نگارندهی سطوری که در پی میآید از نوجوانی تا به امروز جهت درک فواید فراگیری اجباری زبان عربی در مدرسه، قوهی تفکر را به کار داشته و به کمترین دستاوردی که بیارزد به آن همه زجر و عذاب زنگهای پرملال عربی که روزهای یگانهی کودکی را هدر میکرد نرسیده است. اما پرسش سادهتری گاه مغزش را قلقلک داده و آن اینکه در یک رفراندوم خیالی میان ادامهی تدریس این زبان و یا حذفش از سرفصلهای آموزشی بچههای مردم، معلمان عربی در کدام سوی نظرسنجی میایستند؟ چند نفر از میان ایشان چنگ به استدلالات رایج میزنند که اللغه العربیه راه بر فهم کلام خدا میگشاید و یا آنکه چه ضرری در دانستن یک زبان اضافه؟ و چند تن از روی راستی معترف میآیند که تخصصشان عوضی و بیخاصیت است، بالاخص وقتی پای تعلیم زورکی در میان باشد.
آنچه در ایران جنبش دانشجویی خوانده میشود از دههی بیست و یکدلی با مصدق و نفت ملی تا انتهای دههی هشتاد و همقدمی با سبزی کوچهها، فراز و نشیبهای فراوانی به خود دیده؛ گاه لانهی چریکها و قلعهی مبارزات خلقی بوده، ناگاه سرگرم تصفیهی سبیلوها و مجاهدین نامطلوب خلق. روزی کف به دهان بر سر دیوار کنسولگری جهیده و با استکبار و امپریالیزم ستیز کرده و روزگاری به جبهههای حق علیه باطل پیوسته و با آوای ممد نبودی تصویر ریشدار و خاکستری دانشجوی شهید را بر در کلاس آویخته است. زمانی به دوِ خرداد دل بسته و در شور پرواز آرزوهای سفید، عبای قهوهای را شکلاتی پنداشته و وقتی دیگر در میان دلسردی و یأس لب ورچیده و تحریمی شده است. اما هرکدام از میان این همه سال پرافتخار، دوران طلایی جنبش دانشجویی باشد، ابهام کلیدی آنجاست که آیا رونق جنبش دانشجویی ترجمان دیگری از رونق و بالندگی دانشگاه است؟ و اینکه هدفگذاری مطلوب برای دانشگاه به عنوان نهادی در خدمت آموزش عالی تا چه اندازه با ماهیت جنبش دانشجویی در ایران که مجموعهی متنوعی از حرکتهای جمعی نزدیک به اکتیویسم سیاسی است سازگار است؟
تاثیرپذیری متقابل دانشگاه و تحولات سیاسی، فکری و اجتماعی امری طبیعی و ناگزیر در اقصینقاط دنیاست. تفاوت بنیادین اما در شیوهی تحقق این امر است. آنچنانکه در کشورهای توسعهیافته نقش دانشگاه در گذرگاه استفاده از آخرین یافتههای آکادمیک پژوهشگران توسط جامعه بروز میکند و در مناطقی چون کشور ما، این حال و هوای سیاسی دانشگاه است که گاهی به تغییرکی در مقیاس کلانتر میانجامد. شاید کسی جنم اقرارش را نداشته باشد، اما رفتار عمومی ما حاکی است که رسالت علمی دانشگاه در مقایسه با نقش قدَر سیاسیاش، برایمان در حکم مأموریتی حاشیهای است. اگر در صحت این ماجرا تقصیری میبینیم، مقصرش را جای دیگر باید جُست. آزادی نسبی موجود در محیط دانشگاهی به لطف بدنامی دامنگیری که لشکرکشی به دانشگاه همواره به همراه داشته، دانشگاه را به عرصهی مناسبی برای نفوذ، زورآزمایی و عرض اندام جریانهای سیاسی بدل کرده و نیز تهدیدی امنیتی و هیولایی همیشگی برای مستبدان ساخته است که گرچه نتوانستهاند از شرش خلاص شوند، اجازهی نفس کشیدنش را هم ندادهاند. ملازمت این آزادی نسبی با تجمع فشردهی طبقهی جوان و آدم حسابیهای مملکت، و بیپروایی از تندروی که ریشه در اصالت آرمانخواهی به ایام جوانی دارد در کنار میراث پرشکوه مبارزان پیشین، دانشگاه را به جایگاه بلند وجدان بیدار مردمان بر کشیده و به واکنش در مقابل نقایص و کجیها ترغیب و بلکه موظف کرده است. به بیانی دیگر در جایی که سرزمین ماست دانشگاه زبان مردم بیزبان، و عملاً جورکش سیاسیون بیتدبیر و ناقابل است که از برقراری ارتباط با خلق خدا و ایجاد تحرکات اجتماعی، و نتیجتاً از تحمیل آزادی به خیابانها ناتوانند.
