ترنسسکشوال بر اساس تعریف پرفسور سارا ویلکاکس، جامعهشناس دانشگاه کنت استیت، به افرادی اطلاق میشود که در جامعه خودشان به عنوان یک مرد یا یک زن شناخته میشوند اما هویت جنسی آنان با هویت جسمیشان در تضاد است
«آنا روژینا» یکی از ترنسسکشوالهای ایرانی است که در یک خانواده بانفوذ و مذهبی در سنندج به دنیا آمد و از همان کودکی متوجه تفاوتش با پسرهای دیگر خانواده شد.
او از همان سالهای نخست زندگی میفهمد که با هویت جنسیاش هماهنگ نیست. میدانسته که دختر است و دلش میخواست دامنهای چیندار بپوشد و عروسکبازی کند. آنا که آن روزها با نام «محمد» شناخته میشده با هویت مرسومی که برایش به رسمیت میشناختهاند، آسوده نبوده و هویت مردانهاش را، هویتی اجباری میدانسته که از سوی خانواده و جامعهاش، متعصبانه به او تحمیل شده است، جامعهای که احساس او را معتبر ندانسته و به رسمیت نشناخته است. متن زیر گفتوگوی من و آنا در مورد آن روزهای سرگشتگی است. او میگوید انگیزهاش از این گفتوگو توجه به وضعیت ترنسهای ایرانی است و اینکه «حتی اگر بدانم اندک کمکی به وضعیت حتی یک ترنس در ایران میشود، از بیان حقایق دریغ نمیکنم»
آنا از جنس خشونتهایی بگو که از سرت گذشته؟
خشونتهایی که بر ترنسها وارد میشود محدود به خشونت خانگی نیست. یک ترنس در ایران هم در مخفیترین روابط خانوادگی و هم در درون جامعه درگیر خشونت است. خشونتها یا پنهان و زیر پوستیاند و یا آشکار. الزاما خشونت به معنای کتک زدن نیست. محدودیتهایی که برایت قائل میشوند و در شرایطی که تو در خصوص هویت جنسیات درگیر بحران هستی، تو را «پسرم» یا «مرد خانه» صدا میزنند، وصل کردنت به هویتی که دوست نداری، همه اینها شکلی از خشونت و آزار لحظه به لحظه است. اما این را هم بگویم که بسیاری از خشونتهایی که تحمل کردم صرفا به دلیل ترنس بودنم بر من تحمیل میشد و اگر جسم و روان من در تطابق جنسی و جنسیتی بودند، شاید مجبور نبودم هیچ کدام از آن رفتارها را تحمل کنم.
از چه زمانی متوجه تفاوتت شدی؟
من از شش هفت سالگی میل عجیبی به همبازی شدن با دخترها داشتم اما از همان زمان از صحبت کردن با دختران فامیل منع شدم. خانواده من به شدت مذهبی و از گروه طریقت و خوانین منطقه کردستان هستند. من حتی منع میشدم با خواهرم گفتوگو کنم. وقتی شش ساله بودم از خالهام درخواست میکردم که اجازه بدهد لباسهای دخترش را بپوشم، چون خودم را دختر میدیدم. این میل درونی من بود و میخواستم خالهام را متقاعد کنم که «اشتباه شده و من دخترم». همان روز از طرف پدرم که به نوعی رهبر مذهبی منطقه هم محسوب میشد مورد ضربوشتم قرار گرفتم و دستم شکست.
یعنی از همان هفت سالگی متوجه این تفاوت شدی؟
در هفت سالگی تمایلم را نشان میدادم اما در هشت و یا نه سالگی در مدرسه جدی بودن این تفاوت را بیشتر حس کردم. به خوبی میدانستم مثل آنها نیستم. یک جور بیگانه بودم. رفتن به مدرسه پسرانه واقعا برایم عذابآور بود. به خاطرم میآید دبستان که بودم یک روز عصر توی خانه داشتم با موزیک برنامه کودک میرقصیدم که پدرم سر رسید، گفت چه کار میکنی؟ گفتم به خدا هیچ! داشتم مشقهایم را مینوشتم. کنارم نشست و به بهانه دیدن مشقها، مداد را از دستم گرفت و فقط یک لحظه حس کردم شانه سمت چپم تیر میکشد. نوک مداد را فرو کرده بود توی تنم. هنوز هم آثار آن روی تنم باقی مانده، اما از بیست و چهارسالگی بود که فهمیدم مشکل من اسمی دارد و آدمهای دیگری هم هستند که به من شبیهاند.
