یک؛ پرده نخست گروتسک سیاست
مشاهده وضع آشفته کنونی در کشور مرا بر آن داشت که این یادداشت را بنویسم. به یک معنی این نوشته، نوشته دوران اضطرار است و پریشانی این نثر انعکاسی از اضاع پریشان و بازتابی از ذهن اندیشناک است. این یادداشت بر آن است که نخست، توصیفی از وضعیت موجود ارائه داده و سپس موضع و کنش نیروهای سیاسی را به اجمال شرح دهد. در این یادداشت توضیح دادهام که چرا دچار وضعیتی هستیم که حتی در صورتبندی و توصیف آن دچار مشکل هستیم چه برسد به این که در جست و جوی راهی بریا رهایی باشیم.
اکنون دیگر معلوممان شده است که دولت – به معنای کل هیئت حاکمه نه صرفا قوه مجریه – در ایران به ناکارآمدی گرفتار آمده است و از حل و فصل ساده ترین مسائل – و نه حتی بحرانهایی که در برخی موارد ابعاد جهانی دارند – درمانده است. بحران ناکارآمدی که نمودش را امروز بیش از پیش در سیاستهای اعمالشده میبینیم و بحران مشروعیت که خود را به بی-پرواترین شکل ممکن در انتخابات ریاست جمهوری خرداد ۱۴۰۰ نشان داد، آنچنان بر ساخت سیاسی در ایران عارض شده که نه ابتکار عملی برای دولت و نه رمقی برای جامعه باقی نگذاشته است. در چنین شرایط اسفبار سیاسی، ساکنان جدید پاستور که اکنون دیگر بیش از هر زمان دیگری در طول ۴۴ سال گذشته به دیگر بخشها و قوای حکومتی شبیه شدهاند، مدعیاند که راه برون رفت از مشکلات – عمدتا اقتصادی – را در چنته دارند. آنچه که اصولگرایان و حامیان سیستم از آن با عنوان «جراحی اقتصادی» نام میبرند و هدف از آن را عادلانه کردن روابط و مناسبات اقتصادی عنوان میکنند، به اغلب احتمال، چیزی جز بازتوزیع رانت اقتصادی نیست که حتی به آن مفهومی که ژاک رانسیر از آن تحت عنوان «انتظامی گری – Policing» نام برده نزدیک هم نشده است. حتی نمیدانیم – و خودشان نیز نمیدانند – که نسبت این سیاستها با عدل علی (ع) چیست چه برسد که بخواهیم این سیاستها را با «شرایط عدالت» مدنظر جان رالز مقایسه کنیم که در آن «هم وحدت منافع در کار است، زیرا همکاری اجتماعی زندگی بهتری را برای همه ممکن میسازد و … هم تعارض منافع وجود دارد، زیرا افراد به شیوه توزیع منافع حاصل از همکاری خود بیاعتنا نیستند. »
اکنون آنچه که پیش چشمان ماست، تعطیلی سیاست (Politics) و امر سیاسی (The political) و ظهور انتظامیگری (Policing) به بدقوارهترین شکل ممکن است. اما این همه آنچه بر روی پرده اتفاق میافتد، نیست. آنچه که میبینیم بیمارانی در هیئت جراح اقتصادی و مدعیان نجات جامعه که درکی از جامعه ندارند؛ گروتسک سیاست. گروتسک (Grotesque) که در ادبیات و زیباییشناسی به طنز سیاه اطلاق میشود و به خندهای همراه با وحشت، تلخکامی یا اندوه منتهی میشود، نه فقط در ایران که در غرب نیز از وادی ادبیات و زیباییشناسی به سیاست خزیده و نتیجه، ترکیبی مضحک و موحش از سیاست-پردازی و نمایش آن است. پوسترهایی که حامیان دولت مستقر در ایران در چند روز اخیر منتشر کردهاند نظیر پوستر جراحی اقتصادی رئیسجمهور رئیسی به همراه تیمش و نیز پوستر خنثی کردن مینهایی که – بنا بر ادعا – روحانی، رئیسجمهور پیشین کار گذاشته، توسط رئیسی، هم مضحک است و هم ترسناک… در یک کلام گروتسکاند.
