شهر «گرنیکا» را تصور کنید در ۲۶ آوریل ۱۹۳۷. در طول جنگ داخلی اسپانیا، باسک به مدت سه ساعت توسط نیروی هوایی هیتلر در حمایت از حکومتِ فاشیستی فرانسیسکو فرانکو مورد بمباران قرار گرفت و هزار و ششصد نفر کشته به جا گذاشت. پیکاسو این ماجرا را در نقاشیاش جاودانه کرد و نرودا در غم آن شعر سرود و «گرنیکا» بدل به استعارهی ماندنی رنج مردم در جنگ شد.
حالا سعی کنید واکنش متفاوتی را به حادثه گرنیکا تصور کنید. که مردم اینبار برای بمباران کنندگان کف میزنند، قربانیان را شماتت میکنند و به شاهدان جنایت، تهمت دروغ میزنند. اگر بتوانید این وضع را تصور کنید، شاید بتوانید حلب را بفهمید.
حلب به عنوان یکی از آخرین سنگرهای مهم انقلابیون در آستانه سقوط است. ارتش سوریه با حمایتِ سپاه پاسداران ایران، حزبالله لبنان و
شبهنظامیان عراقی که توسط آمریکا تجهیز شدهاند از سمت جنوب در حال پیشروی هستند، از سمت شرق داعش به جلو هجوم آورده و سدهای دفاعی گسترده انقلابیون را تصاحب میکنند و یگانهای مدافعِ خلق کردها از سمت شمال به آرامی نفوذ میکنند. و تمام این نیروها به طور مستقیم یا غیرمستقیم از فرسایش ناشی از بمبارانهای بیپایان روسی بهره میبرند. در حالی که درگیری به نقطه پایانی و بی رحم خود نزدیک میشود، شاهد واکنشهای عجیبی به این تل از کشتهها هستیم. بسیاری در غرب، منجمله بعضی از شخصیتهای مشهور لیبرال، بر اساس منطق «بد و بدتر» به استقبال این سرنوشت حلب رفتهاند. ولی برای استفاده از این منطق، راه دشواری در پیش دارند و باید واقعیتهای ناسازگار خیلی زیادی را نادیده بگیرند.
سهم طرفهای درگیر در جنایات سوریه، از این دیگر نمیتواند روشنتر باشد. به واقعیات زیر توجه کنید:
سازمان ملل شمارش تلفات سوریه را متوقف کردهاست، ولی حتی پیش از حملات شیمیایی ۲۰۱۳ که باعث مرگ بیش از ۱۴۰۰ نفر مردم عادی شده بود، بازرس ویژه شورای حقوق بشرِ سازمان ملل، پائولو سرجیو پینهیرو گزارش داده بود که تا آن زمان
دولت مسئول ۸ قتل عام، از کل ۹ قتل عام بوده رخ داده در سوریه بوده است و یک سال بعد، حتی بعد از ظهور داعش، معادله باز به همین نسبت باقیمانده است. پینهیرو
خاطر نشان کردهبود که علیرغم خشونت مفرط داعش، حکومت «همچنان مسئول شماره یک کشتار، قتل و ناقصالعضو کردن روزانه مردم عادی بوده است.» روسیه بعد از ورود به جنگ،
گوی سبقت را در میزان کشتار از حکومت ربوده و با هدف قرار دادن انقلابیونی که با داعش مبارزه میکنند،
منجر به گسترش قلمروی داعش هم شده است.
با وجودیکه سهم طرفهای درگیر در سوریه اینقدر روشن است، ولی انگار قضاوت اخلاقی درباره سوریه روشن نیست. از دلایل این موضوع ، گزارش مخدوشی است که از سوریه صورت میگیرد. این یکشنبه، وقتی یکی از چهرههای هالیود که از نظر سیاسی و فعالیتهای بشردوستانه بسیار فعال است، رسانهها را برای «گمراه کردن مردم درباره سوریه» سرزنش کرد، آدم نمیتوانست کاری جز تحسین انجام دهد.
ولی نکته دردناک این بود که مارک رافائلو، نامزد جایزه اسکار برای بازی در فیلم اسپاتلایت، رسانهها را برای خیانت به آرمان مردم سوریه متهم نمیکرد، بلکه آنها را به این سبب
سرزنش میکرد که به اندازه کافی با روسیه و حکومت اسد همدردی نمیکنند! او برای بیش از دومیلیون فالوئرش در توییتر مقالهای از بوستون گلوب به قلم استفن کینزر را توئیت کرد که ادعا میکند «رسانههای آمریکا دارند برعکس آن چیزی را که واقعاً در سوریه رخ میدهد را گزارش میکنند»؛ و آنچه روسیه و ایران در آنجا انجام میدهند را «منفی و مخرب» تصویر میکنند و نمیگویند که مردم حلب در حملات رژیمِ اسد و روسیه «بالاخره روزنهای از امید دیدهاند.» اما اساس این ادعای نویسنده چیست؟ کامنتی در «شبکههای اجتماعی» و نظرهای «تحلیلگری از بیروت.» (که در واقع یک اکتیویست طرفدارِ حزبالله است که برای پایگاه خبری روسیه RT و
وبسایتِ شخصی رهبر جمهوری اسلامی ایران مطلب مینویسد.)
کینزر برای جبران فقر استناد در نوشتهاش، مقاله را با مغالطههای پهلوانپنبهای پر کرده است. مثلاً ادعا کرده که روزنامهنگاران، جبهه النصره را به عنوان مخالف «میانه رو» و نه «شاخه محلی القاعده» به مردم معرفی میکنند. در واقع ولی هیچ کسی هیچ وقت به النصره را «میانهرو» ندانسته است و جستجوی پایگاه دادههای نکسیس نشان میدهد که تقریباً هیچ مقالهای به النصره بدون ارجاع به رابطهاش با القاعده اشاره نکرده.
