یادداشت پیشرو پس از انتشار فیلم دستگیری دالتونها در فضای مجازی نوشته شده است. این اولین باری نیست که برخورد پلیس با متهمان و مجرمان به رسانهها کشیده میشود. آنچه پرداختن به این فیلم را ضروری میکند، نه رد اتهامات دستگیرشدگانی که هنوز محاکمه نشدهاند، که مشاهده و واکنش به عدم رعایت قانون توسط آمران و مجریان قانون است و این نکته که عظمت جرم صورت گرفته و اُبُهت مجرمان نباید ما را از پرسشگری رفتار مجریان قانون بازدارد.
در روزهای به رخوت آغشتهی بهار ۸ سال پیش، ساختمان پلیس امنیت تهران در تب یک قدرتنمایی تمام عیار میسوخت. احمدرضا رادان فرماندهی عملیات شبانهای را برعهده داشت که به نام «طرح ضربتی برخورد با اراذل و اوباش» معروف شد. پشت این طرح به بودجه ۱۰۳ میلیاردی، همراهی صداوسیما و ابلاغ دستور وزارت کشور به رسانهها برای پوشش مثبت، گرم بود. برخورد با اراذل و اوباش جنجالیترین عملیات پلیس در «طرح ارتقای امنیت اجتماعی» بود.
محلات فقیرنشین و حاشیهای تهران در اولین ساعات ۲۹ اردیبهشت ۸۶ تبدیل به میدان بازیای شد که ما فقط تماشاگران آن بودیم. خیالمان راحت بود کسی کاری به کار ما نخواهد داشت. وقت به هوا پراندن پوشال قهرمانان محلی بود. گندهلاتها با چشمهای خوابالود، پیژامه و خانه جامههای نازک و پاهای برهنه از خانههاشان بیرون کشیده شدند. اهل خانه و همسایهها قهرمان فلکزده محل را تماشا کردند که در میان قهرمانان رسمی نقابدار و مسلح لخت میشود و کتک میخورد. آنها گیج خواب آمار جرائم اخیرشان را مرور میکردند، بلکه بدانند این عقوبت به خاطر کدام کار، چنین مهیب بر سرشان آوار میشود. آنها در بازداشتگاه فهمیدند که تنها نیستند و همه «خوبای» تهران در وضعیت مشابهی دستگیر شدهاند.
بمبی که شبانه در محلات به قول پلیس جرمخیز ترکید، با شروع روز همه رسانهها را لرزاند. در منع رسمی رسانههای داخلی از انتقاد به این طرح، صدای وکلا در اعتراض به مجازات عجیب و شکنجه علنی در خیابان، آن هم قبل از هرگونه دادرسی و اثبات جرم به جایی نرسید. به همچنین هشدار جامعهشناسان و فعالان مدنی درباره تحریک انتقامجویی، تردید در قدرت بازدارندگی یا تنبیهی چنین برخوردهایی، نگرانی از بازتولید و بازنمایی خشونت عریان و… هم به جایی نرسید.زیر دست و پا و باتون که خواب از سرشان پرید، نوبت به اجرای سیرک کوچک رسید. پلیس با طبع شوخ و سرحوصله فکر همه جای کار را کرده بود. ابهت و شخصیت ترسناک چاقوکشان باید مثل بدنشان به خاک کشیده میشد. پلیس میدانست صورت خونین برای هیچ لاتی افت ندارد و لخت کردن بدن خالکوبی شده به اندازه کافی تحقیرکننده نیست. در برخی از این محلات کره الاغی نیروی ویژه را همراهی کرده بود. وقت خرسواری گندهلات بود تا نیمه لخت یا با لباس زنانه سوار شود. رسواییای که لات محل خوابش را هم نمیدید. این حرکت چند روز بعد روی وانتهای سرباز تکرار شد. بچههای محل به هیبت لات ِ زنپوش، دل سیر خندیدند. جز این چارپای بیخواب، بخش تدارکات عملیات خود را به آفتابه و شمشیر پلاستیکی هم مجهز کرده بود. یاغیان پاپتی آفتابه به گردن انداختند، لوله آن را در دهان کردند، به خود و خانواده خودشان فحش دادند و در آخر با آفتابه در گردن و شمشیر پلاستیکی در دست، کتبسته سوار ماشین پلیس شدند.همسایهها مبهوت از این نمایش عجیبِ قدرت راهی رختخوابهایشان شدند.
