منظر و سوال دوم بر نظریه «سکس تانترایی» از اوشو این است که اوشو، مثل خیلی دیگران و حتی مثل اغلب سکسولوژهای جوان و یا استادان عالم علوم پزشکی، توجه نمی کند که موضوع سکس تنها احساس لذت و هیجان و تخلیه نهایی هیجان و رهایی از تحریک جنسی نیست. زیرا ما در سکس نیز مثل هر حالت دیگر از بازی عشق و قدرت بشری در واقع با «سناریو و پرفورمانسی» روبرویم و از طرف دیگر همیشه با سه پدیده ی تنانه/ نمادین، با سه شور و رگه ی متفاوت و همپیوند «لذت (پلژر)، کامجویی و تمتع (ژوئیسانس) و سرانجام تمنامندی ( دزیر)» و روابط پیچیده و همپیوند انها روبروییم. اینکه بدون شناخت این حالات و پیوند متقابل آنها به حالت «دوایر برومه ایی» لکان، انگاه حتی نمی دانیم که واقعا تانترا بدنبال چه می گردد؟ زیرا تانترا در واقع بدنبال لذت و حتی لذت دره وار اوشویی نمی گردد، بلکه بدنبال سرخوشی و تمتع ( ژوئیسانس) و تولید مداوم و بیشتر آن از مسیر تعویق ارگاسم می جوید. بقول سیتادی از لکان در سمینار هجدهمش می توان تانترا را تلاشی «موستیک گونه یا رازورانه» و عارفانه برای لمس یک «ژوئیسانس و سرخوشی زنانه، خلسگی تنانه و زنانه» پنداشت، همراه با فانتسم و خطاهایش

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

در ادامه ی بحث قبلی در مورد معنای رادیکال و نوین «رویا و خواب» نزد فروید و لکان و آنجا که معضلات تفکر اوشو و هر مرشد و استاد شفایافته برملا می شود، بایستی حال به بحث مهم «سکسوالیته» و حالت رابطه ی جنسی و اروتیکی در تفکر اوشو و در نهایت در تفکر روانکاوی و بویژه نزد لکان بپردازیم. بویژه که گزاره ی مهم لکان که «رابطه ی جنسی محال است.» و یا اینکه بعدا می گوید که «آنچه ممکن است، عدم رابطه ی جنسی» است، ممکن است به خطا اینگونه فهمیده بشود که گویا لکان ارزش و اهمیت کامجویی جنسی را نفی می کند. در حالیکه برعکس است. او با شکاندن باور به هر گونه امکان «سکس محض» و یا باور به هرگونه «یگانگی تناسلی و عشق تناسلی» در واقع راه را برای ورود به عرصه ی هزارفلات «اروتیک» باز می کند و همزمان راهی ایجاد می کند که فرد اسیر تمتع ها و رانشهای مختلف سادیستی/مازوخیستی/هیزانه/ آنالی یا اورالی (مقعدی/دهانی) و غیره نشود. اینکه ببیند که سکس انسانی در امیخته با حس مرگ و فقدان است و در واقع یک بازی تمنامندی است. یک بازی عشق و قدرت است. جدا از اینکه سکس در ذاتش همیشه بحران زا و شکاف افرین است و باعث می شود که مرتب از درون این شکاف هم عوارض و بلوکادهای جنسی و سکسی بوجود بیاید و هم ازین مسیر همزمان شیوه ها و حالات نوین تمتع جنسی و فانتزیهای نوین اروتیکی بوجود بیاید. به همین دلیل نیز گزاره ی جنجال برانگیز لکان باعث این همه بحث و نظریات مختلف شده است که از جمله دوستان و علاقه مندان را به خواندن دو کتاب جذاب و با گرایشهای متفاوت به آن ارجاع می دهم: یکبار کتاب « رابطه ی جنسی ـ وجود دارد» از فیلسوف معروف فرانسوی « ژان لوک نانسی» و دیگری « رابطه ی جنسی وجود ندارد» از دو فیلسوف مهم دیگر فرانسوی «آلن بدیو و باربارا کاسین» می باشد.

در باب معانی رادیکال گزاره ی لکانی و آنچه در مورد سکس از منظر روانکاوی لکانی باید بدانیم، مقالات متعددی در این بیست ساله ی اخیر منتشر کرده ام که خواندنشان را به دوستان علاقه مند پیشنهاد می کنم و کافیست در گوگل نام مرا و همراه با واژه ی رابطه ی جنسی و سکس و غیره بنویسند تا با برخی از این مقالات روبرو بشوند. بویژه خواندن این مقاله ی محوری بنام « روانکاوی س ک س، یا آنچه درباره ی سکس باید بدانیم» را توصیه می کنم. یا دو نقد اخیر من بر کتاب «سکس و دموکراسی» از دوست عزیز و توانا دکتر اکبر کرمی را توصیه می کنم که در دو بخش منتشر شده است.»

