
ندا ناجی، کنشگر اجتماعی. او در تجمع روز جهانی کارگر سال ۱۳۹۸ مقابل ساختمان مجلس شورای اسلامی دستگیر شد . دادگاه انقلاب، ندا ناجی را پس از ۲۱۸ روز بازداشت به پنج سال و شش ماه حبس تعزیری محکوم کرد.
شب را به شوق آنروز نخوابیدیم، آدم برای چیزی که میداند مال خودش است و قرار است سالی یک بار تجربهاش کند و سهمش از ۱۲ ماه و ۳۶۵ روز فقط همان یک روز است که خوابش نمیبرد، مثل مادری که کودکش را از او گرفتهاند و قرارشان با پدر خانواده، دیدن وقت به وقت کودک است، همه چیز را رها میکند تا کودکش را تمام وقت لمس کند شاید جایی در دلش، پیوندی در قلبش ابدی شود، روز کارگر همین گونه بود، دسته دسته کارگران، دانشجویان، بیپناهان، معلمان، بیچیزان، بیثبات کارها تمام کسانی که زیستن به معنای زندگی را از آنها سلب کردند از سراسر جهان به خیابان آمدند، تقویم رسمی تمام کشورها این روز را گرامی داشته، ژنرالها، رهبران، روسای جمهور، نمایندگان این روز را به رسم تشریفات تبریک گفتند اما برای بیچیزان تشریفاتی نبود بلکه واکنشی بود به سیستمی که زیر پا له شان کرد، پیوندی با تمام کارگران در سراسر جهان که هر روز استثمار و استعمار نگون بخت ترشان، میکند.
قرارمان مقابل مجلس نمایندگان مردم بود، همانجا که زندگی مردم را قرار است رقم بزنند، همان جا که روزی ملک المتکلمینها، صوراسرافیلها، واعظها و بسیاری انسانهای شریف، جانشان را دادند تا قانون جایگزین تصمیمات خودسرانه شود. بسیاری نقد کردند چرا مجلس؟ اما چرا مجلس نه؟ مگر نه این است که آنها خدمتگزار مردم باید باشند، مگر ما شهروند نیستیم، یا شعارهای انتخاباتی گزافه است؟ اگر مردم از نمایندگانی که خودشان انتخاب کردهاند دادخواهی نکنند از چه کسی دادخواهی کنند؟ مگر خواستهها اول نباید به مجلس مقننه برود و روند اداری طی کند؟
وقتی پاسخ کارگر در مقابل مجلس با سکوت نمایندگان و سرکوب توسط نیروی نظامی صورت میگیرد نشان از آن دارد که چکمه نظامی روی گردن قانون است و نمایندگانشان هیچ کدام با قانون نیامدند بلکه با پشتوانه رانتی و مناسبات مشترک مالی میان نظامیان و نخبگان سیاسی آمدهاند. پلاکاردها روی دستمان بود،فریاد میزدیم (حقوقامون ریالیه / هزینهها دلاریه) ، (فرزند کارگرانم/ کنارشان میمانیم) این شعارها تاریخ دارند باد روی هوا نبودند، اسماعیلها در زندان بودند، اختلاسگران آزاد و افسار گسیخته، اما ساعت به وقت بیست دقیقه هنوز ننواخته بود که نمیدانم چگونه پلاکاردها روی هوا رفت، مشتهایی که میآمد، باتومهایی که بر بدن فرود میآمد، رفقایی را که دورهشان میکردند مثل توپ هندبال از دستی به دستی منتقلشان میکردند تا برسد به ون های پلیس، با پنجرههای آهنی، یکی دست مرا میکشید من دست دیگری را، ناسزایمان میگفتند و دنبالمان میکردند چنانکه بخواهند رعیتی را از قلعه خانی دور کنند. خانها هیچ کدامشان از مجلس بیرون نیامدند هر کدامشان خان منطقهای بود برای آنان مجلس بزم بود درون اتاقهای عایق بندی شده، برای ما بساط رزم بود توی خیابان میان گرما و باتوم، آنان با زندگیمان قمار میکردند و ما تلاش میکردیم که زندگیمان را به مزایده نگذارند. گویی انقلابی در کار نبوده زیرا مناسبات همان مناسبات دیروز است تنها شکلش عوض شده. از هر طرف صدای جیق میآمد زنی را وسط خیابان کشانکشان میبردند زن میگفت “گم شید” و آنان میزدندش، بغض کردیم، از جهنم سیاهتر بود، آتش از همه جا میبارید بر روی کسانی که هیچ آتشی جز شعله های خشم در چشمانشان و هیچ سلاحی جز دستهای مشت کردهشان نداشتند، رسیدیم به مترو، پیرمردی را سربازی به سن و سال پدرش زیر پا گرفته بود و کسی باتوم میزد… رفیقی پرتم کرد توی ماشینی، نمیدانم تا کجا رفت گفتم آقا بایست لطفا بایست گفت دیوانه شدهای؟ دیوانه شده بودم وقتی که فیلمبردار حکومتی با مشتش توی سرم زده بود و بافحشهای رکیک گفته بود هر کجا بروی پیدایت میکنم، میان جمعیت گم شدم، همه را گم کردم، جستم و جستم ولی رفقایم را پیدا نکردم، توی مغازهای پناه گرفتم و نظامیها دنبال طعمهای از کوچهای به کوچهای میرفتند، صاحب مغازه گفت: سیاست کثیف است، دختر جان دخالت نکن جوانی هنوز. میخواستم بگویم سیاست کثیف نیست، کثافت است که به جان سیاست افتاده و نمیخواهد بوی کثافتش را مردم بفهمند و ما را پراکنده میکند و جوانیمان را میگیرد. دیدم نای حرف زدن ندارم، نه فقط اینجا که رفقای خودمان هم چند روز قبلش مدام بیانیه صادر میکردند که نروید هزینه دارد گویا ما تکهای جدا از شهر بودیم که ندانیم هزینه دارد بعدها فهمیدم مقابل خانه کارگر، با فریب و وعده به کارگران بستههای عدس و ربگوجه دادهاند تا نفهمند که مقابل مجلس چه شده است، اما مگر میشود نفهمند.
