اینکه بگوییم هر متن لاجرم دارای سیاستی است و بدینسان نتیجه بگیریم که هر متن لزومن سیاسی است به نوعی سهل ساختن کار خویش و طفره رفتن از تعریف مجدد متن و سیاست است. این سهل انگاری رواج یافته در دنیای جدید ماحصل اضافه کردن سور عمومی «هر» به وضعیت است. نمونه های آشنای آن چنین اند : «هرکس حق سخن گفتن دارد.» ؛ «هر سخنی را باید شنید.» ؛ «هرکس سهمی از حقیقت داشته و حقیقت در هر سخنی قابل پیگیری است.» ، « هر متنی واجد حقیقتی است.» و …
چنین نسبی گرایی نه اجازه دادن به تصادف ها و گشودن دریچه امکان ها ؛ بلکه نوعی عقیم سازی وضعیت از قطعیت های جزئی است. اولین گام ، باید شک کردن در این رخصتِ وضعیت برای ابراز نظر همگان باشد. وقتی چنین رخصتِ تاریخی از طرف قدرت ابراز می گردد ، تنها می تواند نشانه آن باشد که امکان نابودی قدرت توسط همگان از بین رفته است. این آزادی نه از روی قدرت بلکه حاصل و نتیجه ناتوانی است.
در هر کجا که نظام احساس کند سور کلی «هر» ، می تواند تعادلش را به هم زند ؛ تبصره ها دست به کار می شوند : تروریست ها ،کومونیست ها ، آنارشیست ها ، آشوبگران ، خشونت طلبان ، نژادپرستان و … به سرعت از سور عمومی «هر» طرد شده و به این وسیله مشخص می شود ؛ آن آزادی و امکانی که در سور کلی «هر» نهفته بود ؛ جز مکری برای واداشتن نیروهای در اساس غیر همسو و متنوع برای حفظ تعادل و خنثی سازی اثرات یکدیگر نبوده است.
تکثر موجود در جامعه و تنوع خواست ها – که خود شکل یافته توسط نظام است – سبب می شود تجمیع نیروهای اساسن غیر همسو با خنثی سازی اثرات هم ، تعادل وضعیت را حفظ نماید و دموکراسی نام این تعادل محبوب نظام است و از این روست که دموکراسی ایده آل اخلاقی وضعیت موجود است ؛ چون همواره آن را حفظ نموده و از آن پاسداری می کند.
استفاده از «هر» توسط دولت های دموکرات سوی دیگر استفاده از این سور کلی توسط حکومت های توتالیتر پیشین است. «هر اجتماع و سخنی که مخل امنیت ملی و تشویش کننده اذهان عمومی باشد غیر قانونی است.» ؛ «هر مخالفی را باید سرکوب کرد.» این محدودیت و سخت گیری با آن آزادی و تساهل ، دو روی یک سکه بوده و خویشاوندی غریب آنها تنها با شناسایی تبار مشترک آنان میسر می شود.
باید گفت هر متنی ، لزومن سیاسی و اجراکننده سیاست نیست. باید خط تمایز متن در برخورد با سیاست را به جایی بیرون از متن انتقال داد. یکی از روش های دغل کارانه در سیاست این دوران انتقال وضعیت و بحران به درون خود متن است. «متن خود جهانی است که سیاست را در خود تولید کرده و باز می سازد.» به این طریق سیل عظیمی از نقدهای ادبی به راه می افتد که خود را درگیر شعبده های درونیِ متن در شکستن ساختارهای درونی یا دولت درونی متن می سازند.
در وضعیت اخیر ژانرها و نظریه های ادبی همه با فرض دنیایی برای متن است که می توانند بدون اشاره به تاریخی که در آن هستند علیه خود انقلاب کرده ، نظریه ای را برانداخته و به نظریه ای رادیکال تر دست یازند. چیزی که امروز سلاح رادیکالیته یک متن را کند کرده است همین پیش روی نظری رادیکال در درون متن است . چیزی که از برخورد واقعی با نظم بیرونی تن می زند و خود را صرفن رهسپار جنگ با متن و هر آنچه در اوست می کند. حاصل کار نیز مشخص است این نحوه رادیکال سازیِ درونیِ متن ، به سرعت خویش را مصرف کرده و در عرصه نظر همواره رادیکال ترین را بی معنا می سازد چرا که با هیچ قیدی جز قید مولف در شکستن قانونِ خویش برای نوشتنِ متن و شکستنِ قانونِ متن توسط متن ، مواجه نیست. این نوعی جنگ با خود یا در خود است نه جنگ با دیگری. در نتیجه هر پیروزی را می توان شکست خود و هر شکست را نوعی پیروزی قلمداد کرد.