بمبی که شبانه در محلات به قول پلیس جرمخیز ترکید، با شروع روز همه رسانهها را لرزاند. در منع رسمی رسانههای داخلی از انتقاد به این طرح، صدای وکلا در اعتراض به مجازات عجیب و شکنجه علنی در خیابان، آن هم قبل از هرگونه دادرسی و اثبات جرم به جایی نرسید. به همچنین هشدار جامعهشناسان و فعالان مدنی درباره تحریک انتقامجویی، تردید در قدرت بازدارندگی یا تنبیهی چنین برخوردهایی، نگرانی از بازتولید و بازنمایی خشونت عریان و… هم به جایی نرسید. نقض حقوق بشر/ متهم هم که به کل درباره این گروه عظیم تحقیرشدگان شوخی بود. تلویزیون مصاحبه مردم خشنود محلهها را پخش میکرد و یکی دو هفته بعد اعتراف حسن پلنگ و اصغر ترقه خیال همه را راحت کرد که حق این متجاوزانِ قاچاقچیِ دزدِ قمهکش همین است. پلیس این یقین را میداد که بازی تمام شده و به زودی چشم جهان به ایرانی با ۷۰ میلیون شهروند قانونمدار و سربهراه روشن میشود. رویایی که هنوز در هیچ کشوری از جهان محقق نشده.
اسم بازداشتگاه یا آن طور که آن زمان میگفتند سوله کهریزک هر از چندگاهی از زبان پلیس یا یکی دو خانوادهای که هنوز امیدی به تاثیر رسانهها داشتند، شنیده میشد. قصهای که از پشت دیوارهای این بازداشتگاه موقت گفته میشد تا ۲سال بعد شنیده نشد. نه باورکردنی بود، نه حتی احتمالی قابل طرح. چطور میشد باور و ثابت کرد جایی وجود دارد که هر هفته اقلاً یک نفر از بازداشتیها از شدت جراحت و گرسنگی جان میدهد و جسد بویناکش در گرمای کشندهی تیر و مرداد در بازداشتگاه بدون تهویه میماند. مگر میشود زندانی در این دم و دستگاه عریض و طویل قضایی وجود داشته باشد که زندانیان آن، گیرم خطرناکترین مجرمان برای چند ماه با یک کف دست نان و یک تکه سیبزمینی و آبی مخلوط با گازوییل تغذیه کنند و همانجا مقابل چشم همدیگر و روی زمین قضای حاجت کنند؟ نه باور کردنی بود نه قابل اثبات، ضمن اینکه به درک! چه چیزمان درست است که این یکی باشد. حالا گردن کلفت مجیدیه را وادار کنند روی سنگفرش داغ هر روز از ظهر تا عصر روی تاولهای ترکیده روز قبلش غلت بزند. بگذار اوباش لبِخط آنقدر زیر آفتاب بیابان کلاغپر بزنند تا جانشان دربیاید، به جایی برنمیخورد.
قلدران پوز بر خاک مالیده شده در نهایت خفت و خاری برای بقا در آن شرایط به هر کاری تن میدادند. نقابپوشان هشدار میدادند که در اولین برخورد ۷۰ درصد از اوباش و نوچههایشان بازداشت شدهاند و در عملیات بعدی حساب آن ۳۰ درصد ملخک جسته از میدان را هم خواهند رسید. تا ۶ ماه بعد عدهای از بازداشتشدهها که یا به اشتباه دستگیر شده بودند یا پروندههای کم اهمیتی داشتند به قید کفالت یا وثیقه آزاد شدند. عدهای به بند ۲ الف زندان اوین رفتند و عدهای در همان زندان اعدام شدند. در همین روزها بود که شهرام جزایری که آن زمان صاحب بزرگترین پرونده فساد اقتصادی ایران بود، از همین زندان فرار کرد.
طرح بزرگ و جنجالی اوباش بعدها با هایوهوی کمتری اجرا شد. گشتهای ارشاد به کار خود ادامه دادند. همه چیز رنگ عادت گرفت. انتقادها تکراری بود و هیچ نقد یا تمجیدی نبود که به خاطره آفتابهبازی در نیمه شب عطف نشود. اندک هیجانی که به فضای خبرهای تکراری پلیس داده شد، زمانی بود که طرح برخورد با سگگردانی به اجرا درآمد. سگهای خانگی از دست صاحبشان گرفته شدند و با چشم کور، موهای ریخته و بدن زخمی تحویل داده شدند. چند سگ هم طبعاً این شرایط را تاب نیاورند و همانجا مردند. خب! این که دیگر درد «از ما بهتران» بود. صدای نازک و مهربان دامپزشکان و فعالان حقوق حیوانات و هشدارشان درباره تبعات روانی و اجتماعی این اتفاق در جمع کوچک خودشان خفه شد. وقتی چکمه جمجمه حیوان خانگی را خرد میکند، لابد بهترین کار دعا به درگاه پرودگار است که هیچوقت گذر پوست بنیبشری به این دباغی نیافتد.
