* به یاد زندانیان محیط زیست، کارگران و آبان نود و هشتی که ایران از سر گذارند

 

ای زمان تلخ، ای زمان محاق،

بی خبر از باز نیرنگت،

می رفتم به سوی کار و بار خویش،

 در قطار خیسی خیسان امروزان،

در رشحه ی باران،

کارگران کشوری دیگر،

کفش هایی خیس

 از زخمه ی باران و

چشمانی خواب آلوده

و ویران،

 

در قطار سرد خیس روزان بی روزن،

نشسته در کنار من،

 کارمردی از کاران بی پایان،

 

در جوارش کوله ای خاکی،

مرد رهسپار رنج های خویش،

با نگاهی از جهانی دور،

بیگانه،

جسدی بی خویش با موهایی سرخ،

 

بر تنش خوب می دانی تو،

ای زمان تلخ،

ای زمان محاق،

ای پساواپیش،

باز خواهی زد

 زخم خنجرهای پیشاپیش.

 

 ای زمان مرگ، ای زمان محاق،

کارگران کشور من را اما تو،

به مرگ آغشته ای دبگر،

یکسره رانده ای دیگر،

میرانده ای دیگر،

دیگر حرف زخم و خنجر نیست

 ای زمان زهرناک،

ما را کشته ای دیگر.

آه  ای پساواپیش چه می گویم من؟

زمان شلیک نمی کند.

نمی زند بر سر بر مردم تیر در خیابان ها،

در نیزار، از بام ساختمان ها،

شلیک نمی کند.

چه پس و پیش می کنم حرف هایم را،

چه ترسانم،

ای تلخ، ای محاق،

ما  را در گور کردند،

ما  را چون سنگ گور،

خشمنالان

 اما صبور کردند.

 

ما را در زیر غبارآلوده دودآغشته آبان

در مرگ مرگان دردناک زجرآور ایران،

زنده به گور کردند.

 

ای زمان محاق، ای زمان تلخ،

پیش چشم گورمانندت

 که مثل چشم گورهای زرد دشت آلود،

آن جانوران زیبای خاکآلود،

که با یوزان و پلنگان می رمند در صحرا،

 

که میراث داری از آنان هم هست گناه آلود.

من دیگر افتاده ام از پا،

 دیگر

مرده و مرگ آلود و مرگ مرگانم‌ من.

 

پیش آن چشم گورمانند بی مژگان

که زرد و چموشانه

 در جست و خیز ویرانی است،

ای زمان تلخ،

گورگورانم من،

گور گورانم من.

 

آخرین بند زبان درد های بی درمان،

فارسی آه و درد ناله های سخت خشمنالانم من.

 تعزیه خوانی می کنم از برای محاق ماه در شبان سیاهی ها.

تعزیه خوان گورهای تاریک تر از تاریک و تنگ

مرده گان بی عزا، بی یاد، بی گورستانم من.

مرده گانی که تا رودها می روند گاهی به عزم خود،

مردگانی که

بازدید از قبرشان تو را می توان خواهد کرد به گور خود،

راست می گویم،

باور کن،

 ای پساواپیش،

این افسانه نیست،

نیرنگ بازی نیست،

از کابوسی راستین می گویم با تو،

داستانی آن چنان پسآواپیش

که دروغ می نمایاند،

ای زمان تلخ،

از رنج های وطن خویش می گویم با تو،

 

 

پیش آر گورک گوروار فرداهای بی فردا را،

 آبانم من،

 میرای مرگ های میراننده ی امروز،

تعزیه خوانم من،

پیش آر سر دردآلوده ی دردناکت را،

از برای گوش های تو می خوانم.

ای پریشان،

گوش می داری به من؟

ای تلخ، ای محاق،

پیشانی پیشین شاعران

در میان دستانم لرزان،

وزن شعرهای دردآلود آبان ایرانریز را

خوب دان

ویران شده ی یاددارانم من.

 

تعزیت باد خسوف،

تعزیت باد محاق،

تعزیت باد فراق،

تعزیت باد نفاق،

تعزیت باد پیوند رنج من با رنج های غیر و بیگانه،

تعزیت باد این اشتیاق کور و بیمارم به کاشانه.

تعزیت باد وطن،

به از فراقش دل شده خون،

 شده دیوانه،

تعزیت باد سنگ صبور گور ما،

تعزیت باد گورهای تنگ بی فردا،

تعزیت باد قرص ماه در محاق سیاهی ها،

……

ای محاق،

ای پساواپیش،

زخم خنجرهات را که دیگر دارند

می کشانند ما را،

پشته های ثروتی را که تو اندوختی بر سر گورهای مرگ ما،

ای زمان تلخ

 کشته سازانم من،

تعزیه خوانم.

