یکی از باورهایی که تلاش میشود در میان طیفهای اصلاحطلبان و تحولخواهان همهگیر شود، این باور است که قهرکردن با صندوقهای رای، عکسالعملی نابخردانه است و حاصلی جز پسرفت و وخیمتر شدن وضعیت در پی ندارد. امتناع از انتخاب میان گزینهّهای موجود، تصمیمی بکلی غیرمعقول قلمداد شده و این ایده ترویج میشود که حتی میان تعدادی گزینه بد، انتخاب دائمی گزینهای که به کمترین «شر» میانجامد، از بداهتی عقلی و وجاهتی اخلاقی برخوردار است. این نگاه طرفداران بسیار زیادی دارد تا جایی که شبهه وارد کردن به این منطق، بعضاً با خشونت کلامی روبرو میشود. فهم علت آن هم دشوار نیست. در نگاه نخست، درستی این ایده چنان بدیهی به نظر میرسد که اگر کسی در این همکاری خیرجویانه برای انتخاب گزینه «کمتر شرور» با دیگران همراه نشود، این مساله نزد عموم تعبیر به بدخواهی او شده، او را مستحق طرد شدن میکند.
اما در نگاهی دقیقتر میتوان نشان داد که همهگیری این باور، یکی از مخربترین و نامبارکترین چیزهایی است که میتواند برای جامعه سیاسی ایران اتفاق بیفتد. این نوشتار تلاش دارد تبیین کند که چرا مشروعیتزدایی از «ترک صندوق»، درواقع خلعسلاح کردن محذوفترین و سرکوبشدهترین طیفهای سیاسی ایران است؛ طیفهای گستردهای از مردم، که امکانِ داشتن هیچ نماینده و نامزدی در انتخابات ایران را ندارند و برای همیشه محکوم به اتحاد استراتژیک با اصلاحطلبان درون حاکمیت هستند. ادعای محوری این است که بالقوه میتوان یک اصلاحجوی واقعی یا یک تحول خواه بود و از ابزار انتخابات -به موثرترین نحو- بهره جست، ولی بر اساس نظریه بازیها، این -موثرترین نحو- به هیچ عنوان معادل شرکت نامشروط و همیشگی در انتخابات نیست.
اصلاحطلبان، مادرخوانده معترضان سیاسی
فضای انتخاباتی ایران به طور سیستماتیک فضایی ناقص است. در حالیکه در طیف محافظهکار، صداهای مختلف اجازه حضور و رسمیت دارند، در این سوی میدان، طیفهای وسیع و متنوعی از مردم نمایندهای درون نظام سیاسی مستقر ندارند. در طی سالیان، با تقریب خوبی تمام این طیفهای محذوف، پشت نماینده اصلاحطلب تجمع کردهاند؛ اعم از چپهای غیر مذهبی، سکولارها، تحولخواهان، و بسیاری از اقلیتهای مذهبی و قومی. همه بازیگران عرصه انتخابات نیز آگاهند که نماینده اصلاحطلب درون حاکمیت، علاوه بر نمایندگی حزب متبوع خودش، به صورت غیر رسمی تمام محذوفان و طردشدگان سیاسی را هم نمایندگی میکند. رای آن دسته از طرد شدگان که هنوز به صندوق رأی به عنوان یک راهکار سیاسی امید بستهاند، ناگزیر به سبد نامزد اصلاحطلب ریخته میشود.
به این دلیل اصلاحطلبان میدانند در کارزار انتخابات دست بالا را در مقابل رقبای محافظهکارشان دارند و پیروزیشان دشوار نیست. سیاستمداران این طیف بعضاً با افتخار از پیروزی در اغلب انتخاباتهای گذشته سخن میگویند. در حالیکه در یک انتخابات آزاد و متوازن، و در رقابت با رقبای رنگارنگ، معلوم نیست بتوانند موفقیت قابل توجهی کسب کنند.
با وقوف به این وضعیت نامتقارن، اصلاحطلبان درون حاکمیت، انگیزهای برای پرداختن به مطالبات قشرهای بدون نماینده ندارند. میدانند در هر صورت رای آنها را دراختیار داشته و لذا دلیلی ندارد برای مطالباتی بجنگند که بیجهت با هسته قدرت تنش نالازمی ایجاد میکند. نظریهای وجود دارد به نام Median voter theorem که بر طبق آن، برنده یک انتخابات مبتنی بر رای اکثریت، منطبق بر «رای میانه» است. یعنی اگر دو رقیب بخواهند برنده صندوقها باشند مواضع و شعارهایشان را به سمت مرکز ثقل طیف سیاسی جابجا میکنند. در یک سیستم دو قطبی، رایهای میانه شبیه منابع مشترک نفت و گاز هستند که باید بابتشان جنگید. رایهای پشت سر هر نامزدی ، جزو منابع انحصاری او هستند که نسبتاً بی دردسر در سبدشان ریخته میشود.
این وضعیت، علاوه بر بیمیلی حزب اصلاحطلب برای تامین نظر اقشار محذوف، باعث رفتار دیگری هم میشود: تلاش ضمنی برای ابقا و استمرار همین ساختار انتخاباتی. اصلاحطلبان درون حاکمیت علاقهای ندارند این جایگاه منحصربهفرد را به گروه دیگری با مختصات سیاسی مشابه واگذار کنند. کسی نباید اصلاحطلبتر یا رادیکالتر از آنها باشد. مثالهای چنین مقاومتی متعدد است. آخرین آن در انتخابات ۹۶، زمانی بود که جریان اصلی اصلاحطلب بر روی «حسن روحانی» به عنوان نامزد انتخابات توافق کردند، بعد اما چهرههای اصلاحطلب دیگری هم به عنوان نامزد ثبتنام کردند (مثل مهدی خزعلی که در موارد مهمی مثل سیاست خارجی ایران در سوریه بشدت منتقد دولت وقت هستند). این چهرهها، در کنار کسانی مانند رئیسجمهور سابق کشور، «محمود احمدینژاد»، همگی رد صلاحیت شدند. به همان بیمنطقی معمول. اما برخلاف معمول، تقریباً هیچ صدای اعتراضی از اصلاحطلبان برنخواست. تایید نامزد اصلی آنها برای بسیاری از بزرگان این جریان کافی بود که انتخابات را رقابتی بخوانند یا حتی از رد صلاحیتها ابراز رضایت کنند. نظارت استصوابی ناعادلانه و غیرقانونی شورای نگهبان، کلیدیترین معضل انتخاباتی که جنبش اصلاحات قرار بود کمر به اصلاحش ببندد، یک شبه از لیست معضلات ساختار انتخابات کشور خط خورد؛ به نفع حفظ موقعیت سوقالجیشی اصلاحطلبان و رابطه ویژه آنها با رای دهندگان.
