چیستی سیاست اجراگری
قبل از هر چیز، چون این شماره از مجله زغال به اصطلاحی(تِرمی) از «جودیت باتلر» با عنوانِ «سیاستِ اجراگری» اختصاص یافته است؛ من این مفهوم را از نگاه او در کتاب «گفتارِ تحریکپذیر»، بصورت گذرا شرح و بسط میدهم؛ و سپس در بخش دوم به ظرفیّتهای این مفهوم در حرکتهای سیاسی ایرانِ معاصر خواهم پرداخت. لازم به ذکر است؛ این توضیح از آن رو در پی میآید که ما به دلیل وجود دستگاه کُلریکِ سانسور در ایران، منابع بسیار محدودی در این راستا به زبان فارسی داریم و این شرح برای آشنایی خوانندهگان با کلیّت این مفهوم کمک کرده و باعث میگردد تا خوانندهگان با عبارتهای استفاده شده در ترجمه باتلر و مقالهای در نقد او، ارتباط دقیقتری بگیرند. گرچه خود این متون دارای شرحهای مفصل و دقیقتری دراین باره هستند؛ با اینحال به خاطر ترجمه فقط یک فصل از کتاب باتلر در این شماره از مجله زغال، این توضیحات مختصر در باب کلیّت این مفهوم را به عنوان مقدمه ضروری یافتم:
باتلر مدعی است که بدن یک نهاد مادی/طبیعی نیست؛ بلکه بر اساس یک ساختبندی فرهنگی سامان یافته است. بدنبال این، برای او جنسیّت و هویت جنسی نه چیزی از پیش موجود و طبیعی بلکه حاصل دلالتگریِ یک بافت هنجارمند اجتماعی است. اگرچه او این مسئله که سوژه ابتداً میل به هویت دارد را از طریق نارسیسیسم اولیّه وجود میپذیرد، اما معتقد است که این میلِ به هویتیابی قبل از سوژهشدگی به واسطه ساختارهای اجتماعی صورت میگیرد. ساختارهای اجتماعیْ سیاستِ هویتی را ترتیب میدهند تا از این طریق میلِ بیهویّت را به انقیاد کشانده و دست به همسانسازی و هنجارمند کردن هویتها و اینهمانیها جنسی میزنند تا از این طریق بدنهای همسان را به راحتی تحت کنترل و نظارت خویش درآورند. در این راستا و برای پیشبرد اهداف جامعه طبقاتی، دلالتگریهای یک بافت اجتماعی که سعی در هنجارمند ساختن هویتها دارند؛ بر اساس موازین دگرجنسگرایانه تعیین میگردند. بطور کلی میتوان گفت باتلر برای فراروی کردن از این هنجارمندسازیهای هویتی که در جوامع سرمایهداری کنونی به گستردهترین شکل آن رخ میدهد؛ و در راستای انتقاد و به مبارزه طلبیدن این هنجارها، مفهومی با عنوان «سیاست اجراگری» را تبیین میکند. او با استفاده از نظریه «کنش گفتاری» آستین در حوزه زبانشناسی، اجراگری را در مقابل اشارهگری(constative) زبان قرار میدهد. بدین شکل که اگر اشارهگری در زبان، گفتن آنچه هست باشد؛ بر عکس اجراگری در اصل متکی بر کنشهای تاثیرگذاری است که از زبان برمیخیزد و از آن فراتر میرود. به عبارت بهتر، بدنِ اشارهگر در ساختارهای اجتماعی هنجارمند، اشاره