وحیهی “شورشی بودن” رهایش نمیکند هر چند که نام “شورش رها” را برای خود برگزیده است شاعری که آثارش با نام اصلی خودش هم پیشتر کَم سر و صدا به راه نینداخته بود: «من به علت اینکه جدای از فعالیتهای ادبی همیشه درگیر فعالیتهای اجتماعی و یا سیاسی هم بودهام از بدو قلم زدن مجبور به اختیار کردن تخلصهای ادبی شدهام. دوستی به من لقب “زن هزار اسم” داده بود که این به سال ۸۲ برمیگردد. البته با نام خودم هم نوشتهام و مطالبم چه در جراید و مجلات و چه در کتابهایم با نام خودم هم منتشر شدهاند. اما درست از آذرماه سال گذشته که در پی دوبار رد شدن رمان جدیدم، حکم ممنوعیت قلم به مدت دو سال گرفتم، تصمیم گرفتم که تخلصی جدید اختیار کنم.»
بخوانید توضیحات بیشتر را از خود این زن شورشی ساکن ایران که جدیدترین مجموعهی اشعارش با نام “شمارش معکوس” توسط انتشارات ناکجا در پاریس منتشر شده است.
اول از همه برویم سراغ نام تاملبرانگیزی که برای خود برگزیدهاید. چرا “شورش” آن هم از نوع “رها”یش؟ این به ویژگیهای شخصیتی خودتان برمیگردد یا به کیفیت خاص شعرهایتان؟ یا در مجموع، دیدگاههای شورشیتان؟
من به علت اینکه جدای از فعالیتهای ادبی همیشه درگیر فعالیتهای اجتماعی و یا سیاسی هم بودهام از بدو قلم زدن مجبور به اختیار کردن تخلصهای ادبی شدهام. دوستی به من لقب “زن هزار اسم” داده بود که این به سال ۸۲ برمیگردد. البته با نام خودم هم نوشتهام و مطالبم چه در جراید و مجلات و چه در کتابهایم با نام خودم هم منتشر شدهاند. اما درست از آذرماه سال گذشته که در پی دوبار رد شدن رمان جدیدم، حکم ممنوعیت قلم به مدت دو سال گرفتم، تصمیم گرفتم که تخلصی جدید اختیار کنم. موضوع را با اعضای انجمن نویسندگان مستقل در میان گذاشتم و همه متفقالقول با این تصمیمم مخالف بودند چون این را نوعی خودکشی ادبی میدانستند. من پافشاری کردم که به نام و شهرت و امضا اعتقاد و التزامی ندارم و چه بهتر که مخاطبانی داشته باشم که بدون آنکه زیر تیتر نوشتهام را بخوانند و فقط به خاطر نامم حاضر به خواندن شعر یا مطالبم شوند، اول مطلبم را بخوانند و بعد امضایی را ببینند که نامی آشنا نیست اما “حالا میشناسیمش”. در نتیجه در جلسهای تخلصهای مختلفی پیشنهاد شد، که در آخر با توجه به شناخت اعضا نسبت به من و خصوصیاتم نام شورش و رها به تأیید رسید. شورش از آن جهت که من همیشه بر خلاف رود حرکت کردهام و در اهدافم راسخ بودهام. و رها به این علت که روحیهای “رها” دارم، در بند قانون و محدودیت نمیگنجم و به شدت از هر موقعیتی که برایم محدودیتی بیافریند دوری میکنم. گمان میکنم قضاوت درستی بود که همقلمانم در انجمن نسبت به من و ویژگیهایم داشتند.