از طرف دیگر «سکس تانترایی» و نظریات جذاب اوشو در این زمینه و آنهم در شرقی که از جسم و تنانگی ترس دارد، یک پدیده ی خوب و مهم است. با انکه هند با نظراتی چون کاماسوترا و تانترا تا حدودی یک استثناء در این شرق هراسان از سکس و تنانگی است، پس چه عجب که اوشو از آنجا می اید. اما باید همزمان نگریست که نقاط ضعف و قدرت سکس تانترایی مورد نظر اوشو چیست و یا رابطه و همپیوندی این سکس تانترایی با رشد روابط مرید/مرادی میان اوشو و هوادارانش چیست؟. به این خاطر بایستی مثلا به این متن از اوشو در باب «تفاوت سکس معمولی و سکس تانترایی» مراجعه کرد که بخوبی نظرات پایه ایی خودش در باب تفاوت سکس تانترایی با سکس ارگاسمی را نشان می دهد.

برای ورود به اصل روانکاوانه موضوع بایستی دقت به توضیحات اشو در مورد تفاوتهای سکس معمولی بدنبال ارگاسم و سکس تانترایی بکنید که می خواهد با تعویق انزال و ارگاسم به یک لمس و هماغوشی بدنبال وحدت وجود با دیگری و با هستی برسد. یا به وحدت و پیوند نوین شور مردانه و زنانه برسد. یا مثلا وقتی اوشو در متن نقطه ی اشتراک اولیه ی سکس ارگاسمی و سکس تانترایی را بر پایه ی «هیجان» اولیه ی مشترک می بیند، و طبیعتا نه فقط هیجان جنسی. سپس تفاوتشان را در این می بیند که ارگاسم بدنبال پایان هیجان و تخلیه و بنابراین دستیابی به قله و یک سکس قله ایی است. در حالیکه بقول او تانترا سکس دره گونه است و در آغوش هم بودن و حتی آسودن یا لمس کردن وحدانیت جسمی و روحی. نکته ی بعدی که بایستی توجه تان را به ان جلب بکنید، تفاوت گذاری خاص اوشو میان «لذت در سکس انسانی» با سکس حیوانها است. زیرا او باور دارد که در جفت گیری حیوانی «لذت» جایی ندارد. موضوع سوم و اساسی اما توانایی دیدن سناریو، تئاتر و فانتسم نهفته در سکس و از جمله در سکس تانترایی است که اوشو با تمامی قدرتش ناتوان از دیدنش می شود. با آنکه در متنی دیگر از او حتی بخوبی می بیند که در لحظه ی سکس نه فقط مرد و زن هماغوش بلکه همیشه «شاهدی» از هرکدام در صحنه حضور دارد. اینکه در صحنه ی هماغوشی دونفره عملا چهارنفر هستند. یا در معنای روانکاوانه در صحنه ی سکس همیشه «نفر سومی» هست که در تخت همراه ماست و او همان «تصورات جنسیتی» و بازی و چالش «فالوس داشتن مردانه/ فالوس بودن زنانه» است و اینکه دو طرف می خواهند یک مرد قوی یا یک زن طناز و اغواگر در تختخواب باشند و یا فیلمهای اروتیکی را که دیده اند، بازی بکنند. همانطور که این حالت و ماتریکس اولیه ی زنانه و مردانه ربطی به حالت بیولوژیک ندارد بلکه یک «پرفورمانس» و حالتی دیسکورسیو است. مهمتر از همه دیدن «پرفورمانس» نهفته در هر صحنه و سناریوی جنسی و سکسی است که بر أساس آن می توان قدرت و ضعفش را دید و اینکه ایا می تواند راهی به سوی منظر سکس تمنامند، تنانه و نمادین و بنابراین ملتهب و چندنحوی بگشاید، راهی به سوی سکس و هزار فلاتش بگشاید و یا اینکه در همان گامهای اولیه می ماند و سکس را به عملی شهوانی و از سوی دیگری همراه با ترس و خجالت اخلاقی تبدیل می کند. در هر سکس و رابطه ایی یک «سناریو و پرفورمانس» بنیادین وجود دارد که در آن رابطه اش با «کمبود و تمنا» را می توان دید. مثلا در پرفورمانس و تئاتر «مارکی دساد» در داستانهایی چون «فلسفه در اطاق خواب» بخوبی شاهد این پرفورمانس و تلاش برای تولید ذایقه و حالتی نو از سکس هستیم. همانطور که می بینیم، موضوع ساد و هر سکس دیگر نیز سکس نیست، بلکه چیزی دیگر است. موضوع رابطه ی جنسی نیست بلکه رابطه ی جنسیتی و یا رابطه ی تمنامندی است و اینکه چه کسی فالوس را دارد یا فالوس است. اینکه مثلا در فانتسم سادی، فیگورهای سادیست در پی آن هستند که با شکاندن اخلاق و با «جنایت ناب» در نهایت تکرار طبیعی را بشکنند و بازگشت «خدای شرور ناب» را ممکن بسازند. خدای شرور ناب و بی مرزی که در نهایت همان « پدر مطلق و اولیه و حرمسرادار» کتاب «توتم و تابو» است. ازینرو لکان «پرورزیون یا انحراف جنسی» را با کمی تغییر واژه در زبان فرانسوی به حالت «ورزیونی از پدر یا پارورزیون» می خواند. ( در این باب به مقدمه ی من در ترجمه ام از نوشتار لکان «کانت با ساد» مراجعه بکنید.