دو؛ پرده دوم گروتسک سیاست
اگر چه دولت را میتوان به تمامی مسئول ناکامیها و ناکارآمدیها قلمداد کرد اما به کلی مسئول و موجد این وضعیت مضحک گروتسکیزه نیست. سهم جامعه، نیروهای سیاسی و طبقات اجتماعی نیز محفوظ و قابل بحث است. مسئله این است که کنشگری سیاسی در جامعه نیز با بحران روبروست. حکومت تقریبا همه منفذهای کنش سیاسی را که خارج از اراده و کنترل خود دارد، بسته و نه تنها امکان سیاست به شکل سازماندهیشده – به معنای فنی، حزبی – را از مردم سلب کرده بلکه سیاستورزی شخصی را نیز تا حد زیادی محدود و مقید کرده است. این آخری، البته صرفا مسئله ما نیست. در برخی کشورهای دموکراتیک، ورود مردم عادی به سیاست و کنش سیاسی از سوی طبقهای از سیاستمداران حرفهای به دیده تردید نگریسته میشود. از برای نمونه، در یکی دموکراتیکترین کشورها، که انگلستان باشد، ناتالی الفیک، نماینده مردم دوور در مجلس عوام در واکنش به تلاشهای مارکوس رشفورد، مهاجم جوان تیم منچستر یونایتد، که بعد از شیوع همهگیری کرونا، تصمیم گرفت کمپینی خیریه راه بیاندازد تا به کودکان فقیری که دیگر نمیتوانستند در مدرسه وعدۀ غذایی رایگان دریافت کنند، غذا برساند، وی را به سیاسیکاری متهم کرد و گفت که «میل و اشتیاق او به اظهار نظر دربارۀ گرسنگیِ دانشآموزان به مهارتهای فوتبالیاش لطمه زده و چشمانش را از توپ دور کرده است». تفاوت سیاستورزی و ساخت سیاسی در انگلستان و ایران این است که در انگلستان این امکان وجود دارد که همکار ناتالی الفیک در پارلمان، جس فیلیپس، میتواند از رشفورد و شیوه سیاستورزی شخصی دفاع کرده و در جواب بگوید: « در واقعیت، رشفورد بسیار بهتر از الفیک سیاستورزی میکند؛ زیرا بر خلاف او، کمپینی را هدایت میکند که یک میلیون نفر را بسیج کرد و سیاست دولت را تغییر داد و اکنون خط تماس مستقیمی هم به نخستوزیر دارد. شرط میبندم که رشفورد در شوتزدن به توپ هم از الفیک بهتر است. دو هیچ به نفع رشفورد»؛ در ایران اما همین مسئله نیز شکلی گروتسک به خود گرفته است. وریا غفوری، کاپیتان تیم فوتبال استقلال، که در سالهای اخیر به اظهارنظرهای انتقادی و اعتراضی در خصوص وضع اقتصادی جامعه، حقوق زنان و … بیشتر شهره است تا کیفیت فوتبالش اخیرا در توئیتی کوتاه از سوی آذر منصوری، دبیر کل حزب «اتحاد ملت اسلامی ایران» مورد تمجید و ستایش قرار گرفت. نکته دقیقا همین جاست. در هیبت و احتشام دبیر کل حزبی مطرح و مدعی، که حزب متبوعش قادر به بسیج مردم و طرفدارانش در راستای اعتراض به وضع اسفبار کنونی و یا حتی تنظیم یک بیانیه خشک و خالی ولو تاثیرگذار نیست، ستایش غفوری فوتبالیست به خاطر کنش سیاسیاش هم خندهدار است و هم ترسناک؛ این هم چهرهای دیگر از گروتسک سیاست. نیاز به گفتن نیست که این تنها یک نمونه است و وضع و حال دیگر نیروهای سیاسی بهتر از گروهی که نام بردم نیست. بخش ترسناک ماجرا هم دقیقا همین است. در شرایطی که حکومت تا اندازه سرک کشیدن به خصوصیترین قسمت زندگی افراد پیشروی کرده و اقتدارش را نه بر بخش عمومی که بر خانوادهها نیز گسترده سخن از جامعه مدنی – فضایی بدور از دستیازی اقتدار دولت و خانواده؛ هر دو – و تحزب تقریبا بیمعنا شده و بدین ترتیب است که سازماندهی اعتراضات تقریبا ناممکن شده است.