اگر برهم کنش متقابل جامعه و دانشگاه را اصل بگیریم، باید پذیرفت که از زمان ورود دانشگاه به ایران، هم حکومتها (به عنوان بازوی اجرایی جامعه) از بسترسازی و فراهم آوردن امکانات لازم برای ثمردهی دانشگاه یا همان «ریسرچ» در مفهوم شناختهشدهی بینالمللیاش کوتاهی کردهاند و هم دانشگاهیان در مجموع، خدمت به میهن و خلق از راه ناهموار مبارزات سیاسی و «فعالیت دانشجویی» را به مسیر مستقیم ریسرچ رجحان دادهاند. «فعالین دانشجویی» بارها و بارها به تصمیمات حاکمان و تحولات سیاسی واکنشهای شورانگیز نشان دادهاند و البته رشادت کردهاند، بیانیه نوشتهاند، راهپیمایی رفتهاند، زندانها کشیدهاند و گاه حتی جان را بر سر راه آزادی باختهاند. مهجوریت علم و خوارداشت پژوهش در اینجا نیز چشمگیر است. گرچه در ایران ما با تقریب خوبی میتوان گفت شرایط ایدهآل برای انجام هیچ حرکت سودمندی گسترده نیست و خدمات عمومی معمولاً لایق ممهور شدن به نشان استاندارد وطنی هم نیستند، در این قریب هفتاد سال جنبش به ندرت صدای پرحرارتی در اعتراض به کیفیت پایین آموزش و نبود امکانات سختافزاری و نرمافزاری مورد نیاز برای تحقیق سراغ بتوان گرفت. حتی هرکجا که صحبت از مرزکشی میان طلب صنفی و سیاسی بوده، کمبود شمبلیله در قورمهی سِلف و لِنگ سوسکی در عدس پلو، بر کهنگی منابع کتابخانهای و فرسودگی تجهیزات آزمایشگاهی و عدم دسترسی به اینترنت و دیتابیس اولویت یافته است. فعالین دانشجویی در ایران در کدام وادی سیر کردهاند که انتخابات پَرت شورای شهر از رتبهی اسفناک دانشگاههای ایران در میان دانشگاههای جهان برایشان مهمتر بوده است؟
به راستی مزایا و معایب ارجحیت و چربش اکتیویسم سیاسی بر اهتمام تحصیلی در محیطهای دانشگاهی چیست؟ گره زدن نبض تلاطمات سیاسی بر دست دانشگاه به چه کسی سود بیشتر میرساند؟ جامعه یا دانشگاه؟ میتوان با یقین گفت که این عدم تعادل هم دانشگاه را از نیل به اهداف خوش آیندش یعنی آموزش و پژوهش دور میکند و هم اجتماع مالیاتدهندگان را از فواید وجود دانشگاه در کشورشان محروم میدارد. اگرچه ممکن است تحرکات سیاسی دانشجویی به ندرت جرقهای شده باشد برای حرکتی گستردهتر و یا تک و توک کمکی در شکستن فضای تیرهای رسانده باشد، اما در نهایت آنچه کشور بابت داشتن دانشگاه سیاستزده و مریض به دست نیاورده و از کف داده شاید بارها بزرگتر از این دستاوردهای مقطعی و کوچک باشد. بر خلاف تصورات عدهی قابل توجهی، دانشگاه به عنوان محل نزاع گروههای سیاسی، حتی چنانچه آزادی نسبی بر فضای مباحثات و مجادلات حاکم باشد، ایدهآلترین محیط برای کسب و گسترش دانش نیست. تاسفبار است که اذهان سیاستزده بسیاری از روشنفکران و فعالان سیاسی، دوران آشفته و البته کوتاه میان دو انقلاب اسلامی و فرهنگی را که دانشگاه بیرحمانه زمین کارزار بود و لگدکوب گروههای سیاسی جوراجور، درخشانترین دوران تاریخ دانشگاه میشمارد و آن ازدحام و هرج و مرج را همنشین باروری و پویایی میپندارد. واقعیت تلخ این است که فضای مطلوب دانشگاهی برای بسیاری از سیاسیون ایرانی به درستی شناخته شده نیست و تصور ایشان از تضارب افکار بیشتر برداشتی ذهنی و محدود از مفهوم آزادی بیان از جنس مباحثات داغ و مناظرههای هر روزهی سیاسی و تریبونهای آزاد با سخنرانیهای آتشین و پرحرارت