دیدار معنوی مثنوی 

 

دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۱۷)

(بخش هفدهم)

مولانا پس ازنقل سخن شاهزادگان اززبان خودشان در یادکردِ نصایح پدر، رو به حاضران کرده، چند بیتی می آورد، که در واقع جمع شریعت و طریقت در راه دستیابی به حقیقت است:

ــ انبیا را حقّ ِ بسیار ست. از آن،

که خبر کردند از پایان ِ مان ۱۱

“کآنچه می کاری، نروید جز که خار

وین طرف پرّی، نیابی زو مَطار* ۱۲

تخم از من بَر؛ که تا رَیعی* دهد 

با پر ِ من پر؛ که تیر آن سو جهد !” ۱۳ 

تو ندانی واجبّی ِ* آن و، هست   

هم تو گویی آخِر؛ آن واجب بُده ست ! ۱۴

                    ***

او تو است ؛ اما نه این تو ، آن تو است 

که در آخِر، واقف ِ بیرون شو* است ۱۵

توی ِ آخِر، سوی توی اوّلت،

آمده ست از بهر ِ تنبیه* و صِلَت* ۱۶

توی ِ تو، در دیگری آمد دَفین*

ــ من غُلام ِ* مرد ِ خود بینی چنین ــ ۱۷

آنچه در آیینه می بیند جوان 

پیر اندر خشت بیند پیش از آن ـــ ۱۸

(تفسیر احمالی ابیات )

ابیات ۱۱ و ۱۲ : *مطار؛ پریدن . فضای پرواز  پیامبران حقّ فراوانی بر گردن مردمان دارند. زیرا ما را [ با توحید و آگاهانیدن از رستاخیز] از عاقبت کار خبر دادند. گفتند این اعمالی که در این دنیا در راه رسیدن به سعادت آن جهان می کنی،حاصلی ندارد.

[زیرا آمیخته با شهوات و امثال آن است] و اگر به این سوی هستی ، یعنی نیستی بیایی، با آن پَرها نمی توانی پرواز کنی .[نگاهی هم به سخن افلاطون دارد که نفس انسانی را به ارابه رانی با دو اسب سیاه و سپید بال دار تشبیه کرده است ] (۱) 

بیت ۱۳ : رَیع، حاصل دادن، میوه بر آوردن . 

بذر سخنان مرا در زمین اعمالت بکار تا حاصلی دهد و با پر ِ [ آموزه های] من پرواز کن  تا تیر عبادات و اعمالت به هدف اصابت کرده ،سعادت اخروی نصیبت گردد. 

بیت ۱۴ : *واجبی، واجب و لازم بودن . یای مصدری دارد .

 مولانا خطاب به خوانندۀ مثنوی می گوید؛ حالا تو لزوم ِ پیروی از راه و رسم انبیا و اولیا را قبول نداری،ولی  واقعیّتی است و بالاخره روزی خودت به حقّانیت سخن آنان اعتراف خواهی کرد. 

بیت ۱۵: * بیرون شو؛ راه نجات و خلاص در واقع آن نبی و ولی و رهنما،یا سخن آنان، خودت هستی ولی نه این تویی که حالا از خودت در تصوّر و تصویر داری و می نمایانی، بلکه آن “تو” یی ست، که راه نجات و سعادت را می داند. هرچه هست درون توست. برای فهم این معنی که اساس اندیشۀ مولاناست،باید به ابیاتی که در جایی دیگر آمده دقت کرد:

چیز ِ دیگر ماند؛آما گفتنش،

با تو ، روح القُدس گوید بی من اش 

نَی؛ تو گویی هم به گوش ِ خویشتن 

نی من و نی غیر ِ من ، ای هم تو من !

همچو آن وقتی که خواب اندر روی 

تو ز پیش ِ خود؛ به پیش ِ خود شوی 

بشنوی از خویش و پنداری فلان 

با تو اندر خواب گفته ست آن نهان 

تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق 

بل, که گردونیّ و دریای عمیق 

آن تو ِ زفتت که آن نهصد تو است 

قلزُم است و غرقه گاه ِ صد تو است … ۳/۱۳۰۳ 

 مولانا مثال ِ رویا را می آورد تا رابطۀ  لایه های تو درتوی شخصیت انسان را نشان دهد. می فرماید، آن “خود” عمیق تو که با دریای معانی الهی ارتباط دارد،مستعد ِ شناخت ِ حقیقت ِ هستی ست.

بیت ۱۶ : *تنبیه، آگاه و بیدار ساختن  ــ صِلَت؛ وصلت، پیوند دادن .

