(بخش پایانی)
در مقام معشوقی:
ما چو زنبوریم و قالبها چو موم
خانه خانه کرده قالب را چو موم
پس از آن در ابیاتی شریف، کرّ و فرّ ِعارف ِ عاشق و واصل به حضرت دوست را ــ که
در میان پیروان شیخ اشراق، “سهروردی” عارف ِآگاه به نورالانوار، و در عرفان نظری
و زبان ابن عربی و اصحابش “انسان کامل” خوانده میشود ــ به میان آورده، اسرار
میگوید. ابیات زیرین یکی از قلل کوهسار مثنوی ست که هرکسی را توان فتح آن
نیست، دلی خالی از تشویش و ضمیری آکنده در آرامش برای ادراک میخواهد:
دادۀ تو چون چنین دارد مرا
باده که بود، کو طرب آرد مرا (۱۸۱۰)
باده در جوشش گدای جوش ماست
چرخ در گردش گدای هوش ما ست (۱۸۱۱)
باده از ما مست شد، نی ما از او
قالَب از ما هست شد نی ما از او (۱۸۱۲)
ما چو زنبوریم و قالبها چو موم
خانه خانه کرده قالب را چو موم (۱۸۱۳)
تفسیر ابیات
میفرماید از شراب وصال تو چنان مستم که هیچ باده انگوری دیگر نمیتواند در من اثرکند
چنان شورمندم که شراب زمینی میبایست از جوشش من وام بستاند تا مستی بیاورد و
گردون گردنده که تدبیر عالم میکند از هوش من میبایست گدایی کند تا فیض برساند.
ابیات ۱۸۱۲ و ۱۸۱۳:
شارحان مثنوی تعابیر متفاوتی از این ابیات کردهاند که برای اطلاع خوانندگان مهمترینشان
را میآوریم؛ اما پیش از آن مقدمهای لازم است: افلاطون حقیقت روح را ازلی میدانست
و نوافلاطونیان هم به پیروی از فلوطین که میگفت “نفس در عالم نیست بلکه جهان درون
نفس است” (۱) به وجود روح انسانی پیش از پدید آمدن جسد، معتقد بودند. مولانا هم در
زمرۀ همین معتقدان است که در باره روح انسان میسراید:
طوطیی کاید ز وحی آواز او
پیش از آغاز وجود آغاز او
این اعتقاد، مخالف نظر ارسطوست که در میان حکیمان ارسطو گرا برقرار است. آنان حقیقت
نفس را جدا از واقعییت جسم ندانسته هر دو را حادث میدانند. در میان فلاسفه اسلامی
این نظریه اخیر برتری دارد و یکی ازموارد اختلافاتشان با عرفان نظری در همینجاست.
نیکلسون میگوید: ” شاعر در این ابیات به صفت انسان کامل، آلت افعال “عقل کل”، یعنی
مبدآ جانبحش و محرّک ِ کلیّۀ آنچه که در عالم مادی و روحانی وجود دارد، سخن میگوید.
“جوش ما” یعنی عشق الهی و “هوش ما” یعنی عقل کل (لوگوس) (۲)
اگر دقت شود دو تفسیر لاهوتی و ناسوتی از ابیات بالا میتوان کرد. چنین به نظر میرسدکه
با توجه به فضای معنوی ابیات پیشین، نظر مولانا معطوف به وجه لاهوتی معانی ست اما در
عین حال وجه ناسوتی آنها را نیز از نظر دور نداشته است.
معنای لاهوتی ابیات: شراب مستی آور عشقهای زمینی، خود از من عارف واصل، سکر
انگیز گشته است و قالب و صورت و بدن از حقیقت من که روح ِ غیر مخلوق ازلی هستم در
عالم وجود پیدا گشتهاند. توگویی ارواح ما واصلان به حق و اولیا و انبیا، زنبورانی هستند که
به فرمان حق، عالم وحود را چون موم در دست خویش خانه خانه کرده با عسل معانی الهی
پر شهد و شکر میکنند.