است، تصویری که با مفهوم آزادی آکادمیک و فرآیندهای جهانی رایج برای تبادل آگاهی و علم در دنیای پیشرفته فاصلهی بسیاری دارد. البته نویسنده به وضع هیچگونه ممنوعیتی بر اکتیویسم سیاسی در محیط دانشگاه معتقد نیست، اما باور دارد تبلیغ و توصیهی دانشگاه سیاسی به عنوان غایت مطلوب، اگر از اقتدارگرایان قابل انتظار باشد، از اندیشهگران و خیرخواهان پذیرفته نیست. غلبهی سیاست بر اتمسفر دانشگاهی در ایران قبل از هر چیز نشان توسعهنیافتگی، و تلاش برای سیاسی کردن محیط دانشگاه ادامهی حرکت در مسیر عقبماندگی علمی و فرهنگی است.
در کشورهایی با نظامهای حکومتی دانشستیز از جنس حکومت ایران، دانشگاه سیاسی آن قدرها هم نامطلوب حاکمان نیست. ناآرامی و تلاطم، توجیهگر حضور نیروهای امنیتی-نظامی و بهانهای برای استقرار نهادهای نظارتی دستگاه استبداد در محیط دانشگاه است. البته نظام واپسگرای جمهوری اسلامی که هرگز سر آشتی با مظاهر پیشرفت نداشته و ادامهی حیاتش در شکل فعلی، با دانشگاه و سینما و پارک و موزه و تقربباً تمامی مظاهر زندگی طبیعی در تعارض ماهوی است، برای دستاندازی به دانشگاه منتظر بهانه نمیماند. تا امروز هم هرچه توانسته از اخراج دانشجویان منتقد و بازنشسته کردن اجباری اساتید تا پذیرش اوباش به اسم بسیجی و تفکیک جنسیتی و هجمه به علوم انسانی، در تلاش برای تهی کردن واژهی دانشگاه از معنی لحظهای کوتاهی نکرده است. اما آیا امروز مقابلهی اکتیویستی با جمهوری اسلامی در محیط دانشگاه راه را به احیای موقعیت علمی و یا حتی اثرگذاری اجتماعی پررنگتر دانشگاه خواهد گشود؟ بدون شک دانشگاه برای رشد و تعالی علمی نیازمند آرامشی است که البته با سکوت قبرستانی مورد نظر حکومت اسلامی از آسمان تا زمین اختلاف و تباعد دارد. و نیز تردیدی نیست که نباید محیط دانشگاه را دودستی تقدیم امنیتیها کرد، اما آیا اساساً مقابله به مثل با نظام از طریق علم کردن گروهکها و محافل سیاسی در مقابل بسیج و تشکلهای وابستهی مشابه، الگوبرداری از رفتار غلط حکومت نیست و نهایتاً به تضعیف بیشتر موقعیت دانشگاه نخواهد انجامید؟ کمهزینهترین و کارآمدترین راه ایستادگی در برابر ریاست صاحبان دکترای پنگوئنی و تسلط شبهنظامیان بر دانشگاه کدام است؟
به دور از هرگونه تعصبی باید تأمل کرد که دانشجو با تبدیل شدن به فعال دانشجویی در تعریف کلاسیک ایرانیاش چه میدهد تا چه به دست آورد؟ علاقهمندان به بحث جنبش دانشجویی تاکنون ویژگیها و وظایف متنوعی به تواتر برایش گفتهاند چنانکه زبان گویای جامعه باشد و آگاهی به تودهها ببخشد و شوق حرکت بیافریند. واقعیت اما میگوید که ایران امروز جامعهای رو به فروپاشی و بامی رو به ویرانی است. پردهی اندرونی فاسد دستگاه خلافت اسلامی چند سالی میشود که برافتاده و دزدان و قاتلانی که تا دیروز در پستوها میچاپیدند و میدریدند امروز روشنایی روز را خوشتر دارند. چشمان بیرمق جامعهی متلاشی نیز راهی به جز نظاره نمیداند. در حالیکه فقر و فلاکت هر روز فراختر سایه میگسترد، ثروت حلال مردم به یک فرمان کش ندهید در جیب حرامیان آرام میگیرد، ستار بهشتی و هاله سحابی به مرگ طبیعی کشته میشوند، خادم صدیق نظام در کهریزک مسوول بیمهی عمر آدمیان و تأمین اجتماعی ایشان میشود، ناتوانان مغزی به نام عباسی و روازاده