این رادیکالیته درونی متن محصول چیزی جز حرفه ی ورزشکاران ادبی در شکستن رکورد های خویش نیست. رکورد – آنچه ثبت گردیده است- شکسته و جایگزین می شود اما این جایگزینی ربطی به سیاست ندارد. به همین دلیل هم هست که با شدت گرفتن درگیری درونی متن با خویش یا حتی با سایر متون (بینامتنیت) ، هرچه بیش تر اتصال متن با سیاست از بین رفته است. متن خود دارای جهان گشته است و به این اعتبار با جهانی که در آن است بیگانه گردیده است.
مقصود ما رد کردن پرداختن به متن به عنوان عنصری در خود یا نفی کردن توانش های ادبی متن و امکان های گشوده متن برای آفرینش های ادبی و نقش موثر آنها در تاریخ گذشته نیست. آنچه باید در اینجا به آن تاکید کرد سوء تفاهمی از این دست است که رادیکالیته متن و آوانگارد بودن یک متن برابر با تاثیر و تاثری قلمداد گردد که متن در مواجه با خود یا تاریخ نوع خود بر می سازد. چیزی که به جای جنگ نظری برای تصرف بیرون به نوعی درگیری بی پایانِ نظریه ها ، جهت تصرفِ درون ، ختم شده است.
سوءتفاهم دیگری هم در بین است و آن اینکه تصور شود متن با فراموش کردن متن بودن خویش و الزامات و توانش های درونی یک متن بتواند به صورتی سرراست به سراغ سیاست رود. آنچه که در اصطلاح متون سیاسی خوانده می شوند شاید از این هوش و قریحه بی بهره بوده اند که از توانش های بیکران متن برای ورود به سیاست سود جویند. آنها اسلحه متن را نشناخته و صرفن از آن به عنوان رسانه ای در برابر سایر رسانه ها استفاده کرده اند. از این رو هیچ تفاوتی بین متن ، سخنرانی ، بیانیه یا انشاء قائل نشده و صرفن نثر را نوعی تلاش جانکاه برای ابراز عقیده دانسته اند. هرچند این افراد با این وجود جرات این را نداشته اند که خود را نویسنده نخوانند بلکه اصرار داشته اند با گنجاندن خود در مقام و منزلت نویسنده دانایِ ادبی ، جایگاه نمادین نویسندگی را نیز تصرف نمایند. اما آنان چیزی جز یک سیاستمدار و متون آنها چیزی جز سخنرانی مکتوب نبوده است.
اما یک متن،خارج از خواست مولفش، چگونه با سیاست برخورد می کند؟ (منظور نه برخوردی نظری بلکه برخوردی اساسن فیزیکی است ؛ برخورد دو جسم با هم که منتقل کننده نیرو و تولید کننده ضربه است.) برخورد متن با سیاست در این معنا نیازمند یک کوری و تیز چشمی توامان است. باید چنان کور بود که نتوانست ماشین متن را به گونه ای حرفه ای چنان هدایت کرد که ماهرانه از تصادفات پیشگیری کند و نیز باید چنان تیز چشمی عقاب واری داشت که فهمید به عنوان یک ضارب یا شکارچی، باید چگونه نشانه گرفت و چگونه به هدف زد. برای یک انقلابی هیچگاه به هدف رسیدن ملاک نبوده است انقلابی به هدف می زند.
با این حال ، چنین برخوردی آنقدرها هم قابلیت اداره شدن توسط مولف را ندارد. در جاده سیاست اگر هم با احتیاط رانندگی کنی و به کسی نزنی باز به تو می زنند. این بختِ تصادف گرچه تا آنجا که منظور نظر مولف ، مخاطب یا تماشاچی باشد ، محدود به عنصری اتفاقی است اما انتقال نیرو و برخورد ضرباتی که از پس این تصادف می آید قابل تحلیل و تعریف است. اینکه چه هنگام قائل باشیم برخوردی از این دست رخ داده است بیانگر پذیرش تعاریفی است که این برخورد را در تعاریف خویش متعین می سازد. از این جهت هر نوع تعینی ، تعین در یک تعریف است.
روند استقلال متن از تاریخش ( یا هر آنچه که به نوعی بیرونی متن تصور می شد) به جایی رسید که نه تنها متن خود را دارای مکانیسمی خودکار برای بیانگری دید بلکه به گونه ای روند تاریخ را نیز معکوس ساخته و به تصرف خویش در آورد. در این معکوس سازی همه چیز به مثابه متن انگاشته شده و قابلیت خواندن یافت. چیزی که می توان آن را فساد سواد در جامعه جدید دانست. سیاست را به عنوان یک متن ، تاریخ را به عنوان یک متن ، جنبش دانشجویی را به عنوان یک متن بخوانید. چیزی که نتیجه اش ورود زیباشناسی انتزاعی متن به عرصه سیاست بود. کار حتی تا آنجا پیش رفت که از متن سیاست و آنچه در متن نبوده و در حاشیه هست سخن گفته شد.
