میگویند روزی در میانهی جنگی توپچییی که به سوی دشمن شلیک نکرده بود از سوی فرمانده مورد بازخواست قرار گرفت که: «چرا شلیک نکردی؟» توپچی گفت: «به هزار و یک دلیل» فرمانده گفت:«یک دلیلش را بگو» گفت:«باروت نداشتیم!» حالا حکایت شرکت سیدمحمد خاتمی در انتخابات پیشرو است. مسئله این است که خاتمی نباید در انتخابات پیشرو نامزد شود به این دلیل ساده که نمیگذارند نامزد شود.
رویایی که بعضی از اصلاحطلبان میبینند این است که سیدمحمد خاتمی میآید در انتخاباتی کمتر پر سروصدا و با شعارهای کنترل شده و در چارچوب نظام با حضور کسانی که به «اصل ولایت فقیه» و «جمهوری اسلامی» باور دارند به عنوان رئیس قوهی مجریه انتخاب میشود و بعد آنها هم به سر کار و کاسبیشان برمیگردنند و اوضاع هم کمی بهتر میشود و مثلا حصرخانهگی میرحسین و کروبی برداشته میشود و بعضی از زندانیان سیاسی آزاد میشوند و… به اینجا که میرسد از خواب میپرند! یاد باندهای قدرتی خواهند افتاد که سه هزار میلیارد، سه هزار میلیارد، اختلاس میکنند و رهبری که دیگر آن سلطان جوان که هنوز زیر دین پدرخواندهاش بود نیست و قتلهای زنجیرهیی که دیگر مخفیانه و شبانه صورت نمیگیرد که علنی و اعلام شده در وسط خیابان است… میافتند و عرق سرد بر پیشانیشان مینشیند.
بیشک محافظهکاران و «رهبر» نیز این رویای شیرین را میبینند که خاتمی میآید در انتخاباتی با شعارها و برنامهیی در چارچوب «اصل ولایت فقیه» بازنده میشود و پروندهاش برای همیشه بسته! اما آنها نیز وقتی خواب مبارزات و مناظرات انتخاباتی را میبینند ناگهان جمعیت چند میلیونی ۲۵ خرداد جلوی چشمشان میآید و عاشورای ۸۸ و «مرگ بر اصل ولایت فقیه» را میشوند و آشفته و پریشان از خواب میپرند و کُلت کمریشان را در دست میگیرند و چون بید میلرزند.
واقعیت این است که جنگ قدرت در درون نظام تا قبل از دوم خرداد ۷۶ پشت میز و در لابیها صورت میگرفت و مردمی که در انتخابات شرکت میکردند کسانی بودند که به رهبران جمهوری اسلامی اعتماد داشتند یا منفعل بودند و هر کس که میخواستند از صندوق بیرون میآمد و اختلافی بین لابی و رایهای ریخته شده نبود. قهرمان آن دوره اکبر هاشمی رفسنجانی بود او استاد لابی بود و میان جناحها بندبازی میکرد از یکی استفاده میکرد برای زدن توی سر دیگری و تقریبا به هر چه میخواست میرسید. در دوم خرداد ۷۶ کسانی که بعدا به اصلاحطلب مشهور شدند و بازی را در پشت پرده کاملا باخته بودند با حضور خاتمی بازی را عوض کردند خاتمی اینبار نه به عنوان کسی که از دورن نظام آمده است و قرار است توسط هواداران نظام برای ادارهی قوهی مجریه به میدان بیاید که در قد و قامت شخصی که میتواند نمایندهی همهی مردم ایران، خودیها و غیرخودیها، باشد به میدان آمد و بازی را به نحو چشمگیری برنده شد، بردی که البته با دادن هزینهیی همراه بود که باختش را، در هشت سال بعد، با خود به همراه داشت. غول از چراغ بیرون آمده بود و بازی جدیدی شروع شده بود بازی که دیگر رفسنجانی در آن دست بالا را نداشت و خامنهای هم میدید اگر اوضاع به این نحو ادامه پیدا کند خود ولایت فقیه و اصلش نابود میشود و البته خاتمی هم هراسان بود که آیا میتواند این بارانی را که سیل شده است کنترل کند؟ در واقع خاتمی طی چند ماه که به دوم خرداد ختم شد سیلی راه انداخت که بعد هشت سال مشقت کشید تا این سیل را مهار کند!
در حالی که در پایان دوران خاتمی نتیجهی منطقی خامنهای و اصولگرایان باید این میبود که ورق را به قبل از دوم خرداد برگرداند و از انتخابات پرشور صرفهنظر کنند و به انتخاباتی محدود بسنده کنند با تهدیدی بزرگ که نامزدی «اکبر رفسنجانی» بود و فرصتی عجیب به نام «محمود احمدینژاد» روبهرو شدند! حضور رفسنجانی در حالی که هیچ اصولگرایی نبود که بتواند در مقابلش بایستد و تفرقه و تشتت در جبههی اصلاحطلبان موجب میشد رفسنجانی برندهی انتخابات باشد و بخش وسیعی از اصلاحطلبها، و خود خاتمی، ترجیح میدادند بهجای کسی مانند کروبی، رفسنجانی انتخاب شود و انتخاب رفسنجانی یعنی باخت تمام عیار و استراتژیک خامنهای و اصولگرایان چسبیده به او. در این میان احمدینژاد ظهور کرد!