این مقاله دنباله یادداشت دیگری بود که سه روز بعد از آغاز حملههای روسیه به بیمارستان پزشکان بدون مرز با عنوان جسورانه
«ممنون، روسیه!» منتشر شد. کینزر در آن نوشته توصیه کرد که «ما هم باید همان سیاست روسیه را دنبال کنیم: از سقوط دولت بشار اسد ممانعت کنیم، حکومت جدیدی شکل دهیم که شامل اسد و پشتیبانهایش باشد و بعد از آن، تازه برای آتشبس تلاش کنیم.» او ادعا میکرد که تن دادن به درخواست مخالفان برای آتش بس، «ضمانت ادامه جنگ» است. کینزر بعدتر در
مصاحبهای تلویزیونی هم سیاستِ خارجی دانالد ترامپ را ستایش میکند.
چرا خیلی از پیادهنظام لیبرال مثل رافائلو در چنین دامی میفتند؟ آیا ایدئولوژی کورشان میکند؟ یا اینها ابزار مخالفتهایی است که فقط برایشان جنبه زیباییشناختی دارد؟ به نظر میرسد که تحت هر شرایطی، صرفاً اتخاذ یک موضع مخالف خیلی مهمتر از درگیر شدن واقعی با خود مساله است. اساساً چرا میباید بر سر جزئیات وقت گذاشت وقتی که می شود آنها را راحت از یک سری اصول خیلی کلی استنباط کرد؟ وقتی هم واقعیت امر با تصورات کسی در تضاد باشد، خود واقعیت را میتوان به صلابه کشید. تیرباران کردن پیک پیامرسان خودش یک نوع راهحل است. اما ادای منتقد «رسانه جریان اصلی» را درآوردن و منتقد «صاحبان قدرت» یا مثلاً «واشنگتن» بودن، حتی به قیمت دفاع تمام قد از فاشیزم، ردای پرشکوه «حقیقت گوی جسور» را برایتان به ارمغان میاورد.
به ندرت چیزی پیشپا افتادهتر از نفرتهای اودیپی از حکومتِ پیدا میشود. در این جهانبینی خودمحور، انسان نیازی ندارد دینامیکِ بحرانهای یک کشور خارجی را واقعاً درک کند؛ میتوان آنها را از راه دور هم کاملاً سنجید. شما اگر از دولت خودت متنفر هستی، صرف اینکه پوتین و اسد در لیست آدمبدهای حکومت مذبور قرار دارند، خودبخود تبدیل به متحد تو میشوند.
از طرف دیگر اگر مردم کشور دیگری علیه دولتهای بشدت سرکوبگرشان قیام کنند، آرمان آزادی خواهانهشان لکهدار است چرا که دولت شما ممکن است چند کلمهای نسبت به آنها ابراز همدردی کرده باشد. تمام تصویر رنج و درد و صعبشان ارزش یک قطره اشک شما را نخواهند یافت چون این تصویر از رسانههای منفور «جریان اصلی» به سمعتان رسیده است. در واقع قربانیان مستحق سرزنش و سرکوفت هستند بابت اینکه با درد و رنجشان، مسلمات ایدئولوژیک ما را دائم به چالش میکشند. (به طرزی کاملا قابل پیشبینی، کینزر «وسواس رسانهها برای به تصویر کشیدن رنج روزانه سوریان» را شماتت میکند.)
روزنامهنگاران شجاعی که جانشان را به خطر میاندازند تا آن وحشت حاکم را نشان جهان بدهند، مزاحم و مسدع اوقات قلمداد میشوند و
امدادگران کمکهای اولیه که که ویدئوهای روزانهشان تمام مراحل این تراژدی را ثبت میکند، بکلی نادیده گرفته میشوند.
این نوع بهاصطلاح نیکوکاران که در این گرداب فانتزی پارانویای خودشان گرفتار شدهاند، از دیدن یک نکته مهم هم غافل میشوند: اینکه آنچه سرکشی شجاعانه علیه سیستم مینامند، در واقع چیزی جز سیاست رسمی خود آمریکا نیست. مشاوران اسبق اوباما درباره سوریه،
فیلیپ گوردون و
استیون سیمون اشارههایی در باب طرز فکر دولت آمریکا درباره این موضوع کردهاند. هر دوی اینها در نوشتههایشان ترجیحشان برای ماندن اسد را نشان دادهاند. اسناد دولت هم این را تایید میکند. ازهمان ابتدا دولت آمریکا، از کمکهای با معنی به انقلابیون سوری خودداری کرده است و حالا هم به
با برنامه روسیه برای حفظ اسد همراهی میکند. و اسد در حال برندهشدن است.
قبلاً معنی شجاعت، ایستادن پای چیزی بود، فارغ ازعواقب آن. این روزها ولی به معنای تصمیم به دستکشیدن از اصول است و تماشای اینکه دیگران چطورعواقب تصمیمهای «دشوار» ما را متحمل میشوند.
حلب، گرنیکای ماست – و اینبار عده خیلی زیادی مشغول هلهله کردن برای نیروی هوایی نازیها هستند.
ادریس احمد مدرس ژورنالیسم دیجیتال در دانشگاه استرلینگ است.او اکنون مشغول تحریر کتابی است با موضوع «جنگ روایتها در سوریه»
نظرات
نظر (بهوسیله فیسبوک)
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.