[ وقتی که قلبا به درستی سخن انبیا و اولیا ایمان بیاوری،] در واقع، آخرین و عمیق ترین “تو” ی تو، از برای آگاه ساختن و پیوند دادن ِ “توی” مجازی ات،به دیدار وی شتافته است. [لازم به یاد آوری ست،که شارحان ِ پیرو ِ عرفان نظری،برای تطبیق معنای بیت با اندیشۀ ابن عربی تاویل دیگری دارند.] (۲)

بیت ۱۷ : *دفین، دفن شده  ــ*غلام ؛بنده و دنباله رو.[ برعکس برداشت عامۀ مردم از این واژه، غلام همیشه به معنای برده ای که مورد بهره برداری جنسی صاحب خود می باشد نیست. در زبان شرع، غلامان و کنیزان،بردگانی از جنس مرد و زن بودند که جزو اموال صاحبان خود محسوب می شدند. اما جدای از این معنای عام، بسیاری موارد نیز غلامان برای مصاحبت و همدمی با صاحبان خود خریداری می شدند و مورد تربیت معنوی و فرهنگی خواجگان خویش قرار می گرفتند. و یا چون سلمان پارسی و لقمان حکیم،خودشان مردمی با فرهنگ بودند. در ادب صوفیه، بخصوص در زبان مولانا اغلب اشاره به همین جنبۀ بردگی اهمیت دارد. چنانکه می سراید:

دو مگو و دو مدان و دو مخوان 

بنده را در خواجۀ خود محو دان 

خواجه هم در نور ِ خواجه آفرین 

فانی است و مرده و مات و دفین …۶/۳۲۱۶

و اما معنای بیت:اگر منظور از واژۀ “دیگری” یک شخص دیگر باشد، یعنی وجود تو در وجود پیری فانی گشت و به حقیقت رسید .من بندۀ چنین عارف ِ “خود” شناسی هستم . و اگر دیگری را به معنای “تو” ی دیگری از یک فرد بگیریم، یعنی توی مجازی تو در توی دیگری از تو ــ [“خود” الهی] تو  ــ که همان ” نفس ِ ناطقۀ” تو باشد، دفن و پنهان شده است . من بندۀ چنین آدم ِ “خود” شناسی هستم .

بیت ۱۸: آن چه را که جوان [ “خود” مجازی فرد] در آیینۀ حوادث روزگار به وقت رخ دادن آنها دیده و تجربه خواهد کرد، پیر[“خود” الهی فرد و یا عارف کامل] پیش از وقوع آنها بصورت بالقوّه  در خشت [رخداده های  ظاهری و مجازی] می بیند. یعنی بنا برتناسب ِ آن دو معنایی که از وازۀ “دیگری” آوردیم ، منظور از چنین  پیری، هم بیرونی ست و هم درونی؛آفاقی ست و انفسی. برای تحقیق در درستی این تفسیر، می توان به ابیاتی در خود مثنوی مراجعه کرد. در بالا آمده بود که مولانا برای نشان دادن لایه های تو در توی ضمیر انسان،مسالۀ رویا دیدن را پیش کشیده،”تو”ی ذاتی انسان را در عمیق ترین بخش وجود او قزار می دهد.

اینک ادامۀ ابیات : ۳/۱۳۰۳

آن تو ِ زفتت که آن نهصد تو است

قُلزُم است و غرقه گاه ِ صد تو است

خود چه جای ِ حدّ ِ بیداری ست و خواب

دم مزن ؛ واللهُ اعلم بالصَّواب 

دم مزن؛ تا بشنوی از دم زنان 

آنچه نآمد در زبان و در بیان 

دم مزن؛ تا دم زند بهر ِ تو “روح”

آشنا بگذار در کشتیّ ِ نوح ….

که منظور از روح ،هم اشاره به روح القدُس است و هم اشاره به عارفان واصل و هم نمودن ِ مقام ِ نفس ناطقه . آنها سه وجه از یک حقیقت اند.

ادامه دارد   

کتاب گفتاری دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۱۷)

https://t.me/didarmasnavi/2507

زیر نویس:

۱ : نک، بخش ضمیمه ویا چهار رسالۀ افلاطون ترجمه دکتر محمود صناعی 

۲: انقروی زبان واضح این شارحان است که می نویسد: ” مراد از توی اول خود ِ حقیقی ست که عین ِ 

ثابته است و مراد از توی آخر، ذات مجازی و صورت جسمانی ست.” (نک، شرح کبیر، ج۱۵ ؛ص۱۱۵۷

 

نوشته شده توسط محمد بینش (م ــ زیبا روز) 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)