جای فلاسفه را میگیرند، و عقبافتادگان ذهنی-حرکتی نگهبان قانون اساسی میشوند تا مبادا این عرابهی نمایش زشت را تکه چوبی لای چرخ بیاید. تولیت امور کشور بر عهده چنین دستگاهی است که شیوهی کارگردانیاش از سیرک تنها بلیطفروشی را کم دارد. اوباش آدمکش بر مناصب حکومتی نشستهاند و عیانتر از همیشه ظلم میکنند و به تباهی میکشند. اما همچنان چُرت این مردم پاره بشو نیست که نیست. دلیل این بیعملی هرچه باشد از حوصله این نوشته خارج است. اما به راستی کدام مسأله بر مردم پوشیده مانده که جنبش دانشجویی بخواهد آگاهی بخشیاش کند؟ مگر جنبش دانشجویی میتواند صحنهای دراماتیکتر از مرگ ندا آقا سلطان خلقت کند تا شاید کسی از این میان لُر به غیرت شود و دستی بجنباند؟ در میان صاحبان قدرت مگر گوش شنوایی پیدا شده که دانشگاه بلندگوی مردمان بشود و پیام ایشان را منتقل نماید؟ افزون بر اینها دانشگاه در شرایط فعلی چه مزیتی به سطح شهر برای فعالیت سیاسی دارد؟ روزگار قدیم دست کم اگر دانشگاه در عقوبت اعتراض هزینهی کمتری میداد و دردسر مخالفت در دانشگاه کمتر از خیابان بود، امروز نیروی انتظامی مار غاشیهای است که شاید چند هفتهای آب خنک بدهد، درحالیکه عقرب جراره به کمتر از تعلیق و اخراج راضی نمیشود.
نویسنده به عنوان فعال دانشجویی سابق به خوبی میداند که سکوت در برابر وضع اسفبار مملکت چقدر میتواند خورنده، دشوار و حتی موجب ندامت وجدان باشد، و به هیچ عنوان مشوق موضع سکوت نیست. همانطور که پیشتر هم اشاره شد تنها دانشگاه هدف دستاندازی حکومت فعلی نیست و تمامی ارکان جامعه و تک تک شهروندانش در معرض پتک ویرانی و تیر بلا هستند. بعید است اختلافی باشد میان خوانندگان بر سر آنکه جمهوری اسلامی یا باید برود و یا آنکه تغییر ماهوی بکند. اینکه کدامش بهتر است باز موضوع سخن نیست، اما هیچیک از این دو به خودی خود حاصل نخواهد شد و بلاشک تعبیر خواب تغییر، نیازمند مجاهدت، ایستادگی و مقاومت مدنی است. اما این جنگ را باید در احزاب و رسانهها و در صورت لزوم در خیابان پی گرفت و دانشگاه را باید که آسوده گذاشت. اگر سیاسی کردن دانشگاه مذموم است، که هست، این سوء رفتار، پوزیسیون و اپوزسیون نمیشناسد. ممکن است کسانی بر این باور باشند که در بلبشوی فعلی میشود و یا حتی میبایست به همین شیوه ادامه داد و یا اینکه بگویند مملکتی که پارلمانش مجلس شورای اسلامی است و رییسجمهورش ربط خاصی به پرزیدنتهای دنیا ندارد، چه حاجتش به شباهت دانشگاه و یونیورسیتی؟ اما، دانشگاه از دید ما چه خود نهادی از جامعهی مدنی باشد و چه نباشد، میتواند با تربییت صنعتگر و متفکر و هنرمند و آکادمیسین بر بستر آموزش و پژوهش، نقش موثری در پیریزی و شکلدهی جامعهای سالم و پویا ایفا کند. دانشگاه میتواند به بهبود اوضاع رقتانگیز امروز کشور ما کمک کند به شرط آنکه تا سرحد امکان از آلودگیهای جامعه به ویژه از این سیاستزدگی ویرانگر دور بماند. این مهم که همانا حراست و پاسداشت از رسالت حقیقی آکادمی است، پیش از همه بر عهدهی دانشگاهیان خواهد بود. دانشگاه بهترین محل برای برگزاری تریبونهای سیاسی نیست. دانشگاه جای شکستن نردهها در اعتراض به حاکمان مستبد نیست. دانشگاه اگر هم سنگری باشد سنگر علم است و آگاهی و نه سپر بلای مبارزان گریزان از خیابان.