متن چون روحی قلمداد گردید که در هر چیز وجود داشته و قابل احضار است. این تصور متن انگارانه از فرآیندهای سیاست و تاریخ ، چیزی جز احترام بیش از حد نظری برای سنت ادبی – نظری ای نبود که از طریق زبان و در این حالت بخصوص از از طریق متن ، روشی برای تحلیل و تفسیر جامعه ارائه می داد. در این وضعیت نه تنها متن دارای خودبنیادی و استقلال از سایر عرصه ها شد بلکه سعی نمود با گنجاندن خود در تمام عرصه ها ماهیت مادی آن عرصه ها را در محدودیت دال و مدلولی خویش حل نماید.
پس تا اینجا دیدیم که متن نه تنها دارای استقلال فرض شد و به نوعی درون و بیرون خویش را در خویش گرد آورد و بند ناف خود را از هستی برید بلکه به گونه ای افراطی معیاری برای قرائت هر پدیده ی دیگری نیز شد. تا جایی که ما قادر شدیم همه چیز را به عنوان یک متن در نظر گرفته و بخوانیم.
ظهور سیاست در یک متن ، قابل نقادیِ متن شناسانه نیست. هیچ متنی پیش از ورود اثرات در حوزه تاثیرش ، قابل سیاسی خواندن نیست. پس نمی توان به باید و نبایدهای روش شناسانه ای دست یافت که ماشین تولید متن سیاسی نامیدش. از همین رو نمی توان دستگاه نقادی ای را تعریف کرد که متون را فی نفسه سیاسی یا غیرسیاسی بنامد. به هر میزان که تلاش برای تعیّن بخشیدن به تعاریف سیاست ورزیِ متن بیش تر گردد ، کمتر متن با سیاست برخورد می کند. چرا که برخورد دارای سرشتی ناگهانی و غفلت وار است. متن از این غفلت سود می جوید. از این جهت نه در فرم و نه در محتوا یک متن سیاسی خود را مقید نمی داند و از تعریف خود سرباز می زند. از جهتی هیچ الزامی نیز به ادامه درگیری بی پایان خود برای ساختن متنی فارغ از قید و بند ندارد.
متن باید پاسخش را در جایی دیگر ، خارج از متن بجوید. حالت کمینه ی آن این است که متن حوزه ای از متن هایی در پاسخ یا تایید و تکثیر خود بیابد. در این حالت متن با کمک سایر متون چفت و بست یافته و مفصل بندی می شود. در حوزه متون فارسی این امر به صورتی ابتر و در معنایی بیمارگونه تحقق یافته است. به این طریق که هر متن به محض ظهور ، اگر با بی اعتنایی مغرضانه ای بدرقه نگردد ، بلافاصله توسط متن یا متون دیگر رد شده و ابطال می گردد.
روش رایج در برخورد با متون ، چیزی جز انکار آن از طریق عدم بسندگی معرفتی آن نیست. در این حالت متون به کمک هم نمی آیند بلکه هر متن ردیه ای بر سایر متون است . آنجا که متن باید نقطه آغاز گردد ، با جوابیه ای نقطه ی پایان تلقی می گردد. این امر خود سبب ایجاد حیطه و حلقه ی بسته ای از حوزه نقد درون متنی است که گاه به واسطه خود متن و گاه با استناد به ارجاعات خارج متن سعی می کند متن را پس زده و اثراتش را مهار نماید.
به همین دلیل لازم است بازاندیشی وسیعی در زمینه ی این شهوت پاسخ دهی به متون فراهم آید. کار به جایی رسیده است که فرصت مطالعه و فکر کردن را هم به خود نمی دهیم ، کافی است مطلبی منتشر شود ، نخوانده جواب های آماده سرازیر می شود. گویی گروهی در کمین نشسته اند تا ببینند چه کسی سخن گفته است تا جوابیه ای برایش تهیه نمایند (چیزی شبیه روابط عمومی مقامات).
حالت بیشینه و بهینه پاسخ گرفتن یک متن ؛ در جایی خارج از حیطه خود متن و نیز متن هایی در پاسخ یا تایید آن است. جایی که متن در بستر خوانده شدن خویش سبب ایجاد و تاسیس الگوهای عمل ورزیدن می شود. به این طریق متن قادر می شود همگان را نه در عرصه نظر بلکه در عرصه عمل و کنش تابع قوانین خود کند. به طور مثال «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» نوشته امیرپرویز پویان علاوه بر آنکه از لحاظ نظری لزوم مبارزه مسلحانه را در شرایط تاریخی اش شرح داده و توجیه می کند ؛ وضعیت عمل سیاسی کنش گران را نیز متعین می سازد. پس از خواندن این نوشته باید یا سلاح در دست گرفت یا مصالحه کرد.