شطرنج در مقابل مادرخوانده
رابطه میان این طیفهای محذوف با تنها نماینده بالقوهشان -احزاب اصلاحطلب- مهم و مستحق مطالعه عمیق است. باید به بازی متقابل این مردم رأی دهنده، با این احزاب رأی گیرنده، به دقت نگریست. مثلاً باید پرسید آیا شرکت همیشگی در انتخابات و رأی همیشگی آنها به نماینده اصلاحطلب، به مثابه انتخاب گزینه «کمتر بد»، بهترین استراتژی است که در اختیار این طیفها قرار دارد؟
این پرسش طبیعتاً تنها معطوف به کسانی است که خود را در طیفهای ماوراء بنفش سیاسی ایران تعریف میکنند. و الا کسانیکه نماینده اصلاحطلب یا اعتدالگرای فعلی سخنگوی واقعیشان است و گزینه خوب یا عالی محسوب میشود، استراتژی ساده و روشنی دارند: شرکت در انتخابات و رأی به همین نماینده واقعیشان.
برای بقیه طیف، که با منطق انتخاب «بد» میان دو گزینه «بد و بدتر»، سالها پای صندوق رأی رفتهاند، جواب سوال فوق کلیدی است. میتوان استدلال کرد که از زاویه دید صرفاً عملگرایانه (بدون پرداختن به دلایل اخلاقی که عدهای برای تحریم انتخابات برای خود دارند)، افراشتن پرچم «رأی دادن همیشگی»، در کنار «تحریم همیشگی انتخابات»، هردو از بدترین استراتژیهای ممکن هستند.
برای این منظور بهرهگیری از نظریه بازیها (Game Theory) میتواند رهگشا باشد. هدف این شاخه از ریاضیات و منطق، مطالعه رفتار بازیگرهای مختلف در یک موقعیت اقتصادی یا اجتماعی یا سیاسی است که برای نیل به بیشترین سود، یا برای دستیابی به مطالبات خود، در مقابل دیگر بازیگران، درگیر یک بازی دو یا چند وجهی هستند. یافتن معقولترین استراتژی ممکن برای هر بازیگر، از جمله اهداف نظریه بازیها است.
از این منظر بازی مهمی میان احزاب اصلاحطلب در مقابل تمام طیفهای رأی دهنده به آنها در جریان است. در این نوشته این بازی را مستقل از دیگر بازیهای مهمی که در مقابل دیگر ارکان قدرت در جریان است مورد مطالعه قرار میدهیم. اصلاحطلبان درون حاکمیت در این بازی مشخص، استراتژیهای بسیار متنوعی در اختیار دارند. در هر دوره میتوانند تصمیم بگیرند که به چه نوع مطالباتی بپردازند. صدای کدام گروه اجتماعی را بشنوند و کدام را نشنیده بگیرند. شعار انتخاباتیشان در انتخابات بعدی چه حساسیتّها و نیازهایی را هدف قرار دهد. سر چه مسائلی هزینه سیاسی بدهند یا ندهند. به نفع چه زیرگروهی از هواداران چانهزنی کنند یا نکنند. پای کدام مطالبه نخبگان بایستند و کجا سوار موج پوپولیسم شوند و رأی ارزان بدست آورند. جعبه ابزار کاملی در اختیار دارند؛ و مثل هر حزبی سیاسی، محدودیتهایی پیش رو. از جمله مهمترین محدودیتهایشان، میزان توان اعمال قدرت است که توسط هسته مرکزی قدرت محدود میشود.
در طرف مقابل بازی، رأیدهندگان به آنها، تنها یک ابزار دموکراتیک و فقط یک انتخاب در اختیار دارند: آیا اینبار هم به نماینده اصلاحطلب/اعتدالگرا رأی بدهند یا در انتخاب شرکت نکنند. (به جز موارد خیلی خاص، رأی دادن به جناح محافظهکار جزو گزینههای این رأی دهندگان محسوب نمیشود.)
زیرمجموعهای از این رأی دهندگان معترض را در نظر بگیرید که حول یک مطالبه محوری و برزمین مانده گرد آمدهاند. مثلاً گروهی از فعالان حقوق زنان که سکوت اصلاحطلبان درباره حجاب اجباری را غیرقابل قبول میدانند. یا سنیمذهبان ایران که از کمکاری این جناح برای تامین حداقل مطالباتشان به ستوه آمدهاند، یا کسانیکه با همقدمی جناح اصلاحطلب در کشورگشایی نظامیان ایران در منطقه مخالفت بنیادین دارند. یا حتی مطالباتی عمومیتر، مانند شکایت از مماشات کلی این احزاب در مقابل قدرت مرکزی و اولویت دادن منافع حلقهی خودیها بر مطالبات مهم مغفول مانده. فرض کنیم که یکی از این مجموعهها موفق شود به انسجام نسبی دست یابد و همفکران خود را تا زمانی که به مطابه محوری آنها پاسخی حداقلی داده شود، از شرکت در انتخابات منع کند. (احزاب قومیتی در ایران بعضاً چنین انسجامی را داشتهاند.) اگر امتناع چنین گروهی از شرکت در انتخابات بتواند احتمال رأی آوری جناح اصلاحطلب را به خطر بیندازد، باب اعمال نفوذ آنها بالقوه باز میشود.
اما مساله اینجاست که بازی پیچیدهتر از این است. به خطر انداختن احتمال پیروزی اصلاحطلبان، معادل افزایش احتمال پیروزی محافظهکاران است. برای اغلب این مطالبات، پیروزی محافظهکاران خبر به مراتب بدتری محسوب میشود. به قدرت رسیدن جناح مقابل، میتواند مطالبات نسبتاً ارضاء شده دیگر را هم برای این طیفها به خطر بیندازد، و در مجموع، شرایط زیست سیاسی آنها را در کشور وخیمتر از قبل کند. این مهمترین دلیل منطقی وفاداری انتخاباتی به اصلاحطلبان است و چیزی است که حتی رأی دهندگان دلچرکین را به پای صندوقهای رأی میکشاند. و البته چیزی است که آگاهانه در تبلیغات جناح اصلاح طلب همیشه پررنگترین عنصر است تا آنجا که ترساندن مردم از وضعیتی به مراتب وخیمتر یکتا خط تبلیغاتی موثر این جناح است.
