علم شکلی از آگاهی اجتماعی بشر، به صورت مجموعهای مدون و سازمان یافته از شناختهای انسان در عرصههای مختلف طبیعی و اجتماعی است که بر اساس مشاهدات و تجربیات دقیق گردآمده و در فرم مقولات، قوانین، تئوریهای علمی بیان میشود. شیوه درست علمی، شیوه تعقلی و اثباتی است که با استدلال، تجربه و مشاهده واقعیات، میتوان درستی احکام آن را تحقیق و اثبات کرد. اگرعلم را با دیگر آگاهیهای اجتماعی مانند فلسفه، مذهب و هنر مقایسه کنیم، تفاوتهای زیادی میبینیم:
فلسفه، نوعی تفکر و آگاهی بشری در باره موضوعات و مسائل مهم انسان، جامعه انسانی و طبیعت است که تا لحظه تنظیم آن نظریه فلسفی خاص، هنوز دانش قطعی و مسلمی در باره آن موضوع نداریم. آگاهی دینی/مذهبی، هم کم و بیش همین جهت و نوعِ کارکرد را برای انسان در روند تکامل آگاهی و اندیشه داشته است. اما تفاوت اساسی آن با فلسفه در اینست که فلسفه در استنتاجهای خود بر تجربه و عقل خودبنیاد بشری تکیه میکند. یعنی بر خلاف آگاهی مذهبی سویهای این جهانی دارد. مهمتر این که قابلیت نقد و اصلاح و تغییر دارد. ولی آگاهی مذهبی بر پایه سنتها، اسظورهها و دلایل نقلی از منشاء الهام، وحی، مکاشفه و اشراق با ایمان و باوری تعبدی به آنها –همچنین غیر قابل نقد و اصلاح- استوار است. در صورتی که علم، بر شالوده تجربه، مشاهده و تعقل انسانی و حذف هر گونه دلایل غیر قابل اثبات از آن، همراه با عدم قطعیت، ابطال پذیری، قابلیت نقد و اصلاح متکی است.
علوم انسانی، که متوجه و متمرکز بر انسان و مسائل اجتماعی و انسانی -برای تببین درست و دقیق یا حداقل کارآمد این مسائل- است. به قدمت سایر آگاهیهای اجتماعی و در بطن آگاهیهای مذهبی و فلسفی شکل گرفته و رشد یافت. در سویه این جهانی، علمی و فلسفی موضوع تا به حال حداقل دو سمتگیری و سنت گسترده و بزرگ وجود داشته و گرایشهای گوناگون معاصر نیز کم و بیش تحت تاثیر این دو سنت بزرگ و دو زیرمجموعه مهم آن هستند. این دو سنت عبارتند از سمتگیری و سنت تجربی/طبیعتگرایانه، یعنی مقولات و قوانین جامعه و انسان را شبیه قوانین طبیعت دیدن است، دوم سمتگیری و سنت عقلانی/تاویلی یا تاریخی و انسانی دیدن این مقولات و قوانین است. در قرن نوزدهم گرایش پوزیتیویستی با تکیه بر نظریه فیزیک جامعه یا ثبات قوانین و سیستمهای اجتماعی موجود با طرد دیدگاه تعمیمهای کلی فلسفی، یعنی افراط در سنت تجربی/طبیعتگرایانه و مکانیکی در علوم انسانی/اجتماعی پیرو همین سنت هستند. گرایشهای مختلف اگزیستانسیالیستی چه مذهبی و خداباور، چه غیرمذهبی و ناخداباور، همچنین تاثیر پذیرفتگان این دو مکتب در طرد تعمیم های کلی متافیزیک فلسفی و افراط بر اراده آزاد شخصی و فردی کردن مسائل جامعه است. یعنی با افراط در سنت عقلانی/تاویلی، با طرد وجوه مثبت روشهای علمی پژوهش علمی در حد دیگری از افراط به سوی غیر واقعی و ذهنی کردن مفاهیم و مقولات و سوء استفاده از اشکالات و نقاط ضعف سمتگیری و سنت تجربی/ پوزیتیو قرار دارند.