می توان در فرضی خیالی ، سرنوشت چنین نوشته ای در حال حاضر را چنین به تصور در آورد : در بهترین حالت حوزه ای از مخالفین و موافقین و بروز مقاله یا مقالاتی در رد و تایید آن تشکیل می گردد و در بدترین حالت سرنوشت آن گرفتن چند لایک در فضای مجازی و الصاق چند کامنت در نقد آن با استناد به فلان یا بهمان تجربه تاریخی یا سخن فلان متفکر ، است. (یکی از بدفهمی های رایج مساله تجربه تاریخی است. تاریخ ما چنان غنی و سرشار از شکست است که می توانیم هر امکانی در آینده را با شبیه سازی آن به واقعه ای در گذشته ، نفی کنیم. چیزی که سابقن چراغی برای عمل بود امروز به مانعی برای عمل بدل شده است . از لحاظ نظری هم تا دلتان بخواهد در برابر هر نظریه ای، نظریه ی بدیلی و علیه هر شکل رادیکالیته ای ، اما و اگر و اشکالی نظری در چنته دانش فلسفی گردآوری شده که بتوان به صورت متقن و عامه فهمی هر نظریه را با اشکال مواجه کرد.) در نهایت مواجهه جدی نظری با چنین نظریه ای ، سیکل ناکارآمدی از طرفداران و مخالفان نظری را بر می انگیزد بی آنکه بتواند بسامدی در حیطه ای خارج از متون بیابد.
وضعیت حال حاضر ما در تولید و مواجهه با چنین متونی را می توان این گونه صورتبندی کرد : اولن ، تولید متون ما صرفن به یک نیاز نظری خود خواسته پاسخ می دهد. از این جهت در بدو تولید نیز از اساس فاقد مبنایی مادی جهت پیگیری توسط خود یا دیگر افراد به مثابه انسانی بیرون متن است. مولف در زمان ما جزئی از قانون بزرگ و خود ارجاع ماشین تولید متن است. ما در میانه ی متون و نظریه ها فکر می کنیم و خارج از آن هیچ معنایی نداشته و به قول معروف یک دسته سبزی هم به دستمان نمی دهند.
ثانیا . حوزه مخاطبان متون ما در نهایت خوش بینی یک جمعیت پنج هزار نفره از جوانانی با رده سنی مشخص و روحیات مشخصی است که در دو دسته شغلی طبقه بندی می شوند : یک. پیگیران اخبارِ نظریه ها و تولیدات نظری. دو. صاحبان جایگاه های نظری. دسته اول مسوول بَه بَه ، چَهچَه کردن ها و به اشتراک گذاری ها و بعضن تف و لعنت هایی هستند که حیطه تاثیرشان از همان پنج هزار نفر فراتر نمی رود. دسته دوم در مقام تولید هستند نه مصرف . کار آنها بی اعتنایی نظری به متون تولید شده دیگران و یا نوشتن ردیه ای بر آنها با نشان دادن ایرادهای نظری و عدم بسنده بودن مفاهیم آن ها است. حیطه تاثیر این افراد هم از همان پنج هزار نفر فراتر نمی رود.
این سیکل معیوب به بدترین شکلی خود را بازتولید کرده و از وضعیت نمادین خود مشعوف شده و در آن می لولد. ( فعلن بگذریم از نحوه تولیدات و آبشخورهای نظری نوشته ها که عمدتن خود را در چارچوب اندیشه فلان فیلسوف یا مکتب تعریف کرده و سینه زنانِ غیور در زیر بیرق این یا آن فیلسوف شهیر هستند و نیازی به پاسخ دادن به متنی را احساس نمی کنند مگر اینکه آن متن جسارت کرده و پا روی دم یا دنبالچه ی آنها بگذارد.)
این وضعیت و تغییر آن کمتر به تصمیم کنش گران این حیطه در تعویض اخلاق خویش و اتخاذ اخلاقی دیگر استوار است. باید گرانیگاه وضعیت را در جایی خارج از این عرصه جست. اگر در گذشته معضل پیش روی روشنفکران چگونگی ارتباط با توده بود امروز این شکاف به درون خود روشنفکری بازگشته است. هر نوع ارتباط روشنفکری با خود نیز مختل شده است. لشکر پنج هزار نفره ما با معضل عدم ارتباط نسلی با روشنفکران پیش از خود و نیز عدم جذب از نیروهای جوان تر مواجه هستند. ما گروه پنج هزار نفره ای هستیم که با هم پیر می شویم. کافی است به اطراف خودمان نگاه کنیم تا متوجه این اختلال بشویم.
از طرفی این شکاف ، از نبود بستر مناسبی از تحرکات اجتماعیِ مادر ، نیز نشات می گیرد. به طور مثال زمانی جنبش دانشجویی یا زنان دارای چنان تحرکی بود که دسته دوم گروه پنج هزار نفری (صاحبان فکر) خود را ملزم به تولیدی متناسب با نیازهای آن جنبش ها دیده و آن جنبش ها نیز خوراک تئوریک خویش را از طریق این افراد تامین می کردند. به عبارت بهتر می توان آن افراد و تفکراتشان را محصول همان جنبش ها دانست. همچنین دسته نخست گروه پنج هزار نفری (پیگیران اخبار نظریه ها) نیز ، وظیفه شان رفت و آمدهای بدنی در جنبش ها و انتقال متون به واسطه بدن ها و دهان های خویش و در بستری از چه باید کردهای وابسته به عمل بود نه نظر. به این طریق از سد پنج هزار نفره ، آب باریکه ای به بدنه اجتماع راه یافته و به این طریق از در افتادن به این سیکل معیوب که امروز دچار آن است و گندیدن آب جمع شده در پشت سدها جلوگیری کرد.