خواندن شعرهای شما در کتاب “شمارش معکوس” برای من این تجربه را به همراه داشت که تفاوت میان شعرهای موسوم به “جریان سادهنویسی” با شعرهایی که در عین برخورداری از زبان ساده، کاملا ساختارمند هستند، بیش از پیش برایم روشن شود. شعرهای شما مسلماً از دستهی دوم است؛ شعرهایی به شدت ساختارمند و در عین حال، برخوردار از نگاهی خاص و متفاوت به جهان پیرامون:
«هنوز در منی
مثل روح در خیس خوردگیِ اجسام سرد
مثل نم گرفتگی خرپشتهها
که از کوهانی آجرچیده
میچکد… »
بحثی که بارها در مقابل مدعیان جریان سادهنویسی مطرح کردهایم نیز همین است، که شعر نمیتواند شعر باشد و همه چیزش ساده و دم دستی باشد، از زبان گرفته تا دیدگاه پشت اثر، و در عین حال، از بی ساختاری هم رنج ببرد. شعر شما با وجود برخورداری از زبان ساده، نقطهی مقابل چنین شعریست. دیدگاه خودتان دربارهی شعرهای از هر نظر ساده و دم دستی که این روزها نوشتنشان بسیار باب شده است چیست؟
به مقولهی مفصلی اشاره کردید که البته میتوان ساعتها و ساعتها در مورد آن صحبت کرد. سعی میکنم خلاصه کنم. وقتی صحبت از شعر آزاد یا به تعبیر مردمیتر “شعر نو” میکنیم، گمان میرود که از شعری “آزاد” و بدون ساختار حرف میزنیم. که اصلا اینگونه نیست. در تمام سبکهای شعر نو این ساختار “عروضی” هست که میشکند و در مقابل ساختار پیچیدهتری جایگزین میشود. سبکهای شعر آزاد میوه مدرنیسمی هستند که پس از ویرجینیا وولف وارد دوران پیچیدهتر پستمدرنیسم شد. شاید وقتی در داستاننویسی سبکهای پستمدرن شکست ساختار کلاسیک به پیچیدگی معنایی ملفوف در ساختار درونی متن بدل شد نه تنها سبک رو به سادگی نگذاشت بلکه حتا درک معنی متن را برای خوانندگان دشوار کرد. و این طبیعی بود. دنیای اطراف ما روز به روز پیچیدهتر شده است نه سادهتر. و نویسنده، چه داستاننویس باشد چه شاعر تصویرگر جهان پیرامون خود با ابزار واژگان است. مثلا اگر در داستاننویسی کلاسیک فقط سه عنصر ساختاری پایهای وجود داشت، در پستمدرن این عناصر به ۹ عنصر افزایش یافت. تنها چیزی که ظاهری سادهتر به متنهای پستمدرن داد ارتباط معنوی و انتزاعی این ۹ عنصر با هم بود که قدرت خلاقه نویسنده را بسط میدهد و به عبارتی سادهتر، دست نویسنده را برای خلق اثری متفاوتتر و خلاقانهتر باز میگذارد. در مورد شعر نو هم همینطور. در تمام سبکهای شعر نو تمام آرایههای ادبی و شعریای که در سبکهای عروضی وجود داشته است همچنان رعایت میشود، تنها وزن عروضی حذف میشود که البته بنا به نوع سبکی که انتخاب میکنید وارد ساختار معنایی پیچیده هر یک میشوید. من پیشنهاد میکنم شاعران جوانی که وارد فضای شعر نو میشوند و همچنین منتقدین ادبی حتما کتاب “بوطیقای شعر نو” نوشته شاپور جورکش را مطالعه کنند. البته مدتی است مشغول نوشتن رساله مفصلی در باب پستمدرنیسم در ادبیات ایران هستم که اگر عمری باقی باشد گمان میبرم با انتشار آن این مقوله بسط یابد.
در مورد شعر نو به طور خاص، ما اگر از دوران میانی صبا تا نیما که در واقع دوران گذر از ساختار عروضی به سمت شکست کامل این ساختار است چشم بپوشیم، سبکهای شعر نو به این چند دسته تقسیم میشوند: شعر نیمایی، شعر سپید، موج نو، موج ناب، موج نوی حجمگرا، و شعر ناب گفتار. در شعر نیمایی همچنان عروض وجود دارد و تنها طول سطور و حفظ طول وزن عروضی تغییر مییابد. در مقابل شعر سپید آزادتر است، هم میتواند در آنِ واحد از ساختار معنایی مرکزمحور بهره ببرد هم از ساخت عروضی. در شعر سپید استفاده از واژگان مهجورتر و کهن همچنان دیده میشود. در دهه چهل شمسی، زمانی که شعر سپید به شدت شعری سیاسی شده بود و با بالاگرفتن خفقان آن دوران، گروهی برای رهایی از سبک سپید که منصوب شده بود به شاعران متعهد