جبههی اصلاحطلبها بسیار آشفته و در هم ریخته بود و نامزدی که سرش به تنش بیارزد نداشتند و بهترینشان معین بود که در آن شرایط و با آن شعارها بدترین بود. مردم از اوضاع اقتصادی در رنج بودند و پوپولیستی را میخواستند که شعار «نفت بر سر سفره بردن» بدهد که کروبی خوب موضوع را فهمیده بود اما کروبی یک بدشانسی داشت او چهرهی شناخته شدهی نظام بود. رفسنجانی هم زود ماجرا دستش آمد و در همان خط دادن سهام عدالت و اینها افتاد اما او ستون انقلاب بود و قبلا هشت سال رئیس جمهور بود و مردم خاطرهی تعدیل اقتصادی و تورم را از دولت او داشتند و ضمنا مشهور بود که نمایندهی ثروتمندان است و این نوع «پوپولیسم پابرهنه» به او نمیآمد!
محمود احمدینژاد همان بود که خامنهای میخواست. «پوپولیست پابرهنه» و مکتبی و دستبوس آقا که زیر دین رفسنجانی نبود و اگر هم بود بیچشموروتر از آن بود که زیر دین بودن برایاش مطرح باشد محمود احمدینژاد آمد و ظاهرا دولت خاتمی هم تقلب ملیحی کرد و نبرد احمدینژاد و کروبی را به احمدینژاد و رفسنجانی تبدیل کرد و در این نبرد احمدینژاد توانست پوزهی رفیق سابق و رقیب تازهی خامنهای را به خاک بمالد و دست آقا را ببوسد و بر مسند ریاست جمهوری بنشاند!
در پایان چهار سال دولت احمدینژاد، و با نزدیکی به انتخابات ۸۸، احمدینژاد توانسته بود این توهم را برای خامنهای ایجاد کند که اوضاع امن و امان است همه در خط ولایت هستند و احمدینژاد هم محبوب مردم و او در انتخاباتی پرشور میتواند برنده باشد و پوزهی خاتمی هم با رای بالاتر از بیست و دو میلیون او به خاک مالیده شود برای همین مانعی برای آمدن محمد خاتمی به صحنهی انتخابات ایجاد نشد و ایشان آمد. چه بهتر از این احمدینژاد یک بار توانسته بود رفسنجانی را از میدان به در کند و حالا هم خاتمی را از میدان بهدر میکرد و ماجرا ختم به خیر میشد. اما به محض این که خاتمی وارد صحنهی انتخابات شد توازن قوا بهسود او به هم خورد و در اولین سفر تبلیغاتی استانیاش به جنوب کشور استقبال گرم و خطرناکی از او به عمل آمد جوری که تهدیدها برای کنارگیریاش شروع شد و اگر ماجرا همینجور ادامه پیدا میکرد بیشک خاتمی استعفا میداد در این لحظه میرحسین موسوی مورد صحنه شد! خاتمی نفس راحتی کشید و استعفا داد.
اگر یک نفر در ایران بود که خامنهای و محافظهکارانِ موسوم به جناح راست از او کینه به دل داشتند و زخم خورده بودند میرحسین موسوی بود. در همان سال ۷۶ رفسنجانی برای این که خامنهای را بترساند تا با تغییر قانون اساسی برای انتخاب یکدور دیگر او موافقت کند نام میرحسین را به میان میآورد که میرحسین موسوی هم قاطعانه گفته بود نمیآید و جناح راست نفس راحتی کشیدند و خاتمی آمد که فکر نمیکردند برنده شود و شد و آن هشت سال مصیبتبار برایشان رقم خورد. اما اینبار تصور همهگان این بود که موسوی شانسی برای برنده شدن ندارد او نخستوزیر دوران وحشت بود، دوران جنگ، دوران اعدامهای زندان اوین، دوران کوپن و اقتصاد بسته چطور ممکن بود اطلاحطلبان دموکراسیخواه و شیفتهگان بازار آزاد از یک سو و اپوزیسیون خارج از نظام از سوی دیگر به موسوی رای بدهد کروبی هم زده بود به خط حقوق بشر و حق انسانی و حرفهای که شاید خودش اصلا متوجه آنها نبود و خلاصه اوضاع به شکلی بود که برنده شدن احمدینژاد حتمی بود و اگر نیاز به کمی تقلب و هُل دادن داشت آن کار را هم میشد کرد و برنامهاش چیده شده بود! اما ورق در روزهای آخر به شدت برگشت و مردم انتخابات را باور کردند و حضور میلیونی در خیابانها دیگر نمایش نبود و آن تنور دیگر آتشفشانی شده بود از شور برای تغییر و امید برای آینده و بعد اوضاع آن شد که همه میدانید تقلب و ایستادهگی مردم و میرحسین و کروبی و حضور میلیونی در اعراض به تقلب و ایرانیان سراسر جهان به جنبش و حرکت درآمدند.