قرار بود اندیشه را چون ویروسی سرایت دهیم ، امروز این انتقال صورت گرفته است اما در بین همین لشکر پنج هزار نفری که خود را در قرنطینه خویش محبوس ساخته اند. ما صرفن خود را آلوده ساخته ایم. چگونگی شکستن این سد و به جریان انداختن دوباره آبِ آن به بستر بایر اجتماعی ، کار و هنری است که اگر چه می توان به آن اندیشید و در جهت تحقق آن تلاش کرد اما همچنان باید مترصد فرصتی بود تا از طریق درگیری ها در فضایی خارج از متن گشوده گردد. این به معنای انتظار کشیدنِ منفعل یا حتی فعال نیست. این امر نیازمند کنشی دیگر، در عرصه ای دیگر ، توسط بازیگرانی دیگر یا همین ها که هستیم در نقاب های دیگر است.
قطع شدن رابطه با کلیت ، اندیشه را در جزئی نگری نظری – معرفتی خویش به دام انداخته است. اندیشه باید این توان مجدد را بیابد که خود را دوباره با آن کلیت پیوند زده و خود را در بستر آن تعریف نماید. این پیوند لزوما از طریق پرداخت جزئی با امور ملموس و انضمامی که در این روزها استفاده آن باب شده است ، میسر نیست بلکه شاید بسیاریِ این جزییات و اندیشیدن به آنها ما را از جغرافیای مسلطی که در آن، گیر افتاده ایم غافل سازد. داشتن پلانی از وضعیت ، ما را در شناخت و انتخاب های مان در برگزیدن جزئیات رهنمون خواهد شد ؛ وگرنه در دام جدیدی از انضمامی ساختن اندیشه و گره زدن آن به دم دستی ترین چیزها دچار و دلخوش خواهیم شد.
حال اگر متن را نه در آن معنای وسیع تازه باب شده بلکه در معنای نوشتار مکتوبی بدانیم که به اعتبار نوشته شدنش – نه نحوه خواندنش- متن قلمداد می گردد، در این صورت یک متن چگونه با سیاست برخورد کرده و سیاست را به جریان می اندازد؟ می دانیم خواست متن یا مولف برای برخورد با سیاست یا تاثیرگذاری سیاسی ربطی به اثری که متن برجا می گذارد ندارد. آنچه سبب می شود متن با سیاست برخورد نماید نه یک تصادف بلکه یک اجبار است. این اجبار از چیزی جز نحوه آرایش نیروها در اطراف متن – که خود به عنوان یک نیرو به ظهور می رسد – نمی آید. متن به عنوان یک نیرو تا جایی می تواند اعمال شود که در برابر دیگر نیروها ، محل بارگذاری و فضای حرکت سوژه های بارگذاری شده ی خویش را مهیا و درگیر در مناسبات متنی خود سازد.
متن نمی تواند حوزه ی مخاطب خویش را از قبل متعین سازد اما همچنین یک متن نمی تواند خود را متعلق عام و چیزی عام المنفعه معرفی نماید. هر متن در صورت به رسمیت شناختن حوزه ی لغزان مخاطبانش است که می تواند کسی را مخاطب قرار دهد. متن به مخاطب نمی اندیشد بلکه با آن درگیر می شود. متن پس از عرضه باید توان آن را داشته باشد که مجموعه مخاطبان اثر را به دو شق تقسیم کند. متن باید اختلاف ها را برانگیزد و به حساسیت ها دامن زند و به این طریق مجموعه ی نیروهای فعال و منفعل را به موضع گیری وا دارد.
درک غلط دیگری از واژگان در زمانه ما درجریان است : نوعی فروکاهی منظر به نظر. جایی که موضع گرفتن به معنای ابراز نظر کردن درک می گردد ، حتی بر خورد کردن با یک متن ، هیات چیزی کاملن نظری و نقادانه می یابد. منظور ما از متن و موضع گیری ای که بر می انگیزد نه فعال سازی منتقدین برای جای دادن آن در نحله یا طبقه ی خاصی بلکه سراسیمه ساختن هر نیروی منتقدی برای گرفتن یک موضع یا سنگر در برابر پدیده ای است که از اساس هماوردطلبانه است.