چپ، موج نویی راه انداختند که در آن هیچ اثری از تعهد اجتماعی و سیاسی نباشد. طول سطور بسیار کوتاه شد، حتا در اندازهی یک کلمه، نه تنها تمام ساختارهای عروضی و حتا آرایهای حذف شد، بلکه ساختار دستوری زبان نیز نادیده گرفته شد، شاید در برخی از آثار شما فعلی هم پیدا نکنید، یا حروف ربط و اضافه نیز حذف شده باشند. تمرکز موج نو تنها بر حس درونی شاعر بود و بس. رفته رفته تا دهه پنجاه شمسی این سبک شعر به جایی رسید که حتا خواص هم نمیتوانستند با شعر ارتباط برقرار کنند و من به مزاح میگویم که برخی از آثار موج نو آنگونهاند که شاید خود شاعر نیز پس از مدتی به خاطر نیاورد که این شعرش چه حسی را القا میکرده است! گرچه ما شاعران بزرگ و مطرحی در این سبک داریم مانند احمدرضا احمدی که سرازیری موج نو را طی نکردند. در همین دهه پنجاه بود که شاعرانی چون یدالله رویایی و سیدعلی صالحی از موج نو به خاطر انحرافش_ چیزی که شما به “ساده نویسی” تعبیر کردید و هنوز طرفداران زیادی دارد که البته این روزها بیشتر حالت تجاری پیدا کرده است و با شعار جذب مخاطب عام حتا از آغاز پر عیب خود هم فاصله گرفته و بیشتر تبدیل به نغزگویی شده است تا شعر_ بیرون آمدند و موج ناب و شعر حجمگرا را پایه نهادند. موج ناب تلفیقی از شعر سپید و موج نو بود. غنی بود، هم از لحاظ ساختاری، و هم از لحاظ تعهد. خوانندگانش با مفاهیمش ارتباط برقرار میکردند چون آرایههای آن قابل فهمتر بود، در عین حال پر از آرایه به خصوص انواع جناس بود، و نیز متعهد و سیاسی- اجتماعی. در مقابل پیروان یدالله رویایی، که به نسبت قلیل بودند، سبک پیچیده شعر حجمگرا را پایه نهادند، از لحاظ ساختار فوقالعاده پیچیده، طول سطور طولانی، با پیوستگی هم معنایی و هم ساختاری، واژگانی که البته گاه کلیشه میشوند، و البته به شدت “متعهد” و کاملا سیاسی. برای سالیان متمادی تا همین اواخر این دو سبک پیشتاز بودند تا باز سیدعلی صالحی سبک نوتری را معرفی کرد: شعر ناب گفتار. استفاده از واژگان کوچه و اصطلاحات عامیانه در این سبک است که موجب سوء تعبیرات برای شاعران نوقلم شده است. این ساده نویسی نیست، و برای ورود به شعر ناب گفتار، شما نه تنها باید بر تمام سبکهای شعر نو از لحاظ ساختاری تسلط داشته باشید، بلکه باید سبکهای کلاسیک را هم خوب بشناسید. متاسفانه شعر برای موج جدیدی از شاعران امروز تنها بازی با کلمات، و القای حس شاعرانه است، بی توجه به آنکه وقتی از شعر نو سخن به میان میآید شما خود را وارد فضای پستمدرنیستی کردهاید که قواعد معنوی پیچیدهای در آن محفوظ است.
یک روند جدیدی هم که تازهتر وارد شعرفارسی شده، مینیمالنویسی است، روزی دوست شاعری یک مینیمال نوشته بود و برای من خواند و پرسید: الآن اینی که من نوشتم چه سبک شعری است؟ پاسخ دادم: شعر نیست. دلنوشته است. قدیمتر به آن میگفتیم قطعهای ادبی، حالا اسمش را بگذار مینیمال. و حقیقت هم همین است. مینیمالها، همانطور که از اسمشان پیداست شعر نیستند، شعر کوتاه هم نیستند، کوتاه شدهی شعری در سبک ناب یا موج نو هم حتا نیستند، مینیمالها قطعههای کوچک ادبی هستند که بیشتر برای روی کارتپستالها، و یا شعارها، یا ولههای رادیویی، یا مقدمههایی بر کتب شعر استفاده میشوند.
در مورد کتاب شمارش معکوس، من این بار علاوه بر سبک شعر سپید، که خود را بیشتر به این سبک متمایل میدانم و البته شعر ناب، چند شعر حجمگرا هم دارم. شعری که شما بخشی از آن را خواندید، ” بهشت ما نم کشیده است”، تلفیقی از شعر حجم و شعر ناب است که بیشتر بر ساختار شعر حجم تکیه دارد، با این تفاوت فاحش که طول سطرها به کوتاهی شعر ناب است و از تکراری که در شعر حجمگرا به ترسیم بهتر حجم شعر کمک میکند کاسته شده است.