حال نیز بایستی به سراغ این «سناریو و فانتسم بنیادین» نهفته در «تانترا» برویم و اینکه تا چه حد تن به «فقدان و تمناهایش» می دهد و دری به سوی این جهان سکس و اروتیک هزارفلات و با بازی محوری عشق و قدرتش، با بازی و ماتریکس محوری «فالوس داشتن مردانه/ فالوس بودن زنانه، قدرت مردانه/ ناز و تمنای زنانه می باشد. خواه رابطه دگرجنس خواهانه یا همجنس خواهانه و یا کوییر باشد. تفاوتی در این ماتریکس اولیه و بنیادین نمی کند. همیشه پرفورمانس و سناریویی است و این سناریو همیشه در ارتباط با نوع جاگیریش در رابطه با «کمبود و تمنای خویش و دیگری» دارای قدرت لذت افرین یا تمتع افرین است، ارزش اضافی تولید می کند و قادر است مرتب تغییر حالت و پوزیسیون بدهد و یا اینکه اسیر فانتسم و تمتع ها و حالاتی می ماند و به بهایش سکسش کم قدرت می شود و یا به حالت خطرناک و اکسسیو یک سادیسم بیمارگونه و مازوخیسم بیمارگونه تحول می یابد. زیرا روابط سادومازوخیستی سالم نیز وجود دارد و آنجا که دو طرف به اختیار این رابطه را می خواهند و همزمان به مرز و سلامت یکدیگر احترام می گذارند.

برای دیدن قدرت تانترا و نیز درک و لمس فانتسم و خطایش و انجا که نظر اوشو را بایستی به نقد روانکاوانه کشید، بایستی ابتدا روی این موضوع مکث کرد که چرا این نظریه ی او که حیوانات از جفت گیری لذت نمی برند، نمی تواند درست باشد. زیرا اولا درست تر این است بگوییم که حیوانات لذت از جفت گیری می برند، امابه شکل انسانی لذت نمی برند، اما چرا اینگونه است؟ زیرا لذت انسانی یک لذت خوداگاه و همراه با حس مرگ و در چهارچوب زبان است. ازینرو بقول ساد «ارگاسم مرگ است.» انسان برای لمس لذت تنانه و جنسی خویش احتیاج به زبان و فانتزیهای زبانی خویش دارد و اینکه بتواند در ذهنش یا به شکل مشترک با معشوق حالتها و فیگورها یا پوزیسیونهای مختلف جنسی را به عهده بگیرد و اجرا بکند. ازینرو سکس بشری یک پرفورمانس است. اینکه به زبان طنز ادمی در رختخواب و برای اینکه «تمنا ومیل جنسی» به سکس داشته باشد و سریع تو ذوقش نخورد، احتیاج دارد که نقش بازی بکند و اینکه مثلا خویش و پارتنرش را در فیگورهای مختلف، چون خروس قدرتمند یا شیر و فیل دودول یا شمش طلا، یا مرغ خوش رنگ و اغواگر، یا در نمونه های انسانیش در قالب کازانوا و فم فاتال ببیند و یا بازیهای دکتر و معاینه و غیره انجام بدهد. در طبیعت مطمئنا اعمال همجنس خواهانه یا لزبینی و غیره میان حیوانات و بویژه میمونها وجود دارد، اما گرایش همجنس خواهانه و دگرجنس خواهانه، همجنس بازی و دگرجنس بازی و هزاران تئاتر و فانتزی مختلف آن از بوچ/فم تا بقیه وجود ندارد (ازینرو نیز وسط چنین بحثی به زبان طنز یکدفعه هیچ حیوانی نمی گوید که اقا نگو همجنس باز، مگه ما مثل قماربازها و کفتربازهاییم، ما سالم و همجنس گرا و دگرجنس گرا هستیم. یعنی خطاها نیز فقط در عرصه ی بشری و زبان ممکن است. در طبیعت خطایی نیست، چون حقیقت و راست و دروغی نیست که همه مفاهیم انسانی هستند) ، ازینرو درطبیعت برای هر خروس تعدادی مرغ برای جفت گیری وجود دارد، اما خروس کازانوا یا خروس کازانوا یا خروس مرتاض وجود ندارد. زیرا همه ی این حالات فقط در عرصه زبان و خوداگاهی بشری ممکن است. از طرف دیگر دقیقا این حالت زبانمند بودن سکس و اروتیسم بشری باعث می شود که لذت جنسی همیشه با حس مرگ و دردی نیز همراه باشد. اینکه لذت جنسی بزعم لکان تبدیل به تمتع یا «ژوییسانس» بشود. لذتی که اغشته با حس هیچی و دردی است و به این خاطر می تواند اکسسیو بشود، اعتیاد به سکس یا نفرت از سکس ایجاد بکند. در حالیکه خصلت لذت این است که با رفع هیجان و رفع تنش جنسی آنگاه به نقطه ی تعادلش می خواهد برگردد. ازینرو لذت در تفکر فروید و لکان بدنبال «عدم لذت و راحتی» است. همان اصل «خوش روانی» یونان باستان و نظرات کسانی چون افلاطون و ارسطو و غیره است. در حالیکه تمتع مرتب از اصل لذت می گذرد تا به لذت اضافی، به ارزش اضافی دست بیابد و صحنه و بازی جنسی اش انگاه دارای معانی و رگه های نوین سادیستی یا مازوخیستی و یا ارباب/بنده وار و غیره می شود و یا بدنبال چیزهای دیگری چون تانترا و فانتسم سادگونه می گردد.