اصرار گروه منسجمی از رأی دهندگان به ترک صندوق، در صورتی که موثر واقع شود، بازی میان اصلاحطلبان و رأی دهندگانشان را به وضعیتی باخت-باخت میکشاند. هم مسولین اصلاحطلب باید میزهایشان را ترک کنند و سمتهای ردهبالای دولتی را تحویل رقبایشان دهند و به خانه بروند، هم رأی دهندگان باید چهار سال شرایطی را تحمل کنند که از نگاهشان احتمالاً شرایطی وخیمتر از حکومت اصلاحطلبان است. به نظر میرسد این بنبست سیاسی غمانگیزی است و هرگونه عدم تمکینی از سران اصلاحطلب، و همراه نشدن با آنها در انتخابات، معادل شلیک به پاهای خود است.
آیا میتوان از این وضعیت نتیجه گرفت تا زمانی که موقعیت اینچنین است رأی دادن تحت هر شرایطی منطقیترین استراتژی باقیمانده است؟
نه.
بازی اولتیماتوم
این وضعیت دشوار، معادل یک وضعیت تئوریک مطالعه شده در نظریه بازیهاست که به «بازی اولتیماتوم» مشهور است. این بازی که در خانواده بزرگتر «بازیهای چانه زنی» قرار میگیرد، به طور کلاسیک اینطور تعریف میشود: (برای فهم بهتر بقیه متن، لازم است این تعریف به دقت بیشتری خوانده شود و کمی بر منطق حاکم بر آن تامل شود)
طرفین در این بازی از موقعیت یکسانی برخوردار نیستند. به طور مثال، هزار دلار پول در اختیار بازیگر نخست قرار داده میشود، و او این اختیار را دارد که کاملاً آزادانه این پول را بین خود و بازیگر دوم تقسیم کند. به هر نسبتی که دلش میخواهد. بازیگر دوم اما فقط یک انتخاب دارد، میتواند این تقسیم غنیمت را بپذیرد یا نپذیرد. اگر این تقسیم را بپذیرد، سهم خودش را از پول میگیرد و بقیه پول نزد بازیگر اول میماند. اما درصورتی که نپذیرد، کل معامله منتفی میشود و هیچ کس به هیچ پولی نمیرسد. در واقع بازیگر دوم تنها یک امضای نهایی «تایید یا رد» در اختیار دارد.
حال منطقیترین تصمیم برای هر کدام از این بازیگران چیست؟ بازیگر اول میتواند تصمیم بگیرد که پول را مساوی تقسیم کند، یا قسمت بزرگتر آنرا را برای خودش نگه دارد. ولی این را میداند که هر کاری که با آن پول بکند، نهایتاً بازیگر دوم اهرمی برای فشار به او ندارد. یعنی حتی اگر سهم کوچکی به نفر دوم بدهد، مثلا فقط صد دلار، باز هم برای بازیگر دوم منطقیتر است که همین نسبت ناعادلانه را قبولکند. چون نپذیرفتن این پیشنهاد یعنی دریافت نکردن هیچ پولی به جای دریافت کردن صد دلار. هیچ بازیگر معقولی صفر را به صد ترجیح نمیدهد.
بر اساس این تحلیل، برای بازیگر نخست، پرسودترین استراتژی عبارت است از تقسیم پول به شیوه بسیار ناعادلانه و پرداخت حداقلی از پول به طرف مقابل. بازیگر دوم هم منطقیترین و پرسودترین استراتژیاش پذیرفتن بی قید و شرط آن میزان حداقلی است. انتخاب همیشگی «بد» است از میان بد و بدتر.
این مدل منطبق با وضعیت توصیف شده در انتخابات ایران است. در این مدل، بازیگر نخست که دست بالا را دارد، احزاب اصلاحطلب هستند که میتوانند تصمیم بگیرند چقدر به مطالبات یک گروه منسجم پاسخ بگویند یا چقدر آن را نادیده بگیرند. بازیگر دوم هم، آن گروه معترض است که فقط میتواند تصمیم بگیرد بر اساس بازی گروه اول، یعنی بر اساس شعارها، قولها و عملکرد اصلاحطلبان، آیا به آنها رأی بدهد، یا نه.
در جدول شماتیک زیر که در نظریهبازیهای به Payoff Matrix مشهور است، به طور ساده شده، چهار وضعیت ممکنی که از بازی متقابل احزاب اصلاحطلب و طیفهای هواداران ممکن است رخ بدهد، به تصویر کشیده شده است. اعداد مندرج، نشان دهنده تخمینی سمبولیک از میزان دستاورد هر یک از این دو در بازی اولتیماموم است:
با دقت به وضعیت بازی، به نظر میرسد برای گروه معترض، منطقی است که تحت هر شرایطی از وضعیت باخت-باخت حاصل از رأی ندادن اجتناب کند و آن امتیازات حداقلی را بپذیرد و بابت آن شاکر باشد. چون فرض بر این است که این هنوز برایش بهتر از حکومت محافظهکاران است.
این دقیقاً منطقی است که توسط طرفداران «شرکت همیشگی در انتخابات» تبلیغ میشود.
اما نکته مهمی در مدل فوق مغقول مانده است. آن نکته کلیدی این است که بازی انتخابات در ایران یک بازی تکرار شونده است؛ و این موضوع بکلی منطق حاکم بر بازی را دستخوش تغییر میکند. آنهایی که با نظریه بازیها آشنا هستند بخوبی میدانند که وقتی قرار باشد یک بازی مشخص به دفعات نامعلومی تکرار شود، بهترین استراتژی ممکن برای بازیگران صحنه، به ناگاه تغییر میکند. استراتژی که در یک بازی بدون تکرار منطقیترین استراتژی بود، در مدل تکرار شونده همان بازی، دیگر الزاماً بهترین استراتژی نیست. گزینههای جدیدی مطرح میشوند و تعادلهای بهتری میتواند شکل بگیرد.
اگر قرار باشد همین «بازی اولتیماتوم» نه فقط یک بار، بلکه هر روز تکرار شود، رفتار دو بازیگر صحنه عوض میشود. اگر در روز اول، بازیگر نخست پول را به صورت عادلانه تقسیم نکرد، بازیگر دوم میتواند برای تنبیه او، معامله را نپذیرد. یعنی هم از صد دلار خود چشمپوشی کند، هم بازیگر نخست را از نهصد دلارش محروم کند. با استفاده از این اهرم تنبیهی، در طی روزهای بعد میتواند بازیگر نخست را به سمت نقطه تعادل مطلوب خود هل بدهد و او را وادار کند که تصمیمات عادلانهتری بگیرد. یعنی صرفاً با استفاده از همین یک درجه آزادی که در اختیار دارد میتواند مطالبات خودش را به کرسی بنشاند. این ابزار در بازیهای تکرار شونده (repeated game) به لحاظ تئوریک آنقدر قوی است که حتی میتواند موقعیت دو بازیگر را جابجا کند و دست بالا را در اختیار بازیگر دوم قرار دهد تا جایی که حتی بتواند شرایط ناعادلانهای را این بار به نفع خودش به بازیگر نخست تحمیل کند. (بسته به میزان توان طرفین در تحمل موقت شرایط باخت-باخت به امید روزهای بُرد).