به همان هویّتی دارد که این ساختارهای مسلط برای آن ترتیب دادهاند. اما در عوض بدن اجراگر، بدنی است که از هویّتهای مسلط میگریزد. برای مثال یک مبدلپوش (زنی که لباس مرد میپوشد و بالعکس) یا یک فرد کوئیر، اجراگر ناهنجارمندیای به عنوان یک عمل «بازدلالتگرایانه» است که در زیر متن و بافت جدیدی دلالت مییابد و از هویّت جنسی تخطی میکند. با این توضیحات، میتوان به طور خلاصه نوشت: باتلر هر گفتاری را که از هنجارهای مسلط فراروی کرده و دست رد به سینه آنها میزند را در قالب یک «گفتار آزارنده» یا یک «گفتارِ نفرت» معرفی میکند. این دست از گفتارها که از سوی او بیان میشوند؛ گفتارهایی هستند که از شرایط، موقعیّتها و ساختارهای اجتماعی برمیخیزند. برای همین، هر ساختاری میتواند «گفتار نفرتِ» متفاوتی را تولید و تبیین کند؛ به عبارتی دیگر، این گفتارها برخاسته از صورتبندی اجتماعی از سیاست هویّت هستند. این صورتبندیهای اجتماعی سوژه-موقعیّتهای پراکندهای را ترتیب میدهند که بر اساس این موقعیّتهای چندگانه، باتلر نیز مثل اکثر پسامارکسیستها به عاملیّت بدون سوژه قائل میشود. اما باید دقت کرد که اگرچه باتلر برای سیاستِ اجراگری خویش سوژه مشخصی تعیین نمیکند، با اینحال او مدافع قصدمندی و ارادهگرایی نهفته در پس پشتِ کنشهای این عاملان سیاسی است. یکی از راههایی که باتلر پیش پای سیاست اجراگری میگذارد، اخلاق مغایرتی، دگرسان و غیر قابل شناسایی است که از روی نقد اخلاق با ارجاع به «تبارشناسی اخلاق» نیچه حاصل میآید. چنانکه در تبارشناسی اخلاق آمده است، او نیز معتقد است که سوژهای که برای یک عمل تعیین میشود برگرفته از قوانین و چارچوبهای اخلاقی است. یعنی امر اخلاقی برای هر فعلی بعد از آن که صورت میگیرد، فاعلی را طراحی میکند تا از این طریق مسئولیّت پاسخگویی در قبال فعل و گناه فعل خطاکارانه را بر دوش یک سوژه مشخص بگذارد. این اخلاق که حاصل مسئولیّت افراد در قبال خودِ عمل و دیگران تعریف میشود به زعم باتلر دسیسه جهان روایی مدرنِ سوژهمحور است که سعی در همسانسازی افراد دارد. بنابراین بهطور کلی میتوان گفت سیاست اجراگری تعیین و شناسایی گریزگاههایی است که از طریق آنها میتوان از این پروژه همسان سازی هویّتها فراروی و دست به افشاگری آنها زده و این مبارزه جویی با ساختارهای مسلط را از طریق آن به نمایش گذاشت. حال با خواندن این مرور مختصر از کلیّت بحثِ کتاب باتلر، میتوان به سراغ ترجمه کامل فصل اول آن در این شماره از مجله رفت و شرح جزئی و دقیقتری از سیاست اجراگری را به قلم او خواند که در قالب اعمال آزارنده متفاوتی در این فصل بسط میدهد.