سوم اینکه بایستی این سوال خطرناک را مطرح کرد که ایا در طبیعت تمتع یا «ژوییسانس» وجود ندارد؟ اگر ازین موضوع حرکت بکنیم که تمتع یا ژوییسانس لکانی در پیوند با حس هیچی و مرگ است، پس باید حیوان فقط لذت جنسی ببرد اما ژوییسانس نبرد. بویژه که ژوییسانس یا تمتع تعلق به عرصه و ساحت «رئال» لکانی دارد. در حالیکه لکان در سمیناری به نام «سومی» به این اشاره می کند که طبیعت عرصه ی ژوییسانس است و به عنوان مثال ازین سخن می گوید که تا حالا توجه کرده اید که وقتی گربه ایی را نوازش می کنید، با چه تمتع و لذتی خورخور می کند. اینجا همان نقطه ایی است که بایستی بحث تمتع لکانی و ساحت رئال لکانی را هرچه بیشتر باز کرد و یا جلوتر برد تا شاید به نقاطی رسید که لکان نتوانست به آن برسد. اما این بحثی دیگر است. به بحث خودمان برگردیم.

منظر و سوال دوم بر نظریه «سکس تانترایی» از اوشو این است که اوشو، مثل خیلی دیگران و حتی مثل اغلب سکسولوژهای جوان و یا استادان عالم علوم پزشکیشان ( و گرفتار دیسکورس دانشگاهی. در این باب به تئوری چهار دیسکورس لکان مراجعه بکنید)، توجه نمی کند که موضوع سکس تنها احساس لذت و هیجان و تخلیه نهایی هیجان و رهایی از تحریک جنسی نیست، بلکه اینکه در سکس نیز مثل هر حالت دیگر بشری در واقع ما همیشه با سه پدیده و شور متفاوت و همپیوند «لذت (پلژر)، سرخوشی و تمتع (ژوئیسانس) و سرانجام تمنامندی ( دزیر)» و روابط پیچیده و همپیوند انها روبروییم و بدون شناخت این حالات و پیوند آنها به حالت «دوایر برومه ایی» لکان، انگاه حتی نمی دانیم که واقعا تانترا بدنبال چه می گردد؟ زیرا تانترا در واقع بدنبال لذت و حتی لذت دره وار نمی گردد بلکه بدنبال سرخوشی و تمتع ( ژوئیسانس) و تولید مداوم و بیشتر آن از مسیر تعویق ارگاسم می جوید. بقول سیتادی از لکان در سمینار هجدهمش به نام « درباره ی دیسکورسی که یک دیسکورس در باب نمودار و تظاهر نمی باشد.»، می توان شاید تانترا را تلاشی «موستیک گونه یا رازورانه» و عارفانه برای لمس یک «ژوئیسانس و سرخوشی زنانه، خلسگی تنانه و عاشقانه» پنداشت، همراه با فانتسم و خطاهایش.در نگاه لکان تمتع یا ژوییسانس می تواند به دو شکل «تمتع فالیک مردانه» و تمتع عارفانه و شیدایی زنانه یا «تمتع غیر» باشد. البته زن می تواند به هر دو نوع تمتع دست بیابد. اینکه مثل مردان از یک بخش از تن دیگری لذت بیشتری ببرد و یا از طریق سکس به لذتی عارفانه و لمس غیر و هستی دست بیابد. همانطور که مردانگی و زنانگی اموری بیولوژیک نیستند ( در این باب به ترجمه ی من به نام «لکان و عشق» از ژان پل رایکور مراجعه بکنید.). زیرا در تانترا هیجان و تنش دو جسم می خواهد در نهایت بر هیجان و مرزهای اولیه دو جسم زن و مرد چیره شود، در نهایت بر زبان چیره شود و به یک وحدت وجود و شاکرای والاتر از لذت جنسی دست یابد. به اسودگی و همبستگی نوین و گسترده و خلسگی. چیزی که چون سرخوشی جنسی و شیداوار زنانه غیر قابل نام بردن است و در نهایت همزمان چشم بدنبال وحدت وجود با غیر و جهان دارد، یک «تمتع غیر» و خوشی و خلسگی عارفانه و تنانه در آن عمیقا وجود دارد.