سرودی از سنج و خنجر و تشویش.‌

 در قطاری پیش افتاده از زنگ های شوم آینده،

 در جهان عافیت مندی و بی دردی،

در جهان آبانریز ایران کش

سرودم من،

سنج بادکوبم من،

تعزیه خوانم.

 

 

تعزیت باد فراموشی،

تعزیت باد ایران،

تعزیت باد فارسی،

فارسی آه،

 ای بیش از بیش به خاموشی گراییده ی از پیش هم کمتر،

ناز نازان نازک شیرین درناک زبانت را

تعزیه خوانم.

تعزیت باد شهد تو،

تعزیت باد محاق ماه در شب سیاهی ها،

تعزیت باد ویرانی ماها.

 

در قطار خیس و سرد،

با زبان گرم پر آفند، آه،

می روم افسوس من در زندان، در دخمه، در گور،

 در چاه، در محاق و کاست قرص ماه،

بیراهه های پیچ و در هم پیچ

در پیشم،

می کنم نجوا ،

 درون سینه ای خالی ز رویاها:

 

سال ها پیش در قطاری دیگر،

روزگاری دیگر،

من

 به حالی دیگرآلوده،

کاستی یافته و تاریک،

پیشی گرفته از‌ زبان درناک زیبای خویش،

از کشور خویش می رفتم.

چه بی تابانه می رفتم به آغوش پذیرای خسوف ماه،

چه واداده، چه آخرناک می رفتم،

به بی پرده نبردی پرکشاکش از برای غایتی ناچیز،

عافیت خواهی کمابیشان بیاسوده از وعده ی آرامش فردا،

به‌ ترک موطن خویش می رفتم،

خیانت وار،

بی تردید،

 جفاآمیز،

پذیرا نامه در دستم،

 به سوی بیراه های پیچ و در هم پیچ،

 بی خود و بی خویش می رفتم

 به فتح تو پسا واپیش.

 

می گذشت از پیش چشمانم،

 آرزوی پیش رفتن، پیش راندن، 

آه ای خویشتن،

ای خیال اندیش خام اندیش،

  در سرت

رویای پوچی بود،

سودای تو

رفتن رفتن،

به هرچه هست و هر چه نیست،

 فقط اما نباشد موطنم لطفا، 

آه ای خویشتن،

ای خود،

در محاق خانه ات دیگر برای تو مرهمی نخواهد بود،

در گور خواهی خفت،

ای بداندیش نیاندیشیده ی کاهل،

 کمر بسته به مرگ گوهر فارسی خویش،

 ای خیال اندیش خام اندیش،

ای خویشتن،

ای خود،

 

ای محاق، ای تلخ،

چه غافل بودم از نیرنگ تو،

ای خروش و زاری و تشویش،

ای پساواپیش.

یاد باد امید،

ای امید

یک روز گفته بودی تو به ما

 سال دیگر که جهان مسخ فرنگ شد،

یاد کنیم از آتش پارینه ات،

آمده وقت یاد کردن از آتش پارینه ات در

پساواپیش عهد بی فردا،

ای امید،

 ببین آن زمان زهرآلود تلخ

که تو می گفتی به ما

 رسید از راه،

مسخ فرنگیم ما،

و در این حین

می کشند کارگرانمان را

 آن نفاق آلوده ثروت اندوزان

پشته ساز از مرگ های ما،

 

در قطار خیس امروزان،

در قطار روز بی امروز،

در نم نم باران،

در قطار کشوری دیگر،

کارگران مغموم،

 خوابیده،

نالان اند

 و آهسته با دهان های بسته ی تف دار

سرود خواب می خوانند.

 

و من ماندم

 و یاد کارگران کشور مرد ه م،

در رشحه ی باران،

برکشیده از مسند شیران،

من ماندم،

 بی مرهم،

در نقصان،

من ماندم،

 در شب سیاه سرگشته،

چشم بشکسته از دیروز و دیروزان،

من ماندم،

 به یاد شاعر یاران ویران کشور پیش از این ایران،

من امروز خوانان خوانانم و

بر می کنم تکرار ،

 برمی زنم فریاد،

چون تو ای امید،

زمین دلمرده،

سقف آسمان کوتاه،

غبارآلوده مهر و ماه،

زمستان است،

می گفتند ناامیدی تو،

 و تو می دادی پاسخ که امیدی اما

 مرثیه گوی وطن مرده ی خویشی،

آه وطن مرده ی ما،

به یادتو

به یاد امیدت،

به یاد یاران ویرانت،

به یاد نام نرم نامیران ایران،

برمی کنم ناله،

برمی زنم فریاد،

افسوس از آرزوهای حقیر ما

آی قرص ماه،

سقف آرزوهامان،

سقف فرداهامان چه کوتاه است،

زمستان است.

.

*مژگان جعفری در دانشگاه تهران فلسفه خوانده است و پس از آن در دانشگاه هنر، فلسفه هنر. او در حال حاضر در کانادا دانشجوی فلسفه است.

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)