شعر شما در مواقعی کاملا به سمت استعاری شدن میرود و قدرت شعر نیز در همین لحظات بیشتر نمود پیدا میکند:
«خونم را به صورت کشیدهای
این گونه رنگ میگیری…»
یا
«من باز سقوط کردم
از شقیقههای پیچیدهام
تا زیر گردن آویزت…»
برایمان بگویید که چنین لحظاتی در شعرتان خود به خود اتفاق افتاده یا کاملا برساختهی اندیشهتان بوده است؟ به قولی، در مجموع، شعرهایتان جوششیست یا کوششی؟
جوششی یا کوششی. بگذارید اینگونه تقسیمبندی نکنیم. مثالی میآورم. شما یک آهنگساز را در نظر بگیرید که در ساخت یک قطعه موسیقی تمام خلاقیت خود را به کار میگیرد، قطعا در زمان خلق اثرش تحت تاثیر الهامات جوششی است اما برای ساخت اثر نیاز به دانش استفاده از ابزار آن را دارد، یعنی باید نت را بشناسد، و بلد باشد ساز بزند، آنگاه است که خود را وارد ساختار کرده است. و در نهایت اثری که از او میشنوید تلفیقی از جوشش حس و کوشش ساختاری است. شاعر هم همینگونه است. قطعا من هم مثل هر شاعری هنگامی که شعری را آغاز میکنم مقدمهای ساختاری برای آن طراحی نکردهام. مثلا ننشستهام و فکر کنم که خوب بهتر است امروز یک شعر حجمگرا بگویم، و حالا ساختار شعر حجم این است و من باید کلمات را بر اساس مفاهیمی که میخواهم به خواننده منتقل کنم کنار هم در این قالب بچینم. نه! هرگز چنین نیست. خود به خود شعر در شما زاده میشود و شما در انتخاب جنس آن ارادهای ندارید. اما بسته به مهارت و تجربهی شما، آن شعر خود، قالب شعری خود را برمیگزیند. در اوایل کار شاید هنوز این خود به خودی درست صورت نگیرد. مثلا به خاطر دارم وقتی حدودا چهارده یا پانزده سالم بود، شعری برای معلم سروده بودم، آن هم در قالب غزل. استاد من آن روزها، محمدرضا عبدالملکیان، به من گفت که قالب را باید عوض کنم. ساعتها روی آن شعر کار کردیم و من بارها و بارها آن شعر را بازنویسی کردم تا به قالب شعر ناب رسیدیم. دلیل این تغییر عدم همخوانی موضوع با سبک بود. هر موضوعی شما را به یک قالب خاص هدایت میکند. مثلا شما نمیتوانید یک شعر انتقادی در سبک موج نو بنویسید، این قالب شعری فضای لازم برای نمود جوشش شاعر و انتقال مفهوم انتقادیای که او در نظر دارد را فراهم نمیکند، در حالیکه شعر سپید یا شعر ناب این ابزار را در اختیارتان میگذارد. مسلما در اثر تجربه خود به خود در زمانی که شعر در شما نطفه میبندد برای شعر آگاهانه و برای شاعر ناخودآگاه قالب و ساختار انتخاب میشود. در واقع شاعر باید دو چیز را خوب تمرین کند، و دائم تمرین کند: خوب دیدن، و بسیار خواندن. خوب دیدن به او کمک میکند که جوششی که در او رخ داده را با ابزار واژگان به بهترین شکل بیان کند، و بسیار خواندن به او کمک میکند که قالبهای شعری در ذهن او جاسازی شوند تا خود به خود با جوشش شعر مناسب با موضوع شعر درهم آمیزد.
شعرهایتان بیش از آنکه شورشی به نظر برسد، بیانگر رنجهای بزرگیست که مردم ما و دیگر مردمان کشورهای تحت سلطهی دیکتاتوری سالیان درازیست متحمل میشوند:
«حالا که سرد میشوم،
سرد میشویم،
چه فرق میکند
گور ما کجاست…»
مثلا سطرهای فوق مرا به یاد گورهای دستهجمعی و قبرهای نامشخصی انداخت که مبارزان راه آزادی چه در سال سیاه ۶۷ و چه در سالهای جنبش سبز در آن آرمیدند. چگونه میتوان چنین تجربیاتی را شعر کرد و از بیانگریِ صِرف که از بار شاعرانگی شعر کم میکند نیز فاصله گرفت؟
به نکته بسیار مهمی اشاره کردید. کتاب شمارش معکوس مجموعهای گردآوری شده “پس” از “شهر مردگان گور به گور” بود که قصد داشتم همزمان منتشر کنم. اما نشرناکجا اول “شمارش معکوس” را منتشر کرد و هنوز نوبت به “شهر مردگان گور به گور” برای نشر نرسیده است. من در بازگشتم به ایران، به جامعهای سرد، خاموش، و خوابآلود برخوردم، چیزی که تا وقتی بیرون از ایران بودم فکرش را هم نمیکردم. گمان میبردم پس از جریانات خرداد ۸۸ هنوز آتش مبارزه در سطح وسیع جامعه گرم و شعلهور باشد، که متاسفانه نبود. این شرایط من را به خشم وا داشت. خشم از این سکوت. و در هر دو کتاب این خشم شورشی را با زبان طعنه درآمیختهام. بیشترین طعنه را در شعر “سفرهی تُف بسته” میخوانید که حتا خانوادهی خودم را نیز بی نصیب نگذاشته است.