لکان برای مثالی ازین سرخوشی زنانه مثل عکس بالا در سمینار «انکور، باز هم» به نقد مجسمه ی «شیدایی ترازی مقدس» از برنینی می پردازد و وقتی این زن عارف از شیدایی ناشی از تیرعشقی سخن می گوید که به او می خورد و او را به اوج خلسگی جنسی می برد و جایی که کاملا خویش را رها می کند. یا در حالات خلسگی و رقص سمای عارفانه می توان میل دست یابی به این تمتع زنانه را دید. در تانترا نیز ما به شکل رازورانه یا عملی این تبلور خوشی و تمتع زنانه و عارفانه را می بینیم و این چیزی است که او می جوید. اینکه می خواهد با سکس تانترایی به وحدت وجود با هستی و جهان دست بیابد. ازینرو تعویق ارگاسم و حرکات ارام و یواش، نوازش متقابل در سکس تانترایی جایی مهم دارند. چیزی که هم قدرت تانترا و از طرف دیگر همزمان نقطه ی ضعف سکس تانترایی است. یک قدرت و سرخوشی است که همزمان در نهایت ضعف خویش را انجا نشان می دهد که حاضر نیست بخوب بهای این سرخوشی و میل را بپردازد و اینکه بداند که او نیز در حال اجرای تئاتری و نمایشی برای دست یابی به کیف و سرخوشی و بی مرز شدن است. اینکه وحدت وجود او بشخصه یک پرفورمانس با قدرت و ضعفهای خویش است بی انکه واقعا به وحدت وجودی نهایی با دیگری و هستی دست بیابد. اینکه بتواند مرز میل و خوشیش را و تئاترش را نیز بپذیرد و تنها نگوید که می خواهم به سکسی کاملا متفاوت دست بیابم. زیرا در هر سکسی همیشه تئاتر و نمایشی است، نمایشی برای دیگری و غیر و قانونی. زیرا این شاهد و نفر سومی که اوشو در سکس تانترایی نمی بیند، همان طلب و فرمان «یکی شدن با هستی» و ضرورت دست یابی به آن است و نه اینکه خیال بکند که با سکس تانترایی حال زبان و اندیشه را از کار می اندازد و از دوتا یکی می سازد، بلکه آنجا نیز همیشه سه نفر حضور دارند: دو پارتنر عشقی و جنسی و ایده ال یکی شدن و یگانگی تانترایی. در هیچ سکسی خاموش کردن نهایی زبان درونی یا بینافردی و یا خاموش کردن صدای فرمان و تصورات جنسیتی و دیسکورسیو ممکن نیست. ازینرو در سکس و عشق ما مرتب نقشها و فیلمهایی را بازی می کنیم که دیده ایم یا شنیده ایم. همانطور که این تعویق انداختن ارگاسم در تانترا برای دستیابی به چیزی و نمایشی است. همانطور که یک مازوخیست و یا یک سادیست به شیوه ی خویش و مانند تئاتر سادی به این تعویق و تولید ژوئیسانس در حالت سکس ارگاسمی دست می یابد تا به تمتع یا ژوئیسانس و نیز خواستهایی دست یابد و به میل قدرت و کامجویی متفاوتی، به عشقی متفاوت. اینکه سکس برایشان همیشه بیشتر و کمتر از سکس باشد. یک عمل و اکت در خدمت این یا آن فانتسم یا هدف یا اهداف مختلف باشد. یک رویارویی با فانتسمهای خویش و دیگری وبرای دست یابی به کیف وسرخوشی اکسسیو یا فزونه خواه باشد. برای اجرای یک قانون و فرمانی نیز باشد. ازینرو نیز بر خلاف اشو در سکس ارگاسمی نیز موضوع فقط تخلیه هیجان نیست، ازینرو سکس و رابطه ی جنسی همیشه یک رابطه ی جنسیتی است و جدال عشق و قدرت است. ازینرو بقول ساد «ارگاسم همان مرگ» است و افتادن در دره و سرخوشی دره و غیره است. (حتی سکس سریع و ناتوان از لمس بهتر سکس و رابطه نیز باز مالامال از خوشی و تمتع بازیهای قدرت و عشق و غیره و یا گرههای قدرت و غیره است).

