باور به زندگی در میانه گذشته و حال، سنت و مدرنیته، وضعیت حال را به تعلیق در آورده و زندگی در امروز را ناممکن م

بسیار شنیده‌ایم که جامعه ما جامعه درحال گذار است، یا «ما نه سنتی هستیم نه مدرن»، از سنت درآمده‌ایم ولی هنوز مدرن نشده‌ایم. فارغ از نادرستی این گزاره‌ها از این حیث که اساسا تمام تاریخ منفرد و تکینه است و قابل الگوبرداری یا کپی کردن قسمتی و شابلون گذاشتن بر روی قسمتی دیگر نیست، در این نوشته قصد نقد مبنایی این نظر را ندارم، که استاد گرامیم جناب آقای دکتر ابراهیم توفیق به حد کمال به عمق این موضوع پرداخته‌اند. بلکه در این نوشته کوتاه قصد دارم به برخی از نتایج و نمودهای بیرونی این ایده اشاره کنم و به توضیح وضع موجود بپردازم.

از مهم‌ترین نتایج ضد زندگی چنین باوری، این است که زندگی در اکنون را به حالت تعلیق درآورده و ناممکن می‌کند. حرف اصلی چنین ایده‌ای آن است که امروز روز مهمی نیست، روز بی‌اهمیتی مابین دو روز مهم و پل نامعتبر و معلقی بین دو سرزمین با ثبات است که نباید روی آن ایستاد. دیروز که سنتی بودیم حق زندگی داشتیم و جامعه ما دارای تابلو و عنوان بود و شناسنامه داشت. فردا که مدرن خواهیم شد نیز جامعه‌ای تابلودار و صاحب عنوان خواهیم بود، ولی امروز جامعه نیستیم، در هیچ دسته‌بندی‌ای نمی‌گنجیم، بینابین هستیم و چون عنوان نداریم پس حق زندگی هم نداریم. عبارت «مقطع حساس کنونی» نیز از خویشاوندان همان ایده است، لیکن در فضایی دیگر. امروز سرِ پیچ حساسی هستیم و فردا به سرزمین قابل سکونت خواهیم رسید. هیچ انسان عاقلی بر سر پیچ مسکن نمی‌گزیند. انواع فلسفه‌های ریاضت نیز به گونه‌ای همین ناممکن نمودن زندگی در امروز را در خود جای می‌دهند. چه بسیار عمرهایی که در طول این «دوران گذار»ها و «مقاطع حساس کنونی» تمام می‌شوند، بدون اینکه زندگی باکیفیتی را تجربه کنند. تاخیر در زندگی، به نوعی به سان ریاضت است. در زندگی موکول به آینده، تمام افعال در زمان آینده صرف می‌شوند؛ همه چیز خوب خواهد شد، زندگی روبه‌راه خواهد شد، بهتر خواهیم شد، رشد خواهیم کرد، مشکلات حل خواهند شد و… گویی امروز هیچ جایی در زمان ندارد. هیچ زندگی در امروز رسمیت ندارد. هیچکس زندگی نمی‌کند، بلکه برای زندگی آماده می‌شود. این به مثابه قتل امروز و قتل تمام کسانی که امروز زنده هستند به نفع فردایی غیرقابل پیش‌بینی و اتفاقا اغلب بدتر از امروزِ انکار شده است. توصیه‌های وافر به صبر و تحمل و مقاومت نیز از جنس منع زندگی امروز هستند. امیدی که برآمده از چنین ایده‌ای باشد نیز، نه نیروی پیش‌برنده زندگی، که نیرویی برای حبس و کشتن امروز است. تاکید بر زندگی امروز، نه از بابت فراموشی فردا و عقل معاش و برنامه‌ریزی و آینده‌نگری، که از سر تاکید بر اهمیت زندگی به عنوان یک امر جاری و غیرمتوقف است. فدا کردن زندگی امروز به نفع فردا به همان اندازه باطل است که عکس آن. بی‌نام کردن وضعیت امروز، فرار از مسئولیت مهیا کردن شرایط زندگی برای ساکنان امروز است.

اصولا هر آنچه مانع آری‌گویی به زندگی و لمس آن از نزدیک باشد محل نقد است. زندگی امروز حق هر انسان بوده و به تبع آن، هر آنچه مانع توضیح وضعیت امروز جامعه شود نیز محل نقد است. ماهیت ایده‌های اینچنینی همان ماهیت زندان است. در زندان، تو کشته نمی‌شوی، بلکه زندگی امروزت ممنوع و ممتنع و موکول به آینده می‌شود. نیچه در توصیف تراژدی به اهمیت هم‌زمانی الهه‌های آپولون و دیونوسوس می‌پردازد. دیونوسوس در تراژدی نماینده وضعیت کنونی است که اعتبار و رسمیت دارد. عقل معاش برنامه‌ریز آینده‌نگر در بهترین حالت، زمانی که منطق عقلانی آینده‌نگری وجود دارد نیز در ذات خود نوعی فراموشی امروز را در بر دارد. دانش مدیریت و برنامه‌ریزی قصد کشتن امروز را ندارد. ولی این ایده که امروز ما برای خود نامی ندارد، حسن نیت عقل معاش را هم ندارد و همانند آن است که برای کودکی نام‌گذاری نکنیم و شناسنامه صادر نکنیم. کودک بی‌هویت خواهد بود. به سایر حقوق مربوط به زندگانی هم نخواهد رسید.