دست حکومت جمهوری اسلامی نه فقط از دانشگاه، که از ورزشگاه و سینما و حوزهی خصوصی مردم و هر جای دیگری که متعلق به او نیست باید کوتاه شود. برای انجام این کار بدون سهیم شدن با حکومت در نابودی علم و ورزش و فرهنگ باید میدان مبارزه را به خارج از مرزهای دانشگاه و زورخانه و فرهنگستان انتقال داد و در زمین دلخواه حکومت با او درگیر نشد. اینکه خفقان در بیرون آن مرزها شدیدتر است دلیل مناسبی برای قربانی کردن دانشگاه در پای ایستادگی در برابر حکومت و افتادن بیشتر در مسیر سیاستزدگی بیمارگونه نیست. اکتیویستهای سیاسی که گاه در سنین جوانی به علت همزمانی مقطعی فعالیت سیاسی با دوران دانشجویی، فعال دانشجویی خوانده میشوند باید برای اسقاط یا اصلاح جمهوری اسلامی راه بهتر را در احزاب و رسانهها و خیابان بجویند وگرنه ناخواسته در تسریع روند فروپاشی مملکت شریکاند. مجدداً نویسنده به هیچ عنوان هوادار وضع هیچ محدودیتی برای اطمینان از جداسازی سیاست از هیچ یک از محدودههای فوق نیست، بلکه تأکید بر سر نحوهی ترسیم الگوی مطلوب است. اتفاقاً تجربهی تاریخی نشان میدهد که هنرمندان و دانشگاهیان و ورزشکاران در سایهی موفقیت و استقلال وجودی از نهاد سیاست بوده که توانستهاند در ایجاد و پیشبرد جنبشهای اجتماعی کمکی برسانند و خرج آبرویی کنند. دانشگاه به خودی خود دمکراسیساز است و نیازی به تبدیل آن به دژ فعالیت سیاسی نیست. بنیانهای اساسی اجتماع و ستونهای جامعهی مدنی چنانچه در فضایی سالم و طبیعی رشد و نمو کنند، هم بالذات هموار کنندهی راه دمکراسیاند، هم از پس محافظت از خود برمی آیند و هم نسبت به انحراف جامعه از مسیر نرمال تأثیر بازدارنده دارند.