سه؛ چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من
چه روزگار تلخ و سیاهی
نان نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود
پبغمبران گرسنه و مفلوک
از وعده گاههای الهی گریختند
و بره های گمشده
دیگر صدای هی هی چوپانی را
در بهت دشتها نشنیدند
اکنون و در شرایطی که حکومت شرم و آرزم را به کناری نهاده و جامعه امکان سازماندهی را از دست داده، از جامعه مدنی چیزی جز یک اسم بر جای نمانده، سیاست شخصی نیز – بجز چند استثنا – گرفتار شهرتبازی سلبریتیهای متفرعن شده است و خانوارها نیز در این روزگار تلخ و سیاه، در غم نان و گرفتار معیشت خویشند، پرسش بزرگی که پیش پایمان سبز میشود این است که چه باید کرد، در شرایطی که صدای اعتراضی از سر درد، حتی در دورترین نقطه در نطفه و در لمحهای خفه میشود؟
باور عمومی – و البته نادرست – این است که انقلابها لاجرم به رهبری فرهمند که مورد اقبال عموم باشد، نیازمندند. اما مسئله این است که انقلابها بیش از رهبری به سازماندهی و همچنین اجماع بر سر اصول پایه نیازمندند. مسئله این است که سازماندهی برای اعتراض منسجم و اصلاح ساختارها، خود محتاج پیشنیازهایی است، خصوصا در جامعهای متکثر و کثیرالمله چون ایران. دوباره به ژاک رانسیر برمیگردم. دولت در پی پیریزی ساختار توزیعی جدیدی است که خود در پی ناکامیاش در توزیع منابع و فرصتها در نتیجه تحریم نفتی – به عنوان مهمترین و اثرگذارترین منبع قابل توزیع – به وجود آمده و احتمال موفقیتش بنا به نظر آگاهان و ناظران سیاسی و اقتصادی بسیار اندک است، چه برسد به این که در مورد عادلانه و یا منصافنه بودنش نظر دهیم. به هر روی، نظامی که در آن کالاهایی دستکم ب دو قیمت متفاوت مبادله میشود، ناگفته پیداست که محل و موجد رانت خواهد بود. مسئله اما ورای مسئله فنی در اقتصاد است. حتی ورای آن چیزی است که میتوان از آن با نام تبدیل نیاز به آرزو نام برد. به این معنی که بسیاری از کالاهایی که نیاز خانوارها هستند با سیر صعود افسارگسیخته در قیمتشان به آرزو بدل شدهاند و در این شرایط سخن گفتن از «جراحی اقتصادی» و یا سیاستی که برابری و عدالت را نوید میدهد، گزاف است. نه فقط در اقتصاد، که در دیگر ساحات جامعه نابرابری به معنای واقعی کلمه وجود دارد. نابرابری در توزیع منابع و فرصتهای اقتصادی میان لایههای اجتماعی یک بحث و نابرابری در توزیع همین منابع و فرصتها بنا به ملاحظات ائتنیکی و مذهبی بحثی دیگر. تبعیضهای ائتنیکی – که عدم آموزش به زبان مادری و نابرابریهای اقتصادی تنها نمودهایی از آن هستند – به سادهترین شکل، حکایت از وجود نابرابری در همه ارکان و شئونات جامعه از حکومت و هیئت حاکمه گرفته تا حتی اپوزیسیونی که مترصد فرصتی برای جایگزینی با نظم موجود است، دارد. اما همچنانکه حکومت مدعی است که سیاستهایش عدالت به بار میآورد ، اپوزیسیون نیز با همه رنگ و فکرش، برابری را وعده میدهد. اینجاست که برای نقد هر دو من به دیدگاه رانسیر رجوع میکنم. رانسیر معتقد است که خلاف نظر فلسفه سیاسی که «وعده برابری» را در انتهای کار قرار میدهد، برابری پیششرط سیاست و به منزله دیپاچهای بر دستور کارهای سیاسی جنبشهای سیاسی قرار گیرد. فقدان توجه به این مسئله که مردم برابرند و برابری سرمشق هر کنش سیاسی است، مهمترین مانع سازماندهی است. حکومت در حالی وعده برابری و عدالت میدهد که خود در نخستین روز برآمدنش مردم را بخش بخش کرده، شایستگان حذف و «داماد»ها را بر صدر نشانده است. در مقابل، اپوزیسیون نیز، همین اشتباه را به گونه موحش دیگری مرتکب شده است. بسیاری از گروههای مخالف – حتی در همین شرایطی که در قدرت نیستند – حاضر نیستند اولا، از «حق مساوی همگان به آزادی در وسیعترین معنای آن» دفاع کرده و ثانیا، به نقد «نابرابریهایی که ساختار نهادها تعیین و حفظ میکند» بپردازند. واکنش عصبی و خالی از منطق بخش اعظم اپوزیسیون شناخته شده به کمپین «منوفارسی» – کمپینی که از سوی فعالان مدنی برای شناساندن رنج ناشی از عدم آموزش به زبان مادری به راه انداخته شد – نشان میدهد که برابری هنوز در ذهن و ضمیر افراد جامعه و نیروهای سیاسی، برای اینکه آنها در کنار هم و در صفوف متحد قرار دهد، هنوز وجود ندارد. اما این هم همه ماجرا نیست. مسئله «ایمان» نیز وجود دارد.