مشکل؟
مشکل که نمیشود گفت بلکه وضعیتم. اینکه من تنها نیستم و آدمهای دیگری مثل من وجود دارند. خانوادهام مرا وادار به آموزش تعلیمات شدید مذهبی میکردند. پدرم سعی میکرد روحیه شیطانی را از من دور کند و با تعالیم مذهبی مرا به راه راست هدایت کند. میتوانم بگویم عذابی که به خاطر تعلیمات مذهبی کشیدم وحشتناک بود. باورم شده بود که گناه کبیرهای مرتکب شدهام. مدام گریه میکردم، توبه میکردم و باور کرده بودم که انسان بدی هستم و مرتکب گناه بزرگی شدهام.
هیچ کس در خانواده از تو حمایت نکرد؟ مادرت یا خواهرت؟
پدر و مادرم مدام بر سر رفتار من و نوع تربیتم با هم مشاجره میکردند. به هر حال سال به سال با قدکشیدن و بزرگ شدنم، تفاوتم با پسرهای عادی بیشتر از پیش میشد. وقتی کلاس پنجم بودم مادرم طلاق گرفت و از زندگی ما خارج شد. وقت رفتن به من گفت فقط به خاطر رفتارهای غیر طبیعی من است که دارد میرود. او به من گفت که هر چه میکشیده از دست من کشیده و جدایی آنها تقصیر من بوده. ساعتها گریه و التماس میکردم و میخواستم که برگردد، با خودم قرار میگذاشتم هرگز نگویم دخترم، برای همیشه پسر باقی بمانم، قول میدادم که رفتارم را تغییر بدهم و بچه خوبی باشم.
دوران بلوغت چطور گذشت؟
آن هم حکایت دردناکی است. مابین جمع پسرانه وقتی تجربههایشان را میشنیدم احساس عذاب میکردم. آنها جور دیگری با من مهربان بودند و من نگاه سودجویانهشان را حس میکردم. همان روزها بود که با ازدواج مجدد پدرم، از میزان حساسیت و توجه به من در خانواده کم شده بود اما تحمل واکنشهای بیرونی برایم غیر قابل تحمل بود و من چندینبار دست به خودکشی زدم.
در دوران جوانی هیچ شد که عشق را تجربه کنی؟
بله. یک بار عاشق شدم اما این رابطه بسیار زود به شکل دردناکی تمام شد. من «نوه پسری» بزرگ خانواده بودم، از نگاه و منظر آنان باید کارهای زیادی انجام میدادم، یک بار هم مجبور به نامزدی شدم اما آن هم بهم خورد و پس از این ماجرا بود که به خانوادهام گفتم برای ادامه تحصیل به آلمان میروم.
پیدایت کردند؟
بله. یک ماه پیش از تشکیل کمیسیون در پزشکی قانونی و شروع جدی درمان مرا پیدا کردند. بعدها و در مسیر تلاشم برای تطبیق جنسیت و وقتی به دکتر محرابی مراجعه کردم، به من گفت برای شروع پروسه باید یکی از اعضای درجه اول خانواده حتما من را همراهی کند. آن روزها با خواهرم حرف زدم که با دردسر زیاد راضی به همراهی شد. او هم به خاطر من در این مسیر بسیار اذیت و انکار شد، حتی وقتی فهمیدند که از جریان من اطلاع دارد کتک خورد و روزگار را بر او هم تنگ و آشفته کردند، او دانشجوی فوق لیسانس است اما اجازه ندادند دانشگاه برود.
وقتی مستقل شدی از حجم خشونتها کاسته نشد؟
نه. از خشونت خانگی به فشارهای اجتماعی و ترسهای درونی خودم تبدیل شد. مستقل شدم اما همیشه در ترس و هراس بودم. مبادا کسی مرا در لباسهایم با پوشش زنانه ببیند یا لاک ناخنم به چشمش بخورد. از ورود به اجتماع هراس عجیبی داشتم و با اینکه خانه کوچکی اجاره کرده بودم سعی میکردم حداقل رفتوآمد را داشته باشم.
چه پروسهای طی شد تا توانستی مجوز تطبیق جنسیت بگیری؟
برای شروع باید تست روانشناسی میدادم. تست روانشناسی ثابت کرد که من واقعا یک ترنس کلاسیک هستم و تمام اصرار و تلاشم، ناشی از توهمات ذهنیام نبوده است.
الان که از ایران خارج شدهای با خودت آسودهای؟
طی سالها آنقدر اصرار داشتم رفتارهای پسرانه را تقلید کنم و علیرغم میل باطنیام «پسرانه» عمل کنم، که الان و بعد از خروج از آن زندان، هنوزم هم برایم دشوار است که آن رویه را کنار بگذارم و دچار نوعی دوگانگی و آشفتگی هستم.