البته نباید از نظر دور داشت که ورود به عرصهی فعالیت دانشجویی در مفهوم ایرانیاش واکنشی شجاعانه و معمولاً از سر صدق و صفاست به ناملایمات سیاسی و بیعدالتیهای اجتماعی و تلاشی قابل ستایش است متکی به امید ایجاد تحولات خرد و کلان در نابسامانیهای موجود. نحوهی ورود گاه بسیار محرک احساسات است، همصدا شدن اولین یار دبستانی با مشتهای رو به خدا، یا جادوی دوباره میسازمت وطن با دانشگاه بارانی. گاه کمی با کلاستر، چاپ نشریه و جلسات مطالعاتی آثار مارکس و گاه… هرکدامش که باشد آنقدر خودبخودی و سریع است که مجالی برای درنگ نمیدهد. بعد از آن هم که قضایا سلسله مراتبی است و پیروی از سنٌت پیشینیان اصل ابطالناپذیر. مسیرها چنان مشخصاند که تردید در درستی راه به سراغ کسی نمیآید. پایان راه هم در صورت به در بردن جان از دو حال خارج نیست، یا سر عقل آمدن و بازگشت به آسّه برو آسّه بیاست، یا سرمایهگذاری اعتبار روزهای دانشجویی در ورود به میدان سیاست بزرگترها. در گذر سریع عمر مجالی برای دوره مجدد نیست و به لحظات کوتاه مرور خاطرات نیز، حسرت بازگشت و حلاوت نوستالژی آن ایام خوش، فرصتی برای انتقاد از خود باقی نمیگذارد. نویسنده به دفعات از همقطاران گذشته که امروز کم کمک در ردیف سیاسیون در میآیند، اینجا و آنجا در نوشتهها و مصاحبهها خوانده و شنیده که شرایط امروز دانشگاهها مطلوب نیست و نشاط سیاسی باید به دانشگاه برگردد. فعالان قدیمی میگویند که به جستجوی راههایی هستند که دانشجویان توان سازماندهی مجدد بیابند و صدای اعتراض را دوباره بلند کنند همانگونه که ما میکردیم. گویی جایگاه اساسی و ایدهآل دانشگاه همان یا دست کم چیزی شبیه به همان بوده و هیچکس از آن سالها تا امروز درنگی نیاندیشیده که آنجا که ما بودیم چه جای تصمیمگیری برای تسخیر لانهی جاسوسی بود و چه جای کمپین کردن برای سید خندان و موسوی؟ گویی کسی این اصل آشکار را نمیبیند که نیروهای سیاسی هر چند که در قضاوت مردم خوب و بد داشته باشند، دانشگاه جولانگاه مناسب هیچکدام آنها نیست. انگار فریاد رهایم کنید دانشگاه را نه ما خوبها میشنویم و نه آن بدها. اگر ما حیاط دانشگاه را ستاد سید ممد و موسوی کردیم، چرا آنها احمدینژادی و گورستانیاش نکنند؟ اگر ما روزی امنیتیهای سابق را با سلام و صلوات کرسی دادیم، دیگر چه جای گلایه از ریاست امنیتیهای تازهنفس؟
در هشتاد سالی که از پیدایش دانشگاه میگذرد، بهترین سالهای زندگی فعالین دانشجویی فدای بازی کردن به جای کسانی شده که نه عرضهی سیاستمداری را داشتهاند و نه حس و حالش را. مملکت آنقدر ناتندرست و عقبمانده است که نه تنها کسی را نمیتوان مقصر چیزی دانست، بلکه باید بر دست بلندهمّتانی که اراده و عزم مبارزه را متّفق رویای دگرگونی میکنند بوسهها زد. در کجای دنیا میگردند با وسواس که شبیهترین آدمها به کرکس را بیابند و به دربانی بگمارند تا آستین کوتاه و چاک مانتو اندازه بزند؟ کدام جغرافیا دکترای وزیر کشورش فتوشاپی است و وزیر علومش مقالهدزد است؟ هزار بدبختی اجتماعی و فرهنگی دیگر از بیرون به دانشگاه سرازیر شده و گویی همه چیز را دانشگاه باید که جبران کند، حتی تجربهی ننشستن در کنار جنس مخالف را. آنچه ما آن روزها در اعتراض به این همه وارونگی کردیم دلاورانه بود، اما شاید میشد مؤثرتر هم باشیم. ما نمیخواستیم بزدل و ببو باشیم، و نبودیم. ما سکوت خیابانها را دوست نداشتیم و راهپیمایی کردیم. ما دلزده از سیاستمدار درجه دو ترسویی بودیم که باید هزار بار به دفترش میرفتی تا در روزنامهی فردا جملهای در دفاع از حقوق زن بگوید. خود نشریه نوشتیم. ما دلمان بهم میخورد از تلویزیونی که دانایان را راهی به آن نبود و دائم در کار پخش قرائتی بود و راز بقا. تریبون علم کردیم. نیت خیر داشتیم و راه دیگری نمیدانستیم. از مبارزان قدیمیتر شنیده بودیم درستش همین است و آنها هم از قدیمیترها… البته که مختصر تأثیری هم میگذاشتیم. صادقانهاش درس درستی نخواندیم. برایمان مهم هم نبود و باید از فرصت کوتاه دانشجویی بهرهی بهتری میبردیم. در میدان مبارزه، پاک اما از یاد برده بودیم که آنچه ما ازین سویش میکِشیم و حکومت از آن سو، ابداً شأن و منزلتش این نیست و برای کار دیگری ساختهاندش. بیچاره اصلاً رسالتش این است که گوشهای بیصدا بنشیند، آموزش دهد، ریسرچ کند، پابلیش کند و برای خودش آقایی، خانمی، کسی باشد.
