راجر اسکروتون، فیلسوف بریتانیایى، نویسنده ای چیره دست و اندیشمندی کم مانند بود. با کوششِ پیگیر فلسفه را از کُنجِ کتابخانه ها و کلاس های درس به میان مردم آورد و افزارِ اندیشیدن به امور و دغدغه هاى انسانی گردانید.
خرده گیرانش سالهاى سال جانِ گرامى اش را خَستَند: گروهى استدلالی را که تنها از سرِ آزمون و خطا در نا بهنجاری هم جنس گرایی به میان افکنده بود (۱و ۲) بهانه ساختند و او را بیدادگرانه آماجِ چخش ساختند؛ (۳) دیگران، از جستجوى دلیل در ردّاندیشه هایش ناتوان ماندند: به جاى جدال با اندیشه ها یش به حمله به شخص وى پرداختند و رسوایی اش را در باج خواهی از صنعتِ تنباکو به رُخ کشیدند. (۴) اسکروتون اما خود گاه در چاردیواریِ پیشداوری های کورْ اسیر، در دروغپردازی درباره ی هم آوردانِ خویش بی پروا، و به یورشِ بی پایه به اندیشمندانی که اندیشه هایشان را بر نمی تافت نامبُردار بود. (۵ و ۶)
اسکروتون همچنین در آشکار ساختن میان تهی بودن شعرواره ها و مزخرف نویسی های فیلسوفان چپ نو بَس رُک گو، و بَس بی باک بود. (۷) از گزافه گویى ها ی میان تهی و ژستهاى فریبنده ى نو مارکسیستهاى مکتبِ فرانکفورت و بستگانشان به درستى پرده بر می داشت؛ اما در خرده گیرى از سنتِ چپ، خود از گزافه پردازى بر کنار نبود. سُنتِ چپ، در گونه هاى رنگارنگ خود و به شیوه هاى گونه گون، جامعه ى رها از چارچوب هاى قدرت را خواسته، و مردمان را به به پرسش کشانیدنِ آن چارچوب ها و به ستیز با آنها فراخوانده است. اسکروتون اما چارچوبهای قدرت را بر آمده از ضرورتى ناگزیر، و پیوندِ جمعیِ آدمیان را جز در چارچوبِ فرمانرواییِ شماری بر شمارِ دگر ناممکن مى دانست و می گفت: جامعه ی انسانی «به ذات خویش» ناچار از فرمانروایی شماری بر شمارِ دگر است چنانکه « آنجا که وابستگی [انسانی به انسان دگر] در کار باشد، به نا چار فرمانروایی [انسانی بر انسان دگر] در کار خواهد بود … » (۸)
براى خواننده اى که بخواهد در پسِ طنینِ فلسفى سخنِ اسکروتون به راست و دروغ یا میان تهی بودن و نبودن اش التفات دارد، روشن است که اسکروتون در نگاشتن این سخنان به همان گرفتارى اى گرفتار آمده که سرچشمه ی مزخرف پردازىِ سنت چپِ کهنه و نو بوده، و اندیشه ى تیز بین و روشنگرش را به خود مشغول داشته است: آن گرفتارى آن است که درباره ى پدیده هاى ناشناخته یا کم شناخته ى انسانى، با دست یازی به مفاهیم مطنطن و پر گیر و گرفتى چون «ذات» و «ضرورت»، تنها وانمود به فهم کنیم و تهی بودن سخن را در پس روی بلاغی اش بپوشانیم. نخست: تا آنجا که می دانیم جوامع شکارچى ِ بى حضورِ چارچوبهاى قدرت بیش از صد هزار سال بر این سیاره زیسته اند: همین اندازه روشن است که میان بستگى جمعى آدمیان و برآمدنِ چارچوب هاى قدرت بستگى «ضرورى» ای بر قرار نیست. آرى، با آغاز یک جا نشینی، چارچوبهاى قدرت و سلسله مراتبِ آمر و مأمور در اجتماع آدمیان پدیدار مى گردند و این خود جستارِ بس دشوارى ست که خاستگاه ساختِ قدرت را در اجتماع آدمیان در کجا جستجو می باید کرد. اما در پاسخ، چارچوب های قدرت را در «ذات» جامعه ی انسانی و پی آمَدِ «ضروری» زندگی جمعی خواندن، تنها وانمود به فهم کردن و شانه از زیر پاسخ گویی به پرسشی دشوار تهی ساختن است! دُوُم: تا آنجا که می دانیم چگونگیِ زندگی جمعی آدمیان از زمانِ یک جا نشینی بر آیندِ کشاکشِ میانِ دو جریانِ هم آوَرْد بوده است: جریانی که به تمرکزِ قدرت و مکنت در دست گروهی انگشت شمار و به بر آمَدَنِ چارچوب های قدرت انجامیده، و جریانِ دیگری که در برابرِ تمرکز قدرت و مکنت در دست شماری اندک و پایداری ورزیده، پرسش از «مشروعیت» چارچوب های قدرت را به میان انداخته، و بر ریشه دوانیدنشان در زیستِ آدمیان لگام زده است. کسی که قدرت را در «ذات»ِ جامعه و پی آمدِ «ضروری» زندگی جمعی بشمارَد تنها با وانمود به فهم خود و مخاطبش را نفریفته؛ بلکه خواسته یا ناخواسته به جریانِ نخست یاری رسانده و آب به آسیابِ ستمِ ارباب قدرت و مکنت ریخته است. مهمتر از آن، پرسش از مشروعیّتِ چارچوب های قدرت را به باد فراموشی داده، و نابود ساختنِ چارچوب های قدرت را، *آنگاه که از استوار سا ختنِ مشروعیّت خویش باز مانند*، از بیخ و بن ناممکن انگاشته است. چنین کسی، باری، بیش از دوهزار سال سنَّتِ آزادی خواهی را کوششِ بیهوده شِمُرده و به جانفشانی و رادمردیِ گُردان و دلیرانش بی مهری روا داشته است …
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.