سوم و مسئله ی اساسی اما این است که در هر حالت این تمتع و خوشی جنسی «قله وار یا دره وار»، یا به حالت ساد و مازوخ، مجبور است به شیوه ی خویش تن به «کستراسیون» و قبول قانون بدهد، زیرا در چهارچوب زبان رخ می دهد و نمی تواند از خط و زبان بگذرد. زیرا خط و زبان مرتب هر برداشت از سکس و هر ژوئیسانس نهفته در نمایش تانترایی، سکس قله ایی یا ساد و مازوخیسیتی را سرانجام هاشور می زند و نشان می دهد که بقول لکان «ارتباط سکسی محض و لذت محض سکسی محال است» و ما این را در حرفهای اشو و در کل در سکس در کجا می توانیم ببینیم؟ اول اینکه می بینیم که در سکس تانترا و اشویی نیز با تمامی قدرتهایش باز تئاتر و نظمی دقیق حاکم است، مثل نظم تئاتر سادی. اینجا نیز بایستی مثلا توجه به «نفس کشیدن» همزمان و یا در «جشم یکدیگر نگریستن مداوم» و قواعد دیگر توجه کرد و یا با تاکتیکهای دیگر مرتب هم سکس را تعویق انداخت و هم نگذاشت هیجان بخوابد. بایستی سطحی از هیجان را حفظ کرد و همزمان نگذاشت زیاد هیجان انگیز شود، تا از درون این دیفرنس و تفاوت حال سرخوشی و امکان رها کردن خویش و شکستن مرزهای اولیه بوجود اید. همانطور که اینجا شاهد «حضور قانون و خدای تانترایی» در صحنه هستیم. چیزی که نماد این اصل است که رابطه ی جنسی همیشه یک رابطه ی جنسیتی است و همیشه قانون و تصوراتی آنجا به عنوان نفر سوم در این بازی حضور دارد. از طرف دیگر اما این نظم دقیق که می خواهد در نهایت بر زبان و اندیشه غلبه کند و رها شود، گسترده شود، اسوده و متداوم شود، مرتب با مکثهای تانترایی، با تعویق انداختن سکس و در واقع با «هاشور خوری توسط زبان و تمنامندی یا دزیر» روبرو می شود که از طرف دیگر مرتب اغواهای دیگری در برابرشان می گشاید. اینکه این راه را بروند یا آ‌ن راه را بروند. زیرا این خصلت بنبادین زبان و قاعده و قانون جنسی یا نام پدر است. به این خاطر تا ما می گوییم سکس این است یا ان است، سریع فانتزی و امکانی دیگر توسط زبان و تمنامندی نهفته در زبان باز می شود و می گوید نه بابا آن است و دیگری یا همه ی اینها و بازهم بیشتر. زیرا چه بقول بارت که از «لذت متن» سخن می گوید، و چه بقول لکان که از «تمتع و سرخوشی متن» سخن می گوید، هر متنی، و جسم بشری نیز متنی و نوشتاری است، همانطور که هر نوشته ایی نیز بدنی است، در نهایت مرتب لذتهای نو و سرخوشیهای نو، فانتزیها و خوانشهای نو می افریند. بقول لکان دقیقا «حقیقت سکس یا زبان و هر گفتار و نوشتار بشری از مسیر تولید این ارزش اضافی یا سرخوشی_ اضافی ( بر اساس ارزش اضافه مارکس) و هاشور خوردن مداوم این سرخوشی و تولید تمناهای نو و فانتزیهای نوین جنسی خویش را نمایان می سازد».

همین «هاشور خوردن اجباری هر فانتزی و میل» و تولید امکانات دیگر از شکاف درونی سکس و میل، از شکاف میان دال و مدلول را، در پایان متن اوشو می بینیم که از درون متن او نه تنها سوالات و چشم اندازهای دیگر و مثل این متن بیرون می زند، بلکه امکانات دیگر سکس از سکس میان قله ای تا تپه ایی، در غار، در زیر درخت، در نوک قله و نیافتادن در دره، در دره و افتادن به چاه ویل و زیر دره و غیره سرباز می زند. یعنی زبان و متن سکس زبانمند بشری به اوشو و متنش می گوید که اولا سکس تنها محدود به دو نمونه ی « قله ایی معمولی و دره ایی تانترایی» او نیست، ثانیا تانترا شیوه ایی خوب است اما بهترین شیوه نیست، زیرا سکس نهایی یا اصیل وجود ندارد. اینکه نگاهش همزمان و بناچار مثل بقیه و یکایک ما فانتسم خویش را نیز دارد. به زبان بیزبانی به او می گوید که بایستی به قانون «نام پدر» که تفاوت افرین است، و به تمنامندی متن توجه بکند و اینکه او می تواند با تلفیق راهش با تئاتر ساد یا مازوخ و غیره و سکس ارگاسمی و غیره به جاهای نوینی دست بیابد. اما همزمان مطمئن باشد که به سکس نهایی و به وحدت وجود نهایی با معشوق و دیگری دست نمی یابد. زیرا از دست دادن این فانتسم «وحدت وجود نهایی» و یکی ساختن دو تا، همان هاشورخوردگی است که پس از هر سکس عمیقی احساس می کنیم. اینکه از دیگری در ما چیزی جا مانده است، یا چیزی جا گذاشته ایم، یا تغییر کرده ایم، اینکه با هر پوزیسیون سکسی اورالی یا انالی یا روی پله و زیر دوش و غیره، با اشکال دیگر سرخوشی و تمنامندی و بازی عشق و قدرت و لمس خویش و دیگری روبرو شده ایم، اما هنوز هم نمی دانیم سکس واقعا چیست. فقط با سرخوشی متن و بدنمان و حقیقتش به عنوان تن و بدن تمنامند و عاشق و شرور روبرو شده ایم و حالات متفاوت و مالامال از ایهام مردانه یا زنانه این سرخوشی و غیره. بحث این است. اینکه در سکس همیشه هر آمدنی به معنای نیامدنی هم هست، هر دادنی به معنای کردنی هم هست و بالعکس. یا هر آسودنی در دره به معنای گیرافتادن در جمله و دره ی زبانی و لذت متنی نیز هست و اینکه باز نارامی و فانتزیهای جدید و یا قدیمی و یا هوبریدها و تلفیقهای نو از بغل و کنار متن و دره بالا می زند و متن سکس از نوشتن و بازنوشتن بازنمی ماند. او می خواهد تانترایش را تانتراوار و متفاوت می خواهد و به سان منظری به سوی هزارفلات سکس و عشق و هماغوشی انسانی و با رگه های تراژیک/کمدی و غیره اش و با تمتع ها و لذتها و خطرات مختلفش. اینکه مثل فیگور مرد کازانوا در فیلم معروف «مردی که زنان را دوست داشت.» از کارگردان معروف «فرانسوا تروفو» آنچنان اسیر تمتع فتیش پایی بشوی که یادگار مادر و متون دیگر است و اخر به پایش بمیری. یا مثل ساد اسیر فتیش سیاه و سادیستی در متن و مازوخیستی در زندگی عملی بشوی و در آخر سنگ بشوی. یا مثل نمونه های مذهبی و اخلاقی این تمتع سکسی به عنوان مرد ناموسی به خودت اجازه ی چهار زن گرفتن و چهل تا زن صیغه بدهی و در نهایت باز هم تشنه و ناتوان از لمس جهان ملتهب و چندنحوی سکس بمانی. زیرا اینجا نمی توانی چیزی بدست بیاوری بدون انکه چیزی بدهی. زیرا اینجا مثل هر جای دیگری زندگی تمنامند و دارای «اتیک یا اخلاق تمنامندی» وقتی چاه برای دیگری می کنی، در چاه می مانی و سماق می مکی.