در آن سالهای دشواری که گذراندهای هرگز در معرض خشونت جنسی خانگی هم قرار گرفتی؟
اتفاقا بله. اولینبار یکی از وابستگان بسیار نزدیکم وقتی شش یا هفت ساله بودم مرا مورد آزار جنسی قرار داد. من حتی همان زمان هم درکی از این کار او نداشتم و بعدها فهمیدم که این کاری که با من کرده، آزار جنسی بوده است. بعد از آن در مدرسه و خانه تحقیرهای جنسی و جنسیتی را به فراوانی تحمل کردهام، اینکه چرا مردانه رفتار نمیکنم؟ چرا شجاع نیستم؟ چرا مثل دخترها رفتار میکنم؟ تند و تیز نیستم و یا چرا توی کوچه با بچههای قلدر محله دعوا نمیکنم؟ پدرم میگفت آرزو به دلم ماند یک روز این پسر توی کوچه دعوا کند.
الان عمل کردهای؟
قبل از اینکه جواب این سوال را بدهم، باید بگویم این یکی از بدترین سوالاتی است که ممکن است از یک ترنس پرسیده شود. این سوال این پیشداوری و تصور غلط را بازتولید میکند که من تا وقتی شکل آلت جنسیام تغییر نکند، زن شناخته نمیشوم. اما اینجا به این سوال شما پاسخ میدهم. نه هنوز نتوانستهام هیچ کاری انجام بدهم. پروسه مجوزم را در ایران دنبال کردم. تاییدیه هم از دکتر محرابی گرفتم و امور مربوط به دادگاه خانواده و پزشکی قانونی را هم انجام دادم اما یک ماه مانده به کمیسیون پزشکیام، یک نفر مرا با پوشش دخترانه دید و از من عکس گرفت و به خانوادهام نشان داد. خانوادهام به دیگران گفته بودند که من برای ادامه تحصیل به آلمان رفتهام.
من مجبور شدم آدرسم را تغییر بدهم. بارها از این محل به آن محل جابهجا شدم و از خانه بیرون نمیآمدم تا مبادا مرا بشناسند. گاهی فقط فرصت این را داشتم که لباسهایم را بچپانم توی چمدان و محل اقامتم را ترک کنم و بروم جای دیگری. به هتل که میرفتم جرات نمیکردم بیرون بیایم. و این طور شد که در بدترین شرایط روانی از ایران به مقصد ترکیه خارج شدم.
در ایران مشغول به چه کاری بودی؟
من مهندس شهرسازی بودم. گاهی هم زبان انگلیسی و کامپیوتر تدریس میکردم. وقتی میخواستم پروسه تطبیق جنسیت را شروع کنم و مجبور بودم خانه بمانم، طراحی وبسایت میکردم و مجموعا با تلاش و کوشش خودم پسانداز خوبی داشتم.
نوجوان که بودم فیلمنامه مینوشتم ولی چون عاشقانه بودند کتک میخوردم. یک دوره هم گیتار خریدم. مخفیانه توی اتاق زیر شیروانی خیلی کوچکی که داشتیم تمرین میکردم اما سازم را شکستند و گفتند ساز و آواز ممنوع و حرام است.
شما به مسکن و شهرسازی ساری در مازندان مراجعه کنید، هنوز هم پوستر کارهای من هست. من ۳۰۰ طرح شهری و روستایی ارائه داده بودم، به هر حال برنامهام این بود که عمل تغییر جنسیت را انجام بدهم که هزینه آن چیزی حدود ده هزار دلار است، درخواست تغییر شناسنامه و مدارک هویتی بدهم و بعد از شش هفت ماه عبور از این پروسه بتوانم مدارک تحصیلیام را بهروز کنم و برای ادامه تحصیل در مقطع فوق لیسانس به دانشگاه استونی بروم.
فکر میکنی بتوانی آنها را ببخشی؟
نه! قادر نیستم آنها را ببخشم. با اینکه مهربانم ولی مرا بیهیچ گناهی آواره کشوری کردند که نه شهروند آنجا هستم و نه حتی دفترچه بیمهای دارم تا مراحل هورموندرمانیام را انجام بدهم، نه میتوانم دخترانه بگردم و خانه و کار مناسب پیدام کنم و هر چه برای هورموندرمانی تلاش کرده بودم همه آنها ناقص و ناکارآمد باقی ماند. من از خانوادهام توقع مالی نداشتم، فقط یک حمایت روانی میخواستم. وقتی از ایران خارج شدم حتی پول پساندازم را با خودم نیاوردم.، آنقدر ترسیده بودم که بدون هیچ پولی از کشور خارج شدم. الان مرا فرستادهاند جایی که نسبت به ترنسجندرها فوبیا دارند. و چند سال دیگر باید اینجا بمانم تا به کشور میزبان فرستاده بشوم.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.