رشدعلوم تجربی و مکانیک همراه با دستاوردهای علمی کوپرنیک، گالیله و نیوتن و ابطال نظریات ارسطو در باره فیزیک و طبیعت منجر به طرد نظریه طبیعی بودن وضعیت و سیستم اجتماعی، ساختارطبقاتی (برده داری/ فئودالی و پدرسالاری) شد. دیدگاهی که تا اوایل دوران مدرن غالب و مسلط بود و بسیاری به پیروی ارسطو از آن دفاع میکردند. نظریات انسان گرایانه سوفسطاییان دوباره مطرح شد. افرادی مانند: بیکن، هابز، دکارت، لاک، روسو، کانت، آدام اسمیت، هگل -هرکدام به شیوه و روش خود- روشنگرانه راه پیشرفت علوم انسانی را گشودند. با توجه به اینکه انسان به طور طبیعی دارای استعداد، ظرفیت و قدرت مشابه است، بسیاری نتیجه گرفتند که نابرابری در امکانات و قدرت در سیستم اجتماعی و جامعه مصنوعی است، جامعه وجود و هستی فیزیکی و طبیعی ندارد. بلکه نتیجه مناسبات، قراردادها و سلطه نهادهای تاسیسی و قوانین وضع شده است.
پایههای نظری انقلابهای بزرگ اجتماعی بعدی بر این نظریات روشنگرانه در علوم اجتماعی قرار گرفت. نظریاتی که ساختار و نظام اجتماعی کهن و قدرتهای متکی بر آنها را دچار بحران، متزلزل و سرنگون کرد. فیلسوفان و نظریه پردازان وابسته به قدرت و یا متمایل به حفظ ساختارهای نظام کهن دو راه حل متفاوت و کاملا متقابل در دو حد افراطی/نهایی این دو سمت گیری و سنت را برای حل و برون رفت از این بحرانها، شکل تئوریک داده، ترویج و تبلیغ کردند.
افراط در نزدیک شدن به علوم تجربی و مکانیک، در تحلیل مسائل اجتماعی مانند نظریه «فیزیک جامعه» در«پوزیتیویسم» و جامعه شناسی اگوست کنت با ایده پایدار و غیر قابل تغییر بودن مناسبات، ساختار و قوانین جامعه در یک طرف این افراط قرار داشت. در طرف مقابل گرایش افراطی بر شخصی/ذهنی و هر چه بیشتر فردی کردن و برگذشتن از کلیت به سود فردیت در انواع و اقسام نظریات عرفانی/اشراقی و اگزیستانسیالیستی قرار داشت.
طیف گستردهای از متفکران سنت عقلانی/تاویلی با نگرشی محافظه کارانه، به استفاده و برگشت به مفاهیم و مقولات سنتی، رمانتیک و غیرتجربی قبل از دوران روشنگری روی آوردند. نظریههایی ضد روشنگری که از گیورگ هامان شروع شد و تا یاکوبی، کی یر که گارد، نیچه، اسوالد اشپنگلر، مارتین هایدگر و…. ادامه یافت. این طیف سعی کردند، مفاهیم و مقولات ردشده و ناکارآمد گذشته مانند: انحطاط، اعتلا، تعالی، تعالی متافیزیک ،فرامتافیزیک، غیب، حضور، تفکرحضوری، ظهور، صدور، فیضان، مشیت، غائیت، الهام، تفکر قدسی، شهود…. عمدتا مفاهیمی از آگاهی مذهبی را به انضمام لفاظیها و عبارت پردازیهای مبهم، بی معنا و توخالی، برعلم بویژه علوم انسانی و فلسفه بار کنند. مفاهیم مدرن علمی، نتیجه تغییر رویکرد دینی-سنتی به عقلانی/ تجربی است که ابتدا در رنسانس، سپس دردوره علم و فلسفه معاصر و در مخالفت با سنتهای علمی قدیم و اسکولاستیک، پس از قرون وسطی به وجود آمد. شناخت علمی به صورت تجریدی به شکل مفاهیم، مقولات، قانون و تئوری عرضه میشود، تفاوت آن با سایر آگاهیهای بشری، در حذف و زدودن هرگونه عنصرذهنی، عاطفی، تخیلی، شهودی، الهامی، ترانسندنتال، ماوراءالطبیعی، قدسی و عامل انسانی از محتوی شناخت علمی است.