معنای ناسوتی ابیات: سکر انگیزی بادۀ انگوری زمانی خود را نشان میدهد که “من” یعنی
حقیقتِ حیات، آن را بنوشم و با مست شدن تاییدش کنم. وگرنه شراب را اگر بر خاک و سنگ
بریزی چگونه معنی مستی پدیدار گردد؟ پس مفهوم مستی را ــ و در واقع مفاهیم مجرد راــ
“من” آفریدهام. و به همین ترتیب حقیقت ِ هر روحی، قالب متناسب با خود را میپرو راند.
فروزانفر هم جنبه ناسوتی ابیات را روشن تر بیان میکند: “ما”، در این ابیات، جان ِ انسانی
یا حقیقت ثابت شخصی ست [یعنی همان “من” که در روان شناسی جدید اراده میشود]
که مصدر تمامی فعلیات و حرکات بدنی ست، زنبور نموداری از این معنی و خانههای مومین،
مثالی ست برای اندامها و نیروهای جسمی که شیرینی زندگانی از جان مییابند. (۳)
“زمانی” یاد آوری میکند” منظور ابیات این است که انسان کامل، در کلّ ِ کائنات، تصرف دارد
چنانکه مستی آور بودن شراب، از خود شراب نیست، بل از تصرّ ف ِ انسان کامل است. (۴)
و برای بیت ۱۸۱۳ میافزاید: ” مولانا میفرماید همه کائنات، مقهور جان لطیف آدمی ست
چنانکه ابن عربی جهان را کالبد و انسان را روح آن داند. “ما” و “زنبور” کنایه از “جان”
و قالب و خانههای مومین زنبوران، کنایه از جسم و کالبد ظاهری جهان است. (۵)
ولی به نظر نمیرسد مولانا دقیقا چنین تعابیری ابن عربی گونه ازجهان در ابیات بالا
داشته باشد. بلکه با توجه به مفهوم جنبه لاهوتی، میتوان دریافت مولانا به نوعی
از “رجهت”که مختصّ ِ اولیاست نظر دارد. یعنی امکان دارد ارواح عارفان کامل، پس از
مرگ بدن آنان در قالب صورتی دیگر برای دستگیری و راهنمایی آدمیان به جهان مادی
بازگردند. موید این نظر ابیاتی از مثنوی ست که در آینده به آن خواهم پرداخت. در دیوان
شمس نیز مستزادی معروف با مطلع ” هرلحظه به شکلی بت عیار بر آمد” منسوب
به مولاناست، که محتوایش تایید تناسخ عارفان واصل به حق میباشد. اگرواقعا در
صحت این انتساب جای شک و تردید است، ــ چرا که مثلا تخلص مولانا “خاموش” و
نه “رومی ” ست، اما در اصالت غزل زیر که سرودۀ اوست جای هیچ تردیدی نیست.
نوشتار را با آوردن چند بیتی ازآن غزل به پایان میرسانیم:
آن سرخ قبایی که چو مه پار بر آمد
امسال در این خرقۀ زنگار بر آمد
آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی
آن است که امسال عرب وار بر آمد
آن یار همان است اگر جامه دگر شد
آن جامه بَدَر کرد و دگر بار بر آمد
گر شمس فرو شد به غروب او نه فنا شد
از برج دگر آن مه ِ انوار بر آمد
شمس الحق تبریز رسیده ست، مگویید
کز چرخ ِ صفا ان مه ِ اسرار بر آمد
پایان
زیر نویسها
۱: نک، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، الفاحوری ــ ج۱، ص ۹۲ــ ترجمه آیتی
۲: نیکلسون ـ شرح مثنوی معنوی ــ ج۱، ص ۲۷۹ ترجمه حست لاخوتی
۳: فروزانفر ــ شرح مثنوی شریف ج۲، ص۷۱۶
۴ و ۵: زمانی، کریم ــ شرح جامع مثنوی ــ دفتر نخست، ص ۵۷۰
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.