در مورد بخش دوم پرسش شما، باید بگویم که شاعر باید دو نکته را در رأس اهدافش قرار دهد: ۱. مخاطب، ۲. ادبیات . نادیده گرفتن هر یک شعر را تهی میکند. درست همان نقدی که بر موج نو وارد است. دوست شاعری یک بار من را مورد نقد قرار داد که برای من مخاطب عام بسیار اهمیت دارد حال آنکه او ترجیح میداد برای مخاطب خاص بنویسد. از نگاه من روش او غلط است. ما به عنوان شاعر رسالتی داریم، رسالت ما روشنگری و بیان دردهای جامعهای است که ابزار زبانی ما را در اختیار ندارد. و رمز تحقق این هدف و انجام این رسالت توان ارتباط با مخاطب عام است و این اصلا به این معنا نیست که از کیفیت اثر کم کنیم و به سادهنگاری سوق بیابیم. بلکه باید بتوانیم خواننده را با خود همراه کنیم، بکشانیم تا جایی که مقصود ما را درک کند، که البته تکنیکهای مختلف شعری، ادبی و زبانشناختی بسیاری وجود دارد. از طرف دیگر باید به ادبیات وفادار بمانیم. فرق است بین شاعر و یک شعارنویس. شاعر باید بتواند با واژگان و آرایهها تصویرگر باشد. باز به همان مقولهای که پیشتر ذکر کردم برمیگردیم. باید به عنوان شاعر خوب ببینیم. باید دائما تمرین کنیم. اگر لیوانی روی میز است، یک گزارشنویس خواهد نوشت: لیوانی بلوری بر روی میزی چوبی قرار دارد. اما یک شاعر آن لیوان را تمثیلی از روح بشری میبیند، انعکاسهای نور در آن را میتواند تفسیر کند، و هم به کل میپردازد و هم به جزء. مثلا یک شاعر میتواند غروب خورشید را در افق دریا، قتل مهر در ذات بشر به دست داس شب، “ماه”، و پاشیدن خون آن بر صورت پاکانی بداند که با استیلای شب به خروش میآیند، “مَد”.
در عین حال، تصویرسازیهایتان نیز نامتعارف است و به نظرم فقط از یک شورشی برمیآید که زمین را به این شکل تجسم کند:
«من به تو ظلم میکنم
تو بر من ستم بدار
این زمین گرد است و
همچنان سرش
به مخرجش بوسه خواهد زد.»
چه تجربیاتی شما را به چنین نگرشی رساند که تصویری را بسازید که تلخترین طنز را تداعی کند؟
آن شعر “چشم در برابر چشم، یک در برابر صد” که برای غزه سروده بودم، برای منی که وامدار یکی از دلخراشترین نسلکشیهای تاریخام، نسلکشی آشوریان و ارامنه، مفهوم عمیقی داشت. شاید درک دردی که از این زخم حس میشود برای بسیاری ممکن نباشد و تنها نگاهشان، نگاهی سیاسی یا حزبی باشد. بارها گفتهام که یک “چپ” باید “چپ” زندگی کند، باید حس کند، درک کند و تجربه کند وگرنه آنچه میگوید با آنچه عمل میکند زمین تا آسمان فرق خواهد داشت، حتا اگر فعالیتهای سیاسیاش چشمگیر باشد، او هرگز خود را نه به اهدافش و نه به مردمش نزدیک نکرده است. در مورد شاعر هم، با هر تفکر و گرایش سیاسیای هم که باشد، همین حکم صادق است. شعر از ریشه عربی یعنی احساس. شاعر باید حس کند، تجربه کند. نمیتواند تنها نظارهگر باشد. پشت میز چوب گردوی پولیستر شدهاش در خانهای کنار دریا بنشیند و جامی از نابترین شراب در کنار دستش بگذارد و خودنویسی طلا نشان دست بگیرد و از درد مردمش بنویسد. باید بین این مردم زندگی کند، به خیابان برود و دنیای کف خیابان را عملا درک کند. مسألهی طعنه که در پرسش خود مطرح کردید از خصوصیات شخصیتی من است. من عموما با طعنه حرف میزنم. و گمان میکنم در پس مزاحی که در طعنه است اثرگذاری بیشتری نهفته است. و البته ادبیات فارسی به طور کلی ادبیات طعنه است و در تمام آرایههای ادبی این عنصر طعنه وجود دارد. در سبکهای شعر نو مشترکا فضایی برای شاعر وجود دارد که بتواند تعابیر ناب و نویی را بسازد. ترکیبها و استعارات یا تشبیهاتی که خواننده گرچه با آنها آشناست اما توقع ندارد که بخواند، غافلگیر میشود و این یعنی موفقیت شاعر در القای مفهوم مورد نظرش. بسیاری از شاعران همدورهی من از این تکنیک به خوبی بهره بردهاند. تعداد زیادی از آنها از نمادهای سکسیزم در اشعارشان استفاده کردهاند، چیزی که من همیشه از آن دوری جستهام. چون با پایه و اساس سکسیزم به شدت مخالفم. شما در هیچ یک از اشعار من نمیتوانید کلماتی چون واژن، پستان، کاندوم یا دیگر الفاظ سکسیست را بیابید گرچه همان مفاهیم را با واژگانی دیگر بیان کردهام. مثلا در همین شعری که شما به آن اشاره کردید من از واژهی مخرج استفاده کردهام. قطعا مفاهیم مستتری در همین یک کلمه وجود دارد که اگر از معادل سکسیست آن استفاده میکردم از آن محروم میشدم.