متن در صورتی با سیاست برخورد می کند که سیاست را از نظر زمانی به دو زمان پیش و پس از خود قسمت نماید و نیز افراد درگیر در جریان سیاست را به دو دسته موافق و مخالف بخش نماید. پس متن نمی تواند نسبت به تاریخ خود و لحظه تولد و بستر تولدش بی قید باشد. ( البته اگر بخواهد به سیاست شکلی داده یا آن را از شکل حال حاضرش خلاص سازد.)
بی قیدی یک متن در نپذیرفتن و پس زدن این تاریخ است نه در نادیده انگاشتن آن. از این جهت متن با گرفتن موضعی بیگانه و نابه جا ، به جابه جایی اهرم ها و لنگرگاه های قدرت می پردازد. متن در این شکل ، پایان شکل جا افتاده تاریخ و انگاره ی مسلط پذیرفته شده است. اما این پایان دادن نه امری ذهنی و حاصل رادیکال شدن شبانه ی مولف در اعلام پایان و انحلال همه چیز ، بلکه انعکاس وضعیت موجودی است که متن از پهلوی آن زاییده می شود. از این جهت است که تقلید کورکورانه ی نوشته هایی در اعلام پایان تاریخ ، پایان هنر ، پایان شعر ، پایان چپ و … نه تنها در واقعیت هیچ برخوردی با سیاست نمی کند بلکه متن را با مهارت هرچه تمام تر از امکان چنین برخوردی عبور می دهد. اینجاست که باید مرزی ما بین رادیکالیته متن و رادیکالیته عمل کردن یا اجرای متن در بیرون خود قائل شد. چنین مرزی اگرچه قابل ترسیم به گونه ای عینی نباشد اما تخیل وجود آن می تواند تفسیری باشد بر بسیاری از ناکامی ها و نافرجامی ها.
توجه به این نکته ضروری است که رادیکالیته یک متن در حوزه عمل کردن آن متن سنجیده می شود نه در حوزه عام معرفت بشری. به طور مثال «قبض و بسط تئوریک شریعت» سروش در حوزه عمل خویش بر نیروهای چپ سنتی مذهبی متنی است که با سیاست برخورد می کند اما در حوزه معرفتی سکولارها تنها می تواند نوعی مشی اصلاح طلبانه مشکوک جهت آشتی دادن دو عنصر اساسن آشتی ناپذیر قلمداد گردد.
باید گفت متن ، با گفتن حقیقت در مورد وضعیت سیاسی یا حتی افشاگری در مورد حقیقت نیست که با سیاست برخورد می کند ، برخورد متن با سیاست هنگامی صورت می گیرد که متن صحن فضای سیاست را با خوانش مجدد حقیقت بازآرایی می کند. این آرایش جدید قواست که صف شکن بوده و صدای برخورد ماشین سیاست با ماشین متن را به گوش همگان می رساند. اما این برخورد نه عنصری ویژه در خود متن بلکه چیزی است که از پس متن می آید.
جمع بندی :
۱- باید در رخصتِ وضعیت برای ابراز نظر همگان شک کرد. وقتی چنین رخصتِ تاریخی از طرف قدرت مهیا گردیده و پیشکش می شود تنها می تواند نشانه خیال آسوده ی قدرتی باشد که امکان نابودی قدرتش توسط همگان را منتفی می داند.
۲- نظام از تکثر موجود در جامعه و تنوع خواست ها – که خود به آن شکل داده است – حمایت می کند چرا که تجمیعِ نیروهای اساسن غیر همسو ، با خنثی سازی اثرات هم ، تعادل وضعیت را حفظ می نماید و دموکراسی نام این تعادلِ محبوبِ نظام است.
۳- باید خط تمایز متن در برخورد با سیاست را به جایی بیرون از متن انتقال داد. یکی از روش های دغل کارانه در سیاست این دوران انتقالِ وضعیت و بحران به درون خود متن است : «متن خود جهانی است که سیاست را در خود تولید کرده و باز می سازد.»
۴- چیزی که امروز سلاح رادیکالیته یک متن را کند کرده است ، همین پیش روی نظری رادیکال در درون جهان متن و چیدن سنگرها در داخل متن است. این مساله از برخورد واقعی با نظم بیرونی جلوگیری کرده و خود را صرفن رهسپار جنگ با متن و هر آنچه در اوست می کند.
۵- با شدت گرفتن درگیری درونی متن با خویش یا حتی با سایر متون (بینامتنیت) ، و ارائه معیارهای اساسن درونی ، هرچه بیشتر اتصال متن با سیاست از بین رفته است. متن خود دارای جهان گشته است و به این اعتبار با جهانی که در آن است بیگانه گردیده است. باور داشتن به جهانِ متن ، باور ما به جهانی که در آنیم را سست کرده است. توان موجود به جای جنگ نظری برای تصرف بیرون ، به نوعی درگیری بی پایان نظریه ها جهت تصرف درون ختم می شود.
۶- توجه به این نکته ضروری است که رادیکالیته یک متن در حوزه عمل کردن آن متن سنجیده می شود نه در حوزه عام معرفت بشری.