سال ۸۷ برچیدن طرح برخورد با اراذل و اوباش و طرحهای حاشیهای آن مثل گشت ارشاد تبدیل به یکی از اولین وعدههای انتخاباتی شد. کسی نمیدانست گذر کسانی از جمع شنوندههای مشتاق این وعده، به دباغی کهریزک خواهد افتاد. کهریزک نام آشنایی بود ولی برای «از ما بدتران». مشکل اوباش بود. تاوان گناهانشان بود. کهریزک زمین بازی هیچیک از ما «شهروندان» نبود. از کسانی که در آن چاه ویل مرده بودند حتی یک نام هم نماند. فقط یکیشان انقدر اقبال داشت که پلیس بدون بردن نام بیارزش او در یکی از مصاحبههایش بگوید «یکی از بازداشتیها معتاد کراکی بود و زمانی که دستگیر شد بدنش کرم گذاشته بود. در حین انتقال به بیمارستان مرد.»
پلیس به کار خود ادامه میدهد. هرچند گنده لاتها آفتابه به گردن ندارند، اما در خیابان و محل زندگیشان لخت میشوند و همانجا اولین سهم از باتون و لگدشان را میگیرند و به بازداشتگاهایی میروند که دیگر اسمش هم مهم نیست. کسی نمیداند در سروش یا در سوله پاسارگاد چه خبر است. مهم نیست در بازداشتگاه معروف شاپور چه بر آنان میگذرد. لابد همین حالا هم غیرشهروندان شرور گله گله درحال تخمگذاریاند.از کسانی که در آن طرح حکم اعدام گرفته بودند یکی دو نفر آزاد شدند. هیچیک نه وکیلی داشتند که از آنها به خاطر آن مجازات فراقانونی اعاده حق کند، نه دسترسیای به رسانهها که دستکم بگویند، آنچه بر آنان گذشت حق هیچ انسانی نبود. آنها همین که زنده مانده بودند دلخوش بودند و سکوت کردند. هیچ آمار و سندی از طرف پلیس یا نهادهای حامی این طرح ارائه نشد که حاکی از ندامت و تبدیل این شورشیان لبِخطی به شهروندان شریف باشد. از آن خیلی حدود هزار نفری نامی هم نماند، اما نام کهریزک در تاریخ ثبت شد نه به خاطر هانی کُرده و نوچههایش، که به خاطر محسن روحالامینی، محمد کامرانی، امیر جوادی فر، رامین قهرمانی و احمد نجاتی کارگر. کهریزک مدتی تعطیل و کمی بعد با نام بازداشتگاه سروش ۱۱۱ به کار خود ادامه داد. پلیس به کار خود ادامه میدهد. هرچند گنده لاتها آفتابه به گردن ندارند، اما در خیابان و محل زندگیشان لخت میشوند و همانجا اولین سهم از باتون و لگدشان را میگیرند و به بازداشتگاهایی میروند که دیگر اسمش هم مهم نیست. کسی نمیداند در سروش یا در سوله پاسارگاد چه خبر است. مهم نیست در بازداشتگاه معروف شاپور (همانی که شهلا جاهد در آن به قتل اعتراف کرده بود (۱) و در دادگاه گفت در شاپور خروس تخم میگذارد)، چه بر آنان میگذرد. لابد همین حالا هم غیرشهروندان شرور گله گله درحال تخمگذاریاند. به ما چه. وقتی حقوق متهم درباره زندانی سیاسیاش اجرا نمیشود و زورمان به اعتراض نمیرسد، کریم قاچاق به من و شما چه. گویی وقتی پای اوباش در میان است، هیچ مسئولیتی متوجه ما نیست. به صرفهتر اینکه پشت نیروی قویتر سنگر بگیریم، یا از آن بهتر اینکه شانه بالا بیاندازیم و از کنار هر دو گروه آسته بگذریم که پَرمان به شاخ گربهای نگیرد.
بگذار مردم زیر فیلم آخرین حمله شبانه پلیس و لگدمال شدن مرد ریزنقش و پابرهنه بنویسند «دم بر و بچ پلیس گرم.» بگذار ندانیم سوله کجاست و برای پوست نازکمان دعا کنیم که از مصیبت دباغی جان به در برد. آمین.
پانوشت؛
۱. اشاره به بخشی از اظهارات شهلا جاهد در دادگاه؛ فیلم کا
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.