مشکل آنجاست که تعداد محدودی حالت استاندارد برای جامعه فرض کرده‌اند. هر حالت دیگری غیر از این تعداد محدود و معدود، به عنوان یک «وضعیت» یا یک جامعه رسمی وجود و رسمیت ندارد. بنابراین باید صبر کرد تا از این حالت عبور کنیم. در حالی که اساسا استانداردی نداریم. هر جامعه در هر زمان و هر مکان، مانند هر فرد، فارغ از نوع عقاید و سبک زندگی‌ای که انتخاب می‌کند، دارای موجودیت معتبر و ذیحق است. تاریخ همچون رودخانه‌ای در جریان است و هر لحظه در آن انسان‌هایی زندگی می‌کنند که حق حیات دارند. نام‌ها فقط اختراع بشر هستند. استاندارد‌سازی، به معنای نفی و نابود کردن همه انواع دیگر است. استانداردسازی نوعی سرکوب است؛ سرکوب وضعیت تکینه اکنون. صبر و تحمل و امید و تاخیر نیز سرکوب زندگی امروز هستند. جورج گراهام مدیر حمایت‌های بشردوستانه در سازمان نجات کودکان در جلسه محاکمه آنگ سانگ سوچی گفت: «عدالتی که به تاخیر بیفتد، عدالت انکار شده است.»

پس‌اندازگرایی حالت دیگری از نفی زندگی امروز است. در وضعیت کنونی جامعه ایران، به دلیل اقتصاد نامطمئن و ناپایدار، خصلت پس‌انداز و سرمایه‌گذاری غیرمولد برای آینده به شدت رواج یافته است. این حالت حاکی از حس عدم اطمینان به آینده، و در واقع بدتر از آن، احتمال وقوع وقایع بسیار بد و قحطی‌گونه است. گویی آینده بدتر از امروز است. چرا که در حالتی که آینده‌ای مساوی امروز را تخمین بزنیم، به امروز و آینده وزن مساوی برای پرداختن می‌دهیم. لیکن زمانی به آینده وزن بیشتری می‌دهیم که تخمین بدتری داشته باشیم. ذات پس‌انداز، ‌انکار امروز به نفع فرداست. جنس پول، هم در واقع اعتباری برای خریدهای فرداست. کالا از جنس امروز است. تبدیل پول به ارزهای معتبرتر، طلا، و سایر انواع سرمایه‌گذاری‌های غیر‌مولد و کالاهای سرمایه‌ای، از پول رایج بازهم آینده‌تر است. این خصلتِ اپیدمی شده در جامعه امروز، ریشه در همان تفکرهای ضد زندگی و ضد امروز دارد. آماده شدن برای زندگی، بجای زندگی کردن است.

همه نیازها روزی از اعتبار ساقط می‌شوند. نیاز، تاریخ انقضا دارد. نیاز امروز من الزاما فردا نیاز نخواهد بود. بنابراین تاخیر در برآوردن آن، عملا انکار آن و قصد عدم ارضای آن است. جامعه‌ای که در بلندمدت در لازمان زندگی کرده است، مملو از انسان‌هایی است که نیازهای منقضی شده و برآورده نشده دارند. کودکی، نوجوانی و جوانی ناکام دارند. این انسان‌ها عصبی و مستعد جرم‌اند. مهربانی ندارند. سیراب از مهر نشده‌اند که مهربانی کنند. زیرا سال‌های طولانی موقت بوده‌اند.

خیل عظیم افراد منتظر مهاجرت، که معمولا فرایندی چند ساله است، گروه بزرگی را تبدیل به ساکنان لازمان نموده است. این افراد در حالتی موقتی و برزخی بدون مکان و زمان مشخص، نه در حال زندگی، که در حال سپری کردن زمان هستند. مهاجر حتی بعد از رفتن هم احتمال برگشت دارد و زندگی برزخی دارد. هنوز رسمیت ندارد. چرا که خانه قبلی‌اش موقتا شرایط زندگی ندارد، و به خانه جدید هم متعلق نیست. نه اینجاست و نه آنجاست. سطح اضطراب در این حالت بالاست.

حاشیه نشینان و کپرنشینان نیز وضعیتی مشابه در مکانی دارند که متعلق به آنان نیست. از جایی آمده‌اند که برای آنها بوده، شهر بوده، و زندگی ثابتی داشته‌اند. در انتظار رفتن به شهر جدید و بزرگ‌اند، اما موقتا در حاشیه هستند. زندگی در حاشیه، عاری از رسمیت و عنوان و اعتبار است. بین دو شهر است. در موقعیتی لامکانی است. لامکان جایی است بین دو شهر، همانگونه که لازمان دقیقه ای است بین امروز و فردا.

زندگی در لازمان و لامکان جرم‌خیز است. انسان در خانه دائمی خود زباله نمی‌ریزد. مجرم در منزل و محله خود معمولا جرم نمی‌کند. اما لامکان و لازمان انسان معمولی را هم تبدیل به مجرم می‌کند. همانند گیاهی بی‌ریشه که با نازک نسیمی به هرسو می‌رود. در زندگی در یک جامعه بی‌نام، که نه سنتی است، نه مدرن و نه نام دارد و موقتی است، هر کاری آزاد است. شکستن قانون و تجاوز آزاد است. چرا که من به چیزی تعلق ندارم و چیزی هم به من تعلق ندارد. همه چیز موقتی است. وقتی زندگی انکار شده و نامعتبر است، شر زاییده خواهد شد.

 

 

 

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)