صبح روز شانزدهم نوامبر ۲۰۱۹(بیستپنجم آبان ۱۳۹۸)، ما ایرانیان تبعیدی، از خواب بیدار شدیم و مانند میلیاردها معتادِ اینترنت در جهان، درجا به تلفنهایمان سر زدیم- تنها برای اینکه خبر شویم ایران از اینترنت جهانی قطع شدهاست.
خیلیهامان در گروههای چت خانوادگی واتساپی و تلگرامی عضو بودیم، و عادت داشتیم از پدر یا مادری پیام بگیریم «صبح بچهام بهخیر» یا از آنیکی؛ «بالاخره رفتی دکتر؟» یا عکس «اولین برف تهران» را از خالهای یا جوکی درباره رئیسجمهور از داییای.
در همه این سالها، همین پیامهای کوتاه هر روز بهیادمان آوردند که از کجا بودیم و کی هستیم. از همه مهمتر؛ هر روز خیالمان را راحت میکردند که خانوادههایمان سالمند. اینترنت مثل بند نافی بود که بخشی از روح ما را که هنوز به سرزمین مادریمان وابسته بود، زنده نگه میداشت. آن روز صبح، بند ناف برید.
فهمیدیم که قطع اینترنت، پاسخ دولت ایران بوده به اعتراضها به گرانی ۲۰۰درصدی بنزین. تصمیمیکه نیمهشبی گرفته و اجرا شد، بدون اینکه از پیش خبری دادهباشند.
با آن وضع ایران زیر تحریم، خبر گرانی بنزین، کشیدنکبریت بود در انبار باروت. اعتراضها، بهسرعت، وسعت گرفت. معترضان از ماجرای گرانی بنزین فراتر رفتند و کل وضع موجود را نشانه گرفتند. دولت ایران دست پلیس و شبهنظامیان را باز گذاشت. بحران، طوری ژرف و جدی؛ خون بهقدری ریخته و کشتهها چنان پُشته شدند، که دولت اینترنت را قطع کرد تا جلوی سازمانیابی مردم را بگیرد و راه انتشار فیلمهایی از خشونتهایش را ببندد که شمار فراوانی از تیراندازیهای بیهدف به سوی معترضان غیر مسلح را نشان میدادند.
برای ما ایرانیانِ بیروناز کشور؛ دستاز همهجا کوتاه و در تاریکیمانده، خشونت، [البته] چیز غریبی نبود.
هرکه کمی حواساش به ایران بود؛ کشوریکه با تحریمهای بیرحمانه محاصره شده و دولت فاسد و پارانوئیدش در آن ستم میکند، انفجار خشونت را انتظار داشت- اما قطع اینترنت را؛ هرگز! هیچیک از ما هرگز فکر نکرده بودیم که روزی ایران به سیاهچاله دیجیتال بدل شود، چالهای تاریک روی نقشه پر زرقوبرق شبکه جهانی. ما خویشتن را محروم از پنجرههای خانهای یافتیم که خیال میکردیم همیشه میتوان از آنها، آن تو را دید.
بهدلیل آنچیزهاییکه در این نیمکره جهان منتشر کردهام، «شاید» در کشورم، «عنصر نامطلوب» بهشمار روم. نه اینکه رسما اینرا به من گفتهباشند؛ نه! از قضا؛ دولت در ایران تلاش دارد تا هر اطمینانی از اینکه چهوضعی داری، از میان ببرد. اما بنابر یک حساب سرانگشتی؛ الان، ریسک دستگیریام حین بازگشت به ایران از مزایای رفتن به خانه بسیار بیشتر است. مانند هزاران ایرانی دیگر، من هم با وضعیت یک تبعیدی کنار آمدهام.
برای بار نخست زمانی با این موضوع کنار آمدم که یک بامداد بهاری خنک بهسوی گورستان گرینوود در بروکلین دوچرخهسواری میکردم. شب پیش به گورستان باران باریدهبود و شبنم روی چمنزار، توری نازک و درخشان روی تپههای گورستان کشیدهبود. من خسته از کنار برخی گورها میگذشتم؛ تاریخ یکی را میخواندم، نام آنیکی را، و شاید در ذهنام برای برخی استخوانها که زیر سنگها خفته بودند، زندگینامهای کوتاه میساختم.