هر کدام از آگاهیهای بشری مفاهیم، مقولات، شکل تنظیم و تدوین خاص خود را دارند، مفاهیم دوگانه انحطاط /اعتلا یا ضلالت /هدایت از مفاهیم علمی نیست اخلاقی-دینی است. به همین دلیل در علوم چه طبیعی چه علوم اجتماعی/انسانی نمیتوان از انحطاط یا اعتلا سخن گفت. نمیتوان از علم شهودی/قدسی یا غیرقدسی سخن گفت. ولی از گسترش و پیشرفت، کم یا زیاد شدن، تند یا کند شدن میتوان سخن گفت.
وضعیت پژوهش و نظریه پردازی علمی در ایران بویژه در عرصه علوم اجتماعی/انسانی دچار نوعی رکود و عقب ماندگی ناشی از سردرگمی و اغتشاش در تعیین سمتگیری درست، فقدان برنامهریزی و سامان دهی تحقیق و پژوهش، ساختار پراشکال آموزشی و فرهنگی، ضعف مدیریت، کمبود بودجه و امکانات و ابزار و مکان برای این کار در مراکز تحقیقاتی و دانشگاههاست.
سابقه برگشت و احیاء مفاهیم ردشده و ناکارآمد گذشته، در محافل دانشگاهی ایران مانند: نظریه اعتلا و انحطاط در علم و فلسفه به منظور محدود و تحت سیطره درآوردن علوم بویژه علوم انسانی در چهارچوب درک و تفسیر اگزیستانسیالیستی، به هانری کربن، احمد فردید، شاگردان و پیروانشان برمیگردد. این رویه فراعلمی/فرامتافیزیک فلسفی با ترویج گرایشهای اشراقی-عرفانی، معرفت ازوتریک (باطنیگری)، ادیان و مکتبهای هندی، نیهیلیسم، اگزیستانسیالیسم در دهه بیست شروع و در دهه سی هجریشمسی اوج گرفت. در اواخر دهه ۳۰ با تاسیس «شورای هدف فرهنگ ایران» باشعار مبارزه با انحطاط و مخالفت با غربگرایی، ماشینیسم -هماهنگ با فلسفه هایدگر- بی پایه و اساس دانستن علم، بی اعتمادی و تحقیرعلم و دانش و دانشمندان شدت گرفت. فردید بارها این جمله هایدگر را در درسهایش تکرار میکرد: » تاریخ مغرب زمین، تاریخ غروب حقیقت [علم] است.» این روند در«انجمن شاهنشاهی فلسفه» به رهبری هانری کربن و سیدحسین نصر تداوم یافت و همچنان معتقدان و مروجان خود را در میان اندیشمندان دولتی و دانشگاهی، شاگردان، تاثیرپذیرفتگان و پیروان هایدگر،کربن، نصر و فردید دارد.
یکی از دو زیر مجموعه مهم در روش برخورد و تحلیل علوم انسانی و اجتماعی، دیدگاه فلسفی و اجتماعیِ است که بهعنوان روش و فلسفهای «نو» در هنر و ادبیات، علوم انسانی عرضه شد،«پست مدرنیسم» است که بیش از هرچیز نوعی ایدهآلیسم بر پایه فلسفه زبان و بسیار نزدیک و متاثر از سمتگیری و سنت اگزیستانسیالیستی است که در ضدیت با تجدد و اندیشههای روشنگری و نفی دستاوردهای مدرنیته قرار دارد. اندیشههای متفکران خاصِ آن مانند فوکو، لیوتار، دریدا و بودریار بر میراث فلسفی اندیشمندانی هم چون هامان، نیچه، هایدگر و فروید و برگشت به اندیشههای فلسفی و زیباییشناسی سدههای میانه در مخالفت با هرنوع نوپژوهی و نوگرایی واقعی و ترقی اجتماعی است. خطوط اصلی فکری و فلسفی پست مدرنیسم را در ضدیت با اصول تعمیم فلسفی، تحت عنوان نفی فراروایتها، برجسته و عمده کردن نسبیگرایی و عدم قطعیت در زمینه شناخت، مخالفت با ایده ترقی و پیشرفت تاریخی است. از نظر آنان جامعه به عنوان کلیتی یگانه آن گونه که در هویت ملی دیده میشود یا کلیتی ارگانیک با ساختار طبقاتی (نظر مارکس) یا نظامی کارکردی (نظر دورکیم/پارسونز) به علت بی باوری به فراروایتها دیگر معتبر نیست. تاکید بر هویتهای فرعی و خرده فرهنگها، تکیه بیش از حد بر زبان و انکار دستیابی به هرگونه حقیقت دانست. از نظر این گرایش علم دیگر به هیچ روایت کلی و تعمیم فلسفی نیاز ندارد و قواعد خود را از بازیهای زبانی خودش میگیرد. این گرایش که در ایران کاملا شناخته شده و پر طرفدار است، رابطه حقیقی و متمایز بین ذهن ما و جهان (سوژه و ابژه) -بنیان معرفت شناسی مدرن از دکارت به بعد- همچنین امکان شناخت و علوم انسانی مبتنی بر مفاهیم و مقولات حقیقی را زیر سوال برده و منتفی میداند.