تنها با چنین نگاهی است که آنگاه هم می توان بهتر از جستجوی ارگاسم و تبدیل سکس به یک مسابقه ی نارسیستی قدرت جنسی فردی یا با ویاگرا عبور کرد، هم به سرخوشی مردانه و فالوسی یا اشکال مختلف اروتیک مدرن دست یافت و یا به کمک تکنیکهای کاماسوترا و تانترا به سرخوشی زنانه و تمتع غیر و متعدد الشکل، به حالات جدید از بازی عشق و قدرت و دلهره و ماجراجویی و لمس بهتر تن تمنامندی خویش و دیگری دست یافت. از طرف دیگر مرتب اسیر میل به تعویق انداختن ارگاسم برای لمس وحدت وجودی با دیگری یا برای اجرای قانون خشن یک خدای سادیست یا مازوخیست نشد، بلکه از هر دو راه و امکاناتش استفاده کرد و هم دید که چگونه به خواست عمیقتر اشو و یا ذن بودیسم و از سوی دیگر روانکاوی برسیم که در جایی به هم نزدیک می شوند و آن اینجاست که راه نهایی وجود ندارد. اینکه هر راه نهایی، هر تلاش برای تعبیر نهایی تمنا یا تائو یا ذن یا جسم بشری یک دروغ و فانتسم است و موضوع « در راه تمنامند بودن یا بی عمل بودن، در راه تفکر بودن، در راه هزار جسم شدن» است. اینکه بخواهی گاه ارگاسم را دو نفره تعویق بیاندازی تا به سعادت و سرخوشی والاتر و در سراسر تنت دست یابی و همزمان این به تعویق انداختن به یک «ماکسیم و اصل اخلاقی» جدید تبدیل نشود که ازین ببعد تنت و لحظه و فانتزیهایت را سرکوب و تک ساحتی بکند و باز اسیر خدایی جدید بشوی که به تو می گوید فقط اینطور یا انطور لذت، سرخوشی و تمنا ببر. زیرا با این تعویق انداختن ارگاسم و یا با بدون تعویق انداختن و رها کردن خویش در همان لحظه بایستی بتوانی لمس بکنی که چگونه برای دست یابی به چیزی بایستی مرتب چیزی دیگر را از دست بدهی که همان قانون کستراسیون است. اینکه هر لذت و تمنا یا سرخوشی همیشه با مرگ و رانش مرگ و شکست خویش نیز همراه است و با مرز خویش و همزمان میل عبور از مرز و لمس سرزمینها و امکانات نو و نیز دلهره های نو. یا با چنین نگاهی به جسم به سان ماشین میل و متن سرخوش است که می توان ایده ی «سکس ارگاستی» ویلهلم رایش را که سپس به نگاه دلوز/گواتاری تبدیل می شود، و می خواهد از تبدیل و مسخ سکس به یک فتح قله مانند و تخلیه سریع هیجانی جلوگیری بکند ، با تانترا و اروتیک مدرن و نگاه روانکاوانه پیوند زد و مرتب به روایات سکس نو و بدنهای نو و امکانات نو دست یافت. یا به روایات نوین از تانترا و غیره دست بیابی. به شرطی که همزمان بهایش را بپردازی و اینکه بپذیری «رابطه ی سکسی محض محال است». اینکه بقول لکان «آنچه ممکن است، عدم رابطه ی جنسی است.».