در بخش بعدی، دوستانمان اقدام به ترجمه گروهی یک مقاله انتقادی درباب سیاست اجراگری باتلر از جِوف بوچر کردهاند. حُسن این مقاله در اینست که شرحی نسبتاً دقیق و انتقادیای از مفهوم سیاست اجراگری باتلر به ما میدهد که در فهم آن یاری رسان است. اما به زعم من انتقادهای بوچر از باتلر ایراداتی را دربرمیگیرد که حاصل تاکید بیش از اندازه بوچر به مبانی تئوریک و نادیده گرفتن عینیّتها و موقعیّتهای است که پروژه باتلر میتواند به اجرا بگذارد. مبنای نقد او بر اینست که: «باتلر وقتی قیدهای ساختاری که عامل را احاطه کردهاند و فرد را به انجام استراتژیهای تکرار کنشهای گفتاری «بهبودبخش» یا «براندازنده» محکوم میکنند؛ در اصل این انتخاب سوژه برای اشغال یکی از این کنشهای گفتاری به او نقش عاملیّتی میبخشد که در تناقض با ساختگرایی بی-سوژه باتلری است». به نظر من مسئلهای که باتلر برای عاملان سیاست خود پیش میکشد، انتخاب یک گفتار مشخص نیست. بلکه مسئله در تعیین و شناسایی موقعیّتهایی است که از خلال آن میتوان از استراتژیهای تکرار فراروی کرد. مثلاً پارودی جنسیّتی و به تمسخر کشیدن آن از سوی یک «مبدلپوش»، هویت دلالتگر دگرجنسگرایانه را به پرسش میکشد. از یک طرف سوژه اجراگر(مبدل پوش) خارج از موقعیّت هنجارمند و مسلط دگرجنسگرایانه بیمعنی است. و از طرفی دیگر درون این موقعیّت و ساختار اجتماعی او جایگاه هیچ سوژه جنسی مشخصی را اشغال نمیکند. برای همین باتلر با استناد به سوژه-موقعیّتهای چندگانه و پراکنده فوکویی، سوژه اجراگر بینام و نشان خود را مطرح میکند. با اینهمه، بوچر سوژه-موقعیت چندگانه را محکوم به یک جبرگرایی ابژهگرایانه میداند که در آن قدرت سوژه نادیده گرفته میشود و بدین سبب آن تحلیل مانع ظهور مقاومت موثر میگردد. به نظرم این یک برداشت مغایر و ناقص از سوبژکتیویته اراده گرای موجود در سوژه-موقعیت فوکویی است. چنانکه خود فوکو نیز امکان «کاربستهای رهایی بخش» از نوع ارادهگرایانه را برای افراد در این چندگانگی گشوده میداند. به بیان بهتر، به زعم من، تناقضی که بوچر بین ارادهگرایی(فردگرایی) و جبرگرایی(بی-سوژهگانی) بودن باتلر شرح میدهد، با نادیده گرفتن خودِ عمل اجراگری رخ میدهد. یعنی نادیده گرفتن اینکه، به گفته باتلر یک سیاست اجراگری از طریق «انباشتهگی» و «پوشیدهگیِ» نیرویش عمل میکند. بوچر از اینکه هیچ عمل ارادهگرایانه و درعین حال شناسایی ناپذیر را نمیتواند متصور شود؛ شاید باز در همان دایره گفتمان کلی سیاست لیبرالیسم حرکت میکند که در ذهن او هر عملی(بخصوص عمل آزارنده) به یک فاعل ویژه(یک فاعل-خطاکار و نه عاملی شناسایی ناپذیر) نیازمند است. بیائید مثالی را در مورد یک گفتار آزارنده در شرایط کنونی ایرانی مطرح کنیم؛ مثالی در مورد نفی هویت جنسی هنجارمند و مسلط حاکم بر جامعه. شما در نظر بگیرید که طی یک عمل دستهجمعی، دختران و به اصطلاح دوشیزهگان ایرانی به طور خودخواسته پرده بکارت خویش را به دست خودشان پاره کنند. این عمل از روی انباشتگی میل و بهصورت نابهنگام و شناسایی ناپذیر در مقابل هنجارهای هویت سازی است که میگوید راه تشخیص سره و ناسرهگی دختران از سوی شوهران آیندهشان، پرده بکارت است. چنین عمل آزارندهای از یک طرف دارای یک عاملیّت جمعی است؛ یعنی میلهایی که به طور خودخواسته بر علیه راههای که از طریق آنها به انسداد کشیده میشوند میشورند. و از طرفی دیگر قوانین هنجارساز در حوزه هویت جنسی از تشخیص و شناسایی این عامل بازخواهد ماند؛ در اینکه آیا این پرده و انسداد از سوی چه کسی پاره شده و چه کسی چارچوبهای اخلاقی مسلط را به پرسش کشانده است. آیا کسی در یک چنین حرکت دسته جمعی که قصد فروریختن آئینها، مناسک و قوانین هنجارمند مسلط را دارند میتواند مقوله عاملیّت و قصدمندی را نادیده بگیرد؟ و این حرکت از آن رو باید دستهجمعی اجراگردد که تابوها عموماً برخاسته از یک توافق جمعی هستند و راه تاثیرگذاری و مبارزه با آنها همیشه از طریق یک انکار دسته جمعی میسر خواهد شد. چنین سیاستی نه اشارهگر یک امرپسکنشی و واکنشی در مقابل دولت، بلکه اجراگری و ایجاد یک شکاف ساختاری در بنیانهای سیاستهای مسلط در باب هویت جنسی است… حال میتوان این مقاله را با این پیشفرض در کنار کار باتلر خواند و به داوری در مورد این انتقادها پرداخت.