بسیاری از متفکران بعد از رنسانس هریک به نوعی، کلیت عقلانی هماهنگ با روشهای تجربی را به کاربردند. آنها با نوعی تلفیق مفاهیم و مقولات و تعمیمهای کلی فلسفی و به کمک روشهای کمی و ریاضی تجربی همچنین با فاصله گرفتن از دو حد افراطی در دو سوی سمتگیری و سنتها، توانستند راهی میانه در بین دو سنت بزرگ عقلانی/تاویلی صرف و تجربی/طبیعت گرایانه صرف، پیدا و باز کنند. جان استوارت میل، هربرت اسپنسر، چارلز داروین، کارل مارکس… متفکران و پژوهشگرانی بودند که از پیروی و حرکت در یک سمت، سنت و روش خاص دوری گزیدند.هرکدام در زمینه دانش خود کوشیدند تا شیوه و روشی پیچیده، پرزحمت و دیر دست یافتنی پژوهش علمی را در مسیر شناخت دقیقتر علمی جهان طبیعی و جامعه انسانی را برای خود و دیگران هموارتر کنند. پژوهش علمی بزرگِ طرح و تکمیل نظریه تکاملی داروین، طرح تاریخی تحول موجودات زنده بر پایه انبوه مدارک و شواهد تجربی همچنین تحلیل و کشف قانونمندیهای اقتصادی تکامل اجتماعی، ارزش کار، روابط و مناسبات در اقتصاد سرمایه داری در نتیجه پژوهشهای مشخص و جمع آوری اسناد و مدارک با تکیه بر تعمیم فلسفی دیالکتیکی و در نظرداشتن کلیت اجتماعی انسان تاریخی/اجتماعی، به وسیله کارل مارکس دو نقطه عطف این نوع سمتگیری، سنت و دیدگاه میانه و جامع هستند.
پرسش مهم و بنیادی در مورد علوم انسانی و اجتماعی در جامعه ما اینست که در درجه اول بدانیم که سمتگیری تفکر و پژوهش چگونه، چیست و چه باید باشد؟ از کدام سنت و شیوه پیروی میشود؟ در پی چه دستاوردی از سمتگیری و شیوه مورد نظر هستیم. علم اکنون یکی از مهمترین آگاهیهای اجتماعی و جزئی از نیروهای مولده جامعه است و بیش از همیشه با نهادهای قدرت و حکومت درهم تنیده است. به همین دلیل قدرت، نقش تعیین کننده و مهمی در سمت گیری، برنامهریزی و سازماندهی و توزیع ابزار و امکانات و نهایتا در رشد یا رکود آن دارد.
دیدگاه جامع عقلانی/تجربی همچنین دید و نگرش فراگیر و بین رشتهای همراه با تعمیم فلسفی داشتن، بویژه در زمینه علوم اجتماعی و علوم انسانی از اهمیت فوقالعاده ای برخوردار است. این دیدگاه و نگرش، نیاز به تربیت همه جانبه استعدادها و تواناییهای جامعه از اولین مراحل و شروع آموزش دارد. ولی سیستم آموزشی و آکادمیک ما، برنامه جامع، همه جانبه نگر، سازماندهی، دید علمی و اجتماعی لازم را ندارد. از پرورش استعدادها و تواناییهای همه جانبه ذهنی دانش پژوهان آینده غافل است. عمدتا فارغ التحصیلانی بی انگیزه و بدون احساس مسئولیت اجتماعی، غیرمتعهد به جامعه و بی علاقه به کار علمی، تحقیق و پژوهش تربیت کردهایم. بسیاری از جنبههای مهم کار مانند دانش دوستی، پژوهش علمی، کار خلاق بعد از تحصیل و مهمتر از همه «وجدان علمی» پرورش نمییابد. فضا و روح علمی ایجاد نمیشود. تأمل کردن، پژوهیدن و اندیشیدن آموخته نمیشود.