ندا جان خطابم فقط به تو نیست، به مادرت است، به هزاران مادر که مقابل اوین ایستادند آنقدر محکم، که دیوارهای اوین اگر زبان داشتند مقابلشان اظهار عجز میکردند. پنجاه و چند نفر را گرفتند و چند روز بعد با فیشهای چند میلیونی آزاد کردند، آزادی به بهای پول، بعد بگویند زمان بردگی سرآمده، اگر این آزادیها به بهای پول استثمار نیست پس چیست؟!
بگذریم چند روز بعد به مادرت گفتند فیش بگذار عصر برو قرچک دخترت آزاد می شود، مادرت با شوق آمد اما با ناامیدی برگشت.آن ناامیدی روزنه امید را از بین نبرد اما زمان را و مکان را و سوژهای را آن سوی میلهها و سوژه دیگر را این سوی میلهها در تعلیق نگه داشت، هر روزمان شد اوین، چشم باز میکردیم دیوار اوین بود میبستیم دیوار اوین بود، بهای ما اما عدم پایان این دیوار و احضار رفیقی و حبسهای طولانی مدت و وثیقههای سنگین شد، هرروز رفیقی شعری میسرود ،ترانهای، پادکستی، ویدیویی، تا خود را تسلی دهد اما تمام این تسلیها موقت بود، بدترین تسلی آنجا بود که حتی به نمایندگان مجلس پناه بردیم آنان توییتی و نطقی کوتاه میکردند و دوباره همان اغما بود.
میدانم همهاش شوک بود، بحران اقتصادی که ادامهاش تظاهرات آبان و دی بود باید با بحران سیاسی و سرکوب شدید همراه میشد، باز هم بگذریم ندا، رفقا هر کدام یکی پس از دیگری آزاد شدند از تو گفتند از خاطراتشان و دل ما در حسرت دیدارت سوخت. خاطرههای قدیمی را هر چه مرور کنیم باز جای یک لحظه دیدنت را نمیگیرند، آنقدر تصویر خندههایت دور شده که حتی پرتره و نقاشی چهرهات هم دیگر نمیتواند نشانهای از تو بدهد، یادت میآید روزی به تو گفتم عصر ما عصر بینشانه است، هیچ چیز نشانگر چیز دیگری نیست و نشانهها هیچ کدام با واقعیت تطبیق نمیخورند. مادرت و همسرت اینها را این مدت بیشتر از ما فهمیدند، همهاش حدس میزدیم ،نشانه میدادیم، دوان میشدند از بازپرسی به دادگاه، از دادگاه به دفتر وکلا، اما هیچ کدامشان درست از آب درنیامد، هیچ کداممان نفهمیدیم نشانه زندانی طولانی مدت تو بدون یک روز مرخصی در کدام قانون نوشته شده است. جرم سنگینت چه بود، ما حتی راضی شدیم به اینکه جرمت را بگویند اما جرمت عذر بدتر از گناه زندان بود. تمرد:مگر میشود زندان و زندانبان را به جان زندانی بیندازی و مقاومت نکند، نمیدانم رفیق اتهامهای دیگرت که به رفقای دیگرمان نیز زدند هیچ کدام اتهام نبود، اگر روز کارگر است و تجمع مسالمت آمیز قانونی است، پس برهم زدن نظم و امنیت چیست، نظم حکومتی هم اگر منظورشان باشد آنان بودند که به هم زدند نه ما آنها حمله کردند نه ما. صدایمان از صدای هیچ بلندگو و منبری بالاتر نبود، خانهای هم آن اطراف نبود که بیماری معذب شود، تنها خیابان بود و مجلس. گفتند تو کارگر نیستی، پس چرا رفته بودی تظاهرات؟! پس آنهمه شعار میدهند حمایت از مستضعف هم لابد گزافه است چون شعاردهندگان دولتی هیچ کدامشان مستضعف نیستند. در حالیکه حتی این تشبیه من گزافه بود چون پدر و مادرت کارگر بودند و خودت بی ثبات کار. صدایمان از صدای هیچ بلندگو و منبری بالاتر نبود، خانهای هم آن اطراف نبود که بیماری معذب شود، تنها خیابان بود و مجلس.
گفتند تو کارگر نیستی، پس چرا رفته بودی تظاهرات؟! پس آنهمه شعار میدهند حمایت از مستضعف هم لابد گزافه است چون شعاردهندگان دولتی هیچ کدامشان مستضعف نیستند. در حالیکه حتی این تشبیه من نیز گزافه ای است،زیرا هم تو بی ثبات کار هستی،هم مادرت کارگر.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.