بداهت منطقی انتخاب میان بد و بدتر، با توجه به تکرار این انتخابات در بازههای دوساله (انتخابات مجلس و ریاست جمهوری) ناگهان بیاساس میشود. از لحاظ فنی، مغلطه این استدلال به ظاهر بدیهی که همیشه باید در انتخابات شرکت کرد و گزینه بد را در مقابل بدترها برگزید، در این مستتر است که قائلین به این استدلال، «منطق حاکم بر یک بازی تکرار شونده» را با «منطق حاکم بر یک بازی تک مرحلهای» خلط میکنند. برای تقریب به ذهن، تصور کنید در یک سناریوی بکلی فرضی، رهبر ایران از دنیا برود و قرار باشد برای تعیین رهبر جدید ایران انتخاباتی برگزار شود. رهبری مادامالعمر که درازای حکومتش نامعلوم و احتمالا بسیار طولانی است. تحت این شرایط، مستقل از دلایل اخلاقی، و تنها از زوایه دید عقلایی بودن (رشنالیتی)، معقولترین کار ممکن قطعاً شرکت جستن در انتخابات و انتخاب کاندیدای خوب و یا کمتر بد است. حتی اگر برای کسی تمامی انتخابها غیرقابل تحمل باشند. شخص عاقل هنوز قابل تحملترین را انتخاب میکند. ولی نکته اینجاست که این مدلی نیست که حاکم بر انتخابات دورهای ایران است. انتخابات ریاست جمهوری و مجلس ایران یک مدل تکرار شونده، و به اصطلاح یک Repeated Game است. متخصصین نظریه بازیها اثبات میکنند که بهترین استراتژی ممکن در یک بازی تکرار شونده، در بسیاری موارد با بهترین تصمیم و پر سودترین استراتژی در یک بازی بدون تکرار متفاوت است. در مدل تکرار شونده، بازیگران دخیل میتوانند روابط درازمدت با حریفانشان برقرار کنند. دست به همکاری استراتژیک بزنند، به هم اعتماد کنند و یا خیانت طرف مقابل را با بیاعتمادی متقابل مجازات کنند. در چنین شرایطی استراتژیهای بسیار متنوعی قابل تصور است که الزاماً همان انتخاب ساده گزینه کمتر بد در میان بقیه گزینهها نیست.
کسانیکه بدون توجه به این مختصات علمی و مشخصات گیم تئوری صحنه انتخابات، متعصبانه به شرکت همیشگی در انتخابات اصرار دارند و تلاش میکنند ریشه پدیده «تحریم انتخابات» را برای همیشه بخشکانند، از نگاه نظریهبازیها، بازی را به اصطلاح به سمت یک –تعادل بد- سوق میدهند. بازیگری که در بازی دست پایین دارد را به تبعیت دائم و پیروی بی پرسش وامیدارند و اجازه میدهند بازیگر غالب با خیال آسوده دست برتر خودش را حفظ کند. ولی با وجود اینکه این موضوع از بازیگر ضعیف مخفی شده است، او بالقوه توان این را دارد که میز بازی را به نفع خود برگرداند. این کار مستلزم شکیبایی برای به دست آوردن مواهب بیشتر در آینده در برابر از دست دادن مواهب کمتر حال حاضر است.
با استفاده حسابشده از اهرم تنبهی «ترک صندوق»، میتوان به خود گزینه «بد» فشار آورد و آن را به گزینه بهتری تبدیل کرد.
سرکوب قبیله، به نام اتحاد
کلیدواژه «اتحاد» همانقدر که رمز پیروزی است، اسم رمز سرکوب اقلیتها و به سلطه درآوردن جمعیتی ناهمگون هم هست. تلاش برای متحد نشان دادن هواداران، از نگاه نظریه بازیها استراتژی جالبی است. اصلاحطلبان سعی میکنند از اساس منکر وجود این بازی متقابل میان خود و رأی دهندگانشان شوند. تمام آنان را با رنگ بنفش یکسانی رنگ میکنند و وانمود میکنند این جمعیت رنگارنگ مطالبات یکسانی و اولویتهای مشابهی دارند که تصادفاً همان اولویتهای سران اصلاحطلب است. باید گفت بسیاری از کسانی که از لحاظ فکری و فرهنگی و طبقاتی متعلق به حلقههای نزدیک به مرکز جغرافیای اصلاحطلبی قرار دارند، صادقانه فکر میکنند اولویتهایشان، با اولویتهای تمام طیفهای ماوراء بفش یکی است. این سوءتفاهم با ساکت کردن بیشتر صدای مخالفین، تشدید میشود.
احزاب اصلاحطلب درون حکومت در عوض تمام توجه را بیدرنگ به بازی میان خودشان در برابر طیف محافظهکاران جلب میکنند و تمام ماجرای انتخابات را به رقابت دوقطبی اصلاحطلب علیه محافظهکاران فرو میکاهند. درست شبیه رهبر ایران که در ابعاد دیگری همه مردم را در جنگی بزرگ بر علیه غرب سرباز خود میداند، و علاقهای ندارد درون اردوگاه پشتسرش امتیازدهی کند. موفقیت در این کمپین تبلیغاتی، برد و باخت رئیس قبیله را معادل برد و باخت رأی دهندگان نسان میدهد. بدینترتیب وقتی تنها گزینه واقعی، یعنی –رای دادن یا ندادن- به ظرافت از روی میز حذف شده باشد، رأی دهندهها دیگر بازیگر نیستند و هیچ انتخاب و اختیاری در این بازی ندارند. تشویقکنندههای تیمشان هستند که به صلاح دید خودشان دارند در وسط زمین بازی میکنند. ذهن رأی دهندگان، جز تشویق پرشور، اصولاً به سمت بررسی استراتژیهای آلترناتیو کشیده نمیشود. همه پشت رهبر قبیله جمع میشوند، تحت عنوان «تنها کار منطقی در شرایط کنونی».