میتوان گفت این شماره از مجله زغال از دوبخش مجزا تشکیل شده است. بخش اول شامل ترجمه دو نوشته نسبتاً طولانی از باتلر و بوچر است که چنان که شرح آن رفت به مفهوم سیاست اجراگری از نگاه باتلر میپردازند. و در بخش دوم، خارج از مفهوم باتلری کلمه، به تفسیر و خوانش خود از این مفهوم پرداختهایم که به نوع خود، قابل تاملاند.
چگونگی سیاست اجراگری
حال باید دید ما چرا موضوع «سیاست اجراگری» را برای این شماره برگزیدیم و قصد داریم چگونه آنرا به کار بگیریم؟
اندیشه سیاسی دمدمی مزاج و بواقع سطحی ایران معاصر، این روزها بیشتر از قبل به ترجمهگریزی و تاکید بر نوشتههای وطنی روی آورده است. ما شکی در این مسئله نداریم که نوشتار تالیفی در باب مسائل ایران از چه اهمیت فوقالعادهای برخوردار است و حداقل برای خودمان آشکار است که چقدر از وقت و دغدغهمان معطوف به نوشتار تالیفی-در حد توانمان- شده است. اما تاکید صرف بر این دست از نوشتارها ما را از اندیشیدن از راه ترجمه بازنمیدارد. به عقیده من، اصرار و پافشاری صرف بر نوشتههای تالیفی حتی اگر شده در قالب چند خطِ بی محتوا -بخصوص در ایران معاصر که هر روز بیش از پیش انسداد تفکرش عریانتر میگردد- حاصل از یک کوتهفکری بی حد و مرز است. این موضعگیریها در موارد سطحینگرانهاش، درصدد توجیه کمکاری حاصل از یاس عمومی هستند یا به خاطر نداشتن وقت و دغدغه مطالعه، این افراد فکر میکنند نیازی به خواندن ترجمه متفکران غربی ندارند. جالب آنست که بعضاً این حرفها از سوی رفقای به ظاهر چپای صادر میشود که بنیان فکریشان بر پایه آثار ترجمه شده مارکس و اندیشمندان مارکسیستِ دیگر استوار است. اما دسته دیگر از این موضعگیرییها که به ظاهر موجه مینمایند، برآمده از گفتمانی هستند که با تاکید هر چه بیشتر به تفکر اصیل ایرانی(مثال آن مک گافین هیچکاکیست که تنها در حالت سلبیاش موجود است و در حالت ایجابی هیچگاه چیزی ازآن دستگیرمان نمیشود) از مواجه شدن با تفکر غربی امتناع میورزد. به عقیده من این گفتمان در بهترین حالتاش برآمده از گفتمان چندفرهنگگرایی مبتذل لیبرال-دموکراسی معاصر است که همچون یک توریست با عقاید دیگران برخورد میکند. ایدهای بشدت ناسیونالیستی و مبتذل که وارد هیچگونه انتقاد و دیالکتیک عقلانی با تفکر غربی نمیشود. شاید آن چیزی که در این اندیشه قابل تامل است -و اتفاقاً از سوی اغلب طرفداران این عقیده نادیده گرفته میشود- را میتوان در قالب «هاله اثرهنری» بنیامینی مطرح کرد. اگر ما قصد بازتولید صرف اندیشه غربی در اکنونیّت ایران را داشته باشیم، میتوان با ارجاع به بنیامین به خودمان گوشزد کنیم: حتی بازتولیدِ به غایت تکاملِیافته نیز همچنان فاقد یک چیز است: اینجا و اکنون یک تفکر آنجائی(یا به زعم بنیامین اثر هنری آنجائی) هستی یگانهاش در آنجائی که بوجود آمده است را از دست خواهد داد. مثلاً در بیرون کشیدن یک مجسمه تاریخی از زمان و مکان شکلگیریاش و نادیده