آذر شاید ماه قشنگی نباشد. ماهی که زیبائی پائیزی در آن به یغما میرود. دیگر از آن تابلوهای رنگارنگِ برگریزخبری نیست؛ و زمستان هم هنوز چنانکه باید نیامده؛ و غالباً برفی در کار نیست؛ که ناز زمستان به جهاز آن است. اینگون، از هر دو قسم زیبائی انگار محروم است این ماه. با این حال ماه آذر را همیشه دوست داشتهام و نام آذر را.
شاید برای اینکه کسانی را دوست داشتهام که نامشان آذر بوده و کسانی را که ماهشان. شاید هم اولی را برای دومی. تلفظ نام آذر و ترکیب نوع و کوتاه و بلندی صداهای آن نیز برایم هم هیجان دارد و هم آرامش. آذر. سه حرف هم بیشتر نیست ولی با سه صدا که کنار هم خوشترکیباند و نیز سه کشش بلند و میانه و کوتاه.
معنایش هم زیباست آذر؛ که به زبان پهلوی آتش بوده و به پارسی ادبی هم. آذر از پس آبان است؛ و در اشعار هم زیاد این دو را کنار هم میگذارند.
بوقت قهر در میدان ز آب آذر برانگیزی
بگاه لطف در کانون آذر گل برویانی (سلمان)
ساغرش پر بادهی رنگین چنان آید بچشم
کز میان آب روشن برفروزی آذری (انوری)
آب و آتش اسرارآمیختهترین چیزهایند؛ در کودکی که تجربۀ چیزهای اطراف را شروع میکنیم؛ و برای من هنوز هم. آب که خنک و زلال و بیرنگ گرد خود میچمد و پائین میریزد و شعله که گرم و شفاف و همهرنگ دورِ خود میپیچد و بالا میرود.
آذرمهر و آذرنوش و آذرگشسب نام آتشکدههای مشهور بودهاند. آذرتاش هم رگۀ خویشی کسانی که گرد یک آذر در یک آذرکده جمع میشدهاند لابد. اگر قرار بر بت پرستیدن باشد آذر انتخاب بدی نیست. از خورشید که معدن آذر است تا آذر که شعلهای از آن اهورا در زمین است و از اینجا تا آذری که در دل است که از دید عاشقان، معدن آن آذر آسمان است. چنانکه گاه میشود بسان حافظ بی صناعتِ اغراق گفت:
زین آتش نهفته که در سینۀ من است
خورشید شعلهای است که در آسمان گرفت
از کودکی بیاد دارم آذر را، با منقل سرخ آتش که مقدمۀ کرسی بود؛ و نویدبخش برف. برف هم زیباست. وقتی که گرم و نرم و سنگین مثل یک لحاف کرسی، مثل پوست یک خرس قطبی انگار میچسبد به تن زمین. کمتر لذتی برابر است با رفتن در برف بکری که تا زانو را در ارتفاع خود میگیرد. مثل وقتهائی که به توچال میرفتم.
البته بشرط آنکه گرسنه و سرمازده و درمانده نباشی؛ که اگر، آنگاه برف سیاه است و سرد. در آن برفیۀ معروف شاعر اصفهانی قرن ششم جمالالدین عبدالرزاق، این خوب گفته شده که برف با آذر مطلوب است. آنواع گرماهای آذری:
گرچه سپید کرد همه خان و مان ما
یارب سیاه باد همه خان و مان برف
وقتی چنین نشاط کسی را مسلم است
کاسباب عیش دارد اندر زمان برف
هم نان و گوشت دارد و هم هیزم و شراب
هم مطربی که برزندش داستان برف
معشوقه ای مرکب از اضداد مختلف
باطن بسان آذر و ظاهر بسان برف
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.