تنش فزاینده داخلی میان گروههای مختلف جمهوری اسلامی به مرحله بازگشتناپذیری رسیده، آنچنان که دیگر هر روز درگیری تازهای رخ میدهد. تقابل کنونی میان احمدینژاد و خامنهای شاید در میان هیچ رئیس کابینه و رئیس کشوری در ایران سابقه نداشته باشد. گذشته از سرکشیهای احمدینژاد، رهبر جمهوری اسلامی نمیتواند سیاست واحدی را به بقیه ارکان و مهرههای قدرت نیز دیکته کند. اگرچه جسارت احمدینژاد در به هم زدن بازی و سماجتش برای گرفتن سهم بیشتری از قدرت، نقشی اساسی در این بحران سیاسی جمهوری اسلامی داشته، اما اراده او به تنهایی نمیتوانست کار را به اینجا بکشاند، مگر آن که حکومت با بحران ایدئولوژی، تضعیف پایگاه تودهای و بحران کارآمدی روبرو میبود.
احمدینژاد و باندش، گروهی کوچک، کمسابقه و متشتت بودهاند که با بلندپروازی ایدئولوژیک و جاهطلبی عینی توانستهاند بلوک ولو ناپایدار خود را در قدرت بسازند، و این کار ممکن نبود مگر در ضعف ایدئولوژیک و تشکیلاتی گروههای دیگر. انتخابات ریاستجمهوری پیش رو فرصتی است که کشمکش میان باندهای مختلف به بالاترین سطح خود رسیده و شاید برای مدتی به نفع یکی از آنها فیصله یابد. اگرچه جناح حاکم در انتخابات قبلی حساب کار را با مردم یکسره کرد و نشان داد که حضور سیاسی خودانگیخته و مستقیم، سازمانیابی اجتماعی و پیدایش امر جمعی مستقل از حکومت را برنمیتابد، اما انتخابات همچنان فرصتی است که جمهوری اسلامی در آن از بنبست سیاسی کنونی فرا برود و بتواند به جای اعمال اقتدار از طریق اعمال زور، دوباره با وساطتهای سیاسی بر جامعه حکم براند. این انتخابات در عین حال عرصه منازعهای است که طی آن باندهای مختلف درون جمهوری اسلامی میتوانند در آن بر سر سهمشان از قدرت بجنگند.
سه مولفه قدرت-تشکیلات، ایدئولوژی و پایگاه طبقاتی-تودهای اساسیترین عواملی هستند که میتوان بر مبنای آنها به مقایسه باندهای مختلف پرداخت و درباره فرجام درگیریشان گمانه زد. البته از آن جا که بخش چشمگیری از شکافهای میان اعضای این باندها اصالت سیاسی ندارد و از جنگ مستقیم برای در اختیار گرفتن منابع توسط گروههای کوچک برمیآید، همچنین به دلیل شکل بدوی و باندی-هیئتی تقسیمبندی گروهها، این داوری ناگزیر از توسل به حدس و خیالبافی خواهد بود؛
راست سنتی؛
عمر این جریان مدتها است که به سر رسیده است. تا پیش از دوم خرداد، راست سنتی علاوه بر کنترل قابل ملاحظه بر اقتصاد، سهمی تضمینشده از ساختار سیاسی را داشت و عناصر ایدئولوژیکش هم بخش جداییناپذیر تبلیغات حکومتی بودند. شاید اگر ناطقنوری در سال ۷۶ به ریاستجمهوری میرسید، راست سنتی میتوانست در ائتلاف با راست محافظهکار و میانهرو/عملگرا همچنان در قدرت باقی بماند، اما این جریان نه توانست در دوره اصلاحات و در نزاع داخلی جمهوری اسلامی مخالف اصلی اصلاحطلبان باشد و نه پس از آن توانست در کنار دیگر جریانهای راست سهم چندانی از قدرت را به خود اختصاص دهد. تسلط این جریان بر اقتصاد نیز، که از خلال اصناف و بازار و همچنین در دست داشتن بنیادها ممکن بود، به مرور با آمدن رقیبهای جدید کمرنگ شد. به موازات همین روند پایگاه اجتماعی-طبقاتی آنان نیز چند پاره و هر یک جذب طیفی دیگر شد و بدنه اجتماعی ضعیف و کمشماری برایشان ماند. سنتگرایی آنان نه تکافوی پیچیدگیهای سیاسی امروز جمهوری اسلامی را میکند و نه جذابیتی برای جامعه دگرگونشده ایران دارد. راست سنتی در مجلس هفتم، هشتم و نهم سهم چندانی نداشت. نامزد مورد حمایتش در دور اول انتخابات ریاستجمهوری سال ۸۴ ، یعنی علی لاریجانی، ششم شد. در دور دوم هم منفعلانه به جای یار دیرینی چون رفسنجانی از احمدینژاد حمایت کرد اما احمدینژاد در حمله به ثروتاندوزی، فساد و کهنگی سیاسی اعضای آن کم نگذاشت و در مقابل، دیگر راستها هم جز به تعارفات معمول دفاعی از آنان نکردند. با این حال آنان در سال ۸۸ چارهای جز حمایت دوباره از احمدینژاد نداشتند.