انگاشتن ارتباط آن با محیط و روابطش با معماری و فضای اطراف آن، وقتی که به یک موزه منتقل میشود؛ آن اثر هستی یگانهاش را از دست داده و به یک کالای نمایشی تقلیل خواهد یافت. در بازتولید صرفِ مفاهیم و تفکر غربی نیز ماجرا از این قرار است. اما از طرفی دیگر، نادیده انگاشتن دیالکتیک بین مفاهیم اینجا و آنجائی، رد هر گونه آموزشی که از روششناسی و مدل تفکر غربی با خواندن آثارشان حاصل میآید، حرفی در ادامه همان رفتار توریستی چندفرهنگ گرایانه لیبرال-دموکراسی است که تغییر و دموکراسی واقعی را در فرهنگهای دیگر نادیده میگیرد و هر فرهنگی را دقیقاً به همان صورتی که هست میپذیرد. پس مواجهه با اندیشه غرب و هر جای دیگری–البته نه به معنای بازنمایاندن صرف آن- اس و اساس هر تفکر رادیکال وطنی به حساب میآید.
حال گذشته از این توضیحات، مشخصاً باید در باب اصطلاحِ «سیاست اجراگری» یادآور شویم که این مفهوم بیشتر از آنکه محتوای ویژه و بخصوصی داشته باشد، به موقعیتها و شرایطی میاندیشد که سیاست در آنها اجرا میگردد. دریافت دقیق و درست از صورتبندیها و پارامترهایی که میتواند یک گفتار را به منزله یک «گفتار آزارنده» و اجراگر دربیاورد، میتواند ما را در یافتن محتواهای انضمامی و مسائلی مربوط به اکنونیّت ما یاری رساند. درک درست این مفهوم، خواه یا ناخواه ما را به اندیشیدن در مورد اجرای سیاستهایی سوق خواهد داد که بتواند با دخل و تصرّف در موقعیتها و شرایط انضمامی کنونی، خود را در قالب یک سیاست اجراگری رهایی بخش و اصیل بازشکل دهد. برای شرح بیشتر این گفته اجازه دهید مثالی از خود باتلر در باب اهمیتِ موقعیتها و شرایطی که سیاست اجراگری در آن واقع میشود، بیاورم. باتلر در شرح زبانشناسانه کنشهای گفتاری آستین و مفهوم «گفت-کنشورزی»(illocutionary act) مثال سادهای را مطرح میکند: آنچه که یک گفته را به معنای انجامدادن و یک کنش مشخص پیوند میزند، شرایط و موقعیّتی است که آن گفته در درونش واقع میشود. برای مثال «بله»ای که در طول مراسم عروسی گفته میشود مشخصاً به معنای پذیرفتن پیمان عقد بوده و از «بله»های دیگری که در هزاران شرایط دیگر معانی مختلفی خواهند یافت متفاوت است. با ارجاع به این دست مثالهای زبانشناسانه است که باتلر معتقد است که اجراگری بسته به شرایط داشته و یک حالت تَراگذرانه محسوب میشود. آنجایی که یک گفتار اجرا میشود، این شرایط و موقعیتِ گفته است که تعیین خواهد کرد آیا این «گفتار نفرت» هست یا نه! این مثال را در نظر بگیرید: گفتاری همچون برداشتن حجاب در ملاء عام در ایران، میتواند از سوی دولت «گفتار نفرت» تلقی شود، در حالیکه این حرکت اساساً در جوامع غربی چیزی خارج از هنجارهای مسلط اجتماعی نیست. پس میتوان گفت آنچه که ما از سیاست اجراگری نیاز داریم نه محتوای گفتمانها بلکه روشهای ایجاد شکاف در ساختارهای قدرت و نحوه ایجاد گفتاری است که میتواند یک موقعیّت هنجارمند را به پرسش کشد.