زیرا ابتدا با قبول این قانون تمنامندی، انگاه می توانی دوباره تن به سرخوشی_ اضافه سکس و تن بدهی و هزاردالان و راهش به سوی قله، دره، زیرزمین یا در خلاء و غیره و با تئاترهای مختلف را بیابی. زیرا حیوانات دقیقا به این خاطر قادر به این سکس بشری نیستند که منقسم نیستند، هاشور نخورده اند و زبانمند نیستند. زیرا بدون بیرون افتادن از بهشت و فانی شدن، بدون زبان مند شدن، این جهان نوین و هزارشکل از عشق و اروتیک و اندیشه غیر قابل دستیابی است. پس هرجایی که سکس بدست اخلاق سرکوب می شود و یا در قالب روایتی تک گویانه گرفتار می ماند، انگاه ما شاهد قدرت سکس نیستیم بلکه شاهد میل بازگشت به بهشت گمشده هستیم که بهایش همان سترونی و زجر جنسی و تشنه در قله و دره ماندن است یا ناتوانی از جلو رفتن است. ازینرو نیز حتی هند بزرگ نیز نتوانست از تانترا و کاماسوترا جلوتر برود، زیرا تن به قبول بهتر مرگ و کستراسیون و زبانمندی نداد. زیرا موضوع همانطور که می بینیم هیچگاه سکس نبوده است، بلکه رسیدن به چیزی بیشتر یا کمتر از آن بوده است. یا به خاطر ترسهای تنانه و اخلاقی یا بخاطر جستجوی خراباتی بدنبال بهشت گمشده و یگانگی و نیروانا است که انگاه مردم شرق از تنانگی و سکس ملتهب و چندنحوی و کامجویانه مثل فرهنگ ایرانی ترسیده اند یا مثل هندیها جلوتر از کاماسوترا و تانترا نرفته اند.

یا حال با چنین نگاهی «پارادوکسیکال» به موضوع و از جوانب مختلف می توان آنگاه شاید این سوال و منظر را مطرح کرد و باز کرد که تفاوت اوشوی خالق راهی نو و از طرف دیگر یک مرشد قدرتمند و علاقه مند به رولزرویس و قدرت و مریدان سکسی فراوان چیست و نیز کجا شاید این دو اوشو با یکدیگر همپیوند بوده اند. یعنی مثل متن بالا باید ارتباط دیسکورسیو و متقابل میان نگاه تانترایی اوشو به سکس و از طرف دیگر اجرای نقش « نگاه سوم» در درون سکس به عنوان مرشد و استاد و شفابخش بزرگ را دید. اینکه اوشو نقش نماینده ی قانون و نام پدر را به عهده می گیرد. در حالیکه این نقش را هیچکس نمی تواند به عهده بگیرد. این یک نقش نمادین است و اینکه همیشه راه و امکاناتی دیگر ممکن است. وقتی فردی به نام مرشد و یا گروهی به نام ولایت فقیه نمایندگی خدا و دیگری بزرگ یا هستی را به عهده می گیرند، آنگاه بناچار روابطی سادو/مازوخیستی و یا مراد/مریدی بوجود می اورند و به قدرتهای خویش ضربه می زنند. زیرا از «موقعیت منحرف جنسی» هیز و بی مرز و بسان «دانای کل» در صحنه حضور دارند. نگاهی تمتع طلب و بی مرز که مثل هر نگاه قانون جبار در واقع هیز و وویریستی است. یا اینکه چرا در شوریدگیهای مریدانش برای او، مثل عکس بالا، همیشه سکس و تمتع جنسی و جنسیتی سرکوب شده هم نمایان است، تا بازی مرید/مرادی و با رگه های سادومازوخیستی اش ممکن بشود.این معضلات ساختاری بحث و روابط اوشو، همان جایی است که بناچار اوشوهای مختلف طغیان گر و مرشد به هم پیوند می خورند و ما با دیدن ساختار و فانتسم بالا شاید بهتر به درک رخداد اشو و جوانب مختلفش و شکست اجتناب ناپذیر پروژه و کمپ بزرگش نائل بیاییم. اینکه دقیقا زبان نمادین و قانون تمنامندی در نهایت باعث شکست این جنبش اوشویی می شد، حتی اگر برعلیه اش به شکل قانونی و غیره و توسط متعصبان آن زمان شکایت نمی کردند و کمپش را نمی بستند. اینکه بایستی خواهان کنار رفتن این نگاه استادوار و مرشدگونه بود و به قبول قانون تمنامندی و «نام پدر» تن داد و اینکه هیچکس صاحب حقیقت نهایی نیست و همیشه راهها و تاویلهای دیگری ممکن است، تا حال بتوان حتی قدرتهای اوشو و تانترا را با سکس مدرن و غیره پیوند زد و به تلفیقها و هوبریدهای نو و قدرتمند و ساختارشکنی دست یافت. تا متون او حال بهتر و نقادانه مورد استفاده علاقه مندان به یوگا و تانترا و شفای از نوع اوشویی قرار بگیرند. شفایی که حال بایستی یک ناـشفای خندان و رند و مرتب قادر به تحول باشد. زیرا بقول لکان « پدر خوب، پدر مُرده و نمادین شده است». اینکه مُرشد خوب، مُرشد مرده و نمادین شده است. استاد ومُرشدی است که حال تبدیل به متنی قابل بازخوانی، نقد و خوانش نو شده است، به متن و راهی دارای لذت متن و سرخوشی و تمتع_اضافی متن و با امکان خوانشهای نو. (یکبار فیلمی مستند از اردوگاه یا کمپ اوشو به المانی دیدم که در آن بیشتر از اوشو نقش زن همراه اوشو در آن فیلم جالب بود، زنی با خصایل دیکتاتورمنشی فراوان که در عکسهای دونفری فراوانی با اوشو نیز هست و گویی مشاور اول او و مدیر اردوگاه و کمپ اوشو بوده است.)

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)