آن روزها گذشته، اما شاید امروز دست کم بشود ماجرا را اینگونه هم دید که آن موزیک پرصدا و خوشخاطرهی یار دبستانی که وقت و بیوقت در تداخل زمانی با کلاسها به آسمانش میبردیم، به همان اندازهی اذان سرظهر خدشهای به جایگاه دانشگاه بوده. کار سختی نیست. این را با چند ساعتی قدم زدن در مراکز علمی مناطق آرام و پیشرفتهتر دنیا میتوان به خوبی لمس کرد. شرایط امروز دانشگاه مسلماً چون هر جای دیگر مملکت ایران نگرانکننده و بحرانی است. اما سکوت پادگانی امروز را که ناشی از تسلط یکسویهی حکومت بر محیط دانشگاههاست، باید با بریدن دست تجاوزگر حکومت در نبردی خارج از دانشگاه پایان بخشید، وگرنه تلاش برای تغییر بالانس نیروها از طریق تقویت نیروی سیاسی مخالفان در دانشگاه، شباهت میان دانشگاه و آکادمی را هر روز کمتر و کمتر خواهد کرد. پشت بیصدایی امروز دانشگاه که البته با مشت آهنین میسر شده نیت نکویی نیست. اما شاید دستکم عدو سبب خیر شود و یکی دو سال آرامی که سپری شده خداحافظی با تحرکات نامتعارف سیاسی و بازگرداندن دانشگاه به جایگاه حقیقیاش را به لحاظ روانی آسانتر کند.
شاید بد نباشد اکنون که بسیاری از میان ما که به برکت فعالیت سیاسی در دوران دانشجویی کارشناس همزمان مسائل دانشگاه و سیاست روز شدهایم و در این کنفرانس و آن مصاحبه از لزوم احیای جنبش دانشجویی سخن میگوییم، قدری هم از زوایای دیگر بر آنچه گذشته بنگریم. شاید نتیجهی دیگری گرفتیم و صادقانه اعلام نمودیم که ایهاالناس! تخصص ما «فعالین دانشجویی» در تعطیلی کلاس و برگزاری تحصن و تریبون آزاد و بیانیهنویسی و… اساساً سرکاری و محصول شرایط غلط مملکت خودمان است و خیری در میانش برای کسی نیست! عنوان فعال سیاسی اگرچه پرستیژ و خوشنامی فعال دانشجویی را ندارد، با عملکرد ما همخوانتر است و دانشگاه را ابزار کسب هویت سیاسی نمیخواهد. کسی چه میداند؟ شاید اگر ما و امثال ما به جای «فعال دانشجویی» فعال سیاسی بشوند و عمل سیاسیشان را از دانشگاه به خیابان ببرند، هم زودتر به نتیجه برسیم و هم دانشگاه آسیب بیشتری نبیند.
دانشگاه را باید در ایران از باتلاق سیاست زدگی به در آورد و به جایگاه حقیقیاش برکشید. این کار بدون شک نیازمند در افتادن با سلطهی جمهوری اسلامی است. اما «دانشجوی مبارز» ترکیب قشنگی نیست و چنگی به دل نمیزند، درست مثل «کودک کار». داشتن هردو نشانی از ناداشتههای بسیار و نمودار اوضاع وخیم و شرایط نابسامان است. یکی جور جماعت خوابزده را میکشد و دیگری تاوان فقر و نداری را پس میدهد. کودک کار قهرمان هست، ولی نه تنها از مدرسه نرفتن و کار کردنش نجاتی فراهم نمیآید بلکه هزار معضل دیگر میروید. دانشجوی مبارز شاید هم از این جنس، هم قهرمان است و هم قربانی.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.