۷- از این جهت است که تقلید کورکورانه ی نوشته هایی در اعلام پایان تاریخ ، پایان هنر ، پایان شعر ، پایان چپ و … نه تنها در واقعیت هیچ برخوردی با سیاست نمی کند بلکه متن را با مهارت هرچه تمام تر از امکان چنین برخوردی عبور می دهد. اینجاست که باید مرزی ما بین رادیکالیته متن و رادیکالیته عمل کردن یا اجرای متن در بیرون خود قائل شد. چنین مرزی اگرچه قابل ترسیم به گونه ای عینی نباشد اما تخیل وجود آن می تواند تفسیری باشد بر بسیاری از ناکامی ها و نافرجامی ها.
۸- روند استقلال متن از تاریخش ( یا هر آنچه که به نوعی بیرونی متن تصور می شد) به جایی رسید که نه تنها متن خود را دارای مکانیسمی خودکار برای بیانگری دید بلکه به گونه ای روند تاریخ را نیز معکوس ساخته و به تصرف خویش در آورد. در این معکوس سازی همه چیز به مثابه متن انگاشته شده و قابلیت خواندن یافت. چیزی که می توان آن را فساد سواد در جامعه جدید دانست.
۹- در این وضعیت نه تنها متن دارای خودبنیادی و استقلال از سایر عرصه ها شد بلکه سعی نمود با گنجاندن خود در تمام عرصه ها ، ماهیت مادی آن عرصه ها را در محدودیت دال و مدلولی خویش حل نماید.
۱۰- اجرای سیاست در یک متن قابل نقادیِ متن شناسانه نیست. هیچ متنی پیش از ورود اثرات خود در حوزه تاثیرش ، قابل سیاسی خواندن نیست. پس نمی توان به باید و نبایدهای روش شناسانه ای دست یافت که ماشین تولید متن سیاسی نامیدش. از همین رو نمی توان دستگاه نقادی ای را تعریف کرد که متون را فی نفسه ، بی ارجاع به جهانی که در آن اثر می کنند ، سیاسی یا غیرسیاسی بنامد.
۱۱- برخورد متن با سیاست نیازمند یک کوری و تیز چشمی توامان است. باید چنان کور بود که نتوانست ماشین متن را به گونه ای حرفه ای چنان هدایت کرد که از تصادفات پیشگیری کند و نیز باید چنان تیز چشمی عقاب واری داشت که فهمید به عنوان یک ضارب یا شکارچی چگونه باید نشانه گرفت و چگونه به هدف زد. برای یک انقلابی هیچگاه به هدف رسیدن ملاک نبوده است ، انقلابی به هدف می زند.
۱۲- متن باید پاسخش را در جایی دیگر ، خارج از متن بگیرد. حالت کمینه ی آن این است که متن حوزه ای از متن هایی در پاسخ یا تایید و تکثیر خود بیابد. در این حالت متن با کمک سایر متون چفت و بست یافته و مفصل بندی می شود.
۱۳- حالت بیشینه و بهینه پاسخ گرفتن یک متن ؛ در جایی خارج از حیطه خود متن و نیز متن هایی در پاسخ یا تایید آن است. جایی که متن در بستر خوانده شدن خویش سبب ایجاد و تاسیس الگوهای عمل ورزیدن می شود. به این طریق متن قادر می شود همگان را نه در عرصه نظر بلکه در عرصه عمل و کنش تابع قوانین خود کند.
۱۴- تولید متون ما صرفن به یک نیاز نظری خود خواسته پاسخ می دهد. از این جهت در بدو تولید نیز از اساس فاقد مبنایی مادی جهت پیگیری توسط خود یا دیگر افراد به مثابه انسانی بیرون متن است. مولف در زمان ما جزئی از قانون بزرگ و خود ارجاع ماشین تولید متن است. ما در میانه ی متون و نظریه ها فکر می کنیم و خارج از آن هیچ معنایی نداریم. از این جهت که ما در بیرون این فضای نمادین بی معنا هستیم سعی داریم با حفظ و تناور ساختن آن به خود معنا دهیم. این نوعی بده بستان دو سویه در جهت کسب هویت است.
۱۵- حوزه مخاطبان متون ما در نهایت خوش بینی یک جمعیت پنج هزار نفره از جوانانی با رده سنی مشخص و روحیات مشخصی است که در دو دسته شغلی طبقه بندی می شوند : یک. پیگیران اخبارِ نظریه ها و تولیدات نظری. دو. صاحبان جایگاه های نظری.
۱۶- اگر در گذشته معضل پیش روی روشنفکران چگونگی ارتباط با توده بود امروز این شکاف به درون خود روشنفکری بازگشته است. هر نوع ارتباط روشنفکری با خود نیز مختل شده است. لشکر پنج هزار نفره ما با معضل عدم ارتباط نسلی با روشنفکران پیش از خود و نیز عدم جذب از نیرو های جوان تر مواجه هستند. ما گروه پنج هزار نفره ای هستیم که با هم پیر می شویم. کافی است به اطراف خودمان نگاه کنیم تا متوجه این اختلال بشویم.