برای این منظور در فصل انتخابات بازوهای تبلیغاتی احزاب اصلاحطلب، بر علیه تحریم انتخابات وارد عمل میشوند. اما تمام محتوی که تولید میکنند، هوشمندانه، تنها بر روی بازی بر علیه محافظهکاران معطوف است. از معدود پژوهشهای علمی که مورد استناد این کمپین قرار دارد، پژوهش معروفی است منتشر شده در سال ۲۰۱۰۰ که تحت عنوان «چرا تحریم انتخابات گزینه غلطی است»، تکثیر میشود. این پژوهش با استناد به مطالعه موارد تحریم انتخابات در کشورهای مختلف، نتیجه میگیرد که تحریم کنندگان عموماً به هدفشان در رسیدن به قدرت نمیرسند. گر چه این استدلال، شاید مثلاً برای نشان دادن بیاثر بودن تحریم برای مشروعیت زدایی از نظامی سیاسی قابل استناد باشد، اما مانند بقیه این استدلالات مشابه، صرفاً درباره بازی برون-گروهی صادق است، نه بازی درون گروهی. استفاده از این دست دلایل برای ساکت کردن قائلین به استفاده از ابزار تحریم برای امتیازگیری از صاحبلیستهای اصلاحطلب، مغلطهآمیز و سرکوبگرانه است.
در واقع اینکه استدلال میشود به واسطه تحریم انتخابات احتمال به خطر افتادن دولت اصلاحات وجود دارد، دلیل غلط بودن این استراتژی نیست، کاملاً برعکس، تنها دلیلی است که این استراتژی اساساً موضوعیت پیدا میکند. اینجا دقیقاً تنها جایی است که این طیفهای بیصدا میتوانند با روشی دموکرتیک فشاری واقعی وارد کنند تا شاید امتیازاتی واقعی بگیرند.
نکته مهم دیگری هم در این باره قابل ذکر است. به جز این پاراگراف از متن، بقیه این نوشتار متمرکز بر بازی درون-گروهی میان طیف رأی دهندگان و احزاب اصلاحطلب است. اما تاثیر تحریم محدود به این بازی خاص نیست. باید دانست که اصرار بر شرکت همیشگی در انتخابات و درونیسازی این فرهنگ در میان هوادارن پیام خطرناکی را هم به هسته قدرت گسیل میکند. میدانیم بازی متفاوتی بین مردم کشور در مقابل هسته سخت قدرت در ایران برقرار است. فرستادن این سیگنال از این رو خطرناک است و یک «بازی بد» محسوب میشود که در آن بازی، حریف اساساً طراح و مهره چین اصلی خود بازی است. ابزاری در دست دارد به نام شورای نگهبان که با آزادی کامل میتواند نقشه کل بازی را بچیند. توانایی رد صلاحیت شخصیتهایی از هاشمی رفسنجانی گرفته تا احمدینژاد، گواه آن است که در چیدن صفحه شطرنج انتخابات، بالقوه دست خود را کاملا آزاد میبیند و مردم همیشه ناچار به بازی درون صحنهآرایی آنها هستند. رأس قدرت اگر روزی مطمئن شود که قاطبه مردم، منجمله حتی معترضان سیاسی به شرکت همیشگی در انتخابات و رضایت دادن به گزینه «بد» تن دادهاند، بخوبی میتواند نتیجه دلخواه خود را از انتخابات بگیرد. کافی است مهره مورد علاقه خود را در کنار چند گزینه بدتر و دلخراشتر راهی عرصه انتخابات کند و اطمینان داشته باشد مردم برای نجات از قدرت یافتن بدترها به سوی صندوقهای رأی هجوم میآوردند و گزینه مورد نظر او را انتخاب میکنند و با احساس پیروزی به خانه برمیگردند. نشان دادن این موضوع به رأس قدرت مهم است که شرکت در انتخابات بدون فراهم بودن شرایطی حداقلی، پیش فرض همیشگی مردم نیست.
نگهبانان دروازه دیوها
روایتی که توسط احزاب و گروههای اصلاحطلب تبلیغ میشود بر اساس «توزیع ناعادلانه ترس» کار میکند. نزدیک هر انتخابات، کارخانه هیولاسازی از رقبا شروع به کار میکند و در این امر هم بسیار موفق است. اما همه ترس از پیروزی محافظهکاران را، بر گرده مردم سوار میکند و آنان را از عواقب رأی ندادن تا حد مرگ میترساند. گویی خودشان ناظر خارجی این بازی هستند و چیزی برای از دست دادن ندارند. اصلاحطلبان درون نظام علاقمندند خود را به عنوان نگهبانان دروازه دیوها به تصویر بکشند. کسانی که باید دائم ازشان متشکر بود که اجازه ندادهاند «بدتر»ها و دیوها به شهر وارد شوند.
محتوای شعار تبلیغاتیشان این است که این هراس، متعلق به شما مردم است؛ ولی ما منجیتان هستیم. اگر از هرآنچه هستیم حمایت نکنید و ما کنار برویم، دیگر نگهبانی ندارید؛ خود دانید و این دیوها. این شعار برای سالهای متمادی با موفقیت کار کردهاست و تعداد بیشماری از مردم را به مبلغانی خودجوش و ستایشگران این منجیان و نگهبانان تبدیل کردهاست. اینان به جای آنکه پرسشگری کنند، به هر کسی که مطالبهای را مطرح میکنند سراسیمه حمله میکنند و آنانرا به خودسانسوری وا میدارند، نکند که موقعیت این نگهبانان به خطر بیفتد.
واقعیت آن است که آنها در ترساندن مردم همیشه بسیار موفق بودهاند، اما مردم تاکنون نتوانستهاند متقابلاً به صورت موثری آنها را بترسانند و امتیازی بگیرند. اصلاحطلبان امتیازها را به جناح مقابل میدهند، ولی نه به مردم بدون-چاره پشت سرشان. این نتیجه توزیع ناعادلانه ترس است. ترس، بازیگران کوچک را فلج میکند. ترویج عمومی آن وقتی سیاست اصلی انتخاباتی میشود، میتواند جمعیتهای بزرگ را مسخ کند. آنها را به حداقلیترین داشتههایشان خرسند میکنند و با رضایت به بیعدالتی حاکم بر بازی چشم میبندند.
بازی درست در قبال این استراتژی هراس، ارسال این پیغام کلیدی به نگهبانان است: ما میدانیم شما چیزهای بیشتری برای از دست دادن دارید.
اگر طیفی از جامعه بخواهد، و روزی بتواند، که تا رسیدن به حداقلی از مطالباتش در فضای انتخاباتی ایران، با ابزار دموکراتیک «رأی ندادن»، نتیجه انتخابات را گروگان بگیرد، لازم است صحنه منطقی بازی را بشناسد. اول باید واقف باشد که تن ندادن به اتحاد استراتژیک با اصلاحطبان فقط یک بازنده ندارد. دو بازنده دارد؛ و این شمشیر دولبه، تنها ابزار اعمال زور اوست.
