تقدیم به محمدمختاری و محمدجعفرپوینده دو شهیداهل قلم که هرگز نخواستند به نرخ روز نان بخورند تا که سرانجام خفاشان کوردل به خشم آمدند
تاب روشنایی شان را نیاوردند و هر دو را به خاموشی سپردند غافل از اینکه هر سپیده دم بر گلوبند خورشیدادبیات ایران و جهان می درخشند.
۱-
…آه!
در همان راهی گم شدم
که در کودکی هایم
گم شده بودم
………………………….
۲-
سیگارآزادی را
که پوک زدم
از قول انقلاب گفت:
عجب هوای مطبوعی؟!
…………………………..
۳-
مختاری را که کشتند
دیگر شعرها نیز…
عقیم شدند
……………………………
۴-
مختاری را که کشتند
دیگرآرزوهایمان
تاب تنهایی را نیاوردند
و از پلی خود را
به پائین انداختند
……………………………
۵-
شاعر که مرد
همه آرزوهایش
پیرهن سیه پوشیدند
و به همدیگر
تسلیت می گفتند
…………………………..
۶-
شاعر که مرد
گل!
از شرمساری
سراش را
به گلزاری
پائین انداخت
…………………………
۷-
مختاری که مرد
گل نیز…
برگهای زرداش را
بر شانه های بهار
فرو ریخت
و آن سال بهار
همه اش پائیز بود
……………………………
۸-
چه باک از مرگ
از بهار بی شاخه و برگ
من شاعر می مانم
و تو
جلاد
جلاد
………………………….
۹-
چقدر مهربان اند
این جلادان
پس از کشتن شاعر
مدام!
از عموم مردم جهان
عذر خواهی می کنند
………………………………
۱۰-
من نمی خواهم!
در سرزمین ای زندگی کنم
که تنها مرگ
بمساوات تقسیم شود
من می خواهم:
در سرزمین ای زیست کنم
که زندگی بمساوات
میان همه
تقسیم شود
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.