۱۷- قرار بود اندیشه را چون ویروسی سرایت دهیم ، امروز این انتقال صورت گرفته است اما در بین همین لشکر پنج هزار نفری که خود را در قرنطینه خویش محبوس ساخته اند. ما صرفن خود را آلوده ساخته ایم. چگونگی شکستن این سد و به جریان انداختن دوباره آب آن به بستر بایر اجتماعی ، کار و هنری است که اگر چه می توان به آن اندیشید و در جهت تحقق آن تلاش کرد اما همچنان باید مترصد فرصتی بود تا از طریق درگیری هایی در فضایی خارج از متن گشوده گردد. این به معنای انتظار کشیدن منفعل یا حتی فعال نیست. این امر نیازمند کنشی دیگر، در عرصه ای دیگر ، توسط بازیگرانی دیگر یا همین ها که هستیم در نقاب های دیگر است.
۱۸- قطع شدن رابطه با کلیت ، اندیشه را در جزئی نگری نظری – معرفتی خویش به دام انداخته است. اندیشه باید این توان مجدد را بیابد که خود را دوباره با آن کلیت پیوند زده و خود را در بستر آن تعریف نماید. این پیوند لزوما از طریق پرداخت جزئی با امور ملموس و انضمامی که در این روزها استفاده آن باب شده است ، میسر نیست بلکه شاید بسیاریِ این جزییات و اندیشیدن به آنها ما را از جغرافیای مسلطی که در آن، گیر افتاده ایم غافل سازد.
۱۹- می دانیم خواست متن یا مولف برای برخورد با سیاست یا تاثیرگذاری سیاسی ربطی به اثری که متن برجا می گذارد ندارد. آنچه سبب می شود متن با سیاست برخورد نماید نه یک تصادف بلکه یک اجبار است. این اجبار از چیزی جز نحوه آرایش نیروها در اطراف متن – که خود به عنوان یک نیرو به ظهور می رسد – نمی آید. متن به عنوان یک نیرو تا جایی می تواند اعمال شود که در برابر دیگر نیروها ، محل بارگذاری و فضای حرکت سوژه های بارگذاری شده ی خویش را مهیا و درگیر در مناسبات متنی خود سازد.
۲۰- متن به مخاطب نمی اندیشد بلکه با آن درگیر می شود. متن پس از عرضه باید توان آن را داشته باشد که مجموعه مخاطبان اثر را به دو شق تقسیم کند. متن باید اختلاف ها را برانگیزد و به حساسیت ها دامن زند و به این طریق مجموعه ی نیروهای فعال و منفعل را به موضع گیری وا دارد.
۲۱- درک غلط دیگری از واژگان در زمانه ما درجریان است : نوعی فروکاهی عینیت به انتزاع. جایی که موضع گرفتن به معنای ابراز نظر کردن درک می گردد ، حتی بر خورد کردن با یک متن ، هیات چیزی کاملن نظری و نقادانه می یابد. منظور ما از متن و موضع گیری ای که بر می انگیزد نه فعال سازی منتقدین برای جای دادن آن در نحله یا طبقه ی خاصی بلکه سراسیمه ساختن هر نیروی منتقدی برای گرفتن یک موضع یا سنگر در برابر پدیده ای است که از اساس هماوردطلبانه است. متن آرایش قوا را تغییر می دهد.
۲۲- متن در صورتی با سیاست برخورد می کند که سیاست را از نظر زمانی به دو زمان پیش و پس از خود قسمت نماید و نیز افراد درگیر در جریان سیاست را به دو دسته موافق و مخالف بخش نماید. پس متن نمی تواند نسبت به تاریخ خود و لحظه تولد و بستر تولدش بی قید باشد.
بی قیدی یک متن در نپذیرفتن و پس زدن این تاریخ است نه در نادیده انگاشتن آن. از این جهت متن با گرفتن موضعی بیگانه و نابه جا ، به جابه جایی اهرم ها و لنگرهای قدرت می اندیشد. متن در این شکل ، پایان شکل جا افتاده تاریخ و انگاره ی مسلط پذیرفته شده است.
۲۳- باید گفت متن ، با گفتن حقیقت در مورد وضعیت سیاسی یا حتی افشاگری در مورد حقیقت نیست که با سیاست برخورد می کند ، برخورد متن با سیاست هنگامی صورت می گیرد که متن صحن فضای سیاست را با خوانش مجدد حقیقت بازآرایی می کند. این آرایش جدید قواست که صف شکن بوده و صدای برخورد ماشین سیاست با ماشین متن را به گوش همگان می رساند. اما این برخورد نه عنصری ویژه در خود متن بلکه چیزی است که از پس متن می آید.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.