آنچه که گفتناش اینجا ضروری به نظر میرسد این است که منظور از موقعیت هنجارمند و ساختار مسلطِ قدرت، چه برای باتلر و چه برای ما، برخاسته از یک تحلیل طبقاتی است. چرا که در غیر اینصورت «کنشهای گفتاری» و «گفتارِ نفرت» را میتوان یک حرکت سادیستی بیهدفی به شمار آورد که قصد آن شکستن صرفِ هنجارهای موجود است. یکی از مثالهای تاریخی این مسئله در حوزه زیبایی شناسی(از آن رو مثال زیباییشناسانه عنوان میکنم که سیاست اجراگری در مرحله عملیاش میتواند از ظرفیتهای هنر پرفورمنس نیز طبق تعاریف خود سود جوید)، اکسپرسیونیسم آلمانیِ(۱۹۰۶-۱۹۲۰( امثال ارنست بلوخ و دیگران هست که هم ضد فاشیسم بودند و هم ضدجنگ؛ اما از آنجایی که آنان بر هیچ تحلیل طبقاتیای برای از میان برداشتن فاشیسم متکی نبودند، با سرنگونی حکومتهای فاشیستی(البته فاشیسمی که آنها مشخصا بر علیهاش میجنگیدند) یا به عبارتی بهتر، سرنگون شدن دشمن فرضیشان، ماهیّت خود را از دست دادند.آنچه که مدام سیاست اجراگری را به خاطر بارِ نمایشیاش تهدید میکند، خالی شدن از محتوای طبقاتی آن است. بایست به خاطر شباهت این مسئله -در مرحله اجرائیاش- به زیباییشناسیهای انتقادی بیهدفی چون اکسپرسیونیسم آلمانی، این گفته از لوکاچ در نقد آنان را بار دیگر به یاد آورد: «اکسپرسیونیستها صرفاً شور و شوق خود را در سوبژکتیویسمی بیرون ریختند که به خودگرایی(سولیفیسم) شباهت داشت؛ زیرا واژهها نه به شکل ارجاعی بلکه تنها به صورت «نمایشی» بکار برده میشدند». آنها به جای تضادطبقاتی ریشهداری که در تحلیل مارکسیسمهای ارتدوکس آن زمان همچون لوکاچ بر علیه فاشیسم صورت میگرفت، تضاد «فاشیسم/غیر فاشیسم» یا «بورژوا/غیربورژوا» را سرلوحه کار خود قرار دادند و از تعریف بنیادین هنرِانقلابی و زیباییشناسی اصیل مارکسیستی سر باز زدند. رویکرد سطحی و به ظاهر رادیکالی که امروزه در ایران با شدت گرفتن سرکوبهای آشکار دولت و به انسداد رسیدن گفتمان لیبرالیسم، مصداق های زیادی را میتوان بر آن یافت؛ یعنی گفتمانهایی که صرفاً نسبت به دولت خشونت میورزند و مخالف سفت و سخت آن هستند. بنابراین ریشههای سیاستِ هویّتِ باتلر و آنچه که از نظر ما به انقیاد میل و سکوبگری آن میانجامد را مشخصاً میتوان از راه تحلیل طبقاتی از جوامع درک کرد. اما چیزی که شاید راه ما را متفاوتتر از مارکسیسم سنتی جلوهگر میکند، قائل بودن به عاملیّتی چندگانه(در عوض عاملیت تاریخی تکینی چون پرولتاریا) و موتورهای محرکه تکثیر یافته انقلاب بر علیه نظامهای سرمایهداری است. در مسئله سیاست دگر-هویّتی و میلهای دگرسان نیرویهای تحت ستمی همچون زنان، همجنسگرایان و گفتمانهایی همچون گفتمان کوئیر پا به میان میگذارند که به زعم ما، تنها از طریق از میان برداشتن جوامع طبقاتی و اقتصادِ میل(که شماره بعدی مجله به این موضوع اختصاص مییابد) میتوان این ستمدیدهگان تاریخی را رهایی بخشید. دشمن مشترکی که «گفتار نفرتِ» ما نشانه میگیرد، سرمایهداری و تمام نهادهای کنترلکننده و هنجارمند آنست. اما با آگاهی از این مطلب که سرمایهداریِ ایدئولوژیک، دینی و به نوعی نامتعارف دولت کنونیِ ایران، مضامین اجراگری متفاوتتری را نسبت به سرمایهداری متعارف و ظاهراً دموکراتیکِ غرب می طلبد.
