تریبون چپ: در شمارهی سوم نشریهی اینترنتی «شبنامه»، مطلبی از هژیر پلاسچی دربارهی کنفدراسیون دانشجویی پیش از انقلاب و دلایل پا نگرفتنِ تشکیلاتی مشابه در شرایط فعلی منتشر شده است که این روزها به بحثهایی تازه -اما با ریشههایی قدیمی- میان فعالان چپ داخل و خارج کشور دامن زده است. با توجه به اهمیت بحث، «تریبون چپ» آن را در اینجا نیز بازنشر میدهد. لینک اصلی مقاله در پایان امده است.
*********
هژیر پلاسچی: در چند سال اخیر بارها و از سوی افراد گوناگونی طرح ایجاد «کنفدراسیون» بهویژه در خارج از کشور به میان آمده است. برای ورود به این بحث اما ابتدا باید روشن کرد وقتی از «کنفدراسیون» سخن میگوییم در واقع داریم از چه چیزی حرف میزنیم. اگر «کنفدراسیون» برای ما تنها یک نام است، اگر تنها واژهیی تهی است که قرار است محتوا و فرم آن را کسانی تبیین و تعریف کنند که آن را تشکیل میدهند، میتوان با آن تنها به مثابه یک نام جدل کرد. نامی که لزومن محتوا و فرم روشنی را به خودش الصاق نکرده، هرچند درون خودش لااقل پیشنهاد روشنی از فرم را حمل میکند؛ به این معنا که واحدهای مستقل از هم با پیوستن به یکدیگر فدراسیونهایی را بر مبنای نوعی تقسیمبندی توافقی تشکیل دهند که از پیوند خوردن آنها به همدیگر کنفدراسیون ایجاد شود. بنابراین و در این صورت بر سر این نام و آنچه حامل آن است میتوان به بحث پرداخت و بر زمینهی عینیِ امکان سازمانیابی، نقاط قوت و ضعف آن را روشن کرد.
با این وجود آنچه در اغلب پیشنهادات و طرحهای موجود -حتا اگر تصریح نشده باشد- به چشم میآید، این است که بیشتر از آنکه بحث بر سر تشکیل کنفدراسیون باشد، دغدغهی اصلی احیای کنفدراسیون است و این همان «کنفدراسیون»ی است که باید آن را فراموش کرد. راست این است که آنچه بسیاری را برای احیای کنفدراسیون تشویق میکند، حتا آن دانشجویان راستگرایی را که مضحکهی جمعی آنها در نهایت توسط امیرعباس فخرآور مصادره و به عنوان «شرکت غیرانتفاعی» در ویرجینیای آمریکا و تحت نام «کنفدراسیون» ثبت شد، بهرهمندی از مازادی است که در تاریخ مبارزات «کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی» موجود است. تاریخی پر افتخار که نشان میدهد میتوان در خارج از کشور بود و نه تنها «سازمان» داشت، بلکه موثر بود.
اما آنچه در تمام این وسوسهی جذاب نادیده گرفته میشود، این است که با مصادرهی یک نام شاید بتوان مدتی از مازادی که آن نام در خودش حمل میکند استفاده کرد؛ اما اگر آن نام، نام چیزی باشد که نتواند محتوای موجود در گذشتهی خود را به راستی احیا کند، میتواند حتا تمام آن سویههای رهاییبخش موجود در تاریخ نام را نابود کند. چنین است که ما در اطراف خود با نیروهایی روبهروییم که تلاش میکنند با مصادرهی یک نام، مازاد تاریخی آن نام را به چنگ آورند، اما چون عملن نمیتوانند تصویر گذشته را به مثابه مسئلهی امروز بازنمایی کنند، به صورتی متناقضنما در خدمت نابودی آن تصویر قرار میگیرند. اما چرا بر جبین کشتی احیای «کنفدراسیون» نور رستگاری نیست؟ چرا هر پروژهیی برای احیای «کنفدراسیون» در نهایت به کاریکاتوری از خودش تبدیل خواهد شد؟ آیا اگر «کنفدراسیون» توسط نیروهای چپ و کمونیست احیا شود، برای از آن خود کردن آن افتخارات تاریخی، شانس بیشتری از مضحکهی فخرآور خواهد داشت؟
برای اینکه بتوانیم به این سوالها پاسخ دهیم، باید بتوانیم روشن کنیم لحظهیی که ما در آن حضور داریم چه تفاوتی با لحظهی تشکیل و فعالیت کنفدراسیون دارد و چگونه این تفاوتها هر پروژهیی برای احیای کنفدراسیون را به شکست خواهند کشاند. اولین تغییر را میتوان در ترکیب جمعیت «دانشجویان ایرانی» در خارج از کشور پی گرفت. اغلب بنیانگذاران و فعالان اصلی کنفدراسیون یا در دوران دولت محمد مصدق در خارج از کشور فعالیت سیاسی را آغاز کرده بودند و یا یک دوره از فعالیت سیاسی را در دبیرستان و دانشگاه، در دوران دولت مصدق و سالهای پس از آن تجربه کرده بودند و اغلب آنها به محض ورود به کشور مقصد و به فاصلهی چند ماه، درگیر مبارزهی سیاسی در خارج از کشور شدند. اغلب این افراد تجربهی کار تشکیلاتی داشتند و فعالیت سیاسی خود را با عضویت در یکی از تشکلهای موجود آغاز کرده بودند، وابستگی فکری و سیاسیای که همچنان در خارج از کشور هم ادامه داشت.