“شورش رها” غیر از سرودن شعر، چه شورشهایی میکند؟
بر علیه خود میشورد! این را هم با نگاه طنز تلخ زبانم بخوانید. از سال ۷۵ تا به امروز به طور حرفهای به تدریس زبان انگلیسی پرداختهام و در این حرفه شناخته شده هستم. باید امرار معاش کنم و بر این عقیده هستم که هنر و ادبیات باید از اقتصاد دوری جوید. هنر برای مردم است و نفع مالی از آن به ابتذال هنر خواهد کشید. تا به امروز هم اگر عوایدی از فروش کتابهایم بوده است، که این تصمیم بر اساس سیاستهای ناشران و علیرغم میل من بوده، هرگز قرانی از آن عایدی به دست من نرسیده است و یا برای امور خیریه صرف شده و یا کمک به نشر آثار شاعران جوانتر. در کنار تدریس زبان انگلیسی و البته برگزاری کلاسهای نگارش فارسی و اصول و روش نگارش ژورنالیسم، در زمینههای دیگری هم کار کردهام. مدتها راهنمای تور و بعدتر مدیر آژانس مسافرتی بودهام، به مدت دو سال در نهاد مبارزه با جرمهای سازمانیافته و قاچاق مواد و انسان سازمان ملل، یو ان او دی سی، به عنوان مأمور اجرایی رتبهی جی فعالیت کردهام، و به مدت دو سال و نیم هم در بخش آموزش و تحقیق معاونت گردشگری استان تهران به عنوان محقق و رابط اداره جهانی گردشگری سازمان ملل، یو ان دبلیو تی او، فعالیت داشتهام. شغلهایی که در ظاهر بسیار با هم در تضاد اند!
شعر از سنین خیلی پایین زندگی مرا تسخیر کرد. اولین شعرم را که هنوز خوب به خاطر دارم در نه سالگی سرودم و در پانزده سالگی همزمان با شرکت در مسابقات شعر دانشآموزی و در هیاهوی تشویقهای بعد از موفقیتهایم به عنوان برنده جایزه نخست شاعر برگزیده دانشآموزی خانه معلم (سال ۷۴) شروع به نقد شعر در مجله ادب و هنر کرمان به سردبیری آقای باهنر ( آن روزها) شدم و برخی اشعارم به کمک و همت استاد سیدعلی صالحی در مجله دنیای سخن به چاپ میرسید. در کنار شعر، به داستاننویسی هم مشغول بودهام، مجموعهای از سه داستان کوتاهم با نام مسافر توسط انتشارات اندیشه برتر به چاپ رسید. در مجلات باران و چلچراغ مدتی طنز مینوشتم. در آن سالها عضو انجمن روزنامهنگاران جوان بودم و در موازات آن به مدت یک سال برای بخش خبر شبکه سوم سیما به عنوان مترجم قراردادی کار میکردم. که البته به زودی سوابق سیاسی من به عنوان فعال دانشجویی (۷۷-۸۱) منجر به پایان فعالیت من در این شبکه شد. در آن روزها من به عنوان رئیس رابطین دانشجویی واحد تهران مرکز دانشگاه آزاد، دغدغههایی ورای کار روزنامهنگاری که برایم بیشتر کاری جانبی بود داشتم. مدتی نقد فیلم میکردم و در مجلات گزارش فیلم و فیلم مطالبم چاپ میشد. پس از خروجم از ایران در سال ۸۲ برای ادامه تحصیل در دانشگاه مک گیل در رشته ارتباطات تصویری، که واقعا تنها به خاطر حادثه یازده سپتامبر این راه برایم باز شد و پیش از آن قرار بر ادامه تحصیلم در رشته آموزش زبان در دانشگاه بوستون بود، به طور فعال به انجمن دانشجویی کانادا پیوستم و فعالیتهای سیاسیام را از سر گرفتم که بعدتر به دلایلی شخصی مجبور به کنارهگیری شده و به ایران برگشتم. در همان سالها وبلاگنویسی را در پرشینبلاگ آغاز کرده بودم که جدای از یک وبلاگ شخصی که برخی از اشعارم را در آن مینوشتم، وبلاگی فمینیستی داشتم با عنوان زن-زون، که به محض ورودم به ایران فراخوانده شدم و با امضای تعهدنامهای از نوشتن هرگونه وبلاگی محروم شدم. این حکم محدودیت زمانی نداشت و پس از پایهگذاری ان جی او انجمن کتابخوانی پارسه و باز کردن وبلاگی جدید دوباره خوانده شدم. طی این مدت همچنان به مقالهنویسی البته با تخلصهای مختلف پرداختهام. این روزها اغلب مطالب فارسی من را میتوانید در سایتهای صبح امروز و اشتراک بخوانید. به طور متوسط در هفته سه تا چهار مقاله مینویسم که حدودا هر ماه چند مقاله در دو سایتی که نام بردهام منتشر شده است. من با قلمم زندهام. کم میخوابم، کم میخورم، چندان اهل گردش و تفریح نیستم و بیشتر میخوانم و مینویسم.