به زحمت بتوان چهرهای زیر شصت سال در این جریان سراغ گرفت و این درحالی است که بسیاری از چهرههای جاافتاده آن هم عملا به حاشیه رانده شدهاند. اگر کسی مانند عسگراولادی میتواند درباره موسوی و کروبی برخلاف سیاست رسمی حرف بزند، برای این است که عملا دیگر جایی در سیاست رسمی ندارد. تشکلهایی مانند موتلفه، جامعه روحانیت و مجمع مدرسین مدتها است ابتکار عمل را از دست دادهاند.
«جبهه پیروان خط امام و رهبری» که میتوان آن را ائتلافی از راست سنتی و راست محافظهکار دانست، در انتخابات پیش رو از چهرههایی چون متکی، باهنر و آلاسحاق استفاده خواهد کرد.
راست میانه؛
سرکوب تمام و کمال نیروهای بدیل در دهه شصت این فرصت را به بخشهایی از جمهوری اسلامی داد که فارغ از الزامات ایدئولوژیک و بینیاز از جلب بدنه اجتماعی، رویکردی عملگرایانه را در اداره کشور پیش بگیرند. بدنه بروکراتیک حکومت پایگاه مستحکم این گرایش بوده و اتکای گفتار سیاسی آنها به تواناییهای مدیریتی ادعاییشان است. در خلأ سیاسی پس از دهه شصت این جریان به سرعت قدرت گرفت و جای پایش را محکم کرد، اما پس از آن فقدان اهداف مصرح سیاسی باعث شده که این گروه نتواند مستقل از گروههای دیگر دست به کنشی بزند و در همه سالیان گذشته ناگزیر بوده در ائتلاف از موضع پایین با دیگران، گاه محافظهکاران و گاه اصلاحطلبان، عمل کند. غیرسیاسی بودن این گرایش باعث میشود که بخشی از پایگاه اجتماعی بالقوه آن، یعنی طبقه متوسط مرفه و بورژوازی غیرحکومتی، جذب گروههایی مانند اصلاحطلبان شود، اما پس از استیلای روحیه شکست شاید همین عامل غیرسیاسی بودن به تقویت پایگاهشان هم بینجامد.
به حاشیه رانده شدن تدریجی رفسنجانی، که با شکستش در انتخابات مجلس ششم آغاز و با حذفش از مجلس خبرگان تکمیل شد، از نشانههای آشکار تضعیف این جریان است. هر چند رفسنجانی را نمیتوان به تمامی راست میانه نامید اما در انتخابات ۸۴ تنها این جریان بود که از آغاز پشت او ایستاد و همراه او شکست خورد. در انتخابات ۸۸ چهرههای عمده حزب کارگزاران به حمایت از
کروبی پرداختند. کارگزاران حزبی بود که کمتر ربطی به مبارزه برای آزادیهای سیاسی داشت و کارزار انتخاباتی کروبی به تندترین شکلی آزادیهای سیاسی و مدنی را پی گرفته بود. این تناقض باعث شد که پس از جنبش سبز اطرافیان کروبی با سرعت و شدتی بیش از اصلاحطلبان عرصه را خالی کنند و او را تنها بگذارند.
به این ترتیب راست میانه که در ادامه تقابل با احمدینژاد خود را در دعوای سیاسی تندی گرفتار میدید دوباره غیرسیاسی شد و حال روی چهرههای «مدیری» چون حسن روحانی حساب باز کرده است.