حکومت کودتا هرچند در داخل ایران موفق شد احزاب موجود مخالف را به شکل گستردهیی سرکوب کند، اما این احزاب و دانشجویان وابسته به آنها در خارج از کشور از دسترس پلیس سیاسی در امان بودند. ناگفته پیداست که این ترکیب جمعیتی حتا اگر بررسی آن را تنها به دانشجویان محدود نکنیم و پناهندهگان را نیز وارد آن کنیم، به شدت دگرگون شده است. اغلب دانشجویان و پناهندهگان ایرانی در خارج از کشور کسانی هستند که نه تنها سابقهی کار تشکیلاتی ندارند، بلکه هرگز فعال سیاسی نیز نبودهاند. در این میان تعداد بسیار کمتری از کسانی که در داخل ایران سابقهی مبارزهی سیاسی دارند و در تشکلهای خودبنیاد فعالیت کردهاند، به احزاب موجود وابستگی داشتهاند.
بسیاری از کسانی که در داخل ایران درگیر مبارزهی سیاسی بودهاند، حتا اگر در موقعیت ناامن و متزلزل دانشجویی زندگی نکنند و به عنوان «پناهندهی سیاسی» در خارج از کشور باشند، از همان ابتدا و در لحظهی خروج تصمیم گرفتهاند خودشان را بازنشسته کنند. دانشجویانی که سابقهی حضور در مبارزهی سیاسی داخل کشور را دارند، اغلب برای آیندهی نامعلوم بازگشت به ایران بعد از اتمام تحصیلات و لابد ادامهی مبارزه در داخل، نه تنها در هیچ فعالیت جمعی شرکت نمیکنند، بلکه حتا با هر نشست و جلسهیی که به نوعی ربطی به سیاست داشته باشد، حداکثر فاصلهگذاری را میکنند.
این گرایش انفعالطلبانه البته با گفتاری که شاید بتوان آن را «خارجنشینستیز» خواند، رابطهی متقابلی دارد و از طریق آن تقویت میشود. در دوران فعالیت کنفدراسیون، مبارزان داخل کشور نه تنها تلاش میکردند از بالقوهگیهای موجود در خارج از کشور استفاده کنند، بلکه برای ارتباط گیری با نیروهای خارج از کشور و گاه بنا به دلایل تاکتیکی برخی از اعضای خود را به خارج از کشور میفرستادند(۱). شاید آنچه این وضعیت را تشدید میکند، عدم وجود احزاب و سازمانهای سیاسی در داخل کشور باشد که موجب میشود تصمیم به خروج از کشور به تصمیمی فردی فرو کاسته شود. تصمیمی که در بسیاری موارد لعن و نفرین در ایران ماندهگان را به همراه داشته، چرا که تصمیمی جمعی نبوده است.
نکتهی دیگری که باید آن را در نظر گرفت، تغییراتی است که در گفتار نسل جدید فعالان سیاسی خارج از کشور دیده میشود. در دوران شکلگیری کنفدراسیون، حکومت حاکم بر ایران وابستگیهای روشنی به امپریالیسم داشت و به همین دلیل حتا گرایشهای ناسیونالیستی هم حامل سمتگیریهای ضدامپریالیستی بودند. علاوه بر این کنفدراسیون بر بستر روزگاری شکل گرفت که دغدغهی گسست رادیکال از وضعیت، در هر کجای جهان تبدیل به یک مسئلهی جدی شده بود؛ همان زمزمههایی که آنقدر فراگیر شد تا در دههی شصت فوران کند. تاثیر آن گفتمان ضدامپریالیستی و نیز این جنبشها و گفتارهای رادیکال بر دانشجویان ایرانی چنان بود که حتا آن دانشجویانی که فعالیت سیاسی خودشان را از جبههی ملی آغاز کرده بودند، در فاصلهی کوتاهی به نحلههای گوناگون چپ پیوستند. اینک اما در میان آن معدود کسانی که در خارج از کشور هنوز به فعالیت سیاسی ادامه میدهند، هستند بخشهایی که در پروژههای آلترناتیوسازی امپریالیستی شرکت میکنند و بخشهای دیگری که متاثر از گفتار غالب مدافع نظم مسلط جهانی اند.
آن سویههای مشترکی که موجب شده بود کنفدراسیون بتواند شکلی از «اتحاد دموکراتیک» را سازمان بدهد، عملن در فضای موجود وجود ندارد. چنین است که در برابر وسوسهی احیای کنفدراسیون به عنوان فرمی مناسب برای اتحاد دموکراتیکِ همهی نیروها باید مقاومت کرد و در برابر آن خطابهی سرزنشآمیزی که از داخل کشور به گوش میرسد و مبارزان خارج از کشور را به دلیل ناتوانی در احیای کنفدراسیون مذمت میکند، تنها باید به طعنه گفت: «رفیق! هر زمان که تو به پاسگاه سیاهکل حمله کردی، کنفدراسیون را نیز میتوان احیا کرد!» محتوای رهاییبخش کنفدراسیون که باید آن را به چنگ آورد و از آنِ خود کرد، نه فرمی برای «اتحاد دموکراتیک» همهی نیروها بلکه سازماندهی موثر یک مقاومت کمونیستی با ارادهی معطوف به تاثیرگذاری در وضعیت حاکم بر ایران و پیوندهای انترناسیونالیستی با ستمدیدهگان هر کجای جهان است. در غیر این صورت همان بهتر که کنفدراسیون را فراموش کنیم.
پینوشت:
۱. از آن جمله رفیق اشرف دهقانی که فرار او از زندان تبدیل به حماسهیی مردمی شده بود را برای جلوگیری از تبلیغات حکومت شاه در صورت بازداشت یا کشته شدن او، به خارج از کشور فرستادند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.