به دلیل سمتگیری تجربی/طبیعتگرایانه –با سویه افراطی پوزیتیویستی- از تمام این عرصههای عقل نظری و مفاهیم عقلانی، عرصه ذوق و شناخت حسی و هنری، عرصه عقل عملی اراده، ادب، تدبیر و اخلاق؛ منحصراً به جزئی از بخش عقل نظری و پرورش عقلانی و مفاهیم علمی اکتفا کردهایم. در این سمتگیری با تاکید بیش از حد بر فنی-کاربردی کردن دانشها، به پژوهشهای علمی کمتر توجه میشود. برای نیازمندیهای چرخ تولید و توسعه اقتصادی و استفاده سود آور و سریع از نتایج علوم و تحقیقات، پژوهش به سوی سوداندیشی، تحقیقهای مشتریمحور، مسئله محور و زودبازده هدایت میشود. از طرف دیگر در سمتگیری و سنت عقلانی/تاویلی –باسویه افراطی اگزیستانسیالیستی- به دلیل سفارشی/فرمایشی شدن پژوهش یا تعصب و اصرار بر استفاده از مفاهیم و دیدگاههای خاص سیاسی-مذهبی یا در سایه توهمات بسیار شخصیِ ضد فلسفی/ضدعلمی یا در خلاء مفاهیم و مقولات علمی و فلسفی نه تنها پژوهشی صورت نمیگیرد، بلکه برخلاف سویه پوزیتیویستی -که چرخ پژوهش علیرغم همه نقاط ضعف، اشکالات و معایبش بالاخره میچرخد- پژوهش در سویه اگزیستانسیالیستی و پست مدرن کاملا زمین گیر و منحرف شده و به امری ممتنع تبدیل میشود. حال اگرعدهای راه برونرفت از عقب ماندگی و رکود را –آگاهانه یا ناآگاهانه- در «اعتلای»علوم انسانی به مفهوم اگزیستانسالیستی آن دیدهاند، خود نوعی بیراهه رفتن و گرفتاری مضاعف برای علوم انسانی است.
راه حل مسائل و برون رفت از مشکلات در پژوهشهای علوم انسانی، فاصله گرفتن از هر دو سویه افراطی است. علوم انسانی با پرورش وجدان و روحیه علمی دانشجویان و دانش پژوهان در مناسبات اجتماعی سالم و آزاد با تشویق نقد نظریهها و استقبال از انتقاد و تشکیک در آراء و نظریات پرورش مییاید. برای شکوفا شدن خلاقیتها، وجود فضای آزاد اندیشی علمی نیاز است. در این فضاست که دانش پژوه تحت تأثیر قرارگرفته، نفس میکشد و رشد میکنند و خلاقیتهایش شکوفا شده و بروز میکند.
در مورد علوم انسانی، فقدان سمتگیری درست و مناسب، برنامه ریزی، ساماندهی و هماهنگی روشها، کمبود بودجه و امکانات، نداشتن آزادی بیان نظریات، نتایج و دستاوردها از مهم ترین موانع است. در نتیجه علیرغم همه مشکلات، اگر پژوهشگری آزادی بیان نظریات و نتایج تحقیقاتش را نداشته باشد، یا احساس کند بیان نظریاتش موجب از دست دادن شغل و موقعیت کاری یا سایرمحدودیتهای اجتماعی میشود. بالتبع جرأت و جسارت ابراز نظریات پیدا نمیکند. بنابراین، عطای تحقیق را به لقایش میبخشد، به دنبال پژوهش و نظریه پردازی نمیرود. نداشتن آزادی و ترس از عواقب بیان اندیشه، مادر و خالق رکود و عقب ماندگی است.
محمدعلی رجایی بروجنی
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.