مردم وقتی در چهارچوب نظامی تحول میخواهند طبیعتا حاضر به پرداخت هزینهی زیادی نیستند اما اگر هزینه دادند آنوقت دیگر در چارچوب نمیماند و مردم بسیار هزینه دادند جوانانشان به گلوله بسته شد تجاوز و زندان و کهریزک و تا این که دیگر متوجه شدند در چارجوب نظام کاری از پیش نمیبرند و مرگ «اصل ولایت فقیه» را خواستند و اینجا بود که دیگر مبارزه نیاز به رهبری در خارج کشور داشت و اپوزیسیونی که بتواند رهبری مبارزات مردم را تا سرنگونی جمهوری اسلامی پیبگیرد اما چنین اپوزیسیونی وجود نداشت و برهوت بود. برای همین وحشیگری نظام از یک سو و بیبرنامهگی و نبودن رهبری برای عبور از نظام از سوی دیگر موجب شد جنبش سبز رو به کوتهی بنهد و آن شعله زیر خاکستر برود کنار شعلههای قبلا زیر خاکستر رفته.
اکنون خامنهای دیگر حاضر نیست ریسک به میدان آمدن خاتمی را بکند و خاتمی هم نه در داخل حکومت پایهگاهی دارد که خامنهای را تحت بشار قرار دهد و نه میتواند به مردم این اطمینان را بدهد که به خاطر ریاست جمهوری او به خیابان بیایند و پی کشته شدن و زندان رفتن را به تن بماند و هیچ دورنمای روشنی هم وجود نداشته باشد. از نظر بینالمللی هم دیگر نه آمریکا نه اورپا به دنبال رئیس جمهور در ایران نیستند و متوجه شدهاند که رئیس حکومت و دولت درواقع رهبر است و اگر قرار است رابطهیشان با ایران بهبود یابد بهتر است رئیسجمهوری روی کار بیاید که کمترین اختلاف و استحکاک را با رهبر ایران داشته باشد.
همه چیز امروز علیه خاتمی و حضور اوست نه در حکومت کسی او را میخواهد نه در بین مردم دیگر کسی امید دارد اگر او بیاید بتواند کاری بکند حتا در حد کارهایی که هشت سال پیش کرد و سرانجامی جز احمدینژاد نداشت. شاید به نظر برسد در این صورت آمدن خاتمی و بازنده شدن او در انتخابات بسود خامنهای و حکومت است اما به دو دلیل خامنهای از این سود چشم میپوشد و عطای حضور و باخت او را به لقایاش میبخشد. آن دو دلیل یکی این است که به هر حال احتمال برنده شدن خاتمی در انتخابات احتمال کمی نیست و شاید هنوز هم او بیشترین شانس را داشته باشد زیرا همیشه خاتمی بد هم که باشد بدترین نیست و به هر حال اینبار خامنهای نمیخواهد ریسک کند دوم این که به احتمال زیاد حضور خاتمی آتش زیر خاکستر جنبش سبز را شعلهور میکند. هر جا خاتمی برود شک نکنید کسی بلند میشود و سراغ میرحسین و کروبی را میگیرد و رنگ سبز و مرگبردیکتاتور و یاحسین میرحسین و الله اکبرِ جنبش سبزی دوباره فضای شهر را دگرگون میکند و شهد انتخابات را بر دهانشان زهر میکند.
بدترین تاکتیک اصلاحطلبان این است که روی آمدن خاتمی سرمایهگذاری کنند و وقتی خاتمی نیاید مایوس و خانهنشین شوند. آنان از حالا باید بدانند که خاتمی آمدنی نیست و استراتژی خود را روی برهم زدن انتخابات بگذارند. آنان باید بروند داخل ستادهای انتخابتی و سعی کنند در فضای تاحدودی باز انتخابات رنگ سبز و میرحسین و کروبی و زندانیان سیاسی و حقوق کارگران و زنان و تورم و اختلاس و گرسنهگی و بیکاری… را مطرح کنند و اجازه ندهند سیرک انتخابات در آرامش و سکون بسرآید. اگر شرایط را برای این کار هم مناسب نمیدانند تنها میماند تحریم و فعالیت گسترده در خارج کشور برای مشروعیتزدایی و صد البته خیلی به همهی اینها نمیشود امید بست مهم این است که حکومت بعد از انتخابات به سمت عادی سازی با اروپا و آمریکا میرود و در آنوقت است که مجبور است فضای سیاسی را باز کند و اگر اطلاحطلبان نیروهایشان را الان با سرفرودآوردن در مقابل خامنهای به امید بهدستآوردن قوهی مجریه نسوزانند شاید آن روز به کار آید.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
این اصلاح طلب ها بالاخره کی می خوان یه چیزهایی را بفهمم،..
این جناب جلایی پور فکر کرده حالا هرچی تعداد دلایلش. بیشتر باشه یعنی حرفش هم قابل قبول تره و… مشتی داستان سر هم کرده با ادبیات و ظاهری مثلن منطقی
چهارشنبه, ۲۳ام اسفند, ۱۳۹۱