ایران است.

خمینی، در زمان به قدرت رسیدن اش، مردی سالخورده بود و می توان فرض کرد که نزدیکان وی دربارهء جانشینی او با یکدیگر بحث می کرده اند. برخی از آنها از آیت الله علی منتظری، پدر محمد منتظری، و گروه دیگر از محمد بهشتی ح اش می خواستند او را به کلی حذف کنند. چهار دهه پس از قتل صدر، فارسی دربارهء او گفت «وقتی من در لبنان بودم انقلابیون مرا احاطه کردند و نه او را. صدر روابط خوبی با شاه داشت. او می گفت روحانیون ما باید به کلیسا بروند و کاهنان باید در مساجد ما نماز بخوانند. ما می بایست ضد او و سیاست هایش شورش می کردیم و لازم بود او را برای این کارها بکشیم، اما دیدیم که نیازی به این کار نیست زیرا معمر قذافی او را به قتل رساند».

در لیبی، بقایای پیکر صدر، حتی پس از سقوط رژیم قذافی، یافت نشد. اکنون مخالفان وی قدرت را در حکومت اسلامی ایران به دست گرفته اند و لذا جریان کامل کشته شدن او احتمالا هیچ وقت آشکار نخواهد شد. محمد منتظری، محمد بهشتی و محمد صلاح حسینی هم راز این ماجرا را با خود به گور برده اند و جلال الدین فارسی و علی اکبر محتشمی نیز هیچگاه راجع به این قضیه  صحبت نمی کنند. فارسی، محتشمی، طرفداران آنها، و مخالفان صدر از جنبشی  که ایران در لبنان تأسیس کرده حمایت می کنند. «حزب الله» با زیرکی ثمرهء تلاش های صدر را با آغوش باز پذیرفته است. بر طبق ادعای حزب الله، صدر یکی از بنیانگذاران این جنبش است و حسن نصرالله هر سال با القابی که مختص شخصیت های مهم اسلامی است او را ستایش می کند.

 

                                                                                                                                                        i   The Shah of Iran, the Iraqi Kurds, and the Lebanese Shia

                                                                                                                                                        ii   The Vanished Imam: Musa Al Sadr and the Shia of Lebanon

                                                                                                                                                                                                                     iii  Operation Litani

                                                                                                                                                                                                           iv  British Evacuation Day

                                                                                                                                                                     v  The Good Spy: The Life and Death of Robert Ames