timthumb

 

من عید زندان را ندیده ام ، من نمی دانم وقتی در آستانه عید ، لیست مرخصی های شب عید خوانده می شود و همبندی ها ساک بیرون را می بندند چه حالی به آن زندانی دست می دهد که باید در زندان ثانیه های پایانی سال را سپری نماید. من نمی دانم وقتی یک زندانی بعد از تحویل سال، وقتی می خواهد بهترین کسانش را ببوسد و سال نو را تبریک بگوید چه حسی پیدا می کند وقتی حتی در لحظه نمی تواند با همسر و فرزندانش صحبت کند.
من از این حس ها چیزی نمی دانم ولی رسول را می شناسم می دانم که چقدر از رفتن دوستانش به مرخصی خوشحال می شود می دانم که چقدر بیشتر از قبل دلش برای دو قلوهایش تنگ می شود اما شک ندارم که به فکر هفت سین هفت سالگی زندانش هم هست هر چند ساده و بی آلایش.
به هفت که می رسم به فلسفه اعداد فکر می کنم با خودم فکر می کنم این همه مطلب در مورد فلسفه هفت سین کاش ما را ببرد بر سر سفره معلمان دربند،پیش فرزندان رسول و اسماعیل. با خودم فکر می کنم بین هفت سین سفره عید و هفت سال عید در زندان چه رابطه ای وجود دارد. بین هفت سین و هفت بار تحویل سال بی حضور پدر و همسر . بین هفت سین و هفت سال ….
بی اختیار ذهنم کلید می کند روی این شعر که انگار حکایت سیب نیوتن است و سیبی ممنوعه وقتی شاعر می گوید:

“فرق است بین سیب من و تو
سیب تو به جاذبه ختم می شود
سیب من به فاجعه”***

با خودم فکر می کنم هفت سین من کجا و هفت سال رسول کجا؟

***من حتی شاعر شعر بالا را هم نمی شناسم و اگر جابجا و اشتباه نوشتم از شاعر می خواهم که به حرمت هفت سالگی هفت سین رسول در زندان از من نرنجد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com