چهار؛ نان و نیروی شگفت رسالت
شاید هنوز هم در پشت چشمهای له شده در عمق انجماد
یک چیز نیم زنده مغشوش
بر جای مانده بود
که در تلاش بی رمقش می خواست
ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها
شاید ولی چه خالی بی پایانی
خورشید مرده بود
و هیچ کس نمی دانست
که نام آن
کبوتر غمگین
کز قلب ها گریخته ایمانست
به یک معنا اعتراضات آبان ۹۸ و کمابیش اعتراضاتی که هم اکنون در گوشه کنار کشور در جریان است، صدای محذوفان است. صدای اعتراض طبقهای است که «چیزی برای از دست دادن ندارند». اما مسئله صرفا نان نیست و زمانه نیز زمانهای نیست که احزاب و گروهها صدای اعتراض را به غم نان فروکاهند. دهههاست که اندیشههای چپ منزلت خویش را از دست دادهاند. یه نظرم مسئلهای فراتر از نان موضوع اعتراض مردم ناراضی است. در واقع فقط نان نیست که از سفرهها دزدیده شده بلکه کرامت انسانی است که خدشهدار شده است. فوکویاما در کتابش تحت نام « هویت؛ سیاست هویت کنونی و مبارزه برای به رسمیت شناخته شدن» با وامگیری اصطلاح recognition از هگل به نیاز درونی و دائمی انسان برای به رسمیت شناخته شدن اشاره کرده و معتقد است مطالبه انسان در هر نمود و تظاهرش در اصل، همان مطالبه ایزوتیمیا (isothymia) یعنی مطالبه جایگاهی برابر و همسان با مردمان دیگر است.
بنابراین، اگر چه در نگاه نخست، این غم نان است که بخشی از جامعه را به اعتراض وا داشته، اما عمیقتر که مینگریم، شهروندان – اگر بتوان مردم را بدین نام خواند – جدا احساس میکنند که از فرآیند تصمیمگیری حذف شده و در واقع به هیچ انگاشته شدهاند، دغدغههای آنها از سوی حاکمان ندیده گرفته شده و مطالبات آنها سرکوب میشود. به نظر میرسد، شعار و وعده «بازگرداندن کرامت انسانی» که از سوی تیم فعلی در رقابتهای انتخاباتی به کرات سر داده میشد، سرنوشتی بهتر از وعده برابری نخواهد یافت. زیرا کرامت نیز عطیهای نیست که دولتمران آن را به مردمانشان میدهند بلکه چیزی است که وجود دارد و حاکمان باید آن را بازشناسند و بدان حرمت نهند. اینجاست که دوباره به سخن رانسیر باز میگردم و همانند مسئله برابری که می-بایست پیششرط کنش جنبشهای سیاسی باشد، به همین منوال و از زبان هگل باید گفت که: « موتور محرکه تاریخ بشر مبارزه برای به رسمیت شناخته شدن است و تنها راه حل عقلانی برای این مطالبه بازشناسی یکسان کرامت همه انسانهاست».