دوم اینکه بازیگری که دست پایین را دارد فقط وقتی میتواند پیروز باشد و خواسته خودش را تحمیل کند که نشان دهد در بدترین سناریوی ممکن هم، آمادگی تحمل وضعیت باخت-باخت را دارد. استراتژی دستگاه تبلیغاتی اصلاحطلبان دمیدن دائم در کوره وحشت است تا هواداران آنقدر ترسیده و خمیده شوند که مطرح کردن هر مطالبهای را به زمانی نامعلوم بعد از شرایط حساس کنونی به تعویق بیندازند. باید پیام خنثی کننده این استراتژی را یافت و مخابره کرد.
یا مرگ یا آزادی
از عمدهترین مباحثی که در نظریهبازیها به آن پرداخته میشود، تاثیر و نحوه سیگنالهایی است که بازیگرهای مختلف به هم گسیل میکنند. پیامهای صادقانه یا فریبدهندهای که از یک بازیگر به دیگران فرستاده میشود، قسمت مهمی از بازی او را شکل میدهد.
شعار تاریخی و سمبولیک «یا مرگ یا آزادی» که چند صد سال پیش در زمان جنگ استقلال آمریکا مشهور شد، و در بسیاری از نهضتهای آزادیخواهانه موفق تکرار شد، در واقع یک سیگنال اعلام وضعیت در این تئوری بازی است. چیزی که به طرفهای مقابل نشان میدهد بازیگر این سوی میدان آماده پرداخت بزرگترین هزینه است برای رسیدن به کلیدیترین مطالبهاش: آزادی.
حتی بیچاره ترین بازیگر با «خالیترین دست»، وقتی به اینجا برسد، و آماده خطر کردن و به خطر انداختن تعادل فعلی باشد، قدرت بیسابقهای پیدا میکند. گنج و لشکر دیگر بازیگران در برابر همت و رأی او منعطف میشود. انقلاب یا شورش فرودستان بر علیه حاکمان، معمولاً از چنین منطقی در نظریهبازیها برخوردار است. اما حتی برای شرایط انتخاباتی مطرح در این مقاله هم، که یک بنبست دموکراتیک برای اقشار محذوف است، کاربرد مشابه دارد. چیزی که شاید بتوان از آن به شورش انتخاباتی تعبیر کرد.
ولی نکته مهم این است که به ندرت وضعیت خود بازی به سناریوی باخت-باخت کشیده میشود. عموماً صرف وجود این تهدید، وقتی جدی گرفته شود، و اعلام صریح آمادگی برای هزینه دادن، به جای اعلام تسلیم و همراهی نامشروط، بخودی خود شرایط بازی را دگرگون میکند. انقلابهای کمی در تاریخ نبودهاند که انقلابیون پس از پیروزی از موفقیت سریع خود ابراز شگفتی کردهاند.
احمدینژاد: قدرت یک کابوس
در شرایط فعلی سیاسی ایران، دوره احمدینژاد برای هواداران اصلاحات سمبل کامل ورود «دیوها» به شهر است. ناملایمات آن دوره کار را برای پیاده سازی استراتژی ترس بسیار هموار کرده است و داستان ایدهآلی فراهم کرده است که دائم برای رأی دهندگان جدید نقالی میشود. اما در این بازنمایی، نه تنها علت العلل تمام دشواریها، قدرت یافتن محافظهکاران قلمداد میشود، بلکه مسئولیت و تقصیر این تغییر قدرت تماماً بر گرده مردم نهاده میشود. در این روایت مُثُلی، مردم در انتخابات دومین دوره شورای شهر از صندوق رأی قهر کردند و حزب آبادگران پایش به این شورا باز شد که سکویی برای پرتاب احمدینژادر به قدرت فراهم کرد. بعد دوباره هواداران عمومی اصلاحطلبان در دور دوم انتخابات ۸۴ به علت کمکاری و بیانگیزگی، شرایط قدرت یافتن او را فراهم کردند. در این روایت نقش مستقیم کاهلی «نگهبانان دروازه» محذوف است و راوی بیش از هر کسی مردم را مقصر میداند که از روی کاهلی در خانه ماندهاند. اما ناکارآمدی اسفبار شورای نخست شهر، دعوای دائمی سیاستمداران اصلاحطلب در آن شورا، گماشتن شهرداران پرحاشیه و ضعیف، فاجعه غرق شدن دختران مدرسهای در دریاچه پارک شهر که کمتر از حادثه پلاسکو دلخراش نبود، اولویت دادن سیاستبازی بر مطالبات واقعی شهر، همه از این روایت حذف میشوند تا پیامی غیر واقعی منتقل شود. این پیام، اصلاحطلبان را به از مقام پاسخگو بودن به مقام طلبکاری ارتقاء میدهد تا تودههای مردم، به جای حسابکشی از آنها، خود را و یکدیگر را سرزنش کنند که چرا مجدداً شورمندانه آنها را برنگزیدند.
این روایت وارانه را باید اصلاح کرد. جای شاکی و متهم معکوس شده است. نگهبانانی که تنها وظیفهشان را جلوگیری از ورود دیوها به شهر تعریف کرده بودند، در انجام این وظیفه کوتاهی کردهاند؛ پس مقصر و سزاوار سرزنشاند. وقتی آبادگران به جای اصلاحطلبان به شورای شهر آمدند، در مقایسه عملکردی قوی داشتند؛ تغییراتی ایجاد کردند که برای مردم تهران ملموس بود. طبیعیترین واکنش مردم تغییر رأیشان است. نمیتوان آنان را بابت عدم وفاداری بی قید و شرط به احزاب اصلاحطلب مورد سرزنش قرار داد و از بیچارگیشان برای انتخابات بعد «درس عبرت» استخراج کرد.
هر کسی مدعی دموکراسی است، باید این مکانیزم را ترویج کند: کسی که بد عمل میکند و انتظارات معقول را برآورده نمیکند، دیگر رأی نمیآورد. هر وقت مطالباتی نادیده گرفته میشوند، بخشی از رأی دهندگان رو بر میگردانند. این یکتا راه اصلاح است. ترساندن مردم از حمله دیوها نقطه مقابل دموکراسی است. گروکشی است و سرکوب مطالبات. این پیام باید مخابره شود که با هر ظلمی، بخشی از نیروهای اجتماعی از دست میرود.