رفته بودم آنجا؛ چون نیاز داشتم به همه آن تراژدیها و بلاهایی فکر کنم که ممکن بود وقتی در ایران نیستم، روی دهند: مرگهای فامیلی؛ مرگ دوستان نزدیکام در زندان؛ کشتهشدن در تصادفها، از سرطان، در اعتراضها. من به چهره کسانی که میمیرند فکر میکردم و شرایط مرگشان را تصور می کردم، و بهشکلی مازوخیستی در درد و رنجی که میکشیدند، اغراق میکردم. سپس خودم را تصور میکردم وقتی [چنین] خبر[ها]یی را میشنیدم؛ در آخر تماس چه میگفتم؛ وقتی گوشی را گذاشتم چه میکردم؛ دوساعت بعد؛ دو روز بعد. وقتی تبعیدی هستی، باید به روشهای عزاداری از دور فکر کنی؛ راههایی برای گلاویز شدن با ویرانگری تنها عزادار بودن که هیچیک از دوروبریهایت تاکنون ندیده.
من بیحال و پریشان از گورستان بیرونزدم اما دستکم فکر میکردم احتمال هر اتفاقی را دادهام. در آن چندساعتْ مرگاندیشی، اما یکدم هم قطع اینترنت به ذهنام خطور نکرد. من هرگز نمیتوانستم تصور کنم یکروز صبح همهشان از روی مانیتور ناپدید می شوند؛ انگارکه یک خیال با ریزهکاریهایش از هم پاشید، و انگار که من اصلا از مرگشان نگفته باشم.
با اینحال، آنچه برای من اتفاقی تقریبا آخرالزمانی بود، فیالواقع تا همیناواخر برای بسیاری مردمان عادی بوده. در سراسر تاریخ، میلیاردها نفر که وطنشان را ترک کردهاند، برای ماهها و چهبسا سالها از خانواده و دوستانشان جدا افتادهبودهاند. با همه کلافهکنندگیش، با این قطعی، فهمیدم اینترنت چگونه معتادم کرده. درست در آن پریشانی، من با آن وابستگی تکهتکه شدم.
ژان بودریار ، فیلسوف فرانسوی ، در دوران کاریاش جار و جدل زیادی راه انداخت بخشیش بهایندلیل که او درباره اینترنت نوشت؛ پیشاز آنکه پدید آمدهباشد.
او در کتاباش Simulacra and Simulation (1981) (وانموده و وانمایی) مدعیشد عصر جدیدی از بازنمایی فرا رسیده. او معتقد بود رسانههای جدید، که آن زمان منظورش تلویزیونهای کابلی بود، از پاسبانی از واقعیت که دستکشیدهاند؛ هیچ! که با فنآوریهای نو، به «تولید مدلهایی از امر واقع» مشغولند، بیآنکه «بهرهای از واقعیت» داشتهباشد؛ «یک ابر واقعیت». یعنی تلویزیون میتواند تصویری از واقعیت خلق کند واقعیتر از خود واقعیت. او باور داشت ابر واقعیت، با جلوهگریش، چنان قانعکننده است که مردم آن را مطابق آنچه احساس و درک میکردند، میپذیرفتند. بودریار نوشت: «نقشه[ی قلمرو] بر قلمرو مقدم است.» یا دقیقتر؛ هر نقشه، اگرچه به بازنمایی یک قلمرو تظاهر میکند، اما آن قلمرو را برمیسازد.
نظریه بودریار شاید برای پذیرفتهشدن در دنیای پیشا اینترنت چندان سیاه بهنظر میآمد، که اومانیستهای کهنهکاری مثل ماریو بارگاس یوسا، رماننویس پرویی، جلویش جبهه گرفتند.
در آخر سخنرانی معروف بودریار درباره جنگ عراق ، یوسا به سرش میزند پیش دوست قدیمیش،[بودریار] برود، اما رایش برمیگردد: «دیگر جلو نرفتم که سلام کنم یا یاد روزگار جوانیای را زنده کنم؛ همانزمانکه ایدهها و کتابها ما را «هیجانزده میکردند»(excited ) ولی او هنوز هم فکر میکرد ما به وجود آوردهشدهایم(existed).»