راست محافظهکار؛
این گرایشی است که اغلب سیاستمداران جمهوری اسلامیِ پس از خمینی را در بر میگیرد. در واکنش به شرایط جدید، جناح راست جمهوری اسلامی به گروههای مختلفی تقسیم شد و محافظهکاران بیش از هر چیز در تقابل با جناح چپ پیشین و اصلاحطلبان به خود قوام بخشیدند و شکل و قدرت گرفتند. علاوه بر مقامهای ارشد سابق و فعلی، سپاهیها و امنیتیهای سابق یکی از گروههای اصلی تشکیلدهنده این جریان هستند. اما اینان نظامیانی نیستند که بخواهند به ضرب سرنیزه حکومت کنند. گفتار ایدئولوژیک محافظهکاران عمدتا با ارجاع به ضرورت پیروی از رهبر انسجام میگیرد. اما استفاده مکرر از اعتبار رهبر نه به معنی وفاداری به شخص خامنهای، که گویای این است که آنان خود را نیروی سیاسی اصلی میدانند. پیروی از رهبر برای آنان شعاری است که به کمکش کارشان را پیش ببرند و در آن خبری از ذوب در ولایت، به نحوی که خامنهای به عنوان حاکم مطلق پذیرفته شود نیست. اتفاقا برعکس، خامنهای اگر از شر احمدینژاد خلاص شود تازه درگیری جدیدی با امثال لاریجانیها خواهد داشت، همانند آنچه میان او و رفسنجانی، موتلف قدرتمند پیشینش رخ داد.
راست محافظهکار از انقلاب و خمینی میگوید، اما کمترین پابندی به انقلاب و خمینی ندارد، از دشمن میگوید و شعار مرگ بر آمریکا سر میدهد، اما مراقب بوده نگذارد اعتبار سازش با آمریکا نصیب گروه دیگری جز خودش شود. این جریان به اقتضای شرایط با شعارهای راست تندرو همراه میشود و بنا به مصلحت ژست مدیر و مدبر راست میانه را به خود میگیرد. ارتجاعی هست، اما سنتی نیست. وحشی هست، اما مبارزهجو نیست. نه آن قدری عملگرا است که مانند راست میانه گفتار سیاسی خود را تهی از عناصر ایدئولوژیک اسلام سیاسی ببیند و نه آن قدر ایدئولوژیک است که دستش در مانورهای عملی و تغییر مسیرهای ناگهانی جام زهری بسته باشد. سه دوره است که این گروه در مجلس اکثریت را داشته و در هر دو کابینه احمدینژاد هم وزارتخانههایی کلیدی در اختیارش بوده. برای این گروه بسیج تودهای گزینهای نیست که بخواهد در مقابله با رقبا از آن استفاده کند، با این حال توان این را دارد که بخش عمدهای از طرفداران جمهوری اسلامی را برای پشتیبانی از خود سازمان دهد. لاریجانی، قالیاف، ولایتی، پورمحمدی و حداد عادل از چهرههایی هستند که ممکن است این جریان در انتخابات آینده از آنها حمایت کند. یکی از مشکلاتشان اما این است که به دلیل فقدان سازماندهی و تشکیلات مشخص و ایدئولوژی توسعهیافته، اتکای اعضا به اعتبار فردی خودشان است و هر یک از این چهرهها هم اگر به قدرت برسد نمیتواند برتری خود را به بقیه تحمیلکند و انشعابهای جدیدی در این جریان رخ خواهد داد.
راست تندرو؛
این جریانی است که در انتخابات ۸۴ محمود احمدینژاد را به قدرت رساند، اما او قصد کرد که خود را به سطح یک رهبر سیاسی پوپولیست بربکشد و در سیاست خارجی، مسائل اجتماعی و از همه مهمتر در آرایش سیاسی جمهوری اسلامی به گونهای عمل کرد که حمایت این جریان از او قطع شد. راست تندرو تداوم نگاه حزبالهی است و به وفور شعارهای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی را در تندترین اشکال آن استفاده میکند. بخش مهمی از سپاه و بسیج به آن گرایش دارند، و تنها جریانی است که یک روحانی سیاسی عمده یعنی مصباحیزدی را در خود دارد. این جریان قادر است که از حاشیه شهرها برای لشکر لمپنهای خود سرباز بگیرد و نشان داده که حاضر هم هست پای تبعات به میدان کشیدن آنها بایستد.
اما این جریان با وجود پایگاه اجتماعی نیمبند و قدرت سازماندهی ناشی از نفوذ در سپاه و بسیج نتوانسته در سالهای اخیر اقبالی بیابد و مثلا در انتخابات مجلس جبهه پایداری نتوانست کرسیهای چندانی به دست بیاورد. یکی از مشکلات این جریان این است که تندرویهای ایدئولوژیکش نمیتواند از جنگی تبلیغاتی فراتر برود و بیانی ولو کژ از برنامهای سیاسی را به دست بدهد. این مشکل ایدئولوژیک آن جایی تشدید میشود که احمدینژاد، به ویژه در سالهای آغازین به قدرت رسیدنش، از بیشتر ظرفیتهای چنین جنگی بهره گرفته و راستهای تندروی منتقد او به دشواری بتوانند راهی نو و متمایز از او بیابند. همچنین این جریان کمتر چهره و مهره شاخصی در خود دارد. جلیلی جدیترین چهرهای است که ممکن است این جریان در انتخابات آینده از او حمایت کند.
