از دفتر «کلاغ»
شعرهایی از تِد هیوز
ترجمهی سیدمصطفی رضیئی
توضیح: دو شعر از این شعرها در شمارهی نوروز ۱۳۹۲ ماهنامهی تجربه در تهران، ایران، منتشر شدهاند.
تِد هیوز (ویکیپدیا) را در ایران بیشتر ورای نام سیلوا پلات – همسر وی – میشناسند اما از زمان انتشار اولین اثر خویش «شاهین در باران» (۱۹۵۷) تا زمان مرگ خویش در سال ۱۹۹۸، او حضوری موثر و گیرا در چشمانداز ادبیات انگلستان داشت. پنج دهه کتابهای شعر، داستانها و شعرهای کودک، یادداشتها و نامههایش در این کشور منتشر شدند و خوانندگانی در سرتاسر جهان یافتند. او در سال ۱۹۳۰ در شهری کوچک در منطقهی یورکشایر انگلستان منتشر شد. او از سال ۱۹۸۴ «ملکالشعرای» انگلستان بود و در سال ۱۹۹۸ درخشانترین نشان بریتانیا، «نشان مِریت» را دریافت کرد. او چندین دفتر شعر کوتاه با عنوان «کلاغ» (چهار شعرِ کلاغ، چند کلاغ، کلاغ: از زندگی و نغمههای کلاغ) را در سال ۱۹۷۰ میلادی سرود. این شعرها در میان دیگر دفترهای شعر و آثار پیشتر منتشر نشدهی وی، در مجموعهی کامل اشعار وی در سال ۲۰۰۳ در ۱۳۰۰ صفحه در قطع وزیری با ویرایش پائول کیگان توسط انتشارات فیبر اند فیبر منتشر شدهاند.
یک فاجعه
خبرهایی از یک کلمه رسیده بود.
کلاغ میدید کلمه، مردمان را میکشد. او شکمی سیر خورد.
میدید کلمه، مثل بولدزر میدرد
تمامی شهرها ویرانه میشوند. دوباره، او شکمی سیر خورد.
کلاغ میدید زبالهها دریاها را مسموم میسازند.
محتاط شد.
میدید نفس کلمه، سرتاسر زمینها را میسوزاند
تا زغالی غبار گرفته بشوند.
کلاغ به پرواز درمیآمد و آشکارا تماشا میکرد.
کلمه آهسته راه باز میکرد، به تمام دهانها راه مییافت،
دهانهایی بدون گوش، بدون چشم.
کلاغ میدید کلمه شهرها را میمکد
انگار بر پستان گاوی شلخته و چاق آویخته باشد
تمامی مردمان را مینوشد
تا جاییکه دیگر هیچ باقی نمانده باشد،
تمامیشان درون کلمه، هضم شده باشند.
قحطیزده، کلمه لبان گندهی خویش را بر
شکم متورم زمین نهاد، مانند یک مارماهی غولپیکر شده بود –
بعد از همانجا مکیدن را شروع کرد.
هرچند تلاشهایش بینتیجه ماند.
او هیچ بهجز مردمان را نمیتوانست هضم کند.
پس چروکیده شد، ضعیفتر کوچکتر شد،
مانند یک قارچ از هم پاشید،
سیاه میشد.
عاقبت، دریاچهای شور و مرده بود.
زمانهاش گذشته بود.
تنها صحرایی تلخ باقی مانده بود.
جابهجایش استخوانهای مردمان زمین بر آن
میدرخشید.
بر همینجا کلاغ گام برمیداشت و عمیقاً به فکر فرو میرفت.
سقوطِ کلاغ
کلاغ هنوز سفید که بود به این نتیجه رسید که خورشید بیش از اندازه سفید است.
به این نتیجه رسید خورشید بیش از اندازه سفیدگونه میدرخشد.
به این نتیجه رسید به خورشید حمله کند و خورشید را شکست بدهد.
کلاغ گذاشت قدرتاش به اوج برسد و درخشندگیاش به نهایت برسد.
بال زد و خشمگین به بالا اوج گرفت.
منقارش را مستقیم به قلبِ خورشید هدف گرفته بود.
از عمق وجودش به قاهقاه خندید و
حمله برد.
از نعرهی جنگ کلاغ، درختها ناگهان کهنسالتر شدند،
سایهها ترک برداشتند.
اما خورشید درخشنده ماند –
درخشندهتر ماند و کلاغ سیاهِ ذغالی به زمین بازگشت.
کلاغ دهان گشود اما هیچ به جز خاکسترِ تیره از دهانش بیرون نریخت.
عاقبت توانست بگوید: «در آن بالا،
جایی که سفیدی سیاه است و سیاهی سفید، من پیروز شدم!»
کلاغ و دریا
کلاغ سعی کرد به دریا توجه نکند
اما دریا از مرگ گستردهتر بود، همانطور که مرگ از زندگی گندهتر است.
کلاغ سعی کرد با دریا صحبت کند
اما مغزش منگ شد و چشمهایش به نوسان افتاد انگار
روبهروی شعلههای آتشی باز قرار گرفته باشند.
سعی کرد همدرد دریا باشد
اما دریا او را پس زد – آنطور که سوگوار مردهای شانههایت را پس بزند.
سعی کرد از دریا متنفر بشود
اما درلحظه احساس کرد مانند خرگوشی خشک و دریده
از صخرهای باد گرفته پایین میافتد.
سعی کرد دنیایی همانند دریا باشد
اما ششهایش آنقدر عمیق نبودند
و خون ارغوانیاش خاموش خشک میشد
مانند قطرههای آب بر اجاقی داغ
عاقبت
پشت کرد و از دریا گامزنان دور شد
مانند انسانی به صلیب کشیده نمیتوانست حرکت کند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.