با اینحال، در دوره ما، که دو دهه پساز آغاز هزاره جدید و در سیارهای گرم و با آبوهوای بحرانی، در سایه میلیاردرهای تکنولوژیک زندگی میکنیم، مفهوم ابر واقعیت، پذیرفتنی است. [حالا] این مفهوم، توصیف نسبتا دقیقی است از اینکه چگونه، واقعیتهای ما، بهصورت آنلاین برساخته میشوند.
احتمالا هیچ کس در این دنیا بهاندازه تبعیدیها، مستعد دچار شدن به ابر واقعیت نیست. آنها در حسرت وطن، در کشوری غوطه میخورند که از راه تلفنهایشان میشناسندش. بسیاریاز بیسرزمینها، به ویژه اگر اهل جایی بههمریخته از قماش ایران باشند، بهشکل افراطی با گوشیهایشان مشغولند؛ بدنشان در حالوهوای آمریکایی حرکت میکند، پاهایشان آسفالتهای آمریکایی را میپیماید، اما روحشان در آن رایانه کوچکی سیر میکند که در جیبشان دارند؛ هر رشته گفتوگویی را در توییتر دنبال میکنند؛ به هر عکسی در اینستاگرام نگاه میاندازند؛ ترندها را وارسی میکنند، مدام در کامنتها درگیرند. ابر واقعیت چنان در برت میگیرد که بهآسانی از یادت برود که عملا کجایی.
در شبکههای اجتماعی من، واکنش ایرانیان آواره(Iranian diaspora) به قطعی اینترنت نمودی بدنی از جدایی داشت. تایملاین من پر شده بود از «دلمون براتون تنگ شده! لطفاً برگردید!»، انگار این ۲۸۰ کاراکتر می توانند جای تن و گرمی تن را بگیرند [اما] در دنیای «واقع»، این ۲۸۰ کاراکتر، دیتاهایی تازه برای زیرنظر گرفتن زندگی ما فراهم میکنند تا مارکها و جفهای جهان را ثروتمند کنند. هنگامی که سرانجام اینترنت دوباره وصل شد، ایرانیان تبعیدی از هشتگ محبوب #وقتی_شما_اینجا_نبودید بهره میگرفتند، تا به هممیهنان سابقشان بگویند که وقتی آنها غایب بودند، در محیط آنلاین چه گذشته. و با این حال ما همانهایی بودیم که آنجا نبودیم. درحالیکه ما در توییتر ناله میکردیم، واقعیت سخت برای خویشان و آشنایانمان، بدون ما، روی زمین ادامه داشت.
از دور، بر وطنات ناظر بودن، مانند تماشای پخش زنده یک عمل جراحی است. میتوانی همه جزئیات را گیر بیاوری؛ تمام اطلاعات را تحلیل کنی، یادداشت برداری و سپس ساعتها درباره آن با دیگران حرف بزنی، اما هیچیک از اینها جراحت نمیکند. تا با دست خودت پوست را پاره نکنی؛ اعضا و جوارح را لمس نکنی و دستکشهای پلاستیکیت را خونی نکنی، شوخی است که فکر کنی پیشپا افتادهترین چیزی درباره جراحی میدانی.
در سال ۲۰۱۹، زندگی بیروناز شبکه به یک فانتزی سادهلوحانه میماند و علیالخصوص برای ما، شهروندان جامعههایی شکننده مانند ایران، ماندن در تاریکی، بسیار دردناک خواهد بود. اما، چندانکه از روزهای میانه نوامبر درس گرفتیم، اینترنت را می توان بهچشمبرهمزدنی خاموش کرد. ما به سامانهای وابستهایم که به ساز شرکتهای خصوصی و دولتهای مسئولیتناپذیر میٰرقصد.
آیا راهی برای ایجاد تعادل هست؟ اگر هم باشد، من نمیدانم کجاست. من زَهره ندارم که زندگی در تبعیدم را از ابر واقعیت وطنم جدا کنم. من هنوز به نقشه نگاه میکنم، با اینکه میدانم پاهای من هرگز روی آن زمینِ واقع نخواهد بود؛ نقشه راه خانه را نشانم نمیدهد اما هر روز صبح، دستکم میتوانم اینقدر مطمئن باشم؛ آنها که دوستشان دارم هنوز زندهاند.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.