شیب لغزنده استمرارطلبی
اصلاحطلبان فعلی، احتمالاً باهوشترین گروه سیاسی ایران هستند. در زمان رهبر قبلی که لطف ویژهای به آنها داشت، در همه ارکان قدرت حضور داشتند و به عنوان طیف تندرو و انقلابی نزدیک به رهبر، در مقابل طیف سنتی بازار تعریف میشدند. بعد از تغییر رهبر، تغییر زبردستانهای کردند و نقشی چتر-گونه برای تمام اپوزیسون قانونی عهدهدار شدند. با وجود این که اکنون رقیبشان ارکان غیر انتخابی را از آن خود کرده، اصلاحطلبان با برخورداری از چابکی تئوریک بالا، حالا به روزتر و باسوادتر و مسلطتر به ابزار رسانه هستند؛ نبض جامعه را بهتر در درست دارند و در رقابتهای انتخاباتیِ نسبتاً عادلانه، به راحتی رقیب را خاک میکنند. رقیب قدیمشان جناح راست سنتی، حتی با وجود دوپینگ مرکز قدرت، هیچگاه نتوانست قدرت اجرایی را بدست آورد. بجز دورهای که احمدینژاد از گرده آنها بالا رفت اما هیچ میوهای برایشان نچید.
شاید بزرگترین موفقیت اصلاحطلبان در روابط عمومی، فروش عمده این ایده بود که یکتا راه اصلاح نظام سیاسی، از آنها میگذرد. باید تن به اصلاحات مورد نظر آنها داد؛ با سرعت و روش مورد نظر آنها، و با اولویتهای درون ذهن آنها. بسیاری از هواداران سیاسی که این ایده را خریدهاند، برای اصلاحطلبان نوعی خیرخواهی ذاتی و برای جناح راست یک بدخواهی ذاتی قائلاند. اینان همذاتپنداری کاملی میان خود و سران اصلاحطلب دارند. باپر دارند آنها برای مطالبات گروههای مردم، دایه مهربانتر از مادرند و بدون فشار جامعه و مزاحمت و سر و صدای جامعه مدنی، خودشان بهتر میتوانند راه روشن و بدیهی اصلاحات را بپیمایند. این هواداران، نزد خود وکیل مدافع اصلاحطلبان میشوند و هر مطالبه به زمینماندهای را به «نشدنی بودن» آن مطالبه نسبت میدهند و متدینانه اطمینان دارند که احزاب اصلاحطلب همه تلاششان را برای آنها میکنند و فقط جایی متوقف میمانند که پیشروی در مقابل دیوها دیگر شدنی نبوده است. بسیاری از اینان به روایت «پیشرفتهای میلیمتری» باور دارند و البته در کنارش آرزو میکنند رهبر آینده ایران هم نزدیک به این جناح باشد. گمان دارند چنین چیزی بهترین خبر برای اصلاحات بوده و چیزیست که یکبار و برای همیشه مشکلات را از جلوی پای اصلاحات سیاسی و اقتصادی برمیدارد.
شواهد زیادی وجود دارد برای مشکوک بودن به این خوشبینیها. پرداختن به آنها خارج از حوصله این بحث است، آنچه مربوط است اینکه هر زمان اصلاحطلبان خود را از حسابکشی و مطالبهگری هواداران مصون دیدهاند، عملکردی ناامید کننده داشتهاند. به دفعات در بزنگاههای مهم، هربار که عدهای از هوادارن به خود آمدند، میان خواستهها و آرمانهای خود با سیاست اصلاحطلبهای حکومتی فاصله زیادی دیدند. چه آنزمان که اولویتهای کوچک سیاسی حزبی با «تکرار»، اولویت همه هواداران قلمداد میشد و از آنها خواسته میشد به لیستی رأی دهند که برای بسیاری، با تصورشان از اصلاحات ناهمخوانی بنیادین داشت، چه زمانی که سیاست خارجی این حزب از سیاست بخش امنیتی نظام قابل تمیز نبود، چه وقتی که ردصلاحیت غیرخودیها مایه شعف رهبران اصلاحطلب میشد و دهها مورد مشابه که باعث احساس بیگانگی بخشی از مردم با حزبشان شده است.
طرفداران سرسخت اصلاحطلبان اما در روندی بطئی «انتظارات» خود را دائم اصلاح کردهاند. به اسم «امید»، سقف امید را تا سطح زانو پایین آوردند و در بسیاری زمینهها، یکدیگر را به سوی رضایت دائم و آرمانگریزی بیسابقهای سوق دادند.
هیچ افقی را نمیتوان دید که در آن این داینامیک حاکم تغییر کند. در نگاهی کمتر خوشبینانه، به این دلیل که انگیزه برای استمرار این وضعیت خیلی بیشتر از انگیزه برای تغییر آن است. در سالها و دهههای آینده هم همیشه دیوهایی خواهند بود و تنها راه جلوگیری از ورودشان باز رأی دادن به «اصلاحطلبان» است. با هر تعریف و مختصات جدیدی که از خودشان ارائه کنند. اگر بیست سال پیش اصلاحات خودش را برای جلوگیری از به قدرت رسیدن جناح راست و «ناطق نوری» تعریف کرد، اکنون مردم از هراس گروهی به نام «جبهه پایداری» سر صندوقها میروند؛ گروهی که جناح راست در مقابلشان لیبرال محسوب میشوند. استراتژی ترس به قله موفقیت خود رسیده است و به نظر گریزی از این دور بسته وجود ندارد. باید به دنبال مکانیزمهایی موثر بود که جلوی سقوط در این شیب لغزنده را بگیرد.
در این میان جالب توجه است که مروجین ایده «صندوق رای در هر شرایطی»، کسانیکه دائم متذکر میشوند نباید انتظار اصلاح یک شبه امور را داشت و از کشورهایی مثال میزنند که این راه را در طی مسیری چندین قرنه پیمودهاند، نگاهشان عموماً به انتخابات بسیار کوتاه-بینانه است. آنزمان که نوبت رأی دادن میشود و لیستهای اصلاحطلبان منتظر بسیج فوری هواداران است، صحبت از استراتژی بلند مدتتر اصلاً با استقبال روبرو نمیشود. اگر کسانی پیشنهاد دهند استراتژی بلند مدتتر اما بالاقوه موثرتری به جز وفاداری بیچون و چرا به لیست اصلاحات وجود دارد، چیزی که میتواند یک اهرم فشار واقعی در اختیار جمعیت حذف شده قرار دهد، چیزی که ممکن است سرعت میلیمتری اصلاحات را به سرعت سانتیمتری تبدیل کند، آنرا برنمیتابند.