راست پوپولیست؛
امام زمان در کنار کورش کبیر، پاک کردن اسرائیل از روی نقشه و دوستی با مردم اسرائیل، آوردن نفت سر سفره و حذف سوبسید به اسم پول در جیب مردم گذاشتن؛ محمود احمدینژاد هشت سال نشان داده که در مانورهای ایدئولوژیک پوپولیستی ماهر است. دو بار کنار زدن وزیر اطلاعات، طعنه به برادران قاچاقچی سپاه و بعدتر گماردن وزیر ارتشی به مخابراتی که مال سپاه شده بوده، و رو کردن دست لاریجانیهای تا گردن در فساد، نشان میدهد که او تا چه اندازه حاضر است بهای عملی هم برای حرفهایش بپردازد. احمدینژاد در این سالها کوشیده با جابهجایی مدام مهرهها از وزیر و استاندار گرفته تا مدیرکل و فرماندار، شبکه قدرت خود را گسترش داده و تقویت کند. او با در هم ریختن سازمان اداری کشور و از بین بردن برنامه و بودجه منابعی عظیم را فارغ از نظارت دیگر ارکان حکومت برای تقویت باند خود به خدمت گرفته و فراتر از این به بازآراییهایی در اقتصاد ایران دست زده که پیش از او هیچ دولتی جسارت انجامشان را نداشت. به این ترتیب او هم طبقهای برخوردار و طرفدار خود ساخته که هم درون حکومت و هم در اقتصاد «خصوصی» پای دارد و هم امیدوار است که با توزیع مستقیم پول پایگاهی تودهای نیز کسب کرده باشد. این که تحمیل مشایی چه قدر ممکن باشد روشن نیست، با این حال او هنوز این شانس را دارد که با حمایت از کسی مانند
الهام، که وصله «انحرافی» تاکنون به او نچسبیده و میتواند بخشهایی از راست محافظهکار و راست تندرو را نیز جلب کند، در انتخابات بعدی حضوری موثر داشته باشد.
اصلاحطلبان؛
پس از کودتای ۸۸ ضربهای جبرانناپذیر به تشکیلات و بدنه این جریان وارد شد. آنها همچنین به دلیل سردرگمی در مقابل موقعیت رادیکالی که از رویارویی با آن میهراسیدند گرفتار بنبستی ایدئولوژیک شدهاند که آنان را فلج کرده است. با وجود این که این جریان هنوز طرفداران زیادی دارد به دشواری بتواند مشارکت فعال آنان را جلب کند. با توجه به تکمیل حذف آنان از جمهوری اسلامی نقد تخیلاتشان برای جستن راهی به ساختار قدرت موضوع نقد این نوشته نیست.
چه میشود؟
همچنان که اشاره شد مرزبندیها و هویتهای باندهای جمهوری اسلامی سیالتر از آن است که نتوانند به ضرورت مواجهه با بحران به بازتعریف آنها بپردازند. به عنوان نمونه علی لاریجانی، نامزد شکستخورده راست سنتی در انتخابات ۸۴ در کوتاه زمانی خود را به یکی از قطبهای قدرت برکشانده است. میتوان تصور کرد که رقابت اصلی در انتخابات آتی میان راست محافظهکار و راست پوپولیست خواهد بود و این طور به نظر میرسد که راست محافظهکار در کنار زدن رقیب شانس بیشتری دارد. اما سیاست در جمهوری اسلامی ناروشن است و ای بسا ائتلافها و تصمیمهایی غیرمنتظره بروز کنند، همچنان که در سال ۸۴ و با برآمدن احمدینژاد رخ داد.
اما فارغ از گمانهزنی درباره این که چه کسی به ریاستجمهوری میرسد و کدام یک از گروههای برشمرده قدرت میگیرد، باید پرسید که هر یک از آنان چگونه با بحرانهای عملی جمهوری اسلامی روبهرو میشود. برای حکومتی برآمده از یک انقلاب، فقدان پایگاه مردمی شاید خطر عملی و فوری ایجاد نکند، اما آن را در بحران سیاسی و ایدئولوژیک فرو میبرد. به همین دلیل جمهوری اسلامی باید برای جعل پایگاه تودهای ولو کمشمار خط ایدئولوژیکی جدیدی در پیش بگیرد، مانند همان کاری که در سال ۸۴ و با روی کار آمدن احمدینژاد کرد.