میدانم که در سراسر جنبش سبز بسیار فعال بودهاید. چه تجربیاتی شما را به شورشی شدن کشاند؟ منظورم تجربههای شخصی و پیشینهی فعالیتهای خودتان است وگرنه دردهای مشترک که در نهایت همهی ما را به همین سمتی که شما هستید میکشاند.
اگر منظور از جنبش سبز آغاز جنبش دانشجویی باشد که البته از نخستین روزها به طور جدی فعالیت داشتهام و خوب شما هم میدانید. اما در زمانی که جنبش سبز به طور خاص، سال ۸۸، در ایران پا گرفت من در ایران نبودم، و با گرایشات رادیکالی که دارم چندان موافق این جنبش در لوای جنبش اصلاحطلبی نبودم. و هنوز هم بر اعتقاد خود پافشاری میکنم که اوپوزسیون چپ به هیچ عنوان نباید در جنبشهای اصلاحطلبی هضم شود. جنبشهای اصلاحطلبی از اساس با تمام طیفهای چپ، بلا استثنا در عنادی تاریخیاند و هیچ مسامحه، اتحاد و اشتراکی بین چپ و اصلاحطلبی نه ممکن است نه جایز وگرنه به هضم چپها در خیزشهای پوپولیستیای میانجامد که در نهایت هدفی جز ایجاد ثبات و ریشهدارتر شدن نظام ندارند. من به همراه بسیاری از یاران تا هجدهم تیر ۷۸ که این همسویی را با اصلاحطلبی به امید قوت گرفتن تدریجی مخالفان در انقلابی آرام تجربه کردیم، پس از فاش شدن جهتگیریهای اصلاحطلبان، که آن روزها تجربه اول ما جوانان بود، و به تعبیر من “تسخیر” جنبش دانشجویی توسط دفتر تحکیم وحدت و انجمن اسلامی دانشجویان، دست از این همراهی کشیدیم.
شاید برای خوانندگان خوشایند نباشد اما گرچه من شعر “با گورکن چه حرفها که نداشتیم” را برای هاله سحابی نوشتم، و گرچه در تمام اشعارم همدردی من با تمام کسانی که در این جنبش بهای گرانی دادهاند را میخوانید، اما باور راسخ دارم که مسامحه با اصلاحطلبی تراژدی نوتری را در پی دارد. جهان باید به سوی اتحاد طبقهای که به نام طبقهی کارگر میشناسیم و این روزها گسترهی این طبقه از کارگران و دهاقین فراتر رفته است و طیف اکثریتی جوامع را شامل شده است حرکت کند. انقلابی که از بطن جامعه و از بین توده مردم دردمندی که دربند استثمار سرمایهداری و امپریالیسم هستند برخیزد که البته میبینیم که این روزها در جای جای جهان این خیزش گسترده آغاز شده است، چرا در ایران نه؟ این نظام، با تمام مختصاتش، چه استبداد مذهبی، چه استثمار سرمایهداری، ناکارآمد است و امکان اصلاح آن هرگز نبوده و نیست. هرگز نمیتوانم زیر پرچم کسی که دستش هنوز به خون مبارزان چپ دهه شصت آلوده است و هنوز گردنش در برابر نظام اسلامی خم بایستم و دانسته یا ندانسته باز در رقم خوردن تاریخی خونبار برای توده مردم نقش داشته باشم. شورشی که از من انتظار میرود، قدم در راه فروپاشی ریشههای استبداد، استعمار، استثمار و فاشیسم است. از شورشی که رها است انتظار مسامحه و اعوجاج در مسیر برپایی انقلابی جهانی نداشته باشید.