مطالبه محوری
اول باید دانست حتی با پذیرفتن عملی بودن این ساختار تئوریک که شرح آن رفت، بخش بزرگتر جامعه ایران اساساً لزومی برای طرح این مباحث حس نمیکنند. عده زیادی از هواداران اصلاحات دقیقاً همین قسم و همین سرعت اصلاحات را مطلوب میدانند. واقعیت این است که «شرایط موجود» احتمالا مورد پذیرش اکثریت جامعه است، آن قدر که کوچکترین ریسکی برای عبور از آن به نظرشان نالازم باشد. گرچه هر زمان نور امیدی تابیده شده و حرکتی شکل گرفته، جمعیت به آن پیوسته است.
گروههایی که مطالبه بزرگ و ممنوعهای دارند آنقدر که خود را ملزم بدانند فعالیت سیاسی جدی برایش انجام دهند، زیاد نیستند. برای مثال اقلیتهای دینی، منجمله بهاییها، از ظلم بزرگی که بر آنان میرود ناراضیاند و سرعت و جهت اصلاحات را در جهت بهبود امور زندگیشان نمیبینند. اما رنج بهاییها در اولویتهای زندگی اغلب مردم ایران، جایگاه رفیعی ندارد، و قسمتی از مردم هم با ظلم حکومت در حق آنها همداستانند. اینها واقعیتهای جامعه است. یا مثلاً گروهی که مبارزه فعالان کارگری را دنبال میکنند، و همدل آنانند وزن تعیینکنندهای در اجتماع ندارند. یا کسانیکه مخالف کشورگشایی ظالمانه ایران در سوریه هستند و توقف آنرا مطالبهای کلیدی میدانند، جمعیت خیلی کوچکی هستند در میان غاطبه مردم که روایت رسمی را بی کم و کاست پذیرفتهاند.
ایده محوری نوشتار فوق، این گروههای را مخاطب قرار میدهد. هر گروهی که حول مطالبهای گرانوزن، و زمینمانده جمع شده باشند، در صورت انسجام و بسیج نیروهای همدل، بالقوه میتوانند با مکانیزمی که در این مقاله گفته شد، از اهرم انتخابات هم استفاده موثر بکنند. خصوصاً زمانیکه رأی گروهها به هم نزدیک است. یک درصد از رأیدهندگان هم میتوانند بالقوه سرنوشت انتخابات را جابجا کنند. این احتمال، میتواند قدرت نفوذ بینظیری به گروههای منسجم عطا کند که با کمترین هزینه ممکن و به دموکراتیکتر شیوه، دست به اعمال قدرت سیاسی بزنند. حتی زمانی که هیچ نماینده مستقیمی در انتخابات ندارند.
برای این منظور، این پیام بلند و شفاف باید مخابره شود که درصورت نادیده گرفتن هر مطالبهشان، همراهیشان در زمان انتخابات از دست میرود. باید نشان دهند آنقدر برایشان حیاتی است که ترسانده شدن از حریف برای کرنش آنها کافی نیست و آنها مصمماند به خاطر نشنیده گرفته شدن، کشتی حزب حاکم را زیرپای خودشان سوراخ کنند و تمام سرنشینان کشتی را، منجمله سرنشینان بیتفاوت به مطالبات اساسی آنها را، به غرق شدن تهدید کنند. این تنها ابزار ممکن برای اعمال قدرت اقلیتهای نادیده گرفته شده و جلب توجه عموم به مطالبه اساسیشان است.
اختتام
چیز مهمی که در پایان باید اضافه کرد این است که هدف این مقاله تنها تشریح اسکلتبندی منطقی کمپینهای احتمالی برای تحریم است، که میتواند برای پیگیری مطالباتی مشخص شکل بگیرد. هدف نوشته اقناع خواننده برای مشارکت یا تحریم یک انتخابات خاص نیست. ارائه یک مدل نظری است که نشان میدهد تحریم نه تنها میتواند معنیدار و موثر باشد، بلکه «تهدید تحریم» در شرایط فعلی قویترین ابزار در دست قشرهای بینماینده است. جای پارامترهای دخیل در این مدل نظری اما خالی است و فقط توسط خود اشخاص میتواند پرشود. ارزیابی سیاسی شخص از شرایط سیاسی روز، هزینه وضعیت باخت-باخت، داشتن نگاه بلند مدت یا کوتاه مدت، و از همه مهمتر وزنی که برای اولویتها و مطالبات قائل است، در کنار دهها پارامتر دیگر تعیین میکند که آیا صلاح میبیند به یک کمپین تحریم بپیوندد یا همچنان در انتخابات شرکت کند.
پیام کلیدی این است که اشتباهترین استراتژی انتخاباتی ممکن، کوبیدن دائم بر طبل مشارکت غیرمشروط در انتخابات است و مشروعیتزدایی کردن از کمپینهای مطالبه-محور تحریم انتخابات. این استراتژی به خلع سلاح کامل رأی دهندگان در مقابل احزاب درون حاکمیت میانجامد.
هدف تئوریک این مقاله زیر سوال بردن بداهت به ظاهر عقلی انتخاب «بد»، میان دو گزینه «بد» و «بدتر» است؛ بر اساس مدلهای بازیهای تکرارشونده در نظریه بازیها. (وجاهت اخلاقی این انتخاب هم قابل خدشه است که خود مبحث مستقل دیگری است).
گرچه معدود فعالان سیاسی و مدنی ایران اخیراً بیشتر درباره مطالبهگری سخن میگویند، اما جو سیاسی حاکم بر فضای اصلاحطلبی، سخت مشوق چشم بستن بر عیوب دولتهای خودی است؛ خصوصاً در فصل انتخابات. اما باید دانست که با حذف گزینه امتناع تاکتیکی، اساساً هیچ گزینه دیگری برای اعمال فشار دموکراتیک روی میز باقی نمیماند. مطالبهگری در انتخابات ایران، جایی که در واقع تنها یک انتخاب واقعی وجود دارد – رای دادن یا ندادن – با حذف گزینه دوم، تهی از معنی میشود.
حتی کسانیکه به جد طرفدار رای دادن به یک کاندیدای خاص هستند، باید این ابزار دموکراتیک را در جعبه ابزار نسبتاً خالی جامعه مدنی ایران حفظ کنند و در مشروعیت دادن به آن بکوشند. هم به این دلیل که نگه داشتن این شمشیر دموکلس بر بالای سر احزاب، اهرم موثری است که میتوان گزینه «بد» را به سمت جای بهتری هل بدهد؛ و هم از این جهت که در فقدان دیگر روشها، حذف این گزینه، خلع سلاح کردن مردمی بیصدا است. کسانی که امتناع از رأی دادن برایشان صلحجویانهترین و نجیبانهترین راه باقی مانده است برای اثر گذاری در سرنوشت کشورشان.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.