حکومت همچنین در میانه یک برنامه آزادسازی اقتصادی گیر کرده است که باید با تصمیمی اساسی از خیر ادامه آن بگذرد و یا با تحمل هزینههایش آن را به پیش ببرد. بحران دیگری که بر سیاست و اقتصاد سایه انداخته منازعه جمهوری اسلامی و غرب و تحریمهای فلجکنندهای است که دور از ذهن نیست با جنگی علیه ایران به اوج برسند.
به همه اینها باید این نکته را افزود که هیچ یک از باندهای سیاسی برشمرده انسجام و قدرت لازم را برای چیره شدن و عقب راندن بقیه ندارد. و دقیقاً در چنین شرایطی است که قدرت به دشواری میتواند به یاری یک باند بیاید.
جابهجاییهای مداوم فرماندهان در سپاه پاسدارن نشان میدهد که حتی سپاه هم که به واسطه سازماندهی نظامی نیرویی منسجم است، از نظر سیاسی یک دست نیست و برای حضور همهجانبه در سیاست و به دست گرفتن مستقیم قدرت با دشواریهایی روبهرو است.
جمع شدن همه این اضطرارها با هم باعث شده که جمهوری اسلامی موقعیت را «حساستر از همیشه» و انتخابات آتی را «تعیینکنندهتر از همیشه» معرفی کند. حکومت باید به بحران دیپلماتیک، بحران کارآمدی، بحران مشروعیت و بحران انسجام درونی پایان دهد. به این ترتیب ضرورت تصمیمگیری برای سازش یا مقابله با غرب، ضرورت تصمیمگیری برای ادامه آزادسازی اقتصادی یا توقف آن، ضرورت پوستاندازی ایدئولوژیک و همچنین ضرورت اندیشیدن راهی برای استفاده از قدرت سپاه در انسجامبخشی به نیروهای ازهمگسیخته پتانسیل بالایی برای بازآرایی نیروها، برآمدن نیرویی جدید و رقم خوردن یک نقطه عطف ایجاد میکند.
اما آیا این نقطه عطف میتواند آن چنان که اصلاحطلبان و هوادارانشان خیال میکنند ترکیبی از سازش با غرب، باز کردن فضای سیاسی داخلی و… باشد؟ آیا خامنهای و اطرافیانش از خواب غفلت برمیخیزند و با دیدن تبعات هولناک سیاستهایشان و برای جلوگیری از ویران شدن ایران طرحی نو در میاندازند؟
تاریخ دکمهای ندارد که بتوان با فشردن آن به نقطه صفر بازگشت، و خامنهای و دیگران به خوبی میدانند که بازگشت از سیاستهای پیشین نه با منطق حسابگر و جزئینگر که باید با منطق بنیادی بازیای که انتخاب کردهاند بخواند. عقبنشینی موضعی در این شرایط ممکن نیست و به همین دلیل نقطه عطف احتمالی جمهوری اسلامی در راه رسیدن به وضعیتی رخ خواهد داد که در آن نظام بتواند هم مشروعیت داخلی خود را بار دیگر «اثبات» کند و هم اقتدار خارجی خود را، و هر دو این موارد باید در ضمن یک بازسازی درونی صورت گیرد. بازسازیای که در منطق غالب جمهوری اسلامی در واقع نوعی تصفیه نیروها خواهد بود، چرا که دستکم قوامیابی دوباره ایدئولوژیک با توجه به تضاد گفتاری پدید آمده میان جناحهای منحرف و غیر منحرف درون نظام، بدون تصفیه بخشی از نیروها ممکن به نظر نمیرسد.
نه اثبات مشروعیت و قوام یابی ایدئولوژیک که غایت آن است، و نه اعتراف غربیها به اشتباهاتشان و ترک مخاصمه با غرب با حفظ اقتدار جمهوری اسلامی در عرصه بینالملل، چندان ممکن به نظر نمیرسد؛ اجرای همزمان این دو پروژه آن هم از رهگذار یک تصفیه دورنی باز هم دشوارتر به نظر میآید.
بنابراین دور نیست که آنچه نیروهای مختلف جمهوری اسلامی با همه تضادهایشان به عنوان نقطه عطفی به آن چشم دوخته اند، در نهایت نوعی نقطه گسست از آب درآید؛ نقطه گسستی که لزوماْ به معنای پایان جمهوری اسلامی نیست، اما به طور قطع بعد از آن خیلی چیزها برای خیلیها از دست رفته است.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.