در مورد تجربیات شخصی به جز پیشینه مختصری که پیشتر گفتم، بد نیست بدانید که پدر من از طایفه بت ابراهیم و بت عمران است که از آشوریان ساکن در دیاربکیر بودند که در قتل عام سال ۱۹۱۵ به چارباش ارومیه پناه آوردند و گروهی از آنها، منجمله جد پدری من بالاجبار به عقد دختران و یا پسران قاجاری درآمدند تا احتمال شورش آنها علیه حکومت مرکزی و سلطنت پهلوی به صفر برسد، از طایفهای که اولین رهبر سوسیالیست آشور، فریدون بت ابراهیم آتورایا در ایران با تعلیم نظامی۲۵۰ نفر از ایرانیان برای تشکیل اولین گروههای چریکی چپ ایران برپاخاسته است. من و خانوادهام قربانیان زیادی در این نظام و همچنین در نظام شاهنشاهی پهلوی دادهایم. چهار تن از افراد نزدیک خویشاوندم را در قتلهای زنجیرهای از دست دادم. و هنوز سوگوار یاران و رفقایی هستم که پس از هجده تیر از دست دادهام. برای شورش رها هرگونه مسامحهای تکرار خونبار تاریخ است.
وقتی صحبت از شورش میکنیم و اینکه آیا این شورش سرخ من قابل انتقال به جوانانی است که شور تاثیرگذاری در تحولات سیاسی و اجتماعی دارند باید بگویم من چشم بسته پیشنهاد نمیکنم. راه سیاست، راه انقلاب و راه تاثیرگذاری اجتماعی، مسیری بسیار جدی و پر از سنگلاخ است. شوخی نیست. احساسات برنمیتابد. باید با چشم باز، ایمانی به هدفی روشن، و توان روحی بسیار وارد شد که پس از ورود راهی برای خروج نیست. پیش از گام برداشتن باید زیاد خواند، زیاد مطالعه کرد، با آگاهی کامل وارد شد. باید خود را فراموش کرد که هر دگرگونی بهایی دارد، انقلاب خون میگیرد، و باید دید آیا توان پرداخت چنین بهای هنگفتی را داریم یا نه. مبارزه به چند پست و جمله فیسبوکی یا چند شعار در خیابانها خلاصه نمیشود. این راهی بس دشوار است و باید آگاهانه و با صلابت قدم برداشت وگرنه چیزی جز انتحاری بی هدف که در نهایت به از بین رفتن خود و حتا یک جنبش و قدرتگیری بیش از پیش دیکتاتوری خواهد انجامید در پی نخواهد داشت. دائم از خود بپرسید که آنچه میدانید را کجا و کی و از چه طریقی آموختهاید. بارها و بارها باورها و دانستههای خود را زیر سوال ببرید و همانطور که به مزاح گفتم اول بر خود بشورید. همواره داستان زاغ و روباه را به خاطر داشته باشید و به صرف آنکه کسی حرفهایی میزند که اسانسی تحولطلب و آزادیخواه دارد و باب طبع شماست پشت سرش نایستید، آگاه باشید که او شما را به چه مسیری هدایت خواهد کرد، مبادا پرتگاه باشد.
از طرفی نویسندگان و شعرا، روزنامهنگاران و جمیع اهل قلم رسالتی بزرگ بر دوش دارند. وظیفه آنها در برابر جامعه خود بسیار خطیر است و هرچقدر که مخاطبانشان بیشتر میشوند این وظیفه بر آنها سنگینتر میشود. باید قلمهامان رنگی نباشد، انسانی باشد. متعهد باشد، ورای گرایشات حزبی، برای انسانیت بنویسیم. نویسندگان و هنرمندان قشر روشنفکر جامعه را تشکیل میدهند پس باید پیشرو باشند نه پیرو. حرکتساز باشند نه متحرک. در این راستا ارتباط با مخاطبان عام ضروری است. گفتار یا نوشتار متکلف ما، سدی میشود بین ما و مخاطب. ما را بی اثر میکند و در نهایت به حجرهها و کافههایی میکشاند که خود مخاطب خود خواهیم بود. اما این بدان معنا نیست که ادبیات را فراموش کنیم. ما نخست به ادبیات مدیونیم، و باید وفادار بمانیم. نباید با چشمپوشی از غنای ادبی شعور مخاطب خود را دست کم گرفته و به فهم او بی احترامی کنیم. باید به مخاطب کمک کنیم که رشد کند، و این تنها راه گام برداشتن در مسیر ادبیات متعهد است. فراموش نکنیم که شعر ناب گفتار با آنکه خود را به مخاطب کوچه نزدیک کرده است همچنان ساختار غنی معنامحور را حفظ کرده است. تحت تاثیر هوراکشها قرار نگیریم. باید مطمئن باشیم که اثر ما در کنار ارتباط با مخاطب عام، وفاداری خود را به غنای ادبی نیز حفظ میکند. ما نسبت به مردم مسؤولیم، سلیقه شان را بالا ببریم، و تعهد را به هر قیمتی که برای ما تمام شود از سر قلممان نیندازیم.
به امید روزی که شاعران در کوی و برزن شعرهایشان را بلند بخوانند و مردم ما آزادانه سرود رهایی و انسانیت را شعار بامداد و شامگاهشان کنند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.