اگر نگاهی به سیاستهای اتخاذ شده از سوی اپوزیسیون در نقد دولت جمهوری اسلامی را در نظر بگیریم، به این نتیجه خواهیم رسید که اغلب این سیاستها به صورت واکنشی بر علیه قدرت طراحی میشوند. به جای آنکه اندیشه سیاسی بتواند بنا به تحلیلهای مشخص از یک ساختارهای عینی پراتیکهای معینی را طراحی کرده و سیاستهای نابهنگامی(سیاستهای پیشبینی نشده از سوی دولت) را به اجرا بگذارد، ما بیشتر با سیاستهای واکنشی روبرو میشویم. در اینباره اخلاق مغایرتی باتلر تحلیل درستی را در اختیار ما میگذارد. چنانکه در بالا یادآور شدیم، باتلر با ارجاع به تبارشناسی اخلاق نیچه، برای انتقاد از سوژهای که اصول اخلاقی آنرا برای محکوم کردنِ پساکنشانه -به عنوان فاعل یک عمل- تدارک میبیند؛ او این جمله را از زبان نیچه به ما میگوید: «هیچ موجودی در پسِ پشت یک انجام، عمل و شدن وجود ندارد؛ فاعل صرفاً توهمی است که به فعل افزوده شده است- فعل خودش همه چیز است»…
برای گشودن این بحث، کافیست آتش سوزی فاجعهبار اخیر در یکی از مدارس آذربایجان غربی را در نظر بگیریم؛ این دست از اعمال سوزاننده و گفتارهای آزارندهای –بنا به تحلیل باتلر- به سوژه و فاعل مشخصی ارجاع نمییابند(رئیس آموزش پرورش استان، مدیر مدرسه و…)، برای همین هر کدام از اینها از بر عهده گرفتن مسئولیت پاسخگویی سرباز میزنند. باید گفت این مسئله به ناکارآمدیِ ساختارهای دولتی و ضعف او در سامان بخشیدن امور مربوط میگردد. همیشه قدرت در چنین نقدهایی میتواند خود را تبرئه کند، چون اساساً نقد پساکنشی سوبژکتیویته جعلیای را دریافته و بازمیشناسد.
برای یافتن علتِ اثرات در یک عامل تکین و سوژه انجام دهنده بعد از عمل، یک حالت پارانوئیدی نهفته است. آنکه این سوژه تکین را شناسایی و مطرح میکند(چه دادگاه قضایی باشد در معرفی خطاکاران و مجرمها و چه واکنش افراد آنتاگونیست در برابر دولت باشد که میخواهد عامل معینی برای یک عمل بخصوص تعیین کند) خود را در قالب یک سوژه بیان پارانوئیدی معرفی میکند که سعی در بیان یک گزاره مشخص دارد اما به گزارهای ثابت و پایدار دست نمییابد. در این حالت پارانوئیدی گزارههای بیان شده از طرف سوژه بیان، مدام مورد شک و پرسش قرار میگیرند و ما با چرخهای از پرسشها و واکنشها مواجه خواهیم شد که در میان این پرسشهای مبهم، عاملهای چندگانه و اصلی عمل به دور از هر انتقادی باقی میمانند. کافیست مجرم معینی را در نظر بگیرید که از طریق یک وکیل کارکشته محکومیّتاش را تحت گزارههای دیگری بیان کرده و دست آخر تبرئه میگردد. قدرت/دولت نیز در لابهلای این دست انتقادهای پساکنشی همیشه دستهای آلودهاش پنهان مانده و با تولید سوژههای جعلی میتواند مسئولیت پاسخگویی را به سوژه های مشخصی نسبت دهد و خود را تبرئه کند. قدرت در مواردی از قربانی کردن یک سری سوژههای فردی برای حفظ آبروی خود استفاده میکند. چنان که در مورد قتلهای زنجیرهای یا قتلهای رخ داده در کهریزک