اما چرا مطالبه برای بازشناسی کرامت در جامعه به مبارزهای سازماندهیشده منجر نمیشود؟ غیر از مواردی که در سه بخش پیشین برشمردم، آنچه میماند و سهم مردم عادی است، ایمان است. در جریان انقلاب ۵۷ و در دورانی که چپ منزلتی والا داشت، آرمانگرایی چپگرایانه – که متعهدان به آن از جان و مال خود به آسانی میگذشتند – با میسیانیسم اسلامی ترکیب شده و ایدئولوژی اتوپیایی قدرتمندی را به وجود آوردند که توپیا یا نظم مستقر را برهم زده و نظم جدیدی برآورد. نظم مستقر امروز به تعبیر کارل مانهایم،« فقط پسماندهای پلشت است که بر اثر فرونشینی اتوپیاها و انقلابها بر جای می ماند». اکنون بعد از گذشت بیش از چهل سال از آن انقلاب دیگر خبری از آرمانگرایی نخستین و جانفدایی بر سر آرمانها نیست. ایمان مردم به باورهایشان و آرزوها و تمایلاتشان تناسبی با آمادگیشان برای پرداخت هزینه ما به ازای آن ندارد. بالعکس، هر اندازه که طرفداران نظام – مثلا طیفی موسوم به «ارزشیها» – حاضر است به نام یا به ننگ از نظام و ایدئولوژی آن دفاع کند، متقابلا مردم عادی – مثلا طبقه متوسط – که کمابیش خواهان بهرهمندی از مزایای زندگی در جامعهای لیبرال است، حاضر نیست به خاطر آنها هزینه دهد. بسیاری از افراد که این سیستم حکمرانی را نمیپسندند و مدام از آن انتقاد میکنند، در عمل اما کاری نمیکنند. آنها منتظر فردای آزادی و بهرهبرداری از نعمات آن هستند، غاقل از آنکه فردای آزادی با کنش مؤثر سیاسی حاصل میشود نه انتقاد منفعلانه.
سرانجام در مقام بررسی موضع نیروهای سیاسی به گروهی که اعتراض میکنند، باید بگویم که نگاه ارسطویی (منطق دودویی) و دوقطبی در توصیف تبارشناسی گروههایی که اعتراض میکنند، حاکم است. این به لحاظ تاریخی احتمالا ریشه در ثنویت و نگاه سیاه و سفید ما به تاریخ دارد. چنان است که گروهی این اعتراضات را به نان و معیشت فروکاسته و عنوان مشمئزکننده «اعتراضات معیشتی» بر آم نهاده و با نفهمی اصرار دارند که این اعتراضات از سنخ اعتراض سیاسی که طبقه متوسط در آن درگیر میشود، نیست. اما در شرایطی که نخستین تعریف از اقتصاد، علم معیشت خانوار است و سیاست نیز در هر دو بخش اعلی که مسائل امنیتی را در بردارد و در قسمت ادنی (سفلی) که با مسائل اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی سر و کار دارد، جدا کردن «معیشت»، از سیاست و اقتصاد کاری عبث است. من معتقدم نه آن چنان که زیباکلام میگوید مسئله معترضان دموکراسی و حاکمیت قانون است و بس (نقل به مضمون) و نه آن چنان که افرادی در دولت پیشین معتقد بودند معترضان از طبقه نادار جامعه بودند که صرفا دغدغه معیشت داشتند. مسئله کرامت انسانی است که خدشهدار شده است. اگر نان از کف کسی دزدیدند یا اگر بر سر کسی به اجبار حجاب نهادند یا اگر هویت و توش قومی را انکار کردند و … در همه این موارد، این کرامت انسانی است که توسط سیستمی سرکوبگر، ناکارآمد و فاسد از آنها سلب شده است.
مهدی میابلی – ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
منابع و پانوشتها
برای مطالعه درباره گروتسک و سیاست ر.ک. به مقاله زیر:
https://aeon.co/essays/the-grotesque-is-back-but-this-time-no-one-is-laughing
مطالب مربوط به کنشگری سیاسی مارکوس راشفورد از مقاله زیر نقل شده است:
https://www.theguardian.com/books/2021/jul/22/marcus-rashford-is-playing-politics-thats-great-hes-better-at-it-than-politicians
برای مطالعه در باب آرای رانسیر در باب سیاست از مقاله یوتوپیا و سیاست نوشته یوسفعلی اباذری استفاده شده است.
در نقل آرای سیاسی جان راولز درباره عدالت از کتاب تاریخ اندیشههای سیاسی در قرن بیستم (جلد دوم: اندیشههای لیبرالیستی) نوشته حسین بشیریه بهره بردهام.
مطالبی که در باب کرامت انسانی نقل کردهام از کتاب «هویت؛ سیاست هویت کنونی و مبارزه برای به رسمیت شناخته شدن» نوشته فرانسیس فوکویا ترجمه رحمن قهرمانپور برداشته شده است.
شعر مندرج درآغاز بخشهای سوم و چهارم از «آیههای زمینی» فروغ فرخزاد هست.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.