و زندانهای دیگر این اتفاق به طور مشخص رخ داده است. دولت مثلاً با اعدام کردن یک عامل جزء -همچون رئیس زندان- میتواند از تمام اتهامهای موجود در امان بماند و تمام اعتراضات را به نفع خود خفه کند. از آن طرف این موضوع در میان ملت نیز دقیقاً رخ میدهد؛ میتوان گفت قربانیان ناخواستهای که در اعتراض به گفتارِ آزارنده قدرت به صورت واکنشی به قتل میرسند، نقش همان قربانیان اعدامی از سوی دولت(مانند همان رئیس زندان) را دارند که در بهترین حالت، حرکتشان به یافتن مسئول فردی یک گفتار آزارنده ختم میشود و کل ساختار قدرت اصلاح نشده(از آن روی میگویم اصلاح نشده چون عموماً این افراد مدعی اصلاح سیستم هستند) بر جای خود باقی میماند. در همین راستاست که باتلر در نقد فلسفه حقوقی متاخر به ظاهر دموکراتیک و مردم-محور مینویسد: «فلسفه حقوق متاخر در این موارد، عبارات را جابجا کرده است؛ بطوریکه از خشونت تفسیری وضع شده بدست دولت-ملتها دور شده و بسوی خشونت وضع شده از سوی سوژه-شهروند و اعضای گروههای اقلیّتی گام برمیدارند». با این نگاه، میتوان به صورت کلی مقوله اصلاحات را سیاست واکنشی نامید که اساساً خودآئین نیست. و در موارد جزئی میتوان به نمونههایی که در اینجا یاد شد، اشاره کرد که حاصل تجربه اکنونی ما در قلمرو سیاست هستند. در مقابل چنین تصوری، سیاست اجراگری دست به افشاء و عریانگری میزند، این سیاست نه در مورد خود و نه در مورد اعمال وحشیانه قدرت، بدنبال یک سوژه مشخص فردی نمیگردد. سیاست اجراگری باتلر که از دل ساختارهای اجتماعی سر بر میآورد بدین معناست که بی-سوژه و غیر سوبژکتیو باقی میماند.
چیزی که در این مقوله باید بدان دقت کرد این است که باتلر بعد از عنوان بی-سوژهگی با ارجاع به نیچه، از مقوله قصدمندی سخن به میان میکشد. اینکه یک قصدمندی پشت عملِ آزارنده و گفتار نفرتی که سیاست اجراگری تبیین میکند وجود دارد. قصدیّتی که اجازه نمیدهد قدرت/دولت از برعهده گرفتن مسئولیّت گفتار آزارندهاش سرباز زند و اگر هم شده سوژهای را برای این قصدمندی گفتار جعل میکند. این قصدیّت در سیاست اجراگری اصیلِ رادیکال و غیرهنجارمند از سوی مخالفان نیز وجود دارد؛ در غیر اینصورت بایستی از سیاست اجراگری به عنوان یک امر حادثی و احتمالی یاد کرد که باتلر این نگاه را پیشاپیش به نقد میکشاند. ارادهگرایی بدونِ یک سوژه مشخص، آن چیزی است که اجراگری را طرح و به نمایش میگذارد.
سیاست اجراگری، «تئاتر مردم ستمدیده» است. مردمی که تا بحال نادیده گرفته شدهاند و از این به بعد نیز به دیده نیامده و شناسایی نخواهند شد. بیائید سیاست اصیل را به عاملان واقعی آن بازگردانیم و از طریق این عاملان به شمارش در نیامده، خواب آسوده قدرت را برآشوبیم. باید دست به این اجراگریهای طراحی شده از سوی عاملان واقعی زد؛ پیش از آنکه صحنه